۱۳۹۲/۱۲/۳

آمریکا در سراشیب (بخش هشتم)




فصل هشتم

سرمایه‌های متعدد و رقابت
 سرمایه بر سرمایه‌های متفاوت دلالت دارد. این یك واقعیت اساسی در اقتصاد سیاسی ماركسیستی است. اما انحصار چگونه است؟ آیا میتواند در مسائل جرح و تعدیل به عمل آورد به طوری كه نیروی محركه آنارشی، دیگر مركزی محسوب نشود؟
 دولت امپریالیستی چگونه است؟ رابطه آن با سرمایه‌های متعدد و تضادهایشان چیست؟
 لازم است كه در این خصوص بازگردیم به تحلیل قبلی در مورد رقابت و مقابلهی واحدهای سرمایه. این رقابت هم در سطح هست و هم در عمق و به نحو قابل توجهی ساختارهای بازار را تحت تاثیر قرار میدهد. در حقیقت بین آن‌ها تباین وجود دارد كه پایه مادی آن در سلطه چند انحصار عظیم و منافع مشتركشان در حفظ تعادل است، و میتواند مثلا در قراردادهای تنظیم شده بازار شكل گیرد. همزمان ـ و این در رابطه است با ماهیت و ضرورت سرمایه مالی ـ مقیاس عظیم سرمایه‌گذاری‌های كلیدی بی باكانه و توسعه زیرساختی (مثلا خط لوله آلاسكا) به تعیین مخاطرات و توافقات بر سر توزیع غنائم منتهی می‌شود. بافت متراكم گروه های متفاوت، خود را در سرمایه‌گذاری‌های مشترك، وامهای تحت كنترل گروهی و غیره تبارز میدهد. چنین سیستمهای جهانی ازدرون ائتلافات و قراردادهای شبیه كارتل ها رشد می‌یابند. در اینجا نیز سهام بازار تخصیص یافته و یك چارچوب جهت كنترل ایجاد می‌شود. لنین نوشت:
   «سرمایه‌داران، جهان را از روی بدطینتی تقسیم نمی‌كنند بلكه درجه تمركزی كه بدان دست می‌یابند آن‌ها را وادار می‌کند كه به خاطر كسب سود به این شیوه مبادرت ورزند.»(1)
   در عین حال، در سطح عمیقتری از بررسی، این قراردادها باید به مثابه موافقتنامه‌های متاركه ـ بعضی از آن‌ها گسترده‌اند ولی به هر حال موافقتنامه‌های متاركه اند ـ در تضادهای پایه‌ای میان سرمایه‌ها درك شوند. لنین كه انحصار را در یك چارچوب عمیقا ماركسیستی بررسی کرد تاكید داشت كه هرچند انحصار از دینامیکهای (قوای محرکه‌ای که خود و بیرون خود را تغییر می‌دهند ـ م) درونی حرکت سرمایه بر می‌خیزد و آن را تشدید می‌کند ولی دارای ویژگی های خاص عصر کنونی می‌باشد. گروههای مالی مختلف درون بازارهای ملی متفاوت بر سر كسب امتیاز و موقعیت برتر در تقابل با یكدیگر قرار می‌گیرند. این مبارزه هم برحسب استراتژی آن و هم در طرحهای خاص جهت فعالیت صورت می‌پذیرد. مثلا كمپانی كرایسلر به جولانگاه نبرد گروههای مالی متفاوت ستیزه جو برای سمتگیریهای استراتژیك گوناگون تبدیل می‌شود. و حتی شكل گیری یك انحصار متحد و منسجم در دوره‌های عادی نشانگر گرایشات سرمایه در گریز از مركز است. مثلاً آی. تی. تی و یا یك مجموعه بزرگ مشابه، جهت تضمین اینكه كمپانی با كلیه شعبات و شاخه‌ها حداكثر سود ممكن را جذب خواهد كرد، به یك طرح و بودجه احتیاج دارد. از گروههای گرداننده مربوطه كه به بودجه آن‌ها پول واریز می‌شود انتظار میرود كه حداكثر سود را كسب كنند (اگرچه بعضی اوقات مجبورخواهند شد به خاطر منافع كلی مجموعه كمتر از حد مطلوب استفاده ببرند و یا ضرر كنند) و به رقابت به شعبات دیگر وارد شوند.(2) تحت نظام سرمایه‌داری اجبار به ایجاد تحول در ارزشهای سرمایه دستخوش تغییر شده است. در حقیقت، ابداعات فنی ممكن است عامدانه متوقف شوند و یا از اشاعه آن‌ها در شاخه‌های خاصی برای مدتی جلوگیری به عمل آید. بنابراین، لنین از گرایشی به سوی ركود و زوال به همراه رشد و توسعه نیروهای تولیدی سخن گفت:
   «مطمئنا امكان تقلیل هزینه تولید و افزایش سود با وارد كردن ابداعات فنی، گرایشی مهم است که عمل می‌كند. لیكن گرایش به سوی ركود و زوال كه خصیصه انحصار است به فعالیت خود ادامه میدهد و در بعضی شاخه‌های صنعت، در بعضی كشورها و در بعضی دوره‌های زمان، دست برتر را می‌یابند.»(3) به عبارت دیگر، همانگونه كه قبلا ذكر شد تحت نظام امپریالیستی، سرمایه‌داران به وسایلی غیر از ابداعات فنی برای تقلیل هزینه جهت حفظ و گسترش برتری خود متوسل می‌شوند. افراط و اسراف در تبلیغات و تحولات در مدل در صنعت اتومبیل سازی آمریكا در مقابل ابتكارات كند در روند تولید، مورد افشای گسترده قرار گرفته است. شدت رقابت و امتیازات بینالمللی سرمایه آمریكایی، سرمایه‌گذاری‌ها در عرصه انرژی كه دارای تاثیر بر هزینه بودن، را در اقتصاد داخلی آمریكا به طور موقت غیر ضروری ساخت. سرمایه مالی دارای سلاحهایی است كه از شبكه كنترل كننده توزیع و اعتبارات گرفته تا خریداری امتیازات انحصاری را در بر می‌گیرد، و توسط آن غنائم را جمع آوری و توزیع می‌کند. این مسئله بیان خود را در پدیده‌ای می‌یابد بنام تثبیت قیمت كه در آمریكا بنام «رهبری» مصطلح است. نكته اینجاست كه تحت شرایط ثبات نسبی، اجبار به سرمایه‌گذاری در عرصه تكنیكی نوین تولیدی از بین می‌رود.
   در عین حال، همانگونه كه لنین نیز تاكید کرد، این مسئله صرفا یك گرایش است. ملاحضات در مورد هزینه‌ها و در درون كارتلها به هیچ وجه بدون رابطه نیستند. به طور معین یك حداقل تاثیر وجود دارد كه به همراه سایر عوامل، بر موقعیت انحصاری رقبایش ضربه وارد می‌آورد. ائتلافات، باعث پیدایش گسست ها و پیوست های دوباره می‌شوند و این خود اغلب در برگیرنده سرمایه‌گذاری‌های رقابتی می‌شود. انحصار تنها می‌تواند رقابت را محدود کند ولی قادر به فائق آمدن بر آن نیست. و این محدودیت، صرفا جانبدار و بیش از تاثیرات خنثی كننده عام است كه توسط رقابت تشدید شده‌اند، امتیازات انحصاری تقلیل می‌یابند و همان گونه كه پیشتر گفتیم، سرمایه مالی نمی‌تواند فرسایش شالوده تولیدی‌اش را تا آن حدی اجازه دهد كه موقعیتش را تضعیف کند. پس، حركت كارتل ها شكل یافتن، و زمانی كه بحران اوج می‌گیرد سقوط کردن است. یعنی اینكه نیروهای گریز از مركز كه از درون آنارشی تولید اجتماعی فراز یافته‌اند ، در هنگام ثبات كارتل ها از بین می‌روند؛ اگرچه، همانگونه كه خواهیم دید، این روندها توسط روابط عام بین‌المللی مشروط می‌شوند. مسیر و دورنمای تحول تكنیكی (به غیر از بخش های پیوسته در حال نوسازی نظامی و وابسته بدان) توسط تعادل قوای میان انحصارات و قدرتمندی نسبی سرمایه ملی متفاوت (كه اهمیت بیشتری دارد) تعیین می‌شود. مثلا در طی دوره گسترش پس از جنگ، صنایع به اصطلاح پیشرفته یا دارای فن آوری عالی مثل صنعت كامپیوتر، از نظر قیمت رقابت آمیزتر و از نظر تكنولوژی، قدرتمندتر از صنایع پایه‌ای بوده‌اند. آنچه كه از جنگ جهانی دوم نصیب كشور مثل ژاپن شد (بر حسب نابودی گسترده‌تر پایه تولیدی‌اش و نیز موقعیت بین‌المللی‌اش كه از رجحان كمتری برخوردار بود) این بود كه صنعت فولاد آن را مجبورکرد كه در مقام مقایسه با رقیبش آمریكا، به سوی نوآوری‌های تكنیكی‌تر روی آورد. تحت شرایط مساعد ـ و یا اجباری ـ سرمایه مالی می‌تواند به كمك بسیج منابع در دسترش، پیشرفت تكنیك را شتاب بخشد. فرصت های سرمایه‌گذاری نوین احتمالا محتاج پیشرفت های تكنولوژیك هستند؛ در حالی كه آن‌ها كه در خارج از این عرصه‌ها قرار دارند ممكن است بتوانند بر اساس یورش گسترده تكنولوژی به موانع ورودشان به آن عرصه‌ها فائق آیند. بنابراین، با توجه به سطح پیشرفت توسعه موجود نیروهای تولیدی، نوآوری دارای ظرفیت وسیع تاثیر گذاری است، حتی اگر در شرایطی مطرح شود كه آغاز آن به طور مصنوعی به تاخیر‌ انداخته می‌شود. واضح است كه تحول تكنیكی در عصر امپریالیسم شدید بوده و مطمئنا نه در ارتباط با مسیر ماقبل انحصار  بلكه تنها در ارتباط با فرصت هایش كند بوده است (مثلا توسعه عظیم استفاده از نیروی خورشیدی در جهان امروزی محتمل است). انحصار می تواند پیشرفت تكنیكی را محدود کند ولی انگیزه یا مرگ ـ یا توسعه سرمایه این اجازه را به بورژوازی نمی دهد كه این مسئله را زیادی جلو برد و مطمئنا بورژوازی نمی تواند به یك نوع ایدئولوژی دست یابد كه بساط علم را برچیند. توسعه بیش از پیش نیروهای تولیدی، اشكال اجتماعی شده‌تر تحقیقات و تكامل علمی (تحقیقات تامین شده از طریق دولت و غیره) را با خود به همراه می‌آورد. سرمایه علم و تكنولوژی را به مثابه اسلحه‌ای در جنگ بر سر رقابت و حفظ سیطره‌اش در خدمت خود در می‌آورد. اعمال سیستماتیك علم بخشی از اجتماعی شدن رو به تزاید نیروهای تولیدی است كه به نحو روزافزونی با روابط تولیدی سرمایه‌داری در تضاد قرار می‌گیرد. این تضاد، یك تضاد در حال غلیان و حدت یابی است.(4) خصیصه مشخص كننده تحول سرمایه (و تكنیك) در این عصر، ماهیت ناموزون و نامتعادل رشد در طی زمان و در میان سرمایه‌های گوناگون، درون عرصه‌های متفاوت اقتصاد ملی علاوه بر اقتصادهای ملی مختلف قرار دادها و نظم های انحصاری، ماهیتا از عدم ثبات برخوردارند. موانعی كه تحرك سرمایه را سد می‌كنند، نه همیشگی‌اند نه مطلق: تازه واردینی ظاهر می‌شوند، بعضی مناطق توسعه ممكنست بیش از دیگران آمادگی تسخیر شدن را داشته باشند، فعالیت فروبرنده و وجه تباین ممكنست مسائل را در یك بخش دست نخورده باقی بگذارد ولی به یك گروه مالی در كل قدرت بخشد. واحدهای مختلف سرمایه ملی وارد رقابت با سرمایه‌های خارجی می‌شوند: شركت های اتومبیل سازی، كمپانی های فولاد سازی، بانك ها و غیره. نوع سازشی كه قبلا شرح داده شد موقت است و در تحلیل نهائی در خدمت درگیری قرار می گیرد. همانگونه كه تاكید شد، امپریالیسم قادر نیست خویشتن را از پایه خویش در تولید كالائی و رقابت برهاند. هر سطح از اقتصاد جهانی احاطه شده توسط شیوه تولید سرمایه‌داری، در تناقض موجود در توسعه سرمایه‌داری غوطه می‌خورد. بدین ترتیب، سرمایه‌های مجزا و قابل تفكیك بر یكدیگر و در میان هر دو گروهبندی‌ها و ائتلافات ایجاد شده توسط قرارداد سرمایه‌های خاص و موانع سیاسی و فراز و نشیب های ایجاد شده و توسط نیرو و حكم امپریالیسم، تاثیر می‌گذارند. خود روند توسعه، سرمایه‌های متعدد را به درون رقابت با یکدیگر می‌كشاند و نهایتا این را به آن‌ها دیكته می‌كند كه برای ایجاد یك پایه ماندگار جهت توسعه مداوم بجنگند؛ بدون توجه به اینكه تنظیمات داخلی و بین‌المللی به چه شیوه‌ای و تا چه درجه‌ای رشد را در طی دوره معینی تسهیل می کند. به عبارت دیگر آنچه كه امپریالیسم قادر به حذف آن نیست ـ و در واقع تشدید می‌كند ـ مجبور ساختن واحدهای (ائتلاف های) خاص سرمایه به پیشی جستن و حمله ور شدن و شكست دادن رقبایشان است. ادامه زیست درازمدت بعضی از آن‌ها به از میان رفتن یا نابود كردن دیگران وابسته است. اما این آخرین كلام نیست. انگلس در "آنتی دورینگ" این نكته را متذكر می‌شود كه تضاد بین آنارشی و سازمان یابی كه به برخوردهای میان تولید كنندگان محلی مجزا منجر می‌شود، همچنین به برخوردهای میان سرمایه‌های ملی نیز منتهی می‌شود. وی در یك پاورقی در جلد سوم سرمایه توضیح مفصلتری ارائه می‌دهد: رقابت در بازار داخلی، پیش از كارتلها و تراست ها عقب می‌نشیند؛ در حالی كه در بازار خارجی توسط تعرفه‌های حفاظتی گمركی تحدید می‌شود ... لیكن این تعرفه‌های حفاظتی گمركی چیزی نیستند به جز آماده سازی جهت جنگ صنعتی عمومی نهایی، كه در مورد تعیین سركرده بازار جهانی تصمیم خواهد گرفت.(5) با وجود این، این لنین بود كه دركی را سیستماتیزه کرد كه فراتر از مفاهیمی بود كه علیرغم داشتن دورنما و انتقاد از مفهوم سرمایه‌داری، نمی‌توانستند مرحله نوینی در تكامل سرمایه‌داری پیش بینی کنند. همان گونه كه لنین متذكر شد، مبارزه‌ای بر سر تقسیم اقتصادی جهان میان سرمایه‌داران انحصارگر در جریان است. این مبارزه‌ای است كه در برگیرنده واكنش های كارتلها و دیگر گروهبندی های اقتصادی است كه قراردادهایشان دیگر كاربرد ندارند. اما رقابت اصلی بین این یا آن شركت و رقیب خارجیش نیست ـ بلكه رقابتی است كه در عرصه روبنا میان سرمایه‌های ملی كه توسط دولت های متبوعه‌شان نمایندگی می‌شوند، انجام می‌پذیرد. لنین تاكید کرد كه این رقابت نهایتاً به مبارزه بر سر تقسیم سیاسی نوین جهان تكامل می‌یابد كه مبارزه بر سر تقسیم اقتصادی را شامل می‌شود. یك سیستم جهانی امپریالیستی وجود دارد لیكن این به معنی وجود یك شكل بندی سرمایه‌ای مطابق با آن نیست. بنابراین سیستم امپریالیستی شبیه یك كشور امپریالیستی واحد در دوره ماقبل انحصاری نیست. یك خصیصه ویژه این سیستم جهانی كه آن را از شیوه تولیدی سرمایه‌داری در كشورهای خاص پیش از ظهور و فراز امپریالیسم جدا می‌سازد این است كه این سیستم مجموعه‌ای از شكل بندیهای سرمایه‌های ملی مجزا است. این شكل بندی‌های ملی صرفا تفاسیر گسترده سرمایه‌های واحد نیست. بلكه آن‌ها مجموعه‌هایی ژئوپلتیك با روبناهای مشخص هستند و موجودیت و عامیت شان نقش فوق العاده مهمی در روند انباشت بین‌المللی شده ایفا می‌کند. لنگرهای سرمایه مالی، ملی هستند که این نتیجه تكامل تاریخی سرمایه‌داری است. هر سرمایه‌دار معین شاید بتواند خود را در یك بازار ملی دیگر رسوخ دهد ولیكن بورژوازی به مثابه یك طبقه نمی‌تواند چنین كند. او به سادگی نمی‌تواند یك سرمایه امپریالیستی بومی را از پایه بومیش جدا سازد. و در رابطه دیالكتیكی با همین مساله، سرمایه مالی به دلایل سیاسی ـ استراتژیك و اقتصادی توانایی این را ندارد كه در هر كجا كه واقع شده است، قدرت را از كف بدهد. سرمایه اگر چه نسبت به ثبات در كشوری مثل ‌اندونزی احساس وابستگی می‌كند، ولی نه به همان درجه‌ای كه در مورد ثبات در پایگاه بومیش دلواپس است (كه بدون این ثبات و داشنت توانایی‌های دیگر، توانایی استقرار در ‌اندونزی و نقاط دیگر را از دست می دهد). به طور خلاصه، باید دولتی وجود داشته باشد كه از منافع اقتصادی دفاع کند. شاید چنین به نظر برسد كه بین‌المللی شدن، ملی بودن را تضعیف می‌کند. در حقیقت، با توجه به تشدید و تراكم تضادهای انباشت در عرصه بین‌المللی و تحریك تضاد بین امپریالیست ها، بین‌المللی شدن به معنی تائیدِ قهریِ ملی بودن، دفاع و توسعه منافع ملی جدا از هم و مشترك است. علاوه بر این‌ها سرمایه باید وسایل سركوب مقاومتی را كه خود در سطح جهان تحت سلطه باعث می‌شود، در اختیار داشته باشد.
   اعمال نظامی دولت امپریالیستی، دارای اثرات بیشمار بر وضعیت طبیعی سرمایه‌داری پیشرفته است. جنگ‌ها و تولید تسلیحات در تاریخ بشر نقش عمده‌ای ایفا کرده است. استفاده از قهر سازمان یافته جهت گسترش بازارها و واكنش بین تولیدات اسلحه و صنعتی شدن نیز عوامل عمده‌ای در تكامل سرمایه‌داری بوده‌اند . اما به همراه پیدایش امپریالیسم، هزینه‌های نظامی به طور عام جهش‌های سرسام آور انجام می دهند؛ هم به مثابه سهمی در فعالیت اقتصادی و هم در ابعاد فوق العاده‌ای كه در دوره‌های برخوردهای بین‌المللی بدان‌ها دست می‌یابند. دولت های عمده سرمایه‌داری هزینه‌های سالانه نظامی خویش را بین سال های اواسط دهه 1870 و 1908 دو برابر کردند.(6) تنظیم بدهكاری هایی كه از جنگ و گسترش نظامی ناشی می‌شوند، موضوع حساس سیاست های مالی و پولی در قرن بیستم بوده‌اند. بخش نظامی همچنین قسمت اعظمی از منابع انسانی و تكنیكی در كشورهای پیشرفته را به خود اختصاص داده است. در آمریكا حدود یك سوم كلیه دانشمندان و مهندسین (و این یك برآورد محافظه كارانه است) در كارهای مربوط به دفاع نظامی اشتغال دارند؛ در حالی كه دو سوم از تعهدات كل بودجه فدرال (مركزی) برای تحقیق و توسعه در دهه 1970، به سمت برنامه‌های نظامی و فضایی كانالیزه شدند(7) بنا به برآوردهای دولت آمریكا، در اواسط دهه 1970 مصارف نظامی شوروی یك سوم از بازده در صنایع تولید ماشین آلات و فلزات را در بر گرفت؛ در حالی كه یك مفسر مجموعه نظامی ـ صنعتی آمریكا تخمین می زند كه صنعت نظامی شوروی نیروی كاری بالغ بر4 میلیون و 800 هزار نفر را به خود اختصاص داده است.(8) یك وحدت منافع مادی و سیاسی یعنی اتحاد (علاوه بر تخالف) سرمایه‌های ملی وجود دارد كه از وجوه عینی و لازم اجرای انباشت امپریالیستی سرچشمه گرفته كه مورد نفوذ متقابل تضاد طبقاتی در جلوه‌های گوناگون آن قرار می‌گیرد. مثلا یك كمپانی چند ملیتی ژاپنی قادر است كه یك شركت چندملیتی آمریكائی را از نظر اقتصادی به مخاطره ‌انداخته و از فعالیت بیندازد. اما آن‌ها در دنیای كنونی به ندرت به تنهایی وارد نبرد می‌شوند. یك نیروی سیاسی و نظامی وجود دارد كه در دولت ملی تراكم می‌یابد كه سرمایه ملی را هم تحت پوشش می‌گیرد و هم از آن دفاع می‌کند. این دلیلی است بر اینكه نیروهای بازدارنده كارتل ها كه از سرمایه‌های ملی گوناگون تشكیل شده‌اند كمتر از نیروهای بازدارنده سرمایه ملی تداوم دارند. پس در جهان شكل بندیهای اجتماعی عینی‌ای وجود دارند كه هر كدام دربرگیرنده یك ارتش و یك دستگاه سیاسی و فرهنگ و غیره است كه روبنا را تشكیل می دهند. اما اگر قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می‌آید، پس باید تفنگ ساخته شود ـ باید یك زیربنای نسبتا مطمئن به وجود آید كه متصل با روبنا و حامی آن باشد. از نقطه نظر اقتصادی، سرمایه مالی هنوز هم گروه بندی هایش را حول و حوش بازارهای ملی انجام می دهد.(9) مدارهای ملی‌ای وجود دارند كه دارای روابط به هم پیوسته (اگرچه بدون تضاد نیستند) بین بخش 1 (بخش تولید كننده ابزار تولید) و بخش 2 (بخش تولید كننده وسایل مصرفی) هستند كه عناصر ضروری سرمایه ثابت و متغیر را مهیا ساخته و آن‌ها را ارزان می‌كنند. بعضی ملاحظات استراتژیك موجودند كه نه تنها توسط صنایع نظامی بلكه باید به وسیله دیگر بخش های محوری اقتصاد مورد حمایت قرار گیرند.
   روشی كه سرمایه‌های ملی از آن طریق می‌توانند قاطعانه با رقبایشان برخورد کرده و بر آن‌ها فائق آیند ـ یك الزام مشخص اعمال شده در بعضی نقاط عطف تاریخ جهان ـ ابزار نظامی است. این حركت و منطق انباشت سرمایه‌داری در جنگ های امپریالیستی به اوج خود می رسد. و تضادهای سرمایه در تمامی ابعاد خویش نهایتا به سوی دو قطبی شدن روابط امپریالیستی و به سوی شكل گیری دو بلوك جنگ افروز متشكل از سرمایه‌های ملی مختلف، میل می‌کند ـ هر بلوك در ارتباط با ضد خودش تعیین می‌شود و در تقابل با آن صف آرائی می‌شود.(10) یك ویژگی خاص این دوره ـ در تقابل با وضعیت های پیش از جنگ جهانی اول و پیش از جنگ جهانی دوم ـ اینست كه بلوك های سیاسی ـ نظامی با بلوك های اقتصادی موجود دارای حدود و ثغور مشترك هستند. آمریكا یك ائتلاف اقتصادی و سیاسی شدیدا منسجم را پس از پایان جنگ جهانی دوم علیه كمپ سوسیالیستی ایجاد کرد. این ائتلاف اكنون با یك بلوك رقیب سوسیال امپریالیستی روبروست.
   بالاترین حد بیان تضاد بین سازمان یافتگی و آنارشی در این است كه نمایندگان سیاسی و نظامی سرمایه‌های امپریالیستی، یعنی دولت های ملی، باید با نمایندگان سیاسی و نظامی دیگر بجنگند. بنابراین، نه سیاست های بنگاهها یا گروه های انحصاری خاص بلكه سیاست های دولت امپریالیستی است كه تعیین كننده‌تر هستند. اما سیاست های بنگاه ها و گروه های انحصاری بی رابطه نیستند، بلكه پیوندها و اجزا تشكیل دهنده انباشت در مقیاس جهانی‌اند ؛ حركت و رابطه متقابل آن‌ها نمی تواند بانی چیزی جز تشنج و برخورد در عرصه بین‌المللی باشد. تضادها نه در این سطوح پائین محو می‌شوند و نه به نحوی از انحاء جا به جا شده و یا صرفا درون بازار جهانی فرو می روند. عرصه بین‌المللی هم زمان هم یك نقطه تراكم تضادهای سرمایه به مثابه سرمایه است و هم رزمگاه نهایی است كه در آنجا این تضادها تا سر حد حل موقت از طریق ابزار دولت های ملی و تقسیم مجدد جهان كشیده می‌شوند. این دیدگاه كه معتقد است كه كارتل ها می‌توانند بحران را از بین ببرند به درستی توسط لنین به مثابه كذب به استهزا گرفته شد.(11) دقیقا بدین علت كه روابط بین‌المللی نقش مركزی دارند، دولت امپریالیستی بر اساس تامین حاكمیت تام داخلی خویش، به مثابه ابزار كلیدی اعمال شده توسط سرمایه امپریالیستی جهت حفاظت از محیطش عمل می‌كند. به طور عام، اجتماعی شدن روزافزون نیروهای تولیدی و مشكلات ماهوی انباشت امپریالیستی (و ضرورت خنثی کردن ناهماهنگی‌های ناشی از آن) دولت را از دوره ماقبل انحصاری در روند بازتولید وارد میکند. این همچنین دارای بیان خاص خویش در جهان سوم است؛ كه در آنجا به ویژه در تامین مالی سرمایه‌گذاری و سهم آن در شكل گیری سرمایه استوار ناخالص، نسبت به انباشت در كشورهایی به گوناگونی برزیل و چاد نقش مركزی داشته است. در كشورهای سوسیال امپریالیستی، دولت اهرم اصلی انباشت است (بورژوازی از آن طریق بر وسایل تولید اعمال كنترل می‌كند و ارزش اضافی را در این سطح با برتری تصاحب می کند). در كشورهای بلوك تحت سركردگی آمریكا دولت به درجات متفاوتی وسیله اصلی جهت بازسازی سرمایه است؛ هم به طور مستقیم (ملی كردن) و هم به طور غیر مستقیم (سیاست پولی و مالی). آنچه كه در مورد هر دو بلوك صادق است اینست كه عملكرد اصلی دولت فعالیت اقتصادی صرف نیست بلكه سیاسی نیز است ـ جهت تامین حاكمیت بورژوازی و حفظ روابط اجتماعی و تولیدی سرمایه، هم زمان و در ارتباط با آن، دولت باید سرمایه ملی را سازمان داده و به خاطر منافع آن در عرصه بین‌المللی بجنگند.(12)
   دولت تجسم و بیان نهایی كل سرمایه ملی است. در عین حال، سرمایه ملی صرفا به یك سرمایه واحد اطلاق نمی‌شود. سرمایه امپریالیستی من حیث المجموع سرمایه‌های متعدد را نمایندگی می‌كند كه سرمایه ملی را تشكیل می‌دهند. آن‌ها یكی نمی‌شوند (حتی در شوروی) و این گونه نمایندگی، خود با تضاد و تخالف آمیخته می‌شود. اما دولت دارای این توانایی است كه تضادهای بین بخش های متفاوت سرمایه‌های ملی را قهراً تخفیف دهد. و از آنجا كه پای وحدت منافع یك سرمایه ملی و یك مهار عینی در میان است، آنارشی درون سرمایه ملی محدودیت می‌یابد. در عین حال، آنارشی تنها در ارتباط با رقابت مشترك كلیه اجزا تشكیل دهنده‌اش علیه سرمایه‌های دیگر (كه خود از نظر تاریخی توسط رقابت بین ائتلافات یا بلوكهای مختلف سرمایه‌های ملی مشروط شده و به آن تسلیم شده)، و به مثابه تابعی از بحران و تضاد كه از درون آنارشی سرمایه‌های متعدد در عرصه بین‌المللی رشد می‌كنند، محدود می‌شود.
   در این ارتباط، یك بررسی تاریخی كاملا منطقی به نظر می‌رسد. نیكولای بوخارین كه در سال 1929 دیگر به رهبری جناح راست حزب كمونیست اتحاد جماهیر شوروی رسیده بود، قبلا در بررسی هایش چنین اظهار می داشت كه سرمایه در حركت تكاملی خود به سوی سرمایه‌داری امپریالیستی اساسا خود را در یك تراست ملی واحد دارای قابلیت خلاص شدن از كشمكش‌های درون طبقاتی و بحران اقتصادی متمركز می‌سازد.(13) بوخارین چنین استدلال می‌کرد كه سرمایه‌های ملی دارای ثبات و خودگردان، در عرصه بین‌المللی كه محل بر خوردشان است، محدودیت خواهند داشت.(14) اما بوخارین این فاكت اساسی را نادیده انگاشت و یا به طور جدی اهمیت چندانی بدان معطوف نداشت كه تا زمانی كه سرمایه به مثابه سرمایه (استقرار یافته بر پایه مادی تولید كالایی اش) باقی است، همیشه به سرمایه‌های متعدد تقسیم می‌شود و وجه تركیبی تضاد بین سازمان یافتگی و آنارشی تجسم یافته در دولت بومی امپریالیستی، نسبی است. لنین، بوخارین را به خاطر جدا كردن امپریالیسم از پایه سرمایه‌داری آن، مورد انتقاد قرار داد.(15) این حائز اهمیت است كه بدین مسئله توجه شود كه لنین به همراه ویژگی های عمده امپریالیسم، به تقسیم اقتصادی جهان بین انحصارات مختلف نیز اشاره کرد؛ اگرچه تقسیم سیاسی قدرتمندتر بود و نهایتا آن را در بر می‌گرفت. این مسئله تاكید می‌کند كه چگونه آنارشی از بین نمی‌رود بلكه کانالیزه می‌شود. به علاوه، لنین در سراسر نوشته‌اش در مورد امپریالیسم تاكید داشت كه یك سازماندهی و برنامه ریزی جانبدار در طولانی مدت آنارشی تولید سرمایه‌داری را به مثابه یك كل واحد تشدید می‌كند. بوخارین تضادهای كلیدی را در عرصه بین‌المللی جستجو می کرد، اما به گونه‌ای متافیزیكی این تضادها را از حركت متضاد و ماهیت پر هرج و مرج سرمایه به طور عام جدا می‌كرد. یك سرمایه ملی اگرچه حتی منسجم، شدیدا منشعب بوده و از عناصر دارای كارآیی و سودآوری گوناگون تشكیل می‌یابد كه در میان آنان آنارشی در رقابت موجود است. رقابت بین سرمایه‌های ملی مختلف، محاسبات جدیدی را به سرمایه‌داران تحمیل می‌كند. جهان به یك صفحه شطرنج می ماند كه بر آن، سرمایه‌گذاری‌ها، وام ها و كمك ها، به عناصری از ملاحظات استراتژیك وسیع تر تبدیل شدند. این گونه ملاحظات استراتژیك، از ممانعت از دسترسی رقبا به بعضی مواد اولیه گرفته تا پیاده شدن در سواحل كلیه كشورها به دلایل ژئوپلتیكی (این كشور شاید حتی دارای اهمیت ‌اندكی از نقطه نظر سرمایه‌گذاری مولد باشد) را در بر می‌گیرند. صدور سرمایه صرفاً به طور مستقیم به سوی بالاتر رفتن نرخ سود تمایل نشان نمی‌دهد. در واقع جلوگیری از رقبا در قبضه کردن بازارها یا مواد اولیه مهم می‌تواند به زیان‌های كوتاه مدت منجر شود. جستجو برای سودآوری بیشتر پیوسته با اعمال سلطه و كنترل در برخورد است. سود، ذات و فرمانده شكل بندی‌های امپریالیستی است. اما كل چارچوب بین‌المللی كه سرمایه در آن انباشته می‌شود و نه تشدید یافتن تضادهایش در هر دو زمان‌های عادی و فوق العاده، از نظر كیفی بر اهمیت مبارزات سیاسی و نظامی می‌افزاید. در واقع در عصر امپریالیسم، خود روند انباشت شدیداً در سیاست ادغام می‌شود.(16) نقش اساسی دولت را باید در این وجه مورد بررسی قرار داد. اینكه دولت امپریالیستی در كل نماینده مجموع سرمایه هاست، وسعت تفكر امپریالیستی معینی را نشان می دهد. عملكردهای جنگی و رفاهی دولت امپریالیستی برتر از هر چیز، سیاسی است. مثلا جنگ در ویتنام بدین خاطر نبود كه آمریكا به طور عمده از ویتنام سود اقتصادی بدست می‌آورد. هزینه‌های نظامی بكار رفته در آنجا بسیار بیش از چنین موردی است.(17) به همین ترتیب، برنامه مبارزه با فقر در آمریكا به خاطر كسب سود برای شركت های مجزا انجام نپذیرفت و نیز بیانگر نوعی سرمایه‌داری پیوندی كه از نظر اجتماعی سودمند باشد، نبود. هر دو این سیاستها در جهت منافع گسترده امپراتوری بودند؛ از یك سو اعمال زور و از سوی دیگر امتیاز دادن به منظور پاسیو كردن. دولت همچنین باید پروژه‌های سرمایه‌گذاری (مثل ایجاد صنایع نوین استراتژیك و توسعه روبنایی) را خود در دست بگیرد و فعالیت هایی را كه ضرورتاً به خودی خود سودآور نیستند اما به هر حال برای بازتولید و سودآوری و ثبات كلی سرمایه ملی اساسی هستند به دیگران واگذارد. بخش های تكنیكی ـ تعلیماتی و نظامی در كلیه كشورهای امپریالیستی از طریق مكانیسم های گوناگونی شدیدا تشویق و حمایت می‌شوند. این‌ها همه از ضرورت عینی امپریالیسم در تضمین شرایط عام سیاسی و اقتصادی كه در آن سرمایه بتواند به گونه‌ای موفقیت آمیز انباشت کند، ناشی می‌شوند. بنابراین، تنظیم قیمت و بسیج و انتقال ارزش اضافی به بنگاه ها یا فعالیت هایی كه ممكن است از نظر ایجاد ارزش اضافی غیر سودآور یا غیرتولیدی باشند، بیانگر تحولی ایجاد شده از سوی دولت در عملكرد قانون ارزش است.(18) اما توانایی دولت امپریالیستی در تمركز و بازتوزیع ارزش اضافی بر طبق اولویت سیاسی (برخلاف سوددهی صرف) توسط سرمایه‌گذاری مستقیم و اعمال آتوریته مالی و پولی، در تولید واقعی ارزش در سطح بین‌المللی ریشه دارد ـ هزینه دولت نیز به نوبه خود بر انباشت واكنش نشان می دهد كه تضادهای نوینی را باعث می‌شود. به علاوه حتی اگر در عصر امپریالیسم قانون ارزش از طریق مكانیسم های پیچیده نتیجه می‌شود و اگر سیاست به طور پیوسته و قدرتمند با اقتصاد رابطه متقابل برقرار می کند، این سیاست امپریالیسم هنوز در تحلیل نهایی در ماهیت و خصلت سرمایه تغییری ایجاد نمی‌کند.

پانویس ها

1ـ امپریالیسم بالاترین ...، صفحه 88 و در مجموعه آثار لنین به انگلیسی، جلد 22، صفحه 253).
2ـ روندی مشابه در مجموعه‌های تولیدی شوروی نیز رخ می‌دهد.
3ـ امپریالیسم ...، صفحه 119 (مجموعه آثار لنین، جلد 22، صفحه 376)
4ـ این مسئله، بحثی را علیه تئوری بحران عمومی پیش می‌كشد كه در بخش پایانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
5ـ مارکس؛ سرمایه، جلد سوم، صفحه 984. پاورقی انگلس.
6ـ ریچارد كروت، تسلیحات و امپراطوری (سانتاباربارا: انتشارات مادولت 1980)
7ـ لوید دوماس، مخارج نظامی و زوال اقتصادی، در اقتصاد سیاسی كاهش تسلیحات (بولدر: انتشارات وست ویو، 1983) صفحات 11 و 7
8ـ آمار دولت آمریكا نقل شده در ابراهام س. بكر، هزینه دفاعی شوروی (سانتا ـــ انتشارات راند، 1981) صفحه 18 سیمور ملمان، تغییر اقتصاد نظامی شوروی نقل شده در اقتصاد سیاسی كاهش تسلیحات، لوید دوماس، صفحه 90، پاورقی شماره 1
9ـ عبارت بازار ملی كه به یك دولت چند ملیتی اطلاق می‌شود نمایانگر سطح معینی از به هم پیوستگی روابط تولیدی و مبادله‌ای است. نباید چنین برداشت شود كه ملیت های گوناگونی در چارچوب این گونه دولت ها وجود ندارند.)
10ـ ماهیت دقیق این چنین وضعیت دو قطبی تابع عوامل سیاسی و اقتصادی خاص است. به علاوه، امپریالیسم ممكنست با این ضرورت برخورد کند كه به مثابه یك كل واحد علیه دولت سوسیالیستی یا سیستمی از دولت های سوسیالیستی بلوك بندی كند.
11ـ امپریالیسم ... صفحه 28 (مجموعه آثار لنین، جلد 22، صفحه 208)
12ـ این عملكرد، در توضیح سیاست اقتصادی ملی، افزایش در صادرات، استفاده از دیپلماسی، حفاظت از آب های دریائی و منابع مواد اولیه حیاتی، سیاست مستعمراتی (از حمایت از رژیمهای خاص گرفته تا به راه ‌اند اختن جنگهای مستعمراتی) و تدارك برای جنگ جهانی و اقدام بدان، خود را بیان می‌كند.
13ـ در حقیقت بوخارین در ظرفیت های تنظیمی و تكمیلی دولت، پوسته اساسی سازمان سوسیالیستی را می‌دید.
14ـ رجوع كنید به نیكلای بوخارین، سیاست و اقتصاد دوران گذار، مقدمه و تنظیم كنت س. تابورك (لندن انتشارات روتلج و كیگان پل، 1979) صفحات 57ـ63 و 73ـ79
15ـ رجوع كنید به گزارش درباره برنامه حزب (هشتمین كنگره حزب كمونیست شوروی (بلشویك) 18ـ23 مارس 1919) مجموعه آثار لنین، صفحه 69
16ـ در تحلیل نهائی، بافت اقتصادی جامعه خطوط و سیاستهای نظامی، سیاسی و ایدئولوژیك را تعیین می‌کند ـ این از اصول اولیه ماركسیسم است ـ تمام این سیاست ها به نوبه خود بر زیربنای اقتصادی تاثیر متقابل می‌نهند ـ و این نیز از اصول اولیه ماركسیسم است.
17ـ شباهت ها: اسرائیل وكوبا به ترتیب توسط امپریالیست های آمریكائی و روسی به دلایل سیاسی، استراتژیك و ایدئولوژیك حمایت می‌شوند. اگر صرفا از نظر سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی بررسی شوند، بسیار بی اهمیت‌اند .
18ـ این فعالیت ها و عملكردهای دولت از نقطه نظر بررسی بنگاه ها و منابع سود آور تحت كنترل دولت (همانگونه كه در بلوك امپریالیستی غرب وجود دارند) تفكیك می‌یابند ـ اگر چه به هم ارتباط پیدا می كنند ـ و از اكتساب عام ارزش اضافی از طریق سیستم بنگاه های دولتی (بدان گونه كه در بلوك سوسیال امپریالیستی وجود دارد) تفاوت می‌کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر