۱۳۹۰/۳/۱۸

: كتاب آموزشى شانگهاى درباره اقتصاد سیاسى سوسیالیستى - بخش اول


مقدمه ناشر
اقتصاد مائوئیستى و راه انقلابى كه به كمونیسم می انجامد: كتاب آموزشى شانگهاى درباره اقتصاد سیاسى سوسیالیستى، اولین بار در دسامبر سال 1975 تحت عنوان اصول اساسی اقتصاد سیاسی در چین به چاپ رسید. بخش اول نسخه چینی به تشریح اقتصاد سیاسی سرمایه داری و امپریالیسم اختصاص داشت. آن بخش در کتاب حاضر گنجانده نشده است. زیرا بدیع ترین و ماندنی ترین جنبه این کتاب همانا بحث آن در مورد سوسیالیسم است. بهمین جهت عنوان فوق برای کتاب انتخاب شده است. ولی فصل اول آن کتاب در نسخه حاضر نیز گنجانیده شده است. زیرا این فصل گشاینده باب بحث در باره تمام موضوعات کتاب است و در برگیرنده محتوا و روش اقتصاد سیاسی مارکسیستی است.
مقدمه و مٶخره نسخه انگلیسی این کتاب که در پیش روی شماست، توسط ریموند لوتا نگاشته شده است. وی در انتهای کتاب یک لیست مطالعاتی برای مباحث مربوط به اقتصاد سیاسی سوسیالیستی پیشنهاد داده و ایندکسی برای کتاب تهیه کرده است. یادداشت ها و کتاب های مرجع مهم که در انتهای هر فصل آمده مربوط به اصل کتاب می باشند؛ اما پانویس های هر صفحه توسط ریموند لوتا اضافه شده است. ضمیمه فصل 4 نیز توسط ریموند لوتا اضافه شده است. این ضمیمه گزیده مقاله ایست که برای اولین بار در چین در مجله پرچم سرخ و سپس در سال 1976 در مجله پکن ریویو چاپ شد و ریموند لوتا گزیده ای از آن را بعنوان ضمیمه فصل 4 اضافه کرده است. در نسخه چینی، در انتهای هر فصل یکرشته سئوالات مطالعاتی طرح شده بود که در نسخه کنونی حذف شده اند. یک فصل از کتاب که در مورد مناسبات اقتصادی خارجی چین سوسیالیستی است حذف شده است، زیرا در روال کار این اثر که تئوریزه کردن جامعه سوسیالیستی است، نمی باشد. بلکه بیشتر تفسیری از برخی سیاستهای دیپلماتیک و کمک رسانی و تجاری چین سوسیالیستی در اواسط دهه 1970 بوده و در تلاش برای ارائه ماهیت طبقاتی و امکانات توسعه اقتصادی برای دولتهای مستقل جهان سوم، به مقدار قابل توجهی از چارچوب تئوریک بقیه کتاب عدول کرده است. یک ترجمه انگلیسی از یکی از نسخه های اولیه کتاب (نسخه سال 1974) مشتمل بر بخش مربوط به سرمایه داری و سوسیالیسم، تحت عنوان اصول اساسی اقتصاد سیاسی موجود است که توسط جورج وانگ ترجمه و ویراستاری شده است. (انتشارات آرموک، نیویورک: ام. ای. شارپ؛ 1977)
ترجمه انگلیسی نسخه حاضر از روی نسخه چینی چاپ شده به سال 1975 و توسط یک تیم انجام شده است. در این جا از ترجمه جورج وانگ نیز استفاده شده است. برای انتخاب واژه ها و سبک ها از ترجمه های انگلیسی که در آن زمان توسط جمهوری خلق چین منتشر می شد بعنوان استاندارد استفاده شده است. تا آنجا که امکان داشته است، نقل قول ها از ترجمه های رسمی چینی و یا منابع معتبر زبان انگلیسی گرفته شده و به آنها رجوع داده شده است. اغلب نام ها و واژه ها و مکان های چینی که در متن بکار گرفته شده اند طبق سیستم "واد- گیل" رومانیزه شده اند زیرا در زمان تولید این اثر در چین سوسیالیستی، در ترجمه ها از این سیستم استفاده می شد. با وجود آنکه اکنون سیستم فونتیک (پین ئین) جای آن را گرفته است اما در این ترجمه سیستم "واد- گیل" برای هیجی کردن و جستجوی نقل قول ها و مرجع های بیبلیوگرافیک، مورد استفاده قرار گرفته است.
 مقدمه: اقتصاد مائوئیستى و آینده سوسیالیسم
نوشته ریموند لوتا
اقتصاد مائوئیستى و راه انقلابى كه به كمونیسم می انجامد: كتاب آموزشى شانگهاى درباره اقتصاد سیاسى سوسیالیستى باید مورد توجه همه كسانى قرار گیرد كه نظم اجتماعى كنونى را سبعانه و ناعادلانه میدانند و رویاى بوجود آمدن نظمی از بیخ و بن متفاوت را در سر پرورانده اند. زیرا این كتاب از سوسیالیسم رهائیبخش سخن به میان میآورد. از یك اقتصاد رهائیبخش میگوید. از مائوئیسم حرف میزند.
آیا می توان جامعه را بر بنیانى غیر از استثمار و رقابت و نفع شخصى سازمان داد؟ آیا توسعه اقتصادى و فن آورانه، ناچار به از خود بیگانگى و از هم گسیختگى اجتماعى و سلطه دیوان سالارى میانجامد؟ آنچه طى سالهاى 1949 تا 1976 در چین انقلابى به آزمون درآمد و حاصل شد، فرضیات دیرینه و ریشه دار در مورد ناتوانی نوع بشر در دگرگون كردن جامعه را به چالش میطلبد. كتاب حاضر كه در سال 1975 نوشته شده بازتاب پیشرفته ترین تجربه اقتصاد سوسیالیستى است كه دنیا تاكنون به خود دیده است.
از سال 1949، انقلاب سوسیالیستى در چین با كسب قدرت سراسرى توسط كارگران و دهقانان و تحت رهبرى حزب كمونیست چین آغاز شد. انقلاب از چند مرحله مهم گذر كرد. هر کدام از این مراحل با تغییرات انجام شده در نظام مالكیت، ایجاد شكل هاى اقتصادى و ادارى نوین سوسیالیستى و كارزارها و خیزش هاى سیاسى توده اى مشخص می شوند. در سال 1976 كه قدرت طبقه كارگر توسط یك كودتاى نظامی سرنگون شد، انقلاب سوسیالیستى چین شكست خورد و خاتمه یافت. به ساعت تاریخ، 27 سال مثل بارقه نوری است که لحظه ای روی صفحه رادار ظاهر شده و ناپدید می شود. اما دستاوردهایى كه طى همان 27 سال (1949 تا 1976) حاصل شد، تاریخ ساز بود. یك چهارم نوع بشر قهرمانانه مبارزه كرد تا پلی به آینده بزند. صدها میلیون نفر پاى در جاده تحولات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى اى گذاشتند كه تاكنون نظیر نداشته است. كتاب حاضر بخشى از میراث ماندگار تلاش آنان است. در چین امروز، به این كتاب اجازه انتشار و توزیع نمیدهند!
آیا یك اقتصاد رهائیبخش میتواند وجود داشته باشد؟ اقتصاد بورژوایى، در مورد مشكلات بزرگ اجتماعى مثل فقر و نابرابرى یا نابودى محیط زیست حتا حساسیت ندارد چه برسد به آنکه راه حلی برای آنها داشته باشد. جهت یاب اقتصاد بورژوایی، تنگ نظرتر و خودپرست تر از این حرفهاست. گفته می شود مكانیسم قیمت، منابع را بطور کارآمد تخصیص می دهد. اما سئوال اینجاست که در رابطه با چه اهدافى و بر طبق منافع چه كسانی، کارآمد است. چرا به این سوال جواب نمی دهند؟ صحبت از الگوهاى تصمیم گیرى ناب و "رقابتبی عیب و نقص" در اقتصاد بازار می شود اما در این صحبتها ساختار واقعى (و نابرابر) اقتصاد و قدرت سیاسی نادیده گرفته می شود و بر دنیاى واقعى تخاصمات بین سرمایه دار و كارگر، سرمایه دار و سرمایه دار، و امپریالیستهاى رقیب با یكدیگر پرده ساتر کشیده می شود. گفته می شود سرمایه داری، "تعادل عمومی" بوجود می آورد! این یک اسطوره بیش نیست. نه تنها اینطور نیست بلکه در واقع امر سرمایه دارى یك نظام بحران زا است که قادر به بکارگیری کامل منابع و كار نیست. در مورد تجارت بین المللى دست به محاسبات عجیب و غریب ریاضى میزنند اما بطرز عجیبی پدیده گرسنگى در جهان در معادلات ریاضی شان جایى ندارد.
اقتصاددانان بورژوا در مواجهه با شكاف عریانى كه بین دنیاى ترسیم شده در تئورى تجریدى آنان و واقعیات خرد كننده زندگى نظیر تبعیض نژادى یا آلودگى صنعتى وجود دارد، این پدیده ها را "عیب و ایراد" یا "وجوه خارجى منفى" اقتصاد بازار میخوانند. میگویند این چیزها باعث تاسف است اما اشكالات حاشیه اى است كه از كاركرد یك نظام خود اصلاحگر نتیجه میشود. میگویند نگران نباشید زیرا سرانجام بازار معجزه خواهد كرد. این همان نظریه مرکزی سرمایه دارى است که قدمتش به تشبیه معروف آدام اسمیت (کارکرد "دست نامرئى") برمیگردد. طبق این نظریه وقتی که افرادى هر یك به دنبال اهداف خودپرستانه خویش بروند و به مثابه عوامل مستقل از هم عمل كنند، خواه ناخواه سهم خود را به آنچه منطقا براى همگان بهترین است ادا میكنند.
از نظر بورژواها، اقتصادى كه هدفش رفع تقسیم جامعه به دارا و ندار یا ایجاد شرایط براى تكامل همه جانبه و همكارى آزادانه نوع بشر باشد،بی معنى است و باید كنار گذاشته شود. و حق با آنان است... البته از منظر قوانین اقتصاد سرمایه دارى. اقتصاد بورژوایى همانند جامعه بورژوایى، فقط نسبت به آنچه قابل خرید و فروش است، نسبت به سود و زیان، حساسیت دارد. سرمایه دارى، بدون شك نظامی است كه در آن نیازهاى بشرى فقط به مثابه محصول جانبى جستجوى سود مورد توجه قرار گرفته و پاسخ میگیرد. منطق این نظام به حداكثر رساندن سود بر پایه استثمار و ستمگرى است. و در قلمرو خود همه چیز را به نفع خود شكل میدهد و به انقیاد میكشد: از طبیعت گرفته تا فرایند كار، تا روابط مرد و زن.
افق دید، تئورى اقتصادى و تجربه ساختن یك جامعه نوین كه در كتاب اقتصاد مائوئیستى و راه انقلابى رسیدن به كمونیسم جمعبندى شده (و از این به بعد، تحت عنوان كتاب آموزشى شانگهاى از آن نام میبریم)، یك جهت گیرى از بیخ و بن متفاوت را به ما نشان میدهد. انقلاب سوسیالیستى نوع نوینى از جامعه را بوجود میآورد. در جامعه سوسیالیستی ابزار تولید، دیگر در تملك خصوصى اقلیتى از افراد جامعه نیست بلكه تحت كنترل دستجمعى جامعه قرار دارد. منابع اقتصادى، دیگر براى به حداكثر رساندن سود بكار گرفته نمیشود بلكه براى رفع نیازهاى اساسى و منافع اساسى توده هاى مردم مورد استفاده قرار میگیرد. تولید اجتماعى، دیگر بدون یك برنامه قبلى یا بدون هدف اجتماعى انجام نمیشود بلكه بر حسب اهدافى كه آگاهانه تعیین و با یكدیگر هماهنگ شده اند انجام می شود. در واقع مكانیسم ها و انگیزه هاى سرمایه دارى راه را برای ظهور یک پدیده جدید باز می کند. این پدیده جدید، برنامه ریزى اجتماعى، تعاون اجتماعى و مشاركت آگاهانه توده ها در تمامی وجوه توسعه اقتصادى و اجتماعى است. یعنی قدرت تولید اجتماعی، پتانسیل فعالیتهای گوناگون و همه جانبه نوع بشر را آنچنان در دسترس قرار داده که اکنون می توان برای متحقق کردن آن کوشش کرد.
معنای همه این حرفها آنست که تحمل وجود فلاكت، خوى حیوانى یافتن و نابرابرى، یعنى همه آن چیزهایى كه در نظام سرمایه دارى زندگی روزمره را تشكیل میدهد، لزومی ندارد. شكاف بزرگ بین دارا و ندار، رنج بیكارى، ستم و تحقیر علیه زنان، انقیاد و تبعیض علیه همه ملل و ملیت ها، مشكلات خدمات درمانى و مسكن و انحطاط مناطق شهرى... و سایر دردهاى جامعه طبقاتى را میتوان درمان كرد و پشت سر گذاشت. در جامعه سرمایه داری بخاطر بقاء، همه علیه همه بطور مستاصلانه و رقابت جویانه مبارزه می کنند و با چنگ و دندان راه خود را می گشایند. چه نیازی به این هست؟ اصلا نیازى به آن نیست. می توان قدرت خلاقه، انرژى و هدفمندی سرسختانه بخشهاى تحتانى جامعه، یعنى همانها كه هیچ محسوب میشوند، را در مقیاسی عظیم و برای زایش تحول و دگرگونی فعال کرد. به مشكلات میتوان پرداخت و براى آنها راه حل دستجمعى یافت. مردم به شكل میلیونى میتوانند درگیر رفع نیازهاى جامعه و تعیین جهت گیرى آن شوند. و مردم از طریق فرایند مبارزه و مباحثه میتوانند به نحوى دگرگون شوند كه در نظام سرمایه داری غیر قابل تصور است. سوسیالیسم، این كار را امكانپذیر میكند.
در دنیایى بسر میبریم كه فعالیت زندگى اكثریت كاركن، تابع قدرت كنترل كننده اقلیتى است كه منافعش مغایر اكثریت است. در دنیایى بسر میبریم كه زندگى مردم آن، تحت حاكمیت نیروهاى كور اقتصادى قرار دارد: تكان هاى خودبخودى قیمت سهام بازار یا كالاها واقعا یك شبه میتواند زندگى میلیونها نفر در سراسر دنیا را زیر و رو كند. اما نوع بشر با ایجاد نظام سوسیالیستی، نظامی كه بطور جمعى سازمان مییابد و بطور جمعى تولید را هدایت میكند، از یك آستانه تاریخى عبور میكند. در سوسیالیسم دیگر ساختار و كاركرد جامعه در پس پرده فلاكت پنهان نمی ماند، و آحاد جامعه بر آن آگاهى و احاطه مییابند. نظام اقتصادى و جامعه در كل، دیگر به مثابه پدیده اى خارجى، بیگانه با مردم و مسلط بر آنان نیست بلكه مردم به شكل فزاینده اى زمام نظام و جامعه را آگاهانه در دست میگیرند، و بر مبناى منافعشان آن را تغییر می دهند و بر آن تسلط می یابند. این كنه مطلبى است كه كتاب حاضر به آن میپردازد.
مائوئیسم تاكید دارد كه توسعه اقتصادى به خودى خود، نه براى رسیدن به سوسیالیسم كافى است و نه جوهر سوسیالیسم است. رشد اقتصادی باید به اهداف سیاسى و اجتماعى گسترده تر خدمت كند و توسط آن اهداف هدایت شود. اساس اهداف سیاسی و اجتماعی گسترده تر عبارتست از تلاش براى پیروزی پرولتاریا و زحمتكشان در كل جامعه و نهایتا محو طبقات در مقیاس جهانى. تغییرات اقتصادی و تولید ثروت اجتماعى باید با تغییر در تمامی عرصه هاى جامعه همراه باشد، منجمله تغییر در دیدگاه و تفكر مردم. مائوئیسم تاكید دارد كه مردم تعیین كننده اند نه "اشیا". متغییرهای تعیین كننده توسعه اقتصادى و اجتماعى، شور و توان فعالیت آگاهانه مردم كاركن است نه سهام سرمایه یا سطح تكنولوژى. مردم كاركن باید بر تكنولوژى مسلط شوند نه برعكس. و مائوئیسم تاكید دارد كه سرنوشت پروژه سوسیالیسم وابسته به عاملى است كه مدام به آن شور و زندگى میبخشد: ادامه انقلاب و پیشبرد مداوم مبارزه طبقاتى براى متحول كردن جامعه و دنیا. بله، این یك رویكرد بنیادا متفاوت به اقتصاد و بطور كلى تكامل جامعه است.
در سال 1975 كه كتاب آموزشى شانگهاى منتشر شد، چین هنوز دستخوش مبارزه و نیروى جوشش فوق العاده انقلاب كبیر فرهنگى پرولتاریایى بود. كارخانه هاى شانگهاى و بسیارى شهرهاى دیگر، شكل هاى جدید مشاركت توده اى در امر مدیریت را تجربه میكرد. دهقانان درگیر بحث بر سر این بودند كه ارزشهاى پدرسالارانه و اقتدارگرایانه كنفوسیوسى از چه راه هایى كماكان بر زندگى آنان تاثیر میگذارد. دانشمندان تحقیقات خود را در بین كارگرانى كه تجربه غنى عملى داشتند پیش میبردند و با آنان در دانش یكدیگر سهیم میشدند. آن گروه مقامات دولتى كه ارتباطشان با مردم قطع میشد منظما مورد انتقاذ قرار میگرفتند. مهندسان كارگر شدند، معلمان شاگرد، مقامات سیاسى سپور، و برعكس! این جامعه اى بود كه به گفته دوست و دشمن، آگاهانه علیه سرمایه دارى قد علم كرده بود.
به هیچ جنبه از تكامل و سازماندهى اقتصادىبی توجهى نمیشد. براى مثال، چین انقلابى به آنچه ادعا میشود عواقب گریز ناپذیر "مدرنیزاسیون" و توسعه شهرها است پرداخت. چین در گسست از طرح هاى پر هرج و مرج و معوج رشد شهرها و صنایع كه سنتا در غرب و سپس در کشورهای جهان سوم پیش برده شده است، و نیز براى ادغام صنعت با كشاورزى و شهر با روستا، گام هاى جسورانه ای برداشت. یا در زمینه تكنولوژى، مائوئیستها تاكید كردند كه طراحى و کاربردی تکنولوژی و رابطه آن با مردم نه فقط متاثر از تكامل نیروهاى تولیدى است بلكه وابسته به روابط اجتماعى یک نظام اقتصادى است. و بالاخره ، مائوئیستها كارآیى و سلامت اقتصادی را نه در چارچوب تنگ کاهش هزینه ها بلکه در یك چارچوب گسترده تراقتصادى و اجتماعى مورد بررسى قرار می دادند. این سوسیالیسمی بود که نه فقط جرات كرد محاسبات بیرحمانه "سود آوری بالای همه چیز" و شیوه هاى سازماندهی بیفایده و سترون سرمایه داری را به چالش بطلبد بلکه بطور کلی نگرش "اول من" را بزیر کشید. "به خلق خدمت كنید" فقط شعار زینت بخش كارخانه ها و مدارس و بیمارستانها و فروشگاه ها نبود بلكه یك سنگ محك ایدئولوژیك بود كه ده ها میلیون نفر رفتار و افكار خود و دیگران را با آن میسنجیدند. این انقلابى بود كه قوه ابتكار، خلاقیت و جرات را برانگیخت.... اما نه به خاطر منافع شخصى بلكه براى منافع جمعى.
ما باید حتما این را بگوییم كه چین كنونى بسیار متفاوت از چین انقلابى است. بعد از مرگ مائوتسه دون در سال 1976، نیروهاى دست راستى به رهبرى دن سیائوپین دست به یك كودتاى نظامی زدند. (زیرنویس: دن سیائو پین در این كودتا نقش پشت پرده داشت. در ظاهر رهبرى كودتا با هواکوفن بود، اما در تمامی مراحل این دن سیائوپین بود كه در خفا كودتا را با هدف احیاى سرمایه دارى هدایت كرد. هواكوفن بعد از خدماتى كه به اهداف ارتجاعى دن سیائوپین كرد كنار گذاشته شد و در محاق رفت.) این كودتا آغاز فرو پاشاندن منظم سوسیالیسم، احیاى سرمایه دارى و انقیاد دوباره چین در چنگال امپریالیسم بود.
این دگرگونى عظیم شاید بهتر از هر جاى دیگر در شعار تبلیغى رهبرى جدید چین در اوایل دهه 1980 میلادى نمود یافته باشد: "ثروتمند شدن شكوهمند است." و چنین بوده است!.... البته براى مشتى قلیل. در شانگهاى بازار سهام دایر شده است. بورس بازى در عرصه املاك شهرى به یك فعالیت قانونى اقتصادى تبدیل شده است. مناطق ویژه اقتصادى ایجاد شده تا به شركتهاى بزرگ چندملیتى خدمت كند. رهبرى چین، از این كشور یك مجتمع مونثاژ و پایگاه تولیدی ساخته كه با دستمزدهاى نازل میچرخد و در خدمت سرمایه هاى بومی و خارجى قرار دارد. اوایل سال 1992، روزانه به طور متوسط 45 قرارداد جدید براى فعالیت سرمایه هاى خارجى در چین بسته شد. به كارگران می گویند سرتان به كار خودتان باشد و در سیاست دخالت نكنید. در مناطق روستایى، تحت لواى اصلاحات، كمون ها را متلاشى كردند و دارایىهاى جمعى روستائیان توسط افرادى كه موقعیت ممتازى داشتند چاپیده شد. در نتیجه این تغییرات، جامعه به قطب های اجتماعی متفاوت تقسیم شد. میلیونها نفر از دهقانانی که به هیچ امتیازی دست نیافتند اجبارا به شهرها مهاجرت کردند. نابرابرىهاى اقتصادى و اجتماعى میان منطقه حاشیه سواحل (كه نواحی مطلوب سرمایه داران و نقطه تمركز رشد اقتصادى كشور است) و مناطق وسیع مركزى چین (كه ركود و فقر در آنجا رواج دارد) به سرعت در حال گسترش است.
در حال حاضر، اقتصاد چین تمامی شاخص هاى یك توسعه سیكلى (رونق شدید- بحران شدید) را بروز می دهد. مضاف بر این، تمام این روندها بر بستر یک فاجعه زیست محیطى در جریان است. منافع كوتاه مدت رشد و سود و چپاولگری باعثبی توجهى به امر آبیارى و فعالیتهاى مربوط به جلوگیرى از سیل شده و این فعالیتها را مختل كرده است. بسیارى از درختان جنگلهاى قدیمی كشور را قطع كرده اند. فضولات عظیم صنایع، منابع آب سالم را آلوده میكند. قرض و وابستگى خارجى چین رو به افزایش است. مصائب كهن اجتماعى دوباره سر بلند كرده است: در مناطق روستایى نوزادان دختر را سر به نیست میكنند (زیرا اینك نیروى كار مردان یك دارایى حیاتى در اقتصاد خانواده هایى كه هر یك به تنهائی باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند به حساب میآید و این طرز فكر به اكثریت روستائیان حقنه شده است.) در مناطق روستایى، خشونت طایفه اى هم به راه افتاده است. در شهرها شاهد بیكارى، گدایى و فحشا هستیم. تصویر انقلابى از زن در چین سوسیالیستی كه گفته می شد زنان ’نیمی از آسمان را بر دوش داشت’ جاى خود را به الگوى همسر خانه دار وفادار، مصرف كننده "خوش پوش و جذاب" و شئی جنسى داده است. رشوه خوارى آنچنان در جامعه چین فراگیر شده كه دیگر کسی را شوكه نمیكند.
اینهاست واقعیات اقتصادى و اجتماعى كه در پشت نرخ رشدهای جنجالى اقتصاد چین پنهان شده است. كشتار سال 1989 كارگران و دانشجویان در میدان تین آن من (میدان صلح آسمانى) باعث شد که واقعیات سیاسى آن كشور كانون توجه همگان قرار گیرد. چین جدید در واقع چین كهنه است. چین امروز فقط نام سوسیالیسم را یدك میكشد. اما قصه اى كه در غرب بر سر زبانهاست اینست كه رهبران "عمل گرا"ی چین زیر پرچم دن سیائوپین گرد آمده و سلامت را به جامعه اى كه گرفتار جنون مستبدانه مائوئیستى بود باز گردانده اند. بله، توجیهات ادامه دارد. میگویند در چین امروز مقداری از عملكردهاى ناخوشایند سیاسى مشاهده میشود اما بعد از مرگ زمامداران فرتوت، جامعه بطور كامل دمكراتیزه خواهد شد (یعنى نظام كنترل و فریب به شیوه غربى كاملا رسمیت خواهد یافت). واقعیت اینست كه حاكمیت كارگران و دهقانان در هم شكسته شده است، مالكیت و سلسله مراتب دوباره تقدیس میشود، و سود در فرماندهى توسعه اقتصادى قرار گرفته است. آنچه طبقه استثمارگر جدید احیا كرده، سرمایه دارى است نه سلامت جامعه. این دقیقا همان چیزى است كه مائو در موردش هشدار میداد و میگفت در صورت غصب قدرت توسط دست راستىهاى درون حزب كمونیست بوقوع خواهد پیوست. "رهروان سرمایه دارى" دقیقا همان چیزى را سرنگون و نابود كردند كه كتاب حاضر در شرح و دفاع از آن نوشته شده است.
كتاب آموزشى شانگهاى یكى از كاملترین آثارى است كه انقلابیون چین براى ارائه دیدگاه خود از ماهیت و عملكرد بدیل سوسیالیسم در برابر سرمایه دارى منتشر كردند. ارائه این اثر، خدمت مهمی به تئورى اقتصاد سوسیالیستى است و تحت هر شرایطى ارزشمند است. اما در حال و هواى كنونى دنیا، اهمیت این كتاب فزونى مییابد. زیرا این روزها ادعا میشود كه هیچ بدیلى در برابر سرمایه دارى وجود ندارد. میخواهند باور كنیم كه سوسیالیسم ناكام شده.... و محكوم به شكست است.
طى چند ساله اخیر همگان شاهد رژه پیروزى ایدئولوژیك طبقات حاكمه غرب بوده اند. این جریان از سال 1989 با فروپاشى رژیمهاى تحت تسلط شوروى در اروپاى شرقى شروع شد. و متلاشى شدن اتحاد شوروى، اوج این داستان بود. اما آنچه در شوروى سابق سقوط كرد سوسیالیسم نبود. بلكه شكل خاصى از سرمایه دارى بود. یک نوع سرمایه دارى انحصاری دولتی فوق العاده متمركز بود که مالکیت دولتی و برنامه ریزی دولتی را با یک محتوای سرمایه دارانه مورد استفاده قرار می داد. آنچه سقوط کرد یک جامعه طبقاتى، استثمارى و ستمگرانه بود و به هیچ وجه انقلابى نبود. در واقع، سوسیالیسم در اتحاد شوروى طى دهه 1950 میلادى سرنگون شده بود. درسهاى تجربه شوروى، موضوعات مهم كتاب حاضر را تشكیل میدهد. (زیرنویس: براى دستیابى به تجزیه و تحلیلى از خصوصیات اساسى سرمایه دارى انحصارى دولتى كه در اتحاد شوروى سابق وجود داشت، رجوع كنید به كتاب اتحاد شوروى: سوسیالیست یا سوسیال امپریالیست؟ نوشته ریموند لوتا (انتشارات آرسىپى شیكاگو، 1983)
آنچه طبقات حاكمه پیروزیش را در بوق و كرنا كرده اند، سرمایه دارى از نوع غربى است. آنان به ما میگویند كه هیچ نوع سامان دهى اقتصادى دیگر نمیتواند مثل این سرمایه دارى كارآمد یا منطقى باشد، هیچ نظام سیاسى غیر از این نمیتواند زمینه و افقى براى رشد و ترقى فردى فراهم كند. میگویندبیخیال اگر شكاف میان ملل دارا و ملل ندار در اقتصاد معجزه گر بازار جهانى طى 30 سال اخیر دو برابر شده است.بی خیال اگر در كشورهاى جهان سوم كه تحت سلطه نهادهاى سیاسى و اقتصادى سرمایه دارى بین المللى قرار دارند هر روز 40000 كودك بر اثر سوء تغذیه و بیمارىهاى قابل پیشگیرى میمیرند.بی خیال اگر غرب گرفتار دردناكترین و طولانىترین ركود اقتصادى جهانى در دوران مابعد جنگ جهانى دوم است.بی خیال اگر بازار نوع غربى كه محلات زحمتكشى آمریكا را به خاك سیاه نشانده وقیحانه ادعاى حل بحران مسكن در روسیه را دارد.بی خیال اگر سه سده توسعه كور صنعتى، تعادل زیست محیطى كره ارض را مختل كرده است.بی خیال اگر این نظام انسانهایى را میطلبد كه در محیط كار و در روابط میان خود بتوانند بطور كامل نقش محصولات قابل خرید و فروش را بازى كنند. وقتى كه همه اینها را نادیده گرفتید.... تازه بازار میتواند بهترین دنیاى ممكن را تضمین كند.
سرمایه دارى غرب فقط فریاد پیروزى بر استثمار و فساد موجود در بلوك شوروى كه زیر نقاب سوسیالیسم جریان داشت سر نداده است. بلکه در عین حال از این فرصت استفاده كرده و اعلام میكند كه نوع بشر به هیچوجه نخواهد توانست از استثمار، نابرابرى، پاره پاره بودن و روحیه حرص و آز و خودخواهى خلاص شود و جامعه اى سراپا متفاوت ایجاد كند. طبقات حاكمه نه فقط "حكم نهایى تاریخ" بلكه "پایان تاریخ" را اعلام میكنند. میگویند تاریخ از این جلوتر نخواهد رفت و غرب آرمان بشر متمدن را متحقق کرده است و طوری در این مورد صحبت می کنند که گویی غرب رسالت الهى دارد. می گویند، هر چیز كه سرمایه دارى را به چالش بطلبد در بهترین حالت رویایى محال است و در بدترین حالت، ناكجاآباد نامیسر و تحمیلى نخبگان كه به كابوس میانجامد و بس. مورخى به نام آرنو مه یر، رژه پیروزى را "جشن رعدآساى توهم زدایى" خوانده است. منظورش اینست كه دستیابى به یك دنیاىبی عیب و نقص ناممكن است پس زنده باد حرص و ستم و زیاده خواهى. و همه این حرفها، تاثیرات سیاسى خود را دارد. فروپاشى نظام اقتصادى و سیاسى شوروى كه به غلط آن را سوسیالیستى میدانستند و حمله ایدئولوژیك به سوسیالیسم، به روى بعضى از افرادى كه روزى طرفدار چیزى غیر از سرمایه دارى بودند تاثیر گذاشته و آنان را در مورد ماهیت و آینده سوسیالیسم عمیقا دچار شك و تردید كرده است.
امروز این سئوال مطرح شده كه آیا كمونیسم انقلابى قابل تحقق است؟ آیا میتوان بر پایه تلاشهاى داوطلبانه و دستجمعى میلیونها انسان بر همه ستمگرىها و تقسیم بندىهاى طبقاتى نقطه پایان نهاد؟ آیا ممكنست كه رهبرى سیاسى و نهادهاى اقتصادى به چنین هدفى خدمت كنند؟ آیا یك اقتصاد سوسیالیستى میتواند بچرخد؟ براى پاسخ گفتن به این سئوالات، مائو و تجربه چین انقلابى تا زمان مرگ مائو در سال 1976 یك نقطه عزیمت اساسى است. نظریه پردازان بورژوازى دولتى در اتحاد شوروى سابق، نوعى شبه ماركسیسم عامیانه را عرضه میكردند. در قاموس آنان سوسیالیسم معادل با مالكیت صورى و حقوقى دولتى، تامین خدمات اجتماعى به شكل صدقه اى، كارآیى تكنوكراتیك و انفعال سیاسى بود. درست در نقطه مقابل این درك، مائو تسه دون تصویر ماركس و انگلس از جامعه كمونیستى و تجربه هرچند کوتاه اما تاریخساز لنین را در رهبری اقدامات عملی براى ایجاد یك جامعه نوین سوسیالیستى، به منزله جامعه گذاری که هدفش رسیدن به جامعه تمام عیار كمونیستى است و در آن مردان و زنان آگاهانه و داوطلبانه و از طریق مبارزه جهان و خود را تغییر میدهند، احیاء کرد. در عین حال، مائو در جریان مطالعه تجارب مثبت نخستین تلاشها براى ایجاد یك اقتصاد سوسیالیستى در اتحاد شوروى، الگویى كه از اقتصاد برنامه ریزى شده سوسیالیستى تحت حاكمیت استالین رسمیت یافته بود را عمیقا مورد بازبینى و تغییر قرار داد.
مائو براى مسائل واقعى توسعه یك اقتصاد برنامه ریزى شده سوسیالیستى مجموعه اى از راه حل ها را فرموله كرد و به اجراء گذاشت كه بر مقررات بوروكراتیك متكى نبود و روابط ستمگرانه سرمایه دارى را هم بازتولید نمیكرد. مضمون رویكرد مائو این بود كه رشد و توسعه را باید تابع معیارهاى اجتماعى و سیاسى كرد، مسئله هماهنگى بخشهاى مختلف اقتصاد را باید به مسئله ابتكار عمل و مشاركت توده ها مرتبط كرد، تاكید را باید بر انگیزه و منفعت جمعى، بر فضاى ایدئولوژیك و سیاسى اى كه تصمیمات در تمامی سطوح در چارچوب آن انجام میگیرد و بر ترکیب برنامه ریزی مرکزی با مدیریت غیر متمركز گذاشت.
الگوى مائوئیستى بیانگر رد كامل رویكرد ریشه دار غرب به مقوله "توسعه نیافتگى" نیز هست. در رویكرد غربی، توسعه نیافتگى صرفا مساوی با تاخیر در امر توسعه قلمداد می شود که فقط از طریق جذب سرمایه خارجى و شركت در تقسیم كار بین المللى میتوان به آن سرعت بخشید و آن را روى ریل انداخت. درست در نقطه مقابل این درك، چین انقلابى، اتصال خود را با نظام جهانى امپریالیستى قطع کرد و یک استراتژى توسعه برای چین فرموله کرد که بر مبانی زیر استوار بود: بر اساس الویت دادن به كشاورزى، استفاده از فن آوریهاى ساده و متوسط كه در کل بخشهاى اقتصادى قابل تعمیم و بکار بردن است ( و همزمان تلاش براى کسب و بكاربست فن آورى پیشرفته به گونه اى كه به اختلال در اقتصاد و معوج كردن اقتصاد نینجامد)، ترویج اتكاء به خود و بیشتر از هر چیز آزاد کردن نیروی مردم. بر اساس این استراتژى، كشور فقیرى كه سلطه نیمه مستعمراتى روند توسعه اش را منحرف و خدشه دار كرده بود، توانست به رشد پایدار و متعادل دست یابد و نیازهاى اساسى مردمش را رفع كند.
مطمئنا مشكلات و اشتباهات وجود داشت. اقتصاد، از نقاط ضعف معینى رنج میبرد. نهادهاى نوین اجتماعى بدون شك معایبی داشتند. و در جریان افت و خیز مبارزات توده اى بروز اشتباهات اجتناب ناپذیر بود. این اشتباهات برخى اوقات به کسانی برمیگشت كه در تلاش مصرانه شان برای ایجاد تغییر کنترل خود را از دست می دادند و گاهى هم نتیجه خشك اندیشى بود. اما همه این خطاها در چارچوب یك انقلاب صورت میگرفت كه میخواست استثمار و ستم طبقاتى را ریشه كن كند و توده هاى وسیع را به عرصه زندگى سیاسى بكشاند. سازمان سیای آمریکا هم نتوانست نرخ هاى رشد های مثبت در چین انقلابی را انكار كند. ناظرانى كه به چین سفر میكردندبی برو برگرد از ارزشها و رفتارهاى نوینى كه در حال تكوین بود یكه میخوردند. چیزى كه كاملا جلب نظر میكرد این بود كه همه این مكانیسمها و اصول، بخشى از یك راه حل گسترده تر براى مجموعه اى از مشكلات عمیقتر بود: چگونه باید جامعه و مردم را دگرگون کرد تا بتواند از مسیر توفانی گذر به جامعهبی طبقه یا كمونیسم رد شود. به یك كلام، اقتصاد سیاسى مائو را میتوان اقتصاد سیاسى سوسیالیسمی كه رویایش را در سر میپرورانیم و قابل تحقق است نام نهاد.
واضح است كه چرا پاسداران نظم كنونى به تجربه مائوئیستى انگ میزنند. زیرا بطور تمام و كمال در ضدیت با كل نظام و دیدگاه استثمارگرانه آنان قرار دارد. بعلاوه این روزها در بعضى محافل روشنفكران "روشنگر" مد شده كه مائوئیسم را تحت عنوان اینكه ابزار یك عصر سپرى شده است، رد کنند. این بحث، چه عامدانه ابراز شود چه غیر عامدانه، به نفع وضع موجود است. كماكان این سئوال باقیست كه تجربه و درك مائوئیستى چه جایگاهى در امر دستیابى به رهایى واقعى دارد؟ براى كسانى كه به دنبال شناخت و تغییر واقعى و ریشه اى جهانند، جایگاهى اساسى دارد.
 ماركسیسم، خصلت و ساختمان سوسیالیسم
اقتصاد سیاسى سوسیالیسم به دو مسئله میپردازد: تئوریزه كردن زیرساخت اقتصادى (روابط تولیدى) جامعه سوسیالیستى و ادامه تحقیق و کنکاش در مورد آن؛ و الگو و رویكرد عملى به امر توسعه و برنامه ریزى اقتصادى. دکترین (آموزه) بازسازماندهى سوسیالیستى اقتصاد و جامعه از دیرباز بخشى از زرادخانه جنبش كارگرى بوده است. اما یک اقتصاد سیاسى سوسیالیستی همه جانبه و انقلابى، چیزى است که تکاملش نسبتا جدید است.
تا قبل از انقلاب بلشویكى، تئوریهاى اقتصادى ماركسى تقریبا فقط به تجزیه و تحلیل در مورد شیوه تولید سرمایه دارى توجه کرده بود. این مسئله، دلیل و ضرورت تاریخى خود را داشت. از میانه سده نوزده میلادى، سرمایه دارى صنعتى دیگر بلوغ یافته بود. در فنون تولیدى، انقلابى پدید آورده بود. صنعت مدرن را ایجاد كرده بود و یك طبقه جدید و گسترده از كارگران مزدى صنعتى را شكل داده بود. سرمایه دارى، افق تغییرات فن آورانه را گسترش داد و سرعتش را فزونى بخشید بنحوى كه نسبت به تمام نظام هاى اقتصادى پیشین،بی سابقه بود. سرمایه دارى صنعتى به معنای واقعی کلمه و با بیرحمی تمام- در حال تجدید سازماندهی تمام جهان بود. یك بازار جهانى سرمایه دارى بوجود آورده بود و مطابق با نیازهاى خود، یك تقسیم كار بین المللى را شكل داده بود. مشخص شده بود که توسعه اقتصادی این نظام به این شکل است که روندهای رشد اقتصادی سریع مرتبا̋ با مقاطع آشوب اقتصادی جدی قطع می شوند. معلوم شده بود که این نظامیبیثبات و بحران زاست. اما ظهور این نظام یک اهمیت تاریخی عظیم داشت و آنهم تولد طبقه کارگر بود. روابط و تضادهاى طبقاتى در نظام سرمایه دارى به ظهور یك نیروى سیاسى نوین یعنى پرولتاریا یا طبقه كارگر انجامید كه درگیر مبارزه براى كسب رهایى شد. بنابراین ضروری بود که شیوه تولید سرمایه دارى تجزیه و تحلیل و شناخته شود؛ و برای خدمت به مبارزه نوپای طبقه کارگر استراتژى و تاكتیكهاى انقلابى تدوین شود.
كارل ماركس شیوه تولید سرمایه دارى را از نظر تئوریك تشریح كرد. او جایگاه سرمایه دارى را از نظرگاه تاریخى روشن كرد و نشان داد كه این نظام هیچ نیست مگر یك مرحله مشخص از تکامل اجتماعی بشر که گذرا می باشد. او گفت كه نظام سرمایه دارى بر یك سازماندهى مشخص كار اجتماعى و یك مكانیسم مشخص استوار است كه توسط آن، طبقه حاكمه صاحب مالكیت، كار مازاد را از طبقه تولید كننده تحت انقیاد استخراج میكند. (زیرنویس: كار مازاد، زمان كارى است كه بیشتر و بالاتر از زمان لازم براى تامین نیازهاى خود طبقات كاركن باشد.) ماركس تشخیص داد كه رابطه کلیدی در جامعه سرمایه داری، رابطه میان کار و سرمایه است. او نشان داد که تضاد اساسی این نظام تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی (تصاحب خصوصی مترجم) است. معنایش این است كه تحت نظام سرمایه دارى، نیروهاى تولیدى عظیم و بسیار تكامل یافته فقط در صورتى قابل استفاده اند كه بطور دستجمعى توسط هزاران و میلیونها كارگر بكار گرفته شوند، اما این نیروهاى تولیدى براى تقویت و برتری منافع خاصی (منافع خصوصى) مورد استفاده قرار میگیرند. ماركس تضادهاى اقتصادى درونى سرمایه دارى و قوانین حركت (روندهای تکاملی) این نظام را كشف كرد.
ماركس از طریق این یافته ها توانست نشان دهد كه سرمایه دارى هم پایه مادى یك شیوه تولیدى عالیتر و مبتنى بر تعاون (سوسیالیسم) را پدید میآورد و هم عامل برقراری این شیوه تولیدی عالیتر و تعاونی را (پرولتاریا را). زیرا سرمایه دارى هم رشد و اجتماعى شدن عظیم نیروهاى تولیدى را باعث میشود و هم پرولتاریا را بوجود میآورد. سوسیالیسم با محو تمام تمایزات طبقاتی و تمام آن تقسیمات اجتماعی که بذر تمایزات طبقاتی را در بطن خود حمل می کنند بالاخره به کمونیسم می رسد. مارکس اینها را نشان داد اما هیچگاه در پى این نبود كه یك طرح ریز به ریز از جامعه سوسیالیستى آینده ترسیم كند. از نظر وى، براى تحقق سوسیالیسم میبایست مبارزه كرد و آن را در عمل مشخص شكل داد و شكل های دقیق سوسیالیسم و نهایتا̋ كمونیسم وابسته به سابقه تكامل تاریخى و شرایط مشخص انقلاب خواهد بود.
بازبینى مسیرى كه شناخت اقتصادى ماركسى بعد از كشف هاى عظیم ماركس طى كرد نشان میدهد كه تجزیه و تحلیل ماركسیسم از سرمایه دارى یك سر و گردن بالاتر از تئوریهایى است كه در مورد سوسیالیسم و كمونیسم ارائه كرد. و این به هیچوجه جاى تعجب ندارد. جنبش سوسیالیستى در اواخر سده نوزده و اوایل سده بیست میلادى میبایست سئوالات سیاسى اضطرارى (و فوریترى) را پاسخ میگفت كه ویژگیهاى توسعه سرمایه دارى و نیازهاى مبارزه طبقاتى به میان آورده بود. این بخصوص در مورد آلمان و روسیه صادق بود كه جنبش كارگرى در آنها به سرعت رشد میكرد و ماركسیستهاى این دو كشور تجزیه و تحلیل هاى مهمی از تغییرات ساختارى كه سرمایه دارى را به یك مرحله جدید تكاملیش رسانده بود ارائه كرده بودند. (كتاب امپریالیسم لنین، نقطه اوج و مهمترین این تجزیه و تحلیل ها بود.) البته اینطور نبود كه جنبش سوسیالیستى قبل از سال 1917 هیچ توجهى به سازماندهى سیاسى اقتصادى جامعه آینده از خود نشان ندهد. برای مثال، موضوعات مورد مناقشه آن دوران نظیر مسئله ارضى با نگاه به سازماندهى سوسیالیستى آینده مورد بررسى قرار میگرفت. با وجود این، توجه تئوریك به سوسیالیسم امرى جانبى بود و تا آنجا كه به پر نفوذترین شاخه جنبش یعنى سوسیال دمكراسى آلمان مربوط میشد، غالبا̋ مفاهیمی غلط و غیرانقلابى از سوسیالیسم ارائه میكردند: سوسیالیسم را دنبالچه تکامل تدریجی سرمایه داری و تعقلی شدن گرایشات سرمایه داری بسوی اجتماعی شدن، متمركز شدن و سازمان یافتگی میدیدند.
اما دلیل اساسىترى براى دست نزدن به تبیین تئوریك سوسیالیسم وجود داشت. قبل از آن كه بتوان درك تئوریك عمیقى از سوسیالیسم بدست آورد، این نظام فی الواقع میبایست خصوصیات خود را بنمایش میگذاشت. یك شرط دستیابى به شناخت همه جانبه از سوسیالیسم این بود كه انقلاب سوسیالیستى انجام شود و چالش هاى عملى تغییر و تحولات سوسیالیستى به ظهور برسد و برای حل آنها تلاش شود. اما این نه آغاز مسئله بود و نه پایان آن. زیرا خصلت ذاتى سوسیالیسم به هیچوجه آشكار و شفاف نبود. میبایست به درون آن نفوذ كرد. (زیرنویس: در اوایل قرن بیستم، بسیارى از تئوریسینهاى ماركسیست نظیر رزا لوكزامبورگ و برخى اقتصاددانان مشهور بلشویك به نادرست گمان میكردند كه شناخت پیدا كردن از كاركرد اقتصاد سوسیالیستى و اداره این اقتصاد به حدى ساده است كه اقتصاد سیاسى به عنوان یك حیطه علمی معین محو خواهد شد.)
مائو در كتاب نقد اقتصاد شوروى نوشت: "براى فهم قوانین عینى، شما باید فرایندى را طى كنید." فرایند فهم قوانین جامعه سوسیالیستى (یعنی فهم ساختار و قواى محركه جامعه سوسیالیستى) فرایندی بوده است که تعمیق درک تئوریكی و بازبینی تئوری های قبلی و دوباره تئوریزه کردن آنها بر اساس و در ارتباط با عمل اجتماعى ساختمان سوسیالیسم صورت گرفته است. این فرایند مشتمل بوده است بر: بررسى واقعیت مشخص اجتماعی (جامعه سوسیالیستى)، تكمیل و تصحیح دانستنیهای قبلى، و مبارزه طبقاتى و ایدئولوژیك در جوامع سوسیالیستی بر سر مسیر پیشروی. اینها شاخص هاى فرایندى است كه گفتیم. این فرایند دارای نقاط عطفی از وقایع تاریخی مهم است؛ این وقایع مارکسیسم را قادر ساخت که دست به تدوین و گسترش اقتصاد سیاسى سوسیالیسم بزند. در این جا منظورمان نخستین تلاش براى ساختن جامعه و اقتصاد سوسیالیستى در اتحاد شوروى طى سالهاى 1917 تا 1953، سپس احیاى سرمایه دارى در شوروى بعد از مرگ استالین، و انقلاب فرهنگى چین طی سالهای 1966 تا 1976تحت رهبرى مائو است. در این فرایند یك شاخص دیگر هم وجود دارد: سنتز تئوریكى كه مائوتسه دون از تضادهاى بنیادین جامعه سوسیالیستى و وظایف تاریخى پیشاروى پرولتاریاى در قدرت، ارائه كرد.
ماركس و انگلس شالوده اقتصاد سیاسى سوسیالیستى را گذاشتند. همانطور كه اشاره شد، آنان گرایشاتی در تولید سرمایه دارى دیدند که عملکردشان نه فقط جامعه سرمایه دارى را به ورطه بحرانى عظیم میاندازد بلكه پایه های مادی و ا مکان ایجاد شكل عالیتری از سازمان اقتصادى و اجتماعى را فراهم میكند. فقط یك نظام مبتنى بر مالكیت اجتماعى و برنامه ریزى اجتماعى میتواند بر آنارشی (هرج و مرج) تولید سرمایه دارى ("تنظیم" خودبخودى و مخرب اقتصاد بدست بازار) فائق آید و تضادهایى را كه سرمایه دارى مداوما تولید میكند حل كند. و فقط یك انقلاب سیاسى قهرآمیز است كه میتواند راه ایجاد چنین نظامی را هموار كند. وظیفه پرولتاریا كسب قدرت و برقرارى دیكتاتورى خویش است، یعنى حاكمیت اكثریت تولید كنندگان بر اقلیت استثمارگر سابق. پرولتاریا کنترل خصوصی نیروهاى تولیدى اجتماعى پیشرفته (به لحاظ تکنولوژیک پیشرفته) را دگرگون می کند، به استثمار پایان میبخشد و كار اداره جمعى جامعه را آغاز میكند. دیگر محصولات كار انسان بر خالقان خود حاكم نخواهند بود. دیگر كار فكرى و كار یدى در برابر هم صف آرایى نخواهند كرد و دو حیطه طبقاتى مجزا از فعالیت بشر نخواهند بود. انقلاب پرولترى فرایندى جهانى تاریخى را آغاز خواهد كرد كه طبقه كارگر در جریان آن خود و كل نوع بشر را از تمام روابط اقتصادى استثمارگرانه و روابط اجتماعى ستمگرانه رها میكند.
از نظر ماركس، جامعه نوین تحقق یك ایده اخلاقى یا یك آرمان شهر كه خارج از جامعه سرمایه دارى ایجاد می شود نبود. وی می دانست که سوسیالیسم از دل شرایط و تضادهاى جامعه كهن زاده می شود. بنابراین از نظر ماركس، انقلاب كمونیستى میبایست از مراحل پایینتر به بالاتر گذر کند. یعنى از سوسیالیسم گذر کرده و به کمونیسم برسد. سوسیالیسم جاى سرمایه دارى را میگیرد اما هنوز میراث مادى و ایدئولوژیك آن را با خود حمل میكند. کمونیسم با نبود طبقات، محو دولت، و آفریدن وفور مادى همگانى رقم میخورد. از نظر ماركس، انقلاب سوسیالیستى "دو گسست رادیکال" را ایجاب میكند: گسست از روابط سنتى مالكیت و گسست از ایده هاى سنتى.
این سوسیالیسم، سوسیالیسم علمی است. (و لنین همین تزها را در مقاله دولت و انقلاب بازگو و تعمیق كرد). اما ماركس و انگلس آنقدر زنده نماندند كه تسخیر قدرت توسط پرولتاریا و آغاز حركت تاریخى و بیسابقه اش براى دگرگون کردن جامعه طبقاتى را ببینند. (زیرنویس: كمون پاریس در سال 1871 اتفاق افتاد كه ماركس و انگلس هنوز زنده بودند. ماركس سریعا درسهاى عمیق این تجربه كوتاه اما غنى را جمعبندى كرد. اما كمون فقط دو ماه عمر كرد و در سطح اقتصادى نتوانست یك شیوه تولیدى نوین برقرار كند.) آنان فقط توانستند به صورت كلى، در قالب نكات بریده بریده اما مهم، خصلت جامعه سوسیالیستى و طولانى بودن گذار به كمونیسم را تئوریزه كنند. بعلاوه، آنان انتظاراتی در مورد سنگ بناهای اقتصادى سوسیالیسم داشتند که بعدا معلوم شد با آن شرایط مادی که جوامع سوسیالیستی از درونشان بیرون آمدند خوانایى نداشت. ماركس و انگلس انتظار داشتند كه همه ابزار تولید كمابیش فورا به مایملك اشتراکی همگانی تبدیل شود، و به محض اینكه تولیدبیبرنامه و مبتنى بر كسب سود جاى خود را به تولید برنامه ریزى شده مبتنى بر رفع نیازها داد، دیگر خصلت كالایى از تولید محصولات مورد نیاز جامعه گرفته شود (یعنى دیگر تولید به قصد مبادله در برابر پول انجام نگیرد)، و حیات دستمزدهاى پولى در مرحله سوسیالیستى به پایان رسد.
هیچیك از كشورهاى سوسیالیستى به این موقعیت دست نیافت. بویژه به خاطر جان سختى و وزن اقتصادى كشاورزى دهقانى در كشورهایى كه تا به حال شاهد انقلاب سوسیالیستى بودند، امكان اینكه بتوانند همه ابزار تولید را تا سطح مالكیت همگانی دولتی بسرعت اجتماعی کنند، بوجود نیامد و جوامع سوسیالیستی ضرورتا مجبور شدند شکل مالكیت جمعى (كلكتیو) را به مثابه یك مرحله واسط بین مالكیت خصوصى و مالكیت همگانی دولتى اتخاذ کنند. از میان بردن روابط مبادله كالایى میان واحدهاى تولیدى امكانپذیر نشد. و علیرغم اینكه اصل سوسیالیستى ’از هركس بر حسب توانش، به هركس بر حسب كارش’ در جوامع سوسیالیستى برقرار شده بود اما توزیع محصولات مصرفى با استفاده از واسطه پول و پرداخت دستمزدهاى پولى انجام میشد.
مضافا ماركس و انگلس انتظار داشتند نخستین راهگشایىهاى سوسیالیسم در كشورهاى پیشرفته صنعتى كه نیروهاى تولیدى بسیار تكامل یافته بود، انجام گیرد. خوب میدانیم كه مسئله اینطور پیش نرفت. سرمایه دارى به مرحله بالاترى كه امپریالیسم نام گرفت تكامل یافت. این مرحله با نقش اقتصادى مسلط انحصارات عظیم و سرمایه مالى، بین المللى شدن تولید سرمایه دارى، رقابت حاد بین ملت دولتهاى امپریالیستى و سلطه چند كشور ثروتمند سرمایه دارى بر ملل ستمدیده جهان سوم كه اكثریت نوع بشر را در برمیگیرد، مشخص شده است. سیر تكاملى و تضادهاى نظام امپریالیستى عمیقا بر جریان انقلاب سوسیالیستى تاثیر گذاشته است. جنبش پرولترى به كشورهاى مستعمره و تحت ستم گسترش یافت در حالیكه پیشرفت این جنبش در كشورهاى پیشرفته سرمایه دارى با موانعى روبرو شده است. (طبقات حاكمه كشورهاى پیشرفته سرمایه دارى، ثروت گسترده اى را كه بواسطه استثمار و غارت بین المللى انباشت كرده اند براى تضمین ثبات نسبى برای دوره هاى طولانى، مورد استفاده قرار داده اند.)
برخى منتقدان بورژواى ماركسیسم مطرح میكنند كه ارزش توضیحى ماركسیسم به علت اینكه نحوه تكامل سوسیالیسم خلاف پیش بینىهاى ماركس بوده، زیر سئوال رفته است. اما این یك استدلال سطحى است. اظهارات ماركس كاملا موجه بودند (و در ضمن به عنوان پیش بینی های قطعى و فورى نیز طرح نشده بودند. ماركسیسم ادعاى پیشگویى تمامی جوانب مشخص تكامل اجتماعى آینده را ندارد.) مسئله اصلی این است که تجربه قرن بیستم نظریه مارکس را در باره انقلاب و سوسیالیسم مورد تائید قرار داده است. نظریه مارکس این است که انقلاب و سوسیالیسم پدیده های تاریخی هستند که از تضادهاى تولید و توسعه سرمایه دارى سرچشمه میگیرند و امروز باید بیش از پیش این مسئله را به مثابه فرایندى جهانى درك كرد.
اما این كه همه انتظارات مشخص ماركس صورت واقعیت به خود نگرفت از اهمیت عملى و تئوریك بسزایى برخوردار است. باب آواكیان صدر حزب كمونیست انقلابى آمریكا مسئله را اینگونه جمعبندى كرده است: سوسیالیسم آنطور كه در قرن بیستم به ظهور رسید اثبات كرد یك شكل بندى بسیار پیچیده وبیثبات است و دگرگونی سوسیالیستى فرایندى دشوارتر و طولانىتر از آنست كه ماركس و لنین پیش بینى میكردند. این "پیچیدگىگ به میزان بسیار زیاد مرتبط است با مشكل تاریخىاى كه طى "نخستین موج" انقلابات سوسیالیستى رویاروى جنبش كارگرى بین المللى قرار گرفت. یعنى این مشكل که پرولتاریا باید در دنیائی که هنوز تحت سلطه سرمایه دارى امپریالیسم است انقلاب می کرد، آن را حفظ می کرد و ادامه می داد. مشکل فقط به توان سیاسى نظامی امپریالیسم مربوط نمیشود. هر چند این مسئله مهمی است. اما مسئله همچنین سلطه سرمایه داری بر جهان به مثابه یک شیوه تولیدی است. و این شیوه تولیدی مسلط بر جهان بر روی جامعه سوسیالیستی نوظهور تاثیرات مادی و ایدئولوژیک بسیار وسیع گذارده و دستاوردهاى این جوامع را محدود و منحرف میكند. این واقعیت كه دولتهاى سوسیالیستى در دل دریاى سرمایه دارى امپریالیسم زندگى کردند تاكیدى است بر اینكه ایجاد یك دولت سوسیالیستى، هدف نهایى و پایان كار نیست. بالاترین وظیفه انقلابى كه به قدرت رسیده این نیست كه سوسیالیسم را درون مرزهاى موجود یك كشور توسعه دهد و از آن دفاع كند، هرچند كه این نیز وظیفه اى بسیار مهم است. دولت سوسیالیستى پیش از هر چیز باید به مثابه یك "منطقه پایگاهى" براى حمایت از انقلاب جهانى پرولترى و گسترش آن عمل كند. (زیرنویس: آواكیان در مورد تجربه و درسهاى انقلاب پرولترى بسیار نوشته است. یك مدخل خوب براى این مبحث، مقاله "فتح جهان: كارى كه پرولتاریاى بین المللى میتواند و باید انجام دهد" (مجله انقلاب، شماره 50 سال 1981) است. براى كسانى كه تازه میخواهند به این مبحث بپردازند، كتاب "كمونیسم دروغین مرد.... زنده باد كمونیسم واقعى!" (انتشارات آرسىپى، 1992) نوشته آواكیان مقدمه خوبى برای ورود به این مسائل است.) در اینجا یک نکته بسیار مهم در رابطه با جهت گیری طرح می شود که در کتاب آموزشى شانگهاى بر آن تاكید شده است: پیروزى نهایى انقلاب پرولترى فقط میتواند در یك مقیاس جهانى بدست آید و تا زمانى كه كل نوع بشر آزاد نشده، طبقه كارگر نمیتواند آزاد شود.
ثانیا، پیچیدگى انقلاب سوسیالیستى به خصلت سوسیالیسم مربوط است. تجربه تاریخى نشان داده كه سوسیالیسم یك شكل منحصر به فرد از جامعه در حال گذار است. این خصلت گذاری در تمامی سطوح اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و ایدئولوژیك مطرح است. براى مثال به مسئله تولید كالایى در سوسیالیسم نگاه كنید كه یكى از موضوعات مهم كتاب آموزشى است.
در نظام هاى تولید كالایى كه سرمایه دارى متكامل ترین نوع آنست، محصولات به قصد مبادله (فروش به دیگران) تولید میشوند. فرایند مبادله بر تقسیم كارهاى بسیار متنوع (بین افرادى كه در این یا آن زمینه تخصص دارند) مبتنى است. فرایند مبادله، این تقسیم كارها را عمق و گسترش میبخشد. تولیدكنندگان كالا از نظر عینى متقابلا به یكدیگر مرتبطند. آنان به مثابه عرضه كننده و مصرف كننده به یكدیگر وابسته اند. اما آنان از نظر اجتماعى از یكدیگر مجزا هستند زیرا واحدهاى تولیدى مجزا به صورت خصوصى كنترل میشوند و تصمیم گیرى در امر تولید به صورت جدا جدا انجام میگیرد. بدین ترتیب، محصول به مثابه مایملك این یا آن عامل تولید بوجود میآید. تعیین اینکه چه چیزی و با چه حجمی تولید شود و کار چگونه تخصیص بیابد، در نتیجه هماهنگى آگاهانه كل جامعه صورت نمی گیرد بلکه از طریق مبادله كالاها صورت میپذیرد. واحدهاى مجزاى تولید كالا، تابع پیام ها و علائم بازار و قیمتند. که در نهایت بازتاب شرایط تولید اجتماعى است.
شكل كالایى تولید، نمی گذارد ببینیم روابط اجتماعی واقعی که افراد جداگانه جامعه را بهم پیوند میدهد، چیست. آن را میپوشاند و تحریف میكند. شکل تولید کالائی نمی گذارد ببینیم که اشیاء (كالا و پول) در واقع شکل بروز روابط اجتماعی هستند و دارای حیات مستقل نیستند. مثلا، كفش ورزشى مارك "نایكى" توسط كارگران فوق استثمار شده در كره جنوبى تولید میشود كه نومستعمره آمریكا است. اما این اطلاعات اجتماعی بسیار مهم از طریق قیمت به ما منتقل نمی شود. افراد خود را در رابطه با اشیاء معنى میكنند و دستیابى به اشیاء اول و آخر همه چیز می شود. این در حالى است كه به افراد نیز مثل شیى برخورد میشود و به شكل شیى مورد استفاده قرار میگیرند. تولید كالایى این توهم را ایجاد میكند كه همه ما بازیگرانى مجزا هستیم كه براى تحقق اهداف خود، دست به فعالیتهاى جدا از هم میزنیم. مبارزه رقابت جویانه تولیدكنندگان و فروشندگان مستقل كالاها، شالوده تفكر "اول من" را در جامعه ای که مبتنى بر اقتصاد بازار است، فراهم می کند. این شامل پرولترها هم می شود زیرا آنها هم کالائی دارند که مبادله می کنند؛ كالاى اساسى قابل فروش آنان توانایى كار كردنشان (نیروى كارشان) است. بقول لنین، در تولید كالایى سرمایه دارانه، همه چیز تابع محاسبات بیرحمانه است و آنچه قابل تبدیل به قیمت نباشد، شایسته توجه نیست.
جامعه سوسیالیستى باید تولید كالایى را محدود كند و سرانجام بر آن فایق آید. اگر این كار انجام نشود جامعه نوین را نمیتوان ساخت. چرا؟ زیرا سوسیالیسم نمی تواند به تولید كالایى و قانون ارزش كه تنظیم كننده تولید کالائی است اجازه دهد که تعیین کند چه چیزى باید تولید شود و چگونه تولید شود. (زیرنویس: قانون ارزش یك قانون عینى جامعه ى تولید کالائی است. این قانون، مبادله كالاها را بر حسب مقادیر كار اجتماعا لازمی كه براى تولید آنها صرف شده تنظیم میكند. در جریان تنظیم مبادله كالاى سرمایه داری، این قانون همچنین توزیع كار و ابزار تولید بین شاخه هاى مختلف تولید را هم تنظیم میكند. در سوسیالیسم، نیروى كار دیگر كالا نیست.). اگر ملاحظاتى كه محورش كسب و گسترش سود است غالب باشد، نیازهاى اجتماعى یعنى نیازها و منافع اساسى توده هاى مردم جواب داده نخواهد شد. زیرا در تولید كالایى، و مبادله پولى، بذر ستم سرمایه دارى ( یعنى جدایى كارگران از ابزار تولید و استثمار كار مزدى) نهفته است. زیرا تولید كالایى، و تقسیمات و جدایىهایى كه پدید میآورد، مانع آنست كه افراد پیوند اجتماعى میان یكدیگر را بفهمند و به قول ماركس به مثابه "اجتماعی از افراد آزاد كه كار خود با ابزار تولید را بطور اشتراكى پیش میبرند" بر سازمان اجتماعی و فعالیت اجتماعی شان کنترل داشته باشند.
اینكه جامعه سوسیالیستى مشخصا چگونه بر شكل كالایى تولید (و روابط پولى) به مثابه ابزار اصلى سازماندهى تولید اجتماعى چیره میشود در كتاب آموزشى شانگهاى تشریح شده است. كتاب حاضر توضیح میدهد كه چگونه پرولتاریا شكلی از "تولید اجتماعى مستقیم" را بوجود می آورد و این تولید اجتماعی مستقیم دربرگیرنده شیوه متفاوتى براى سازماندهى اقتصاد است (یعنى مبتنی است بر تولید اجتماعی برنامه ریزى شده با هدف رفع نیازهاى اجتماعى)؛ چگونه پرولتاریا فرایند كار را دگرگون می کند (یعنى تولیدكنندگان بر شرایط تولید حاكم هستند و نه بالعكس)؛ چگونه روحیه اجتماعى متفاوتى بوجود می آورد (مردم براى منفعت اشتراکی كار كنند). اما این نوع نوین تولید هنوز بطور تمام و كمال از قید عناصر كالایى رها نشده و نمیتواند بشود و در سوسیالیسم هنوز اشكال گوناگون روابط كالایى پولى به حیات خود ادامه میدهد و بر طرز تفكر مردم تاثیر میگذارد. اصل مبادله بر حسب مقادیر مساوى كار كماكان نقش بازى میكند. موسسات سوسیالیستى باید به امر بازدهى توجه كنند و كماكان از محاسبات پولى براى مقایسه هزینه هایى كه در برنامه ریزى منظور شده با هزینه نهایى تولید محصولات استفاده كنند. كتاب آموزشى شانگهای علل این امر و پیچیدگىها و خطراتى كه ببار میآورد را مورد كنكاش قرار میدهد. به همین اساس است كه اگرچه طبقه كارگر بر جامعه سوسیالیستى حاكم است و هدف محو طبقات و تمایزات طبقاتى را دنبال میكند اما همین جامعه سوسیالیستى كماكان به بازتولید طبقات و تفاوتها و نابرابرىهاى اجتماعى ادامه میدهد كه به شكل تخاصمات طبقاتى در جامعه سوسیالیستی بروز مییابد. سوسیالیسم جامعه اى است كه در آن خطر چرخش به سمت سرمایه دارى حى و حاضر است.
البته میشود پیچیدگى سوسیالیسم را در حرف بالكل نادیده گرفت و گفت: از آنجا كه حاكمیت كارگران در اتحاد شوروى طى سالهاى53-1917 و در چین تحت رهبرى مائو تفاوتهاى مهمی با تصویری که ماركس از سوسیالیسم داده بود داشت، پس آنچه در این دو كشور برقرار شده بود واقعا سوسیالیسم نبود. بعضى ها روى این خط افتاده اند. دیگرانى هم هستند كه مشكلات واقعى را تشخیص داده اند اما نتیجه گیرى کرده اند که سوسیالیسم شكست خورده و باید آن را مجددا اختراع کرد. (زیرنویس: در بخش موخره كتاب حاضر به این نظریه كه سوسیالیسم شكست خورده و باید از نو تبیین شود، پرداخته ایم.) اینگونه رویكردها، مقولات تجریدى و ذهنی را جایگزین پیچیدگى زندگى واقعى میكنند. بدتر اینكه، تجربه غنى و رهائیبخشی را كه انقلاب سوسیالیستى با وجود دشواریها و شكستها به منصه ظهور رساند را نفی می کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر