۱۳۹۰/۳/۱۸

نیمی از آسمان - بخش دوم


اجتماعی كردن خانه داری

مقدمه
اگر میخواهیم به برابری جنسی دست پیدا كنیم باید یك مسئله را حل كنیم: خصلت خانه داری باید دگرگون شود. من پیش از هر چیز توجه خود را روی این نكته متمركز كردم كه زنان چگونه پا به عرصه تولید گذاشته اند و چگونه این امر نقشی تعیین كننده در رهایی آنها بازی كرده است. زیرا معتقدم این راهی است كه زنان چین در مسیر رهایی خود در پیش گرفتند. زنانی كه به وظایف خانگی محدود شده و بنابراین از جریان عمومی خارج از خانه دور مانده اند، فقط از طریق شركت مستقیم در تولید اجتماعی قادرند خود را رها سازند. این همان نكته ایست كه "مایو یین" به ما گفت. اما تا وقتی كه زنان باید كار خانه را انجام دهند، چنین شركتی در واقعیت ناممكن است. این همان دور باطل قدیمی است كه در اروپا هم با آن آشنا هستیم. تقریباً یك قرن پیش انگلس این مسئله را خیلی روشن مورد تجزیه و تحلیل قرار داد:
"فقط صنایع بزرگ مدرن بود كه بار دیگر زن را به جاده تولید اجتماعی راند ـ و این كار را فقط با زن پرولتر كرد. اما با این كار، هنگامی كه زن وظایف خدمات خصوصی خود را در خانواده انجام میدهد، از تولید عمومی جدا می افتد و نمی تواند چیزی بدست بیاورد؛ و زمانی كه مایل است در صنعت عمومی سهم بگیرد و مستقلانه زندگی اش را تامین كند،
دیگر در موقعیتی نیست كه بتواند وظایف خانوادگی اش را انجام دهد... نخستین شرط رهایی زنان، ورود مجدد كل جنس مونث در صنعت عمومی است و ... این مسئله بار دیگر طلب میكند كه كیفیت خانواده منفرد بعنوان واحد اقتصادی جامعه ملغی شود." (1)
یك جنبه از تضاد كه بر اكثریت وسیع تاثیر می گذارد و برای زنان ضرورتاً حائز اهمیت درجه اول است، یا بعبارت دیگر ریشه كل تضاد است، همین نقش اجتماعی زن است كه باید پیش از هر چیز آماج حمله قرار گیرد.
برای مثال، كارگران زن در "چائو یان" و "سو چو" منتظر حل مشكل نگهداری از فرزندان نشدند، و قبل از این كار درگیر تولید اجتماعی شدند. البته این مشكل در آن موقع بطور مناسب حل نشد و این زنان خود را در موقعیتی یافتند كه برای زنان اروپایی بسیار آشناست: یعنی انجام روزانه ی هر دو كار.
رفیق "سو یین" كه طی سفر همیشه همراه ما بود، زنی پنجاه و چند ساله است و حدود سی سال است كه عضو حزب كمونیست چین میباشد. او یكی از مسئولین اولیه سازماندهی زنان بوده است. او به ما گفت كه برای كمك به بررسی و فهم نقش زنان در انقلاب چین همراه ما خواهد بود. او گفت كه "اجتماعی كردن خانه داری یكی از رموز رهایی زنان است." "اگر ما چنین كاری را عملی نكنیم برابری جنسی صوری خواهد بود. یعنی در قانون وجود خواهد داشت اما در واقعیت خیر. تضاد آنتاگونیستی بین مرد و زن حل نخواهد شد و در تحلیل نهایی سوسیالیسم شكست خواهد خورد. بنابراین این مسئله میرود كه برای ما به یك موضوع عمده تبدیل شود."

چرا ماشین لباسشوئی نتوانسته زنان را آزاد كند
من همیشه این "مشاهدات" بورژوائی كه ساده لوحانه از كانال های رسمی ابراز می شود را بسیار آموزنده یافته ام: "در حال حاضر خانه داران شهری همان ساعت كار متوسط را به خانه داری اختصاص میدهند كه خانه داران در صد سال پیش." وقتی متوجه می شوید یك زن از طبقه كارگر با سه بچه، كه (عوامفریبانه میگویند) "بیكار است" كماكان روزی چهارده ساعت به خانه داری می پردازد، آنوقت میتوان به راحتی مشاهدات فوق الذكر را قبول كرد. متاسفانه صد سال پیش هم شبانه روز فقط بیست و چهار ساعت بود. درست مثل حالا. و اجداد مادری ما مجبور بودند بیش از چهارده ساعت را به كار سخت خانگی بپردازند و هفته ها را از پی هم سپری كنند. با این وجود صنعتی شدن اكثر بخشهای تولیدی در مقیاس گسترده، تاثیری انكار ناپذیر و حقیقتاً بارز بر خانه داری داشته است.
بگذارید به مثال واضحی بپردازیم. خانواری كه چهار یا پنج نسل قبل به صورت منفرد به تولید میپرداخت، چه موقعیتی داشت:  لباس خود، خوراك ذخیره زمستانی خود، نان و حتی در برخی نقاط منسوجات خود را تولید میكرد. همه این چیزها كه محصول وظایف خانگی خانه داران بود یكسره ناپدید شده است؛ و چیزهایی كه شما تولید نمی كنید این روزها به لطف سرمایه داری صنعتی از بازار میخرید. این اواخر، بعلت تولید انبوه لوازم خانگی مثل ماشین رختشویی های اتوماتیك، ما از خیلی جوانب روتین خانه داری خلاص شده ایم. اگر سرمایه داری واقعاً همه این كارهای طاقت فرسا را ملغی كرده، پس خانه داران در سراسر روز چكار می كنند؟ تا به حال این سئوال را چند بار از زبان مردان شنیده اید؟ حقیقت این است كه ما كمتر كار نمی كنیم بلكه فقط كارهای متفاوتی انجام می دهیم؛ و همانطور كه همگان می گویند این كارها را در شرایط بدتری انجام میدهیم. این واقعیت دارد كه مـــا دیگر نباید به رختشویخانه برویم تا لباسها را با مشت و مال بشوییم. اما از طرف دیگر مادر بزرگهای ما با وظیفه دشوار سازماندهی روز خود بر مبنای شیفت كاری شوهر، برنامه مدرسه بچه ها و ساعات كاری مغازه ها و اداره های پست روبرو نبودند. آنها مجبور نبودند كه ساعات طولانی را به رفتن از این سوپر ماركت به آن سوپر ماركت برای پیدا كردن ارزانترین محل كه ممكن است چند كیلومتر آنطرف تر باشد، اختصاص دهند. آنها هر بعد از ظهر مثل توپ پینگ پنگ به اینسو و آنسو پرتاب نمیشدند؛ از اداره ای به اداره دیگر یا از مطبی به مطب دیگر، از میزی به میز دیگر پاس داده نمی شدند تا فرم اعزام بچه بزرگ خود به اردوی تابستانی را پر كنند؛ یا بچه كوچك خود را در
مدرسه ای كه شهریه كمتری داشته باشد ثبت نام كنند؛ كارت هویتی را تمدید نمایند یا پول بیمه را بپردازند؛ خانه ای پیدا كنند؛ جواب رد بشنوند و سراغ آدرس دیگری بروند و بار دیگر با این حرف روبرو شوند كه "متاسفم خیلی دیر آمدید. آنرا به كس دیگری دادیم"؛ تا كودك خردسال شان را به كلینیك مخصوص فقرا ببرند و همه روز در صف بایستند و سرانجام بشنوند كه "فردا تشریف بیاورید." مادر بزرگهای ما مهد كودك نداشتند، اما آن مهد كودكهایی كه ما داریم تعدادشان بسیار كم است و آنقدر رقت انگیز است كه بهتر است اسمشان را نیاوریم. در دوران گذشته مادربزرگهای ما، مادربزرگهایشان را نزدیك خود داشتند حتی اگر همخانه نبودند. آنها در محله، دوستان قدیمی داشتند كه به آنها كمك میكردند. سبك زندگی آنها كاملا متفاوت بود. جامعه شناسان زندگی ما را با این عبارت توصیف میكنند: "تحرك فزاینده نیروی كار" و ما واقعاً در موقعیت تحرك دائمی زندگی میكنیم. ما همانطور شهر یا دوست عوض میكنیم كه كفش. اقامت ما در یك محله آنقدر كوتاه است كه نمی توانیم با مردمش آشنا شویم. والدین ما آنقدر دور زندگی می كنند كه نمی توانند فرزندان مان را نگهداری كنند.
در گذشته آب لوله كشی وجود نداشت، اما وقتی زنان به رختشویخانه روستا میرفتند حداقل با زنان دیگر ملاقات میكردند و شانس گفتگو درباره همه مسائلی كه برای آنها و برای كل روستا مهم بود را داشتند. آب لوله كشی ممكن است كه زنان را از كار طاقت فرسا رها كرده باشد، اما همزمان ارتباط اجتماعی بین زنان را محدود كرده است. حالا، كار رختشویی هر روز پشت دیوارهای بسته صورت میگیرد. اینكار "نامرئی" شده و به زبان رایج، وجود خارجی ندارد.
جارو برقی، یخچال و ماشین لباسشویی به بازار آمده است. خب كه چی؟! باید برای خریدن آنها زیر قرض بروید و برای نگهداری و تعمیر آنها احتیاج به متخصص دارید. بنابراین باید آنها را به "متخصص" سپرد. و او به ما میگوید "متاسفانه آنها دیگر از این مدل استفاده نمی كنند و دیگر قطعات یدكی اش گیر نمی آید." دیگر به هیچ ترتیب این ماشین را نمی توان درست كرد. به هیچ دردی نمی خورد. "پل" از دستگاهها سر در می آورد اما وقت كافی برای تعمیر آنها را ندارد. اما بنظر میرسد كه ما شانس آورده ایم. فروشنده لطف میكند و ماشین را پس میگیرد. ماشین بی ارزش ناگهان دوباره ارزشمند میشود. بما در مقابل جاروبرقی از كار افتاده 50 فرانك میدهند، فقط یك شرط دارد؛ اینكه یك جارو برقی جدید به قیمت 250 فرانك بخریم. مكانیزه كردن این خط تولیدی یك شمشیر دولبه است: از یكطرف برخی مشاغل ساده تر شده است، اما از طرف دیگر مشاغل جدیدی ایجاد میشود. انواع راههای صرفه جویی در كار برای اینكه حقیقتاً كارایی داشته باشد باید بطور كلكتیو مورد استفاده قرار گیرد. هیچ خانواده منفرد و بنابراین هیچ زن منفردی نباید مسئولیت كامل مشاغل جدید یعنی نگهداری و تعمیر و امثالهم را به عهده بگیرد.
یك زن فرانسوی موفق و محترم (2) چند سال پیش كشفی راهگشا كرد! او آشكار ساخت كه خانه داری نظیر كار كارخانه است. برای آنكه خانه داری خوب انجام شود شما به یك سازماندهی موثر، یك حمایت مالی قابل توجه، و عقلایی كردن مشاغل احتیاج دارید. بعبارت دیگر تمامی چیزهایی كه برای اداره یك شركت كوچك لازم است. اگر شما مهارت و دقت داشته باشید حتی میتوانید سودی هم بدست آورید! و زنانی كه این "شركت كوچك" را میچرخانند دیگر خدمتكار خانگی نبوده بلكه رئیسند! آن زن اذعان داشت كه مسلماً زنان، مانند رئیسان مرد، نگرانی هایی خواهند داشت. اما فكر رضایت عظیمی را بكنید كه بواسطه اتمام كار در شش ساعت نصیبتان میشود. در حالیكه موجودات حقیر كوته نظری كه هنوز دامنه تاریخی نقش خویش را درك نكرده اند كماكان این كارها را در شش ساعت و نیم یا حتی هفت ساعت انجام میدهند. اما این "مدیر ـ خانه دار" مورد نظر دوست ما با وقت اضافه اش چه كار میكند؟ او به سلمانی میرود تا موهایش را برای خوشایند شوهرش درست كند. شوهری كه به احتمال زیاد حتی متوجه این آرایش هم نخواهد شد. چه زندگی جالبی!
در زمانهای دور، زنان روزهای طولانی و خسته كننده را به كار شستشو برای خانواده می گذراندند. آنها یك روز پنجره ها را میشستند و روز دیگر كف اتاقها را میساییدند. یكروز مربا درست میكردند و یكروز دیگر به اطو زدن می پرداختند. امروز زنان وقت خود را صرف مرتب
 كردن رختخواب، خرید، آشپزی، رختشویی، اطو زدن، رختشوئی، خرید دوباره، آشپزی دوباره، رختشویی دوباره میكنند. این یك رشته وظایف خانگی است كه مرتباً هر روز تكرار میشود. زندگی ما شتاب گرفته است. البته در لحظات استراحت گاه به گاه، وقفه هایی وجود دارد. اما علت وقفه ها این است كه خانه داری نمی تواند یكباره انجام شود. جورابها را نمی توان قبل از اینكه سوراخ شوند وصله زد، بشقابها را نمی توان قبل از اینكه كثیف شوند شست. حتی اگر ما یكی دوساعت وقت واقعاً آزاد بین صبحهایی كه در مغازه و آشپزخانه میگذرد و عصرهایی كه با بچه ها ـ چای خوردن ـ دعوا كردن ـ شام خوردن ـ خوابیدن سپری میشود، داشته باشیم، با آن چكار میكنیم؟ این زمان آنقدر طولانی یا مشخص نیست كه بتوانیم بفكر پیدا كردن شغلی بیفتیم. این زمان كوتاه تر از آن است كه حتی بتوانیم از خانه بیرون بزنیم. چون هرجا كه بخواهیم برویم احتمالا چند كیلومتر آنطرف تر است. نتیجه اش این است كه اوقات استراحتی كه سخت بدست آمده، به ساعات كسل كننده وحشتناك و تنهایی و نومیدی تبدیل میشود. آنوقت است كه در مقابل آیینه می ایستی و به خودت نگاه میكنی. می بینی كه مثل عروسك خیمه شب بازی به این طرف و آن طرف كشیده می شوی اما یك قدم هم جلو نمی روی. آیا تو برای این زندگی میكنی كه جان بكنی، روز از پی روز ذره ذره آب شوی، فقط برای اینكه شوهرت را رتق و فتق كنی تا او بتواند كارش را بفروشد و خوراك و لباس و خانه را تامین كند و تهیه و تعمیر و نگهداری بر دوش تو باشد؟ لحظات استراحت و روزهای تعطیلی كه كنار خانواده ات هستی، فقط بخاطر اینست كه بتوانی روزی دیگر، ماهی دیگر و سالی دیگر به كار بپردازی. و بعد از تو، فرزندانت نیز همین راه را بروند. دورانهایی هست كه زنان آگاهانه دست خود را به مشت گره كرده تبدیل میكنند؛ همان دستی كه در داستانها، لطیف و دوست داشتنی تصویر شده است.
نه! الكترولوكس زنان را آزاد نمی كند! پودر رختشویی لباسها را سفید تر میكند اما زنان را آزاد نمی كند. و ما دختران ث سلسله درد، در قلمرو "كن وود" و "مادام سوله ی"، میدانیم از چه سخن میگوییم. تا وقتی كه عملكرد خانواده در جامعه ما از بین نرود، زنان رها نخواهند شد. خانواده در میان طبقات تحت ستم وجود دارد تا كارگران آینده را تولید كند و كارگران امروز را نگهداری كرده، آنان را سر پا نگهدارد. فرزندان و شوهران ما باید به همان چیزی تبدیل شوند كه بورژوازی از آنها میخواهد. تحت سرمایه داری، بورژوازی به یك مفهوم فرزندان و شوهر ما را "مصرف" میكند. حداقل نیروی كارشان را مصرف میكند. بنابراین بورژوازی نیاز دارد كه شوهران و فرزندان ما بلحاظ جسمانی، ذهنی، اخلاقی و سیاسی تحت ستم باشند.
اگر سرمایه داری میتوانست بدون آنكه موجودیتش به خطر بیفتد، كارگران را در سربازخانه های بزرگ جمع كند و به آنها حداقل معاش را برای زنده ماندن بدهد، و همه فرزندانشان را به یتیمخانه ها بفرستد، آنوقت شاید شرایط زنان بهبود می یافت. شاید این قدری شرایط زنان را شبیه مردان میكرد. اما آیا این رهایی بود؟ مسلماً این یك فرضیه بی معناست، زیرا سیالی ت و رقابتی كه در بكاربست نیروی كار وجود دارد بازتولید نیروی كار به شكل خصوصی را ضروری میسازد. هركس در قبال تامین ملزومات جامعه سرمایه داری به كاملترین شكل ممكن و در تمامی سطوح مسئولیت مستقلانه خویش را دارد؛ در غیر این صورت با خطر كنار زده شدن توسط پروسه تولید و نابودی روبرو است.
جای تعجب نیست كه حكام ما واقعاً علاقه چندانی به از بین بردن این خانواده ندارند. از نقطه نظر آنها، این خانواده یك دستگاه ضروری است كه طی سالها ضرورت خویش را به اثبات رسانده است.  


3- اول كلكتیویزاسیون، بعداً مكانیزاسیون

اجتماعی كردن خانه داری ضرورتاً نفی نقش اقتصادی خانواده و بنابراین نفی نقش سنتی سیاسی آن را ایجاب میكند. این امر بجای خود باعث ایجاد موسسات نوینی میشود كه عملكردهای خانواده نظیر تغذیه، تهیه لباس، آموزش و استراحت را بعنوان یك
 اولویت مطلق بعهده گیرند. نابودی خانواده بعنوان یك واحد اقتصادی و سیاسی مصافی در برابر همه انقلابیون است. اما تضمین اجرای عملكردهای مفید خانواده مصافی بزرگتر است. كولونتای یكی از رهبران بلشویك در دهه 1920، مدافع ایجاد واحدهایی از كارگران بود كه عهده دار وظایف خانگی كه زنان را به بند كشیده، شوند. در همین زمینه او از یك رشته اقدامات دیگر نیز دفاع میكرد. اما خود این نجات دهندگان را چه كسی از كار طاقت فرسا رها میكند؟ كولونتای پاسخی برای این ندارد. لغو تقسیم كار ستمگرانه از طریق ارائه یك تقسیم كار جدید هیچ چیز را حل نمی كند. "دوره خانه داری منفرد سر آمده است. این امر جای خود را بیش از پیش به خانه داری جمعی میدهد. زنان كارگر دیر یا زود از پرداختن به امور محل سكونت خود خلاص خواهند شد. در جامعه كمونیستی فردا این كار توسط یك بخش ویژه از زنان كارگر به پیش خواهد رفت كه هیچ كار دیگری غیر از این انجام نخواهند داد. " (1) آیا اعتراض زنان به این است كه در چاردیواری خانه محدود شده اند؟ آیا دیگر نمی خواهند كارگران نیمه ماهر خانگی باشند؟ بسیار خوب! ما واحدهای متخصصی از كارگران (بقول كولونتای زنان كارگر!) درست خواهیم كرد كه نه فقط كارهای خانگی خودشان را انجام میدهند بلكه برای بقیه نیز چنین میكنند. عجب پیروزی بزرگی!
سوسیالیسم بمعنای مزد بهتر به ازای مشاغل خسته كننده، یا انتقال مشاغل خسته كننده به یك بخش كوچك از نیروی كار نیست. سوسیالیسم، جنبه تكراری و بیهوده كار را نابود میكند. و اگر در مورد كار مشخصی این جنبه هنوز نابود نشده، پاسخش این نیست كه چنین كاری را به یك واحد منفرد بسپاریم. بلكه این كار باید به حد ممكن در سطح گسترده تقسیم شود و هركس ـ زن یا مرد ـ گوشه ای از آن را بگیرد و بدین ترتیب هیچكس اسیر این كار نباشد.

تصاویر و مباحثاتی در مورد راه چین
در یك پنجشنبه سرد ماه دسامبر بود كه ما مشغول فیلم برداری از نظافت بزرگ هفتگی در محل اقامت كارگران شانگهای بودیم. بچه ها در هر سنی، با سطل و جارو و خاك انداز به جمع آوری خار و خاشاك و آشغال مشغول بودند؛ هرچند آشغال چندان زیادی روی زمین نبود. مردم چین امروز، "از نظر اجتماعی افراد مسئولی هستند". دو گروه از كارگران بازنشسته مشغول شستن راه پله ها بودند و افراد دیگر پنجره ها را تمیز میكردند. این در حالی بود كه گروه های كوچك دیگر این طرف و آن طرف را گردگیری میكردند، درها را تعمیر میكردند یا دستشوئی هایی كه چكه میكرد را درست میكردند. كل صحنه به طرز فوق العاده ای زنده و شلوغ بود. بعضی افراد از فرصت استفاده كرده و با همسایگان خویش مشغول بحث بودند یا اینكه به یكدیگر آوازهای جدید یاد میدادند. این یك كار مجانی بود: این یك كار داوطلبانه و جمعی بود. هیچكس را بخاطر امتناع از چنین كاری بازخواست نمی كنند؛ و اگر كسی پیدا شود كه منظماً از انجام كار سر باز بزند یا آن را "سرسری انجام بدهد" آنوقت همیشه گروهی از جوانترها یقه اش را می گیرند و با او به بحث میپردازند. از او انتقاد میكنند تا وقتی كه  در مورد اهمیت كار جمعی و داوطلبانه، قانع شود.


مباحثه ای در "ژائو وان"
راه چینی، اولویت را به مبارزه با تقسیم كار سنتی میدهد و منتظر هیچگونه پیشرفت فنی مقدماتی نمیشود. راههای باریك روستایی در كمون خلق در "ژائو وان" به شكل زیگزاك به میدانی می رسند كه در آنجا ساختمانهای جدید درست شده است. اینها ساختمانهایی كوچك و كم ارتفاع هستند كه با دیوارهای سفید آجری و سقفهای كم شیب بالا رفته اند. مدل ساختمانها یادآور "پاگودا" ها یعنی ساختمانهای چند شیروانی سنتی چین است. هر درب به یك آپارتمان منتهی میشود. هر آپارتمانی یك كف گلی و یك راه پله چوبی دارد كه از آشپزخانه به اتاق خوابها در طبقه بالا میرود. اتاقهای نشیمن مستقیماً رو به میدان است. در مدت اقامتمان در آنجا، می دیدیم كه مردم غذایشان را در آستانه خانه میخورند و در همان حال با یكدیگر گپ میزنند. بر یك دیوار سفید، كلاه حصیری بزرگی آویزان بود و بر دیواری دیگر یك الك چوبی سیاه رنگ. فضای روستا ساده و گرم بود.
بسختی میشد صحبت از مكانیزه شدن كار كرد. مثل بیشتر روستاها در اینجا هم همه خانه ها برق داشتند اما آب لوله كشی و فاضلابی دركار نبود. یك زن جوان خنده رو به ما در خانه اش چای تعارف كرد. همسایه ها سر رسیدند، با ما سلام و احوالپرسی كردند و به گفتگو نشستند. همه سئوالات ما به مشكل اصلی در حل مسئله خانه داری تحت آن شرایط بسیار دشوار مربوط میشد. زن جوان به ما گفت: "ما باید تلاش كنیم در حیطه خانه داری مكانیزاسیون را توسعه دهیم. دهقانان این بخش دارند روی این مسئله كار میكنند. ولی نباید خلاصی زنان از وظایف سنتی شان به بعد از مكانیزاسیون موكول شود. تا 15 سال پیش، نه برقی در كار بود، نه كمك فنی به خانه داران و نه مهد كودكی. دهقانان برای ایجاد تعاونیهای زراعی راههایی پیدا كردند تا فقدان ابزار را جبران كنند. بچه های كوچك را به مزرعه میبردند. در آنجا بچه های بزرگتر از آنها نگهداری میكردند؛ با آنها مشق می نوشتند تا نوشتن یادشان بدهند. افراد پیر وظیفه خدمات جمعی به روستا، چرخاندن كارگاههای رفوگری و رختشویی و غیره را بعهده داشتند. در فصل درو، آنها خوراك همگان را آماده میكردند. این سنتی است كه تا امروز هم حفظ شده و وقتی كه قرار است كار بزرگی انجام شود، باز هم خوراك را بطور جمعی آماده میكنند.
خانه داری بطور یكسان بین همه اعضای خانواده تقسیم میشود. بدین ترتیب هركس ـ شوهر، زن، پدر بزرگ و مادر بزرگ و فرزندان ـ در اداره امور خانه شركت میكنند. وقتی مردی رخت میشوید، غذا را آماده میكند، زمین را جارو میكند، دكمه ها را میدوزد، لباس بچه های كوچك را عوض میكند و همه این كارها را منظماً در طول هفته، و نه فقط در روزهای یكشنبه، انجام میدهد آنوقت او دیگر یك شوهر به مفهوم رایج كلمه نیست.
تغییر چشمگیر وضعیت زنان روستائی ریشه در مبارزه برای اجتماعی كردن زمین دارد. همانطور كه دیده ایم، طی این مبارزه بود كه زنان بعنوان یك نیروی سیاسی به رسمیت شناخته شدند. یك شوهر به سادگی میتواند زن سربراه و مطیع خود را كه هیچ تجربه ای از جهان خارج از چارچوب محدود خانواده اش ندارد، به خدمت بگیرد و كنترل كند. ولی اگر زن وی كسی باشد كه در برابر همه مردم روستا سخنرانی كرده، در مقابل دهقانان مرفه ایستاده، برای متحد كردن صفوف دهقانان مبارزه كرده، گروههای زنان را كه فردا برای آبیاری مزارع به مردان خواهند پیوست سازمان داده است، آنوقت ببینیم آیا شوهر میتواند از جارو كردن زمین امتناع كند! حالا حسابش را بكنید كه زن از حمایت و تشویق كل اهالی روستا هم برخوردار باشد!
ظهور زنان بعنوان یك قدرت سیاسی، با خود تغییری را در وضعیت خانوار آنها بوجود آورد. زنان "ژائو وان" راههایی برای قانع كردن یك مرد كله شق دارند تا بفهمد كه چنین تغییری صورت گرفته است. گام اول این است كه زن سعی خواهد كرد او را با بحث بر سر موضوعات به سمت خود جلب كند. اگر این كار ثمر نداد، زن بلافاصله همه افراد خانواده را به پشتیبانی دعوت میكند. اگر این هم اثر نكرد، كمیته زنان روستا جملگی به سراغ شوهر میروند و مودبانه اما قاطعانه پافشاری میكنند كه او باید فرق بین سوسیالیسم و فئودالیسم را بخاطر آورد. اگر مورد غیر معمولی پیش آمد كه مرد كماكان كله شقی كرد و از رفتار خود دست نكشید، همه اهالی روستا ممكن است با براه انداختن یك كارزار انتقاد توده ای از زن پشتیبانی كنند ـ و بعنوان آخرین راه حل، زن همیشه امكان طلاق دارد."
زن جوان بحث خود را چنین خاتمه داد: "عمدتاً از طریق شركت در مبارزه طبقاتی بود كه ما ریشه های بردگی خود را فهمیدیم و قادر شدیم وضعیت ستمدیدگی خویش را تغییر دهیم."
ما قبل از این ملاقات، بسیاری از زنان كهنه كار انقلابی را دیدیم و به داستانهای آنها گوش دادیم. همه آنها بر حقیقتی انگشت می گذاشتند كه این زن دهقان اینك به زبان می آورد. زنان چین بعلت اینكه علیه فئودالیسم و دشمن طبقاتی برخاستند، بیش از پیش متوجه ستم مشخص بر خویش شدند. آن زنان دهقانی كه در مبارزه علیه تجاوز ژاپن شركت كرده بودند، پیش از پیروزی انقلاب با ضرورت نابود كردن ساختار كهنه خانواده روبرو شده بودند. سنتهای فئودالی، زنان را از كار در مزارع باز میداشت؛ در آن نظام اجتماعی
زنان را از هرگونه استقلال اقتصادی محروم میكردند. طی جنگ علیه ژاپن بسیاری از مردانی كه آمادگی بدنی داشتند مزرعه را ترك كردند تا به ارتش خلق بپیوندند. اگر زنان كار تولید كشاورزی در مناطق آزاد شده را بعهده نمی گرفتند، مردم این مناطق نمی توانستند زنده بمانند و خودكفا شوند. اما بعهده گرفتن چنین مسئولیتی، خود ضربه ای عظیم بر فئودالیسم بود و بدون این كار انقلاب شكست میخورد. زنان  غالباً در مبارزه برای به رسمیت شناساندن حق خویش در انجام انقلاب است كه  دامنه ستم مشخص بر خود را در می یابند. به همین ترتیب، توده زنان دهقان در جریان اجتماعی كردن كشاورزی، تجربه اساسی اجتماعی بدست آوردند؛ در این مبارزه افق دیدشان گسترده شد و روشن تر از پیش، كار سنتی خانگی را یوغی بر گردن خویش دیدند. این یوغ در ضدیت كامل با نقشی انقلابی كه زنان خواهانش ـ و در حال ایفایش ـ هستند، قرار دارد. بارها به ما گفته شد كه شوهران یا افراد خانواده زنان طبقه كارگر یا دهقان آنها را بخاطر خواستشان به كار در خارج از خانه مورد انتقاد قرار میدهند. "خنده دار است! اینهمه درآمد داریم، دیگر چه مرضی داری كه میخواهی به كار بیرون از خانه بپردازی؟" "مرض انقلاب كردن!"
گام ضروری نخست برای كسب آگاهی روشن در مورد ستم خاصی كه بر ما زنان وارد میشود، همیشه واضح نیست. چرا در كشورهای سرمایه داری، جنبش رهائی زنان تنها زمانی آغاز شد كه اقلیت قابل توجهی از زنان وارد صنایع یا سایر عرصه های فعالیت اجتماعی شدند؟ بدون شك علت این بود كه تجربه كار اجتماعی بناگهان افق دید زنان را گسترده ساخت. قبل از آن، افق دید زنان در چارچوب خفقان آور خانواده محدود شده بود. برای نخستین بار، وضع زنان دیگر یك تقدیر گریز ناپذیر الهی به نظر نمی آمد. آنان فهمیدند كه این امر، نتیجه گریز ناپذیر یك ساختار اجتماعی غیر انسانی است؛ یعنی تبدیل مردان به ماشینهای تولیدی و تبدیل زنان به خدمه ای كه آنها را تر و خشك میكند. یكی از نتایج ورود زنان به تولید اجتماعی این بود كه فهمیدند چه كسی مسئول است و بردگی خانگی آنها واقعا منافع چه كسی را تامین میكند. این درسی است كه هیچگاه نباید فراموش كرد.


تشابهی گویا بین اجتماعی كردن خانه داری و اجتماعی كردن كشاورزی
طی سفرمان بیش از پیش فهمیدیم كه چینی ها اجتماعی كردن ـ بمفهوم دگرگون كردن مناسبات بین مردم ـ را بعنوان مرحله ای كه بعد از توسعه مكانیزاسیون می آید در نظر نمیگیرند.
این دو مسئله با هم در نظر گرفته میشود و با هم پیشرفت میكند. چگونگی این امر را در مورد كارگران زن در كارخانه های كوچك محله ای نظیر "چائو یان" مشاهده كردیم. همین برخورد در مورد خانه داری هم اتخاذ میشود. یك زن جوان به ما گفت: "برای آغاز اجتماعی كردن، نباید منتظر توسعه مكانیزاسیون بنشینیم". به یاد حرفهای ترتسكی كه درست عكس این را میگفت افتادیم. ترتسكی زمانی كه هنوز یكی از رهبران اتحاد شوروی بود میگفت: "ما به انباشت سوسیالیستی نیاز داریم. فـقط تحت این شرایط قادر خواهیم بود خانواده (و بنابراین زنان) را از همه عملكردها و دلواپسی هایی كه اینك خانواده را سركوب و نابود میكند، آزاد كنیم."(2) این تئوری، بهانه ای رایج شد تا یك راه حل ضروری برای مسئله خانه داری پیدا نشود. زنان به انجام دو كار در روز ادامه میدادند و اهانت كمابیش علنی جامعه در مورد اینكه هنوز "خانه دار" هستند را تحمل میكردند. در واقع این تئوری، رهایی زنان را به پیشرفت فنی در یك رشته صنعتی موكول میكرد كه مشخصاً زنان در آن نقش كوچكی ایفاء میكردند. و بهیچوجه مسئله رهایی زنان را به كار آنها مربوط نمیدانست. یعنی وظیفه رهایی زنان از ستم خانگی در اساس به تكنیسینها سپرده میشد.
این موضع ترتسكی به هیچوجه ویژه شخص وی نبود. در آن دوران، تقدیس توسعه اقتصادی از طریق تكنولوژی در سراسر اتحاد شوروی و در همه عرصه ها عمومیت داشت. برای مثال، استالین به مسئله كشاورزی نیز به همین نحو نگاه میكرد. بحث این بود:
اجتماعی كردن كشاورزی، وابسته به مكانیزاسیون است كه این خود، وابسته به ساختن تراكتورهاست؛ و این نیز وابسته به توسعه صنایع سنگین است. در عین حال باید به جماعت دهقانی، یعنی توده زمینداران خرد كه تنها آرزویشان كولاك شدن است، بشدت به دیده ظن نگریست. محصولات دهقانی را میتوان به زور گرفت و كار دهقانان را برای گرداندن چرخ صنعت تغییر جهت داد. و زمانی كه بالاخره روز موعود فرارسید و جهش به پیش كه مدتها منتظرش بودیم در نیروهای مولده حاصل شد، تراكتورها بدون دردسر به مزارعی كه طبق دستور به مایملك دولتی یا مایملك كلخوز (مزرعه جمعی) تبدیل شده اند گسیل میشوند. دهقانان یكشبه به كارگران كشاورزی تبدیل میشوند و كلكتیویزه كردن تحقق می یابد.
گام نخستین چین بسوی كلكتیویزه كردن این بود كه تعاونی های ساده كشاورزی ایجاد كند. این كار قبل از مكانیزاسیون انجام شد. یك ارابه، كه غالباً یك ارابه دستی بود، یك ابزار تولیدی بسیار ارزشمند محسوب میشد. قبل از هر چیز، این نیروی كار انسانی، انرژی و شور و شوق انسانی بود كه اجتماعی شد. مكانیزاسیون بر این پایه تكامل یافته و پیشرفت آن واضح است. ما یك ماشین شخم زن كه با دستگاه كنترل از راه دور كار میكرد را دیدیم كه روی یك تپه با شیب تند حركت میكرد و تپه را بشكل پلكانهای باریك شخم میزد. ماشین كه به انتهای هر پله میرسید تقریباً بشكل عمودی پایین میرفت و سپس سطح پایین تر را در جهت مخالف شخم میزد. چند ده متر بالاتر از این صحنه، دهقانی به درخت تكیه داده بود و ماشین را با جعبه كنترل ساده ای از دور هدایت میكرد.
زمانی كه به جنبه ایدئولوژیك انقلاب، متحول شدن مناسبات كار و آگاهی سیاسی، اولویتهای مناسب داده شود آنگاه پیشرفت تكنولوژی مسلماً با نیازهای توده ها منطبق میشود و به عملی شدن سوسیالیسم كمك میكند.
"چن یون كوئی" رهبر دهقانان كمون "تاچای" و یك شخصیت مشهور در چین، درباره تجربه بریگاد خود چنین مینویسد:
"فقط با پیروی از آموزه های صدر مائو در مورد استفاده از دگرگونی ایدئولوژیك برای پیشبرد مكانیزاسیون كشاورزی است كه میتوانیم تضمین كنیم مكانیزاسیون بر یك مسیر سوسیالیستی پیشرفت خواهد كرد ... برخی افراد فكر میكنند، هدف مكانیزاسیون فقط كاهش شدت كار و تامین وقت استراحت بیشتر است. آنها نمی فهمند كه مكانیزاسیون یك خط پایه ای حزب در مناطق روستایی بخاطر دفاع از سوسیالیسم و غلبه بر سرمایه داری است. افراد دیگری هستند كه به مكانیزاسیون كشاورزی بعنوان یك ابزار معمولی برای ذخیره كار و افزایش تولید نگاه میكنند. آنها قادر نیستند به این امر از یك زاویه بالاتر نگاه كرده و آنرا ابزاری برای تحكیم وحدت كارگر ـ دهقان، ارتقاء صنعتی كردن سوسیالیستی و كاهش تفاوتهای بین كارگران و دهقانان ببینند. بعلاوه آنها نمی فهمند كه بدون بكاربست خط انقلابی صدر مائو در مورد مكانیزاسیون، الزاما سوسیالیسم پدید نخواهد آمد و حتی ممكن است به سرمایه داری برسیم... بنابراین برای پیشبرد مكانیزاسیون زراعی ضروری است كه دگرگونی ایدئولوژیك را بخوبی درك كنیم و همیشه آنرا بعنوان عامل مهم و درجه اول در ارتقاء سطح ایدئولوژیك توده ها و درك آنها از دو خط به پیش بریم. وگرنه، مكانیزاسیون زراعی به بیراهه خواهد رفت... مكانیزاسیون به هیچ ترتیب صرفاً یك مسئله فنی نیست." (3)
برخوردهائی كه به كشاورزی و خانه داری صورت گرفته بطرز چشمگیری شباهت دارند. (این هم در مورد چین صدق میكند و هم در مورد اتحاد شوروی؛ البته طرقی كه این دو كشور اتخاذ كرده اند با هم بسیار متفاوت است.) هم در كشاورزی و هم در خانه داری، پروسه كاری كه بر خانواده مبتنی است و بندهای محكمی با مالكیت خرد فردی (چه بشكل قطعه زمین دهقانی، چه بصورت خانه زن خانه دار) دارد باید تغییر كند و این نوع كار باید به یك صنعت اجتماعی تبدیل شود. همانطور كه مائو گفت، چنین تحولی فقط در صورتی میتواند انجام گیرد كه این خواسته آزادانه از جانب طرفدارانش ابراز شود. از سوی دیگر، حتی اگر چنین خواستی موجود باشد، اما ابزار تولیدی كهنه جای خود را به ساختارهائی بدهد كه توده ها در آن هیچ قدرتی نداشته باشند، این دگرگونی حاصل نخواهد شد.
بسیاری از دهقانان فقیر كه داوطلبانه كلكتیویزه كردن زمین و ایجاد كلخوزها در اتحاد شوروی را پذیرفته بودند، زمانی كه متوجه شدند هیچ حقی در اداره مزرعه كلكتیو خود ندارند، به اپوزیسیون رژیم شوروی پیوستند. تكنیسینها و "آپاراتچیكها" (مدیران دولتی) دانش تخصصی خود را در اختیار دهقانان قرار نمیدادند و همه تصمیمات مهم در مورد اینكه چه چیزی، چگونه، در چه زمان و به چه حجمی تولید شود را خود اتخاذ میكردند. اینكار نتایج فاجعه آمیزی برای تولید كشاورزی ببار آورد.
تشابه نزدیك بین مشكلاتی كه از مالكیت زراعی خرد نتیجه میشود، و مشكلات برخاسته از خانه داری، زنان چینی را قادر ساخت دست به راهگشایی هایی بزنند و بدین ترتیب بتوانند از سیاست لیوئیستی (مربوط به لیو شائوچی) مبنی بر احیای سرمایه داری در نواحی روستایی قویاً انتقاد كنند. به عقیده من این یكی از دلایل پایه ای است كه چرا زنان توانستند در مبارزاتی كه در "ژائو وان" برایمان تعریف كردند، نقش پیشاهنگ بازی كنند. در آنجا ربط بین آن مبارزات با ستم مشخص بر زنان فوراً قابل تشخیص نبود.
سیاست لیوشائوچی اهداف زیر را تحقق می بخشید: ایجاد یك بازار آزاد كه در آن قیمت ها بتواند بر مبنای قوانین سرمایه دارانه عرضه و تقاضا تثبیت شود؛ گسترش قطعات فردی زمین (كه موروثی هم بود)؛ ایجاد موسسات شخصی كه كاملا مسئول سود و زیان خود بودند؛ و استفاده از خانواده برای تثبیت معیارهای تولیدی. این سیاست را "ژن زویی یی بائو" می خواندند كه مخفف تدابیر گوناگون بود. (بموازات این سیاست فراخوان "چهار آزادی" داده شد كه به معنای آزادی ربا خواری، استخدام كشاورز، خرید و فروش زمین و سرمایه گذاری بود.) هر یك از این اقدامات را میتوان در چارچوب ستم بر زن مورد بررسی قرار داد؛ و بویژه آن اقدامی كه پیش شرط سایر اقدامات است: به رسمیت شناختن خانواده بعنوان یك واحد تولیدی. یعنی خانواده ای با خواست ثروتمند شدن. خانواده ای كه در پی منفعت بردن از سودهای حاصله است اما خطر ورشكستگی نیز او را تهدید میكند؛ زیرا باید مسئولیت ضررهایش را هم به دوش كشد.
لیوشائوچی دقیقاً این نوع زندگی خانوادگی را پیشنهاد میكرد. این خانواده بار سنگین "مصائب" زنانه را بر دوش می كشید: انجام وظیفه مادری یعنی تولید ورثه ای كه نیروی كار را افزایش دهد؛ بردگی در خانه داری تا شوهر بتواند همه انرژی خود را وقف زراعت كند؛ در خانه حبس بودن؛ تحقیر شدن و تا ابد مطیع و "صغیر" محسوب شدن؛ مسابقه برای پیدا كردن شوهر؛ محرومیت زن از حق ابراز عقیده. این "بهشتی" بود كه "چهار آزادی" وعده میداد. این بدون شك یكی از دلایل ریشه ای مخالفت زنان با لیوشائوچی است. اما در این مورد نیز، تا زمانی كه زنان راه حل دیگری نداشتند یا قادر نبودند امكان راه حل دیگری را ببینند، مخالفتشان نمی توانست تبلور یابد و تقویت شود. با چنین شناخت یا دورنمایی بود كه زنان توانستند "تقدس" مالكیت خصوصی را به تالار موزه ها بسپارند.

انقلاب در نقشه ریزی شهركها

تجربه شوروی
طی سالهای متعاقب انقلاب 1917 در اتحاد شوروی بحث حادی بین آرشیتكتها درگرفت: اولا، اكتبر سنگ بنای یك دنیای جدید، و تازه سرآغاز انجام كارها بود. روسیه شوروی رویای شهرسازان بود. مسلماً مسئله این نبود كه چگونه برای دنیای جدید خانه های لوكس درست شود، بلكه مسئله چگونگی كلكتیویزه كردن مسكن بود. برخوردهای حادی بین مكاتب فكری مختلف درگرفت. یكی از این مكاتب كه "سابسوویچ" نماینده آن بود، بعنوان كاوشگر برخوردهای نوین مشخص شد. تئوری آنها ساده بود: اگر ساختارهای مادی بمثابه "وسایل تراكم اجتماعی" عمل كنند، به ایجاد مناسبات جدید بین مردم كمك میكنند. بنابراین ضروری است كه ساختمان سازی منطبق با چنین عملكردی به پیش رود. فوق العاده ترین پروژه این شهرسازان، طراحی ساختمانهای عمومی چند هزار نفره بود كه از واحدهای سه بخشی تشكیل میشد. یك بخش مخصوص كودكان بود. بخش دیگر مخصوص مردان و بخش دیگر مخصوص زنان. راهروهای گرم، بخشهای مختلف را به هم
مرتبط میكرد. معماری بنام "كوزمین" مدت زمان هر عمل ضروری در زندگی روزمره را تا چند ثانیه آخرش (و همه را برحسب سرعتی خردكننده) محاسبه كرده بود! زندگی روزمره اینطور سازماندهی شده بود كه انگار مردم در یك كارخانه بسیار پیشرفته و پیچیده سرمایه داری زندگی میكنند: عقلائی، استاندارد، منطبق با سیستم "تیلور" و خرف كننده. در واقع این نوع تفكر، یك درك همه جانبه از نقش سنتی خانواده در حفظ و بازتولید نیروی كار را منعكس میكرد. تنها جنبه جدید این تفكر، این بود كه دولت باید این عملكرد سابقاً فردی را بدوش بگیرد. (4)
دلیل عمده برای الغای خانه داری زنان، نیاز به سودآوری بود. "سابسو ویچ" در یكی از جزواتش اظهار كرد كه هر روز 63 میلیون ساعت كار برای تهیه خوراك خانواده ها صرف میشود. بعقیده وی: "برای همین كار در آشپزخانه های كارخانه مانند، فقط 6 میلیون ساعت لازم است. سپس میتوان خوراك گرم تهیه شده را در فلاسك ها به نهارخوری های گوناگون فرستاد" (5) ما هیچ مخالفتی با آشپزخانه ها یا نهارخوری های جمعی نداریم. ما به آنها خوشامد میگوییم. آن چیزی كه مشخصاً باعث نگرانی است اینست كه لغو فشارهای خانگی بر زنان فقط از زاویه مسئله سودآوری ترغیب شود. خوشبختانه زنان شوروی شانس آورده اند كه ابزار تكنیكی در دسترس است كه میتواند خانه داری را سریعتر از آنها انجام دهد؛ وگرنه شمار زیادی از فمینیستها بدون شك به آنها توصیه میكردند كه در خانه بمانند.
رویای "اردوگاه كار" شهرسازان سرنوشت عجیبی پیدا كرد. "كوپ" گزارش میدهد : "كلكتیویزه كردن مفرط یك اوتوپی بود و حتی میتوان گفت كه یك اوتوپی خطرناك بود. توده های شوروی بلحاظ اصولی مخالف اینكار بودند. هر خانه عمومی كه طی این دوره ساخته شد، سریعاً (برخی اوقات بشكل خشن و فی الفور) به چیزی تبدیل شد كه بسیار شبیه به یك خانه بمعنای رایج كلمه بود."(6) علتش این نبود كه مردم شوروی بطور اصولی با خدمات عمومی مخالف بودند. بالعكس، مطبوعات محلی و سراسری آن موقع پر بود از تقاضای مهد كودك بیشتر، رستوران بیشتر و خانه جوانان بیشتر. علت این امر نارضایتی مردم از منطقی بود كه این خانه ها بر پایه اش ساخته شده بود. آنها از زندگی تحمیلی در این خانه ها ناراضی بودند. خانه ها یك تلاش مصنوعی و آمرانه برای دگرگون كردن مناسبات اجتماعی، بدون هیچگونه ابتكار عمل توده ای بود. این خانه ها هیچ چارچوبی را برای بروز مناسبات اجتماعی جدید كه برخاسته از انقلاب در تولید و مبارزه مردم باشد ارائه نمیدادند. مناسبات اجتماعی كه در ذهن چند معمار طراحی شده بود هیچ ربطی به واقعیت تغییر اجتماعی نداشت و باعث نارضایتی شدید توده ها شد ـ توده هایی كه به آنها بعنوان خمیر مجسمه سازی نگاه میشد كه میتوان آنها را به دلخواه به هر شكل در آورد.
نتیجه مباحثات بزرگ بر سر مسكن كه چندین سال بطول انجامید چه بود؟ شهركهای خوابگاهی گسترده به سبك "خیابان استالین" كه دقیقاً شبیه به مراكز بزرگ مسكونی شهرداری برای كارگران در غرب است. و بخت با كسانی یار بود كه توانستند در این اماكن سكنی گزینند؛ زیرا بحران مسكن هرگز حل نشده بود و میلیونها نفر در آلونكهای چوبی، كارگاه های متروك یا بنا به گفته "ایوون" در متروی مسكو كه آنموقع هنوز در دست ساختمان بود زندگی میكردند. (7) پروژه های بوروكراتیك مسكن كمبودهای دیگری هم داشت: آنها را بدون مصالح جدید نظیر سیمان، شیشه و فولاد، و بدون تكنیكهای جدید نظیر استفاده منظم از جرثقیل نمیشد درست كرد. خیلی از این ساختمان ها را نمی شد در روسیه قبل از جنگ درست كرد. بعضی از اینها فقط بعنوان تجربیات آوانگارد به اجرا در آمد و مخصوص یك اقلیت بود. پروژه های مسكن به هیچوجه معرف یك راه حل واقع بینانه برای مشكلات میلیونها بی خانمان یا افرادی كه خانه مناسبی نداشتند نبود.

راهی كه چین انتخاب كرد
هركس كه انتظار دارد در چین معماری جدید پیدا كند، و یك دنیای سنگی جدید ببیند احتمالا در ابتدای كار خیلی جا خواهد خورد. روزی كه ما به آنجا رسیدیم بلوكهای ساختمانی زیادی دیدیم كه تازه درست شده بود. بلوكها در مسیر 30 كیلومتری فرودگاه
تا پكن قابل مشاهده بود. بلوكهایی چهار پنج طبقه كه از آجر خام و بدون روكش درست شده بود و بطرز عجیبی بنظر ما ناتمام می آمد. خیلی وقت بود كه در پكن باران نباریده بود و در آن آفتاب ظهر، بنظر می آمد كه زمین برهنه و دیوار خانه ها، رنگ شن كویری دارد. درختهای بسیاری هم به چشم میخورد كه مثل وصله های درشت سبز روی این زمینه زرد دوخته شده بودند و سایه خنك آنها موج میزد. هیچ نشانه ای از اشكال معماری جدید نبود.
نخستین اولویت بعد از انقلاب این بود كه هركس سرپناهی داشته باشد؛ و این در كشوری كه میلیونها دهقان هیچ چیز جز جامه ای مندرس بر تن نداشتند، كار ساده ای نبود. این را هم بخاطر داشته باشیم كه چین تازه از دل یك جنگ سی ساله برآمده بود و انبوه خرابی و ویرانی را پشت سر داشت. (در مدرسه ابتدایی "نان كین"، در درسهایی كه دانش آموزان میخواندند چنین آمده بود كه بعضی اوقات دهقانان حتی آن جامه مندرس را هم نداشتند. یك كارگر مسن كه بر چهره اش شیارهای رنج گذشته حك شده بود برای دانش آموزان تعریف میكرد كه چگونه دو دهقان مجبور بودند كه به نوبت از یك بالاپوش استفاده كنند.)
در دوران اصلاحات ارضی همه خانه های موجود تقسیم بندی شد و بعنوان یك اقدام طبیعی بین بی خانمانها توزیع شد. ویلیام هینتون تصویر دقیق و جزء به جزئی از مسئله بدست می دهد. (8) ما برخی خانه های اربابی روستایی را دیدیم كه سابقاً متعلق به زمینداران ثروتمند بود و اینك چندین خانوار (كه اغلب از بستگان هم بودند) در آن زندگی می كردند. چنین توزیع مجدد مایملكی در شهر ها نیز صورت گرفت. خانه هایی كه متعلق به دشمنان طبقاتی بود طبیعتاً مصادره شد و بقایای بورژوازی ملی نیز مجبور شدند به كارگران اتاق بدهند. البته اینها تدابیر فوق العاده برای شرایط اضطراری بود. به ساختمانهای بیشتر واقعاً نیاز بود. با وجود این، دوره مورد بحث تاثیرات ماندگار و مثبتی داشت. خانواده هایی كه با هم زندگی میكردند باید از آشپزخانه، دستشویی و منبع آب مشترك استفاده میكردند. و این به جمعی كردن وظایف خانگی كمك كرد یا حداقل این تصور كه اینجور كارها وظایف خصوصی است را كمرنگ نمود. سئوال بعدی این بود: آیا عاقلانه تر این است كه ساختن بلوكهای بزرگ آپارتمانی را تا دستیابی به مصالح جدید عقب بیندازند؛ یا اینكه فوراً به ساختن تعداد زیادی واحدهای كوچك مسكونی از طریق بسیج خلق بپردازند؟ (در صورتی كه سیاست اول اتخاذ میشد با توجه به سطح پایین توسعه صنعتی در دوره كسب رهایی، این امر می توانست خیلی طول بكشد.) كمك قابل توجه اتحاد شوروی سوسیالیستی آن زمان، بازسازی چند بلوك بزرگ بویژه ساختمانهای عمومی نظیر سالنهای اجتماعات، بیمارستانها، دانشگاهها و فروشگاههای دولتی را امكانپذیر كرد. اما با بكاربست آلترناتیو دوم بود كه مشكل واقعاً حل شد. برای ساختن خانه های آجری با استفاده از ملاط، نیازی به توسعه عظیم تكنولوژیك نبود. فقط به حجم كافی آجر و شفته نیاز بود. كوره های آجرپزی با تمام ظرفیت كار میكرد اما باز هم كافی نبود. بنابراین هركس در وقت استراحت خود آجر می پخت.
در بخش "لین" بچه هایی را دیدیم كه نوعی خاك را در قالبهای آهنی كه خیلی شبیه دستگاههای تست ساندویچ بود، پر میكردند و سپس قالبها را كنار خیابان می گذاشتند تا در آفتاب خشك شود. كمی جلوتر یك دهقان آنها را بر می داشت و در تنور میگذاشت. بلوكهای بیشماری بدین طریق ساخته شده بودند كه تقریباً هیچگونه سرمایه گذاری برایشان صورت نگرفته بود و فقط بر مهارت و ابتكار توده ها اتكاء شده بود. این بلوكها معمولا یك آشپزخانه مشترك برای هر دو یا سه آپارتمان داشت. از برق و آب و گاز شهر در آشپزخانه ها استفاده میشد.
از آنجا كه هزینه ساختمان پایین بود، اجاره ها هم ناچیز بود: اجاره متوسط هر آپارتمان بطور متوسط پنج یوان است (دستمزد متوسط كارگر در ماه 70 یوان است) آب، گاز، برق، اثاثیه اصلی، نگهداری و تعمیرات (مثلا رنگ زدن یا تعویض قاب پنجره ها) همه در این اجاره منظور شده است.  

 
4
- نمونه "تاچین"

سیاستهای ساختمان سازی در چین
حوزه نفتی تاچین كه بزرگترین حوزه نفتی چین است، تنها ده سال است كه مورد بهره برداری گرفته است. امروز بیش از چهل هزار كارگر و تكنیسین و خانواده های آنها در "تاچین" زندگی میكنند. پیش از هر چیز باید خاطر نشان كنم كه ما نتوانستیم از "تاچین" دیدن كنیم. فكر می كنم غیر از "آنا لوییز استرانگ" (1) هیچ خارجی دیگری از آنجا دیدن نكرده است. اما مهم است كه در اینجا به "تاچین" بپردازیم زیرا "تاچین"، "تاچای" صنعت است. یعنی یك واحد تولید آوانگارد كه نمونه ای برای كل كشور محسوب میشود. اگر شما واقعاً میخواهید انقلاب چین را بفهمید نباید فقط به دنبال سطح متوسط توسعه در اینجا باشید. بلكه باید آزمونهای پیشرفته ای كه طرق پیشرفت جامعه را نشان میدهند را هم بررسی كنید. با وجودی كه گزارشات مستند خوبی از مسئله "تاچین" تهیه شده، اما بسیاری افراد علاقه مند به مسائل چین كماكان درباره این تجربه اطلاع اندكی دارند.
سیاست ساختمان سازی در چین فقط بسیج توده ها برای جبران فقدان توسعه تكنولوژیك نیست بلكه اساسی تر از آن، ایجاد یك حلقه رابط بین مشكلات زندگی شهری با مشكلات كل جامعه است. اما این حلقه فقط در صورتی میتوانست ایجاد شود كه كارگران و دهقانان به عرصه معماری یعنی جایی كه سابقاً قلمرو متخصصان بود پا می گذاشتند. فقط توده های كارگر و دهقان میتوانند صنایع ساختمانی را به سمت رفع نیازهای خلق و انقلاب سوق دهند.
"تاچین" یك نمونه بارز است. وقتی اولین كارگران و متخصصان در سال 1959 به آنجا رسیدند فقط با كلبه های گلین چوپانها روبرو شدند. از آنجا كه شهری در كار نبود و فقط چند روستا در "تاچین" یافت میشد، تقریباً همه چیز را از صفر شروع كردند. پیشاهنگان "تاچین" با كمك چوپانان از مصالح و فنون سنتی منطقه برای ساختن خانه های گلی استفاده كردند (خصوصیت این خانه ها این است كه عایقند، در تابستان خنگ و در زمستان گرم هستند). بعضی افراد فكر میكردند كه این خانه ها را باید فقط بعنوان مسكن موقتی در نظر گرفت. آنها بعضی طرحهای عظیم مد نظر داشتند كه با حوزه های نفتی برابری كند و میخواستند واقعاً این طرحها را به اجرا بگذارند. آنها از این بحث میكردند كه هیچكس جداً انتظار ندارد كه بهترین كارگران و متخصصان نخبه چین ـ كه در جهان جزء پیشروترین ها هستند ـ مثل چوپانان در این كلبه ها زندگی كنند. چنین اوضاعی هم مسخره بنظر می آمد و هم غیر واقعی. گروهی از متخصصان اظهار كردند كه باید یك شهر نفتی بزرگ درست كرد كه در آن همه وسایل راحتی و خدمات ضروری برای كارگران و نیازهای روزمره خانواده آنها متمركز شده باشد.
اكثریت بزرگ سكنه "تاچین" به دلایل گوناگون با این پروژه مخالفت كردند. چاههای نفت تقریباً به شعاع 20 كیلومتر پراكنده بود. یك شهر غول آسای نفتی مشكل اتلاف وقت برای رفت و آمد به محل كار را پیش می آورد. در حالیكه هدف از ایجاد شهر این بود كه زمان رفت و آمد به حداقل برسد. پروژه مستلزم سرمایه گذاری زیاد بود، درحالیكه مصالح ارزانی در دسترس بودند كه ارزشمندی آنها ثابت شده بود. بالاخره و مهمتر از هر چیز، چنین شهری شكاف بین شهر با روستا را بجای آنكه كاهش دهد بیشتر میكرد. اگر نفتگران در شهر مخصوص خود زندگی می كردند آنوقت از دهقانان و چوپانان منطقه جدا می افتادند. این معادل بود با نادیده گرفتن وحدت انقلابی كارگران و دهقانان. سئوال بعدی این بود كه كارگران "تاچین" چه باید بخورند؟ نفت كه نمی توانستند بخورند؟ مستقر كردن این كارگران در یك شهر صرفا تاییدی بود بر وابستگی كامل آنها به خوراك صادراتی از نواحی كشاورزی. و این در واقع باعث عدم تعادل اقتصادی از نوع سرمایه داری میشد. بخاطر همه این دلایل، "طرح عظیم" رد شد. كارگران یك "كمیته معماری" انتخاب كردند كه متشكل از معماران، كارگران، تكنیسین ها، چوپانان، زنان خانه دار و كادرهای حزب بود. این كمیته پیشنهادات دیگری ارائه داد و به تحقیق و بررسی پرداخت. از همه اهالی "تاچین" سئوال شد كه چه می خواهند؛ همه انتقادات در مورد اشكالات خانه های موجود جمع آوری شد. كمیته در همكاری نزدیك با دهقانان به كار پرداخت و سعی كرد امتیازات و
كمبودهای خانه های سنتی را بهتر بفهمد. آنها یك خانه نمونه جدید بر پایه بهبود همان خانه ها ارائه دادند. این پروژه جدید سپس مفصلا در بین مردم به بحث گذاشته شد، دوباره تغییر كرد و بالاخره به اجرا در آمد. بین سالهای 1962 و 1966 یك میلیون متر مربع فضای مسكونی به همین شیوه ساخته شد كه شامل مهد كودك، مدرسه، درمانگاه، اداره، كارگاه، مغازه، سینما و ساختمانهای عمومی نیز بود. فقط پالایشگاه، بیمارستان مركزی و موسسه تحقیقات نفتی بود كه با مصالح متعارف (سیمان و فولاد) ساخته شد. زیرا بسیار عریض و مرتفع بودند و نمی شد آنها را از گل ساخت.
بنا به تقاضای زنان، خانه ها طوری طراحی شد كه چندین خانواده سه تا پنج نفره در آنها جای گیرند. هر خانه طوری طراحی شد كه محیط عمومی (یك آشپزخانه بزرگ و یك اتاق نشیمن مشترك) و محیط خصوصی داشته باشد؛ طوری كه هر خانواده بتواند كماكان آپارتمان خود را داشته باشد. مردم اصرار كردند كه بیرون خانه ها باید روشن و جذاب باشد. قسمت پایین دیوارها را قهوه ای تیره نگهداشتند كه رنگ خود گل بود و بخش بالاتر را رنگ قرمز زدند. درها و پنجره ها و همینطور حاشیه چوبی سقف را یك رنگ متضاد روشن زدند كه معمولا آبی روشن بود.
خانه ها را در مناطقی قرار دادند كه عدم تمركز را تسهیل كند. منطقه "تاچین" به بخشهای مختلف تقسیم شده بود كه غالباً پراكنده و جدا جدا بودند اما خانه ها به محل كار نزدیك بود. از آنجا كه فنون ساختمانی ساده بود، مصالح مورد نیاز مجانی در اختیار همه قرار میگرفت. كارگران به كمك همسایگان خود خانه میساختند و نتیجتاً اجاره مسكن نداشتند. بهره برداری هر چه بیشتر از منابع نفت امكان دست یابی به گاز طبیعی را فراهم میكرد. گاز توسط تانكرها به سراسر چین فرستاده میشد و بوسیله لوله های مخصوص به همه خانه های "تاچین" میرسید و گرمای مجانی آنها را تامین میكرد.
مهم نیست خانه ها چقدر خوب طراحی شده باشند. خانه فقط خانه است و اگر زندگی در كار نباشد ساختمان نمیتواند زندگی ایجاد كند. دلیل اینكه امروز این بخشها به ایجاد مراكز مسكونی زنده و شادابی انجامیده و "تاچین" بطور كلی برای سراسر چین یك نمونه شده این است كه شاید برای نخستین بار در تاریخ، بین صنعت، كشاورزی، فعالیتهای فرهنگی و طبیعت تعادلی در "تاچین" بوجود آمده است. در كسب چنین دستاوردی، عامل انسان تعیین كننده است. و در "تاچین" انسانها عمدتاً زن هستند.


 مادر "شوی" نمونه یك قهرمان جدید
چاه های نفت، لوله ها و پالایشگاههای مختلف "تاچین" فقط بخش كوچكی از این منطقه وسیع را در بر میگیرد. در سال 1962، بقیه "تاچین" عمدتاً شامل چراگاههای گسترده و بخش قابل توجهی اراضی بایر بود. در بهار همان سال یك سلسله بلایای طبیعی بیسابقه باعث كمبود شدید محصول در سراسر چین شد. حبوبات جیره بندی شده بود. بسیاری از همسران كارگرانی كه تازه در "تاچین" مستقر شده بودند تصمیم گرفتند برای بهبود وضع غذایی، ابزار كشاورزی را بدست بگیرند. آنها زمین را شخم زدند تا نزدیك خانه های خود سبزی كاری كنند.
اما مادر "شوی" كه زنی پنجاه ساله بود و همسر و سه فرزندش روی چاههای نفت كار میكردند، به این كار راضی نشد. او فكر میكرد كه همسران كارگران نفت نباید فقط دنبال سبزی كاری باشند؛ حتی اگر این باغچه ها متعلق به همه باشد. از زاویه مشكلاتی كه در آن زمان گریبانگیر چین بود، این فقط یك راه حل گذرا محسوب میشد. طرح او كاملا فرق میكرد. "زنان باید تاچین را از یك منطقه صنعتی به یك مجتمع وسیع صنعتی ـ كشاورزی تبدیل كنند. و برای این كار ما باید زمینهای بایر را آباد كنیم.
" او توانست چهار زن همسایه خود را قانع كند. بعد از مشورت با دهقانان محل، آنها چند مزرعه بایر كه حدود سی كیلومتری خانه هایشان بود را انتخاب كردند. آنها باید بر یك مشكل فوری فائق می آمدند. در آن دوران مهد كودك یا امكان نگهداری بچه ها در دسترس نبود و آنها هم بچه های كوچك داشتند. "فكرش را نكنید. بچه ها را با خودمان میبریم و بعداً تصمیم میگیریم كه چطور این خدمات ضروری را سازماندهی كنیم.
" و بدین ترتیب یكروز صبح آنها با بچه ها و بیلچه هایشان، با كمی خوراك و یك چادر و ماهیتابه، و چند كیلو بذر راه افتادند. آنها چادر خود را در مزرعه ای كه پیاده تا روستا نیم ساعت فاصله داشت، برپا كردند. شب اول باد وحشتناكی وزید و آنها تمام شب را به چادر خود آویزان بودند. با وجود این، صبح روز بعد شخم زدن مزرعه را شروع كردند. طی سه روز، آنها پنج "مو" زمین را شخم زدند. روز چهارم، هنگام استراحت، نزدیك 20 زن و 13 بچه را دیدند كه بطرف آنها می آمدند. تازه واردها به مادر "شوی" گفتند كه "شب پیش كه باد تند می وزید نگران شما شدیم. فكر كردیم این زنان و بچه ها، به خاطر خیر همه جماعت جلوی باد و سرما ایستاده اند؛ در حالیكه ما در رختخواب گرم خود چپیده ایم. آنها دارند دنیا را عوض میكنند و این كار را ما هم میتوانیم انجام دهیم. بنابراین حالا اینجا هستیم!" مادر "شوی" آنقدر ذوق زده شد كه زبانش بند آمد. جماعت خیلی زود سازماندهی شد. یك زن مراقب بچه ها بود و بقیه زمین را شخم میزدند. آنها 16 "مو" دیگر را وجین كردند و بذر پاشیدند. كه از این مساحت، 1925 كیلو دانه سویا برداشت شد. بدین ترتیب نخستین "بریگاد زراعی تاچین" زاده شد.
سال بعد روستایی با 200 خانه در محل كار بریگاد ساخته شد. مادر "شوی" طرح وجین كردن اراضی بیشتری را ریخت و 100 زن را با خود همراه كرد. در این زمان زنان به سازماندهی خویش پرداختند. آنها خانه های جمعی گلین (نظیر همانها كه قبلا در باره شان صحبت كردیم) برای خود و خانواده هایی كه با آنها همراه شده بودند برپا كردند. نخستین كار آنها سازماندهی یك مهد كودك و یك مدرسه بود. مسئله مهد كودك بسادگی حل شد. گهواره ها و تختخواب ها را در یكی از خانه ها جمع كردند. یك باغچه قشنگ درست كردند و بچه ها را به مراقبین داوطلب از بین پدر بزرگ ها و مادر بزرگها سپردند. یك معلم مدرسه ابتدایی به كمك سایر زنان، دبستانی باز كرد. بعضی از كلاسهای درس مثلا كلاس درس تاریخ انقلاب را مردان و زنانی می چرخاندند كه خودشان در گذشته در مبارزات بزرگ سهم گرفته بودند؛ اگر چه رسماً معلم نبودند. زنان اصرار داشتند كه پسران نیز مانند دختران باید بعضی كارهای خانگی جمعی را یاد بگیرند. آنها كلاسهای دوزندگی و تعمیر كفش باز كردند. نیروی كار وسیعی برای زراعت در دسترس قرار گرفته بود. آن سال بیش از 150 هكتار زمین زیر كشت رفت.
نوآوری های زنان "تاچین" به اینجا ختم نشد. آنها یك نهارخوری خلق و كارگاههای جمعی برای انجام وظایف خانگی را بر پا داشتند، و بهمراه پزشكان تازه وارد یك شبكه درمانی غیر متمركز را سازماندهی كردند. (در "تاچین" هر یك از روستاها هر چقدر هم كه كوچك باشد یك درمانگاه دارد كه در آن جراحی های محدود انجام می شود.) بعداً كارخانه های كوچك هم ساخته شد تا بتوان برخی اشیاء مفید از رادیو گرفته تا كفش و قابلمه و اثاثیه خانه و قطعات یدكی ماشینهای خرمن كوب را درست كرد. تحت تاثیر موج عظیم فعالیت زنان، همه جوانان، افراد مسن و دانشجویان موسسه نفت، به حركت در آمدند.  اگرچه در آغاز فقط یك سوم آنها قادر بودند نقشی فعال بعهده بگیرند اما همگی آنها به استثنای افراد بیمار میخواستند به كار جمعی بپیوندند. این شاید یكی از آشكارترین نشانه های دستاورد زنان باشد. آنها طوری عمل كردند كه دامنه فعالیتهایشان را از تولید مواد غذایی به جایی رسید كه زن و مرد بطور برابر در همه حیطه های فعالیت جمعی ادغام شدند.

جنبه ای از خصوصیات زنانه كه كمتر شناخته شده است
جنبه دیگری از زندگی در "تاچین" سزاوار توجه است. بسیاری از خدمات جمعی نظیر اصلاح سر، تهیه غذا، سینما و حمل و نقل مجانی است. فروشگاههای لباس و كفاشی ها هزینه مواد مورد استفاده را حساب میكنند (مثلا پارچه و دكمه و نخ) اما كار مجانی است. خود زنان مسئول مجانی بودن این چیزها هستند. همانطور كه در بحث از ایجاد كارگاههای محلات خاطر نشان كردم، هدف زنان از كار كردن افزایش درآمد خودشان نبود؛ بلكه میخواستند یك نقش قدرتمند اقتصادی و سیاسی جمعی بازی كنند. بدین ترتیب میخواستند شرایط مشخص خود را متحول ساخته و از این طریق زندگی همه را تغییر دهند. هدفشان این بود كه به ایده آل كمونیستی "از هر كس بر حسب توانایی اش، به هر كس بر حسب نیازش" یك گام نزدیكتر شوند. وقتی كه مادر "شوی" نخستین بریگاد
زراعی را درست كرد، زنان شركت كننده در آن نظام تعیین دستمزد بر پایه پوئن های كاری را به اجراء گذاشتند. این نظام توانایی های هر فرد را در نظر می گرفت. زنانی كه بیشترین پوئن ها را كسب كرده بودند تصمیم گرفتند كه بخشی از درآمد خود را به زنانی بدهند كه مشكلات مادی دارند. مثلا بچه هایشان ناخوش هستند و بنابراین نیازهای بیشتری دارند.
آیا این كاملا اتفاقی بود كه زنان نخستین كسانی بودند كه چنین تساوی گری ای را عملی میكردند؟ یا علتش این است كه زنان سالیان سال كار خود را نه بر پایه سودی كه از آن استخراج میشود، بلكه بر پایه مفید بودن آن برای خانواده هایشان سنجیده اند؟ زیرا هرگز بابت این كار چیزی دریافت نكرده اند. یا علت اینست كه زنان همواره یك گرایش كمونیستی دارند؟ یعنی به جنبه مفید اجتماعی كار خویش اولویت میدهند. دلیل هر چه باشد، آنا لوییز استرانگ هم در بحث خود با زنان "تاچین"، از جمله مادر "شوی"، به همین نتیجه گیری رسیده است. او می نویسد:
"كار مجانی در تاچین زیاد تفاوتی با كاری كه زنان همواره انجام داده اند ندارد. زنان همیشه برای تكمیل درآمد خانواده به كارهایی پرداخته اند كه نمی توانسته بر حسب هزینه ارزش یابی شود. همچنین كار زنان چندان متفاوت از كمون آینده نیست كه در آن وظایف را بر حسب توانایی های هر فرد به پیش خواهند برد و هر فرد بر حسب نیازهایش خواهد گرفت." (2)
ظاهراً ما در اینجا به مسئله ای برخورد كرده ایم كه امروزه آنرا "خصوصیات چند وجهی زنانه" مینامند. مائوتسه دون رهنمود "از مكتب تاچین بیاموزید" را صادر كرد و در آن خاطر نشان نمود: "... در صورتی كه شرایط اجازه دهد كارگران باید همانند حوزه های نفتی تاچین در كار زراعی نیز سهم بگیرند." این نشان میدهد كه حزب كمونیست چین با مطالعه تجربه زنان "تاچین" اهمیتی كه این مسئله برای آینده اقتصاد و پیشرفت بسوی كمونیسم دارد را كاملا درك كرده است. "تاچین" یك نمونه است؛ زیرا در این نمونه شكل نوین سازماندهی اجتماعی، شهر و روستا با ادغام امتیازات هر یك در هم آمیخته اند. این كار فقط در صورتی امكان پذیر است كه همه عرصه های تولید بویژه تولید خانگی، كلكتیویزه شود. معنایش این است كه شرایط زنان باید دگرگون شود.

سازماندهی خدمات خانگی در یك مجتمع مسكونی در شانگهای
در محلات شهری و همینطور در روستاها، "رستوران خلق" معمولا مهمترین ساختمان عمومی، و معمولا قدیمی ترین این ساختمانهاست. زیرا تهیه غذا عموماً اولین وظیفه خانگی بوده كه جمعی شده است. برداشتن بار مسئولیت تهیه غذا از دوش زنان یك گام روشن و مهم برای رها كردن آنها از خانه داری است. از عوامل مهم دیگری كه در ایجاد رستوران های عمومی دخیل بوده، اینست كه عموم مردم خیلی روشن مفید بودن چنین موسساتی را تشخیص میدهند. و اینكار، تنها چیزی كه لازم دارد چند سالن بزرگ است.
بعد از بازدید از یك كارخانه نساجی در پكن، ما به رستوران یك مجتمع مسكونی كارخانه رفتیم. (كارخانه نیز نهارخوری خود را داشت كه مختص كارگران و خانواده ها و دوستان آنها بود.) این رستوران یك اتاق بزرگ سرپوشیده بود. وقتی خوردن غذا به پایان رسید این سالن به مركز تفریحات بخش تبدیل شد كه در آنجا افراد بعد از كار روزانه به اجرای برنامه تفریحی می پرداختند. ظهر بود و صدای بهم خوردن چوبهای غذاخوری در كاسه ها می آمد. سالن پر سر و صدا بود و هنگام صرف غذا اخبار رادیو هم پخش میشد. در بیرون، صدای جیغ و داد دختر بچه ای می آمد و با صدای كوبیدن آهن در كارگاه محله در هم می آمیخت. اما با بسته شدن در دیگر سر و صدای خیابان قطع شد. یك زوج كارگر همراه دو دختر خود به صرف غذا مشغول بودند. یك پیرزن كوچك اندام بر سر میز با جوانها گپ می زد. چندین كودك كه بین شش تا هشت سال سن داشتند، تند تند غذا میخوردند. در یك گوشه سالن، چند دریچه قسمت غذاخوری را از آشپزخانه جدا میكرد. مردم برای خرید غذا صف كشیده بودند و سپس برای خوردن غذا به سر میزهای دراز سالن می رفتند. بعضی ها هم غذایشان را در قابلمه دستی می گذاشتند تا به خانه بروند و در آنجا با خانواده شان بخورند. در كنار ما دو بچه ریز نقش كه به سختی قدشان به دریچه
آشپزخانه میرسید، تقاضای غذا میكردند. آشپز با آنها به مهربانی صحبت كرد و سینی ها را بدستشان داد و آنها بطرف میزی رفتند كه مردی تنها بر سر آن مشغول خوردن غذا بود. مرد به آنها لبخند زد و كاسه اش را كنار كشید تا برای آنها جا باز كند. بچه ها با او شروع به صحبت كردند. مرد به دقت گوش میكرد، سر تكان میداد و به بچه كوچكتر كمك میكرد كه پوست ماهی اش را بكند.  غذای آنها تمام شد و بچه ها بشقاب و قاشق چنگال مرد را هم برداشتند و بطرف آشپزخانه راه افتادند. مرد از آنها تشكر كرد و بچه ها برای بازی راهی حیاط شدند. اینها بچه های او نبودند و هیچ نسبتی با او نداشتند. این دو بچه بی سرپرست نبودند بلكه فقط میخواستند با همدیگر غذا بخورند. طبیعتاً افراد بزرگتر مراقب آنها بودند درست مثل اینكه بچه خودشان است.
به ما گفتند كه رستورانها هر روز باز هستند و سه وعده غذا میدهند. بعلاوه رستورانها برای كسانی كه مسافر هستند یا بر سر كارند (یا بهر دلیل دیگر) خوراك سفری هم تهیه میكنند. اداره رستورانها عموماً تحت هدایت هماهنگ آشپزها، مشتری ها و مقامات شهر كه به خدمات جمعی می پردازند قرار دارد. رستورانها را معمولا زنان خانه دار سابق در هر بخش سازماندهی كرده اند و كماكان هر روز بر كار آنها نظارت دارند. بعلت وجود آشپزخانه های جمعی در سراسر كشور، از اهمیت آشپزخانه های خصوصی به طرز قابل ملاحظه ای كاسته شده است. از طرف دیگر از آنجا كه آشپزخانه های خانگی معمولا متعلق به دو یا سه خانوار است آنها را هم دیگر نمی توان خصوصی به حساب آورد. در خانه های این مجتمع در هر طبقه یك آشپزخانه وجود دارد یعنی برای هر دو آپارتمان یك آشپزخانه. وسایل پخت و پز بطور مشترك مورد استفاده قرار میگیرد و خانواده ها غالباً بنوبت برای همه آشپزی میكنند. روز بازدید ما یك پدربزرگ با نوه اش مشغول تهیه غذا برای خانواده ها بودند. سایر خدمات جمعی نظیر آنچه در "تاچین" وجود دارد را ما طی بازدیدهای طولانی خود بویژه در شانگهای دیدیم. جنبه عمده آنها این است كه خود زنان اینها را درست كرده اند: یعنی هم سازماندهی و هم توسعه اینها كاملا به خواست زنان مبنی بر نابودی جنبه خصوصی و خانوادگی وظایف خانگی مربوط است.
در بین یك سلسله خانه های چند طبقه، ساختمانهای یك طبقه كوچك جدید درست شده كه زندگی روزمره منطقه را دگرگون كرده است. درهای آنها به خیابان باز است و میشود صدای ماشین ها و گفتگو را شنید. مردم به آنها رفت و آمد می كنند و بسته هایی را در دست دارند. در برابر هر یك از این ساختمانها دوچرخه ای قرار دارد كه یك گاری به آن بسته شده است. در این گاری ها تولیدات كارگاه حمل میشود. در این كارگاه لباسها را می شستند و رفو میكردند. كارگران صبح به صبح در آپارتمانها می چرخند و هر چیز كه نیاز به رفو كردن دارد را جمع می كنند. از پیراهن های پاره و جورابهای سوراخ دار و شلوارهای شكافته گرفته تا كت های بی دكمه و لباسهای زیپ دررفته و غیره. آنها سپس به كارگاه بر می گردند و مشغول كار میشوند. مردی مشغول دوخت و دوز است و سپس دكمه ای را وصل میكند. زنی در حال سجاف دوزی است. دو ماشین خیاطی را روبروی هم قرار داده اند و همزمان دارند روی یك پارچه بزرگ گلدار كار میكنند. احتمالا باید یك لحاف باشد. معمولا رفوگری و برگرداندن لباسها، یك روز یا كمتر طول میكشد. و معمولا هزینه این كار كمی بیش از بهای نخ و مواد بكار رفته است.
خدماتی نظیر تعمیر كفش، رختشویی، اطوكشی، لحاف دوزی و تهیه لباس عرضه میشود. این كارگاه ها دو كیفیت بسیار مهم دارند: اولا، وسیعاً مورد استفاده توده ها قرار دارند و بنابراین در قلب مجتمع های مسكونی بر پا شده اند (تا بتوانند به حداكثر كارایی داشته باشند) و ثانیاً، بسیار ارزان هستند. كارگاههای دیگری هم هستند كه برخی تعمیرات مربوط به اثاثیه خانه و لوازم آشپزخانه را انجام میدهند. مثلا، سوراخ قابلمه ها یا ماهیتابه ها را میگیرند، قیچی و چاقو تیز میكنند، در و پنجره های خراب را تعمیر میكنند. خدمات نظافت هم در كار است. یعنی كار نظافت آپارتمانها بطور منظم انجام میگیرد و حتی بر حسب بودجه هر كارگر بسیار ارزان است.
تیمهای كارگرانی كه این كارگاههای خدماتی را اداره میكنند، غالباً توسط زنان ایجاد شده است اما فقط در بر گیرنده خانه داران سابق نیست. نكته بسیار مهم این است كه كارگران بازنشسته كه از سلامت خوبی برخوردارند به فعالیت های مفید اجتماعی خود در
این كارگاه ها ادامه میدهند. این یكی از طرق ادغام افراد در جامعه است. بقیه یعنی افرادی كه هنوز شاغلند نیز بخشی از وقت خود را صرف كار در این كارگاهها میكنند. آنها ممكن است شش ساعت در روز وقت بگذارند یا سه چهار ساعت. این باعث میشود افرادی كه چندان سالم نیستند یا جوانها در ساعاتی كه مدرسه ندارند، در كار شركت كنند و به بقیه كارگران وقت كافی برای فعالیتهای فوق برنامه بدهند. بعضی اوقات به فعالیتهای "هنری" می پردازند. مثلا گروههای آماتور تئاتر یا كــر درست میكنند. بعضی وقتها افراد ممكن است به تحصیلات خود ادامه دهند یا حرفه جدیدی بیاموزند. مثلا یك خانه دار ممكن است برای تبدیل شدن به یك "دكتر پابرهنه" در محل اقامت خود تعلیم ببیند.
بكار گرفتن ماشینهای بیشتر و بهتر در كارگاههای جمعی، به یك مشغله ذهنی دائمی كارگران و كادرهای سیاسی تبدیل شده است. كارگاهها نظیر هر كارخانه دیگر تیمهای كوچك نوآوری دارند كه از كارگران و متخصصان تشكیل شده است. آنها میكوشند پروسه های مكانیكی جدیدی درست كنند و راههایی برای ساده كردن كار بیابند. در جائی، آنها برای تكمیل یك سیستم سریع و با صرفه خشك كردن لباسها كار میكردند و در جای دیگر، بر روی ماشین جدید پنبه زنی برای تهیه لحاف. جای دیگری یك تیم تلاش میكرد ماشین كوچك رفوگری بسازد. همه این تیمها به كارخانه های تولید محصولات مصرفی مربوطند تا راههای گوناگون پاسخگویی به نیازهای خلق را مشتركاً بررسی كنند. درعین حال كه مكانیزاسیون یك پیش شرط ضروری برای اجتماعی كردن كار تولیدی نیست، اما یك وسیله حیاتی برای حفظ آن است.
قیمت خدمات جمعی بسیار پایین است. بنابراین به كارگران از منابع مالی شهرداری منطقه پرداخت میشود.  دولت در صورت لزوم روی این دستمزدها سوبسید میدهد. اما در جایی كه شهرداری به اندازه كافی پول دارد، خود به تنهایی دستمزدها را می پردازد. دستمزدها در كارگاههای خدماتی نسبتاً پایین است (حدود سی یوان در ماه)، اما روزكار نیز غالباً كوتاه تر از سایر كارخانه هاست. كارگران این بخش، نظیر سایر كارگران از مراقبت های درمانی مجانی بهره مندند.  


5 - كنار زدن هاله اسرارآمیز تولید خانگی

كارگاههای جمعی خصلت این نواحی را عوض میكنند؛ اما بگونه ای عمیقتر مناسبات بین اهالی این نواحی را تغییر میدهند. در درجه اول و مهمتر از همه، مناسباتی كه زنان درگیر آن هستند را دگرگون میسازند. كلكتیویزه كردن فزاینده خانه داری بیش از پیش آشكار ساخته كه خانه داری بعنوان فعالیتی كه مبتنی بر خانواده است، محصول یك شكل خاص از سازمان اجتماعی (و موقتی) بشر است. این نوع سازمان اجتماعی مستلزم وجود خانوارهای جداگانه ای است كه مسئولیت خانه داری را بدوش میكشند. خانه داری همواره یكی از اشكال انواع تولید بوده است. زمانی كه شما همراه با گروهی از مردان و زنان دیگر وظیفه وصله كردن جورابهای كل اهالی را بعهده میگیرید، تازه میفهمید كه چرا چنین كاری سابقاً بنده وار و شرم آور بوده است. این كار سابقاً از سوی همگان تحقیر میشد و قید و بندی بر پای ما زنان بود زیرا خصلت مفید و ضروری آن بطور اجتماعی شناخته نشده بود. برخوردهای جامعه چین كهن به بسیاری از كارها، كماكان در غرب مشاهده میشود. به هر نوع كار یدی و انجام دهندگان آن تحقیر آمیز نگاه می شود. اما چنین تحقیری به شدیدترین و ناب ترین شكل خود زمانی به چشم میخورد كه پای خانه داری و رسیدن به خانواده در میان باشد.
در غرب، خانه داری نه فقط تحقیر میشود، بلكه واقعاً آنرا نادیده میگیرند. میگویند زنان كه كار نمی كنند، آنها فقط "سر خود را گرم میكنند". یكی از كیفیات اساسی كلكتیوهای خانه داری در چین، نقش دگرگون كننده ای است كه در ارتباط با جوانان و مردان بازی میكند. وجود این كلكتیوها باعث میشود كه آنچه ما زنان در غرب آنرا بدرستی "كار نامرئی" مینامیم، ملموس و محسوس شود. این واقعیت كه مردان و جوانان چینی دیگر
نمی توانند خانه داری را نفی كنند و در واقع اهمیت آن را به رسمیت میشناسند، از میزان سطح شركت داوطلبانه آنها بطور نیمه وقت در فعالیتهای كارگاه و در ساختن دستجمعی كارگاههای جدید معلوم میشود.
كلكتیویزه كردن، خانه داری را بعنوان یك كار مفید اجتماعی تثبیت كرده است و بهمین ترتیب كسانی كه مسئول این كارند نیز به شهروندانی با حقوق كامل تبدیل شده اند. اجتماعی كردن، زندگی خانه داران سابق را تغییر داده و غنا بخشیده است. تیمهای نواحی، درست مانند هر واحد تولیدی دیگر سازماندهی شده و درگیر فعالیت میشوند و بطور كامل در تمامی حیطه های حیات سیاسی شركت میجویند. آنها مباحثاتی را بر سر اوضاع بین المللی و بر سر سیاستهای حكومت، بر سر موضوعات مهم مربوط به ساختمان سوسیالیسم و نقش زنان در انقلاب به پیش می برند. هیچ جنبه ای از جامعه چین وجود ندارد كه بتوان خانه داران سابق را از پرداختن به آن منع كرد.
اخیراً مطالعه ماركسیسم ـ لنینیسم، باعث یك جنبش گسترده و قدرتمند شده است. خانه دارانی كه بیش از پنجاه سال دارند و بسختی خواندن و نوشتن میدانند، بدون خودنمایی به ما گفتند كه آنها در حال مطالعه اثر لنین به نام "ماتریالیسم و امپریوكریتیسیم" هستند. بسختی میتوان این را از آثار عامه فهم لنین به حساب آورد.
تیمها همچنین موتور اولیه حیات فرهنگی محلات هستند. چین پر از گروههای آماتور تئاتر است. بسیاری از این گروهها را خانه داران سابق تشكیل داده اند. آنها به برگزاری نمایشات برای اهالی محل و كارگران در كارخانه ها پرداخته و یا در محلات خود میزبان گروه های آماتور دیگری میشوند كه ممكن است فرسنگها راه را پشت سر گذاشته باشند تا برای اجرای نمایش یا حركات آكروبات كه خیلی مورد علاقه چینی هاست، به آنجا بیایند.



داد و ستد: یك خدمت عمومی جدید
دگرگون كردن داد و ستد خرد یك عامل بسیار مهم در رها كردن زنان از قیود خانه داری است. پس از انقلاب، داد و ستد خرد ملغی نشد. از مغازه داران و تجار كوچك خواسته شد كه در تعاونی های توزیع گرد آیند. این تعاونی ها تدریجاً تحت مالكیت و كنترل كلكتیوها قرار گرفت؛ درست همان چیزی كه در مورد دهقانان و پیشه وران اتفاق افتاد. مغازه داران سابق به كار در مغازه های خود ادامه دادند. تنها تفاوت آشكار این بود كه اینك دولت بهای خرده فروشی كالاها را تثبیت میكرد. البته امروز فروشگاههای دولتی در هر استان وجود دارند كه در آنجا غرفه های گوناگون برای انواع مختلف اقلام تجاری درست شده است. اما مغازه های كوچك محلی و بازارهای سیار كه همگی اشكال داد و ستد غیر متمركز هستند نیز توسعه یافته اند. این كار به حفظ ارتباط نزدیك با مصرف كنندگان كمك میكند. قیمت ها در فروشگاههای محلی و فروشگاههای بزرگ استانی یكسان است و كلیه مایحتاج روزمره در فروشگاههای محلی یافت میشود. انقلاب فرهنگی باعث تغییرات جدیدی شد. در حال حاضر تاكید بر حلقه رابط بین تولید و توزیع است. و این بعهده دستیاران فروش است كه نیازهای مصرف كننده را با تولیدات كارخانه ای همخوان كنند. آنها منظماً با مصرف كنندگان ملاقات كرده و از دیدگاههایشان با خبر میشوند. آیا آنها از كیفیت این یا آن محصول راضی هستند؟ آیا خوب كار میكند؟ آیا استفاده از آن ساده است؟ آیا به اندازه كافی ارزان است؟ چه گیرهایی دارد؟ آیا پیشنهاداتی دارند؟ این دستیاران فروش، اطلاعات جمع آوری شده را به واحدهای گوناگون مربوطه منتقل كرده و برای تامین بهتر نیازهای مردم، مشتركا تحقیق میكنند. هر سال این دستیاران، مدت یك ماه در كارخانه هایی كه محصولات مربوطه در آنجا تولید میشود، تعلیم می بینند. این كار، ارتباط نزدیك سیاسی بین كارگران كارخانه ها، دهقانان و "كارگران بخش تجاری" (بقول خود چینی ها) را تسهیل میكند. بعلاوه این كار به دستیاران فروش كمك میكند تا بفهمند برای تولید كالاهایی كه آنها هر روز با آنها سر و كار دارند چه میزان و چه نوع كاری لازم است. یك فروشنده جوان به ما گفت كه بعد از كار در یك كمون كشاورزی، تازه دقیقاً فهمید كه سبزیجاتی كه میفروشد چه ارزشی دارند. بعد از این بود كه او به مراقبت ویژه از این سبزی ها پرداخت تا تازه بمانند. و در حمل و نقل آنها توجه زیادی به خرج داد و
حتی یك سیستم بادبزن درست كرد تا رطوبت باعث خرابی سبزیجات نشود. وقتی كه او با مبارزه دهقانان علیه خشكسالی و سیل مواجه شد، وقتی دید كه آنها برای تهیه مواد غذائی مرغوب برای مردم چگونه به كار دشوار و فداكارانه می پردازند، وظیفه خود دید كه نگذارد هیچ چیز تلف شود و كاری كند كه مواد غذایی تازه بماند. او گفت كه از همكاران دهقانش سه چیز را یاد گرفت: كیفیت، صرفه و تعهد.
وقتی از كالاهایی كه میفروشید شناخت خوبی داشته باشید، آنوقت میتوانید آنها را بهتر تعمیر كنید.
بنابراین فروش و تعمیر بطور فزاینده ای به دو جنبه از یك كار واحد تبدیل میشوند. برخورد یك زن جوان كه در فروشگاه استان به فروش ساعتهای شماطه دار مشغول بود، نمونه ای از رفتار دستیاران فروش است. او دریافت كه اگر فقط و فقط قیمت ساعتها را بداند، نمیتواند كارش را خوب پیش ببرد. بنابراین تلاش زیادی كرد تا نحوه كاركرد ساعتها را بفهمد و مدتی نیز در كارخانه ساعت سازی به كار پرداخت. بنابراین در حال حاضر هرگاه میخواهد ساعتی بفروشد، با اصرار در مورد علل از كار افتادن هر ساعت در صورت وقوع حادثه یا یك خطای تكنیكی توضیح میدهد. او شخصاً ساعتها را تعمیر میكند. اگر مشتریان بخواهند در مقابل كار تعمیر به او پولی بپردازند، او فقط جواب میدهد كه بعنوان یك "فروشنده زن در جامعه جدید"، كار تعمیر نیز جزئی از كاریست كه او برایش دستمزد گرفته است. او میگفت: "قبلا من هیچ چیز در مورد علم مكانیك نمی دانستم و این مانع میشد آنطور كه میخواهم به مردم خدمت كنم. حالا من شناختم را برای خدمت بهتر به آنها بكار میبندم. و این كاملا طبیعی است.
"تغییر در داد و ستد كه با هدف نزدیكتر كردن مصرف كننده و فروشنده انجام میشود، مسلماً در تغییر شرایط زنان نقش بازی خواهد كرد. چینی ها از مدل سوپر ماركت های غرب پرهیز كرده اند. "بقالی سر گذر" به مدل چینی ها نزدیكتر است. برخلاف شبه خدمات سوپرماركتی، این مغازه های محلی به خدمات واقعی عمومی تبدیل شده اند. در سیستم سوپرماركتی یا فروشگاههای بزرگی كه در آن همه چیز یافت میشود، هزینه های حمل و نقل و انبار داری كه یك جنبه ضروری این سیستم است، كاهش ناچیز قیمتها را خنثی میكند.

مفهوم متفاوتی از پزشكی و نتایج آن برای زنان
غیر متمركز كردن خدمات درمانی در سراسر چین، بیش از پیش زنان را از وظایف وقت گیر پرستاری خلاص میكند؛ اما در غرب كماكان از زنان انتظار دارند كه چنین وظایفی را بدوش گیرند. یك مادر در چین دیگر به تنهایی مسئولیت تامین سلامت كل افراد خانواده را بر دوش ندارد. او دیگر درگیر پرستاری از كودكان مریض در خانه نیست. اولا، همه اماكن كار از پزشك یا "كارگر ـ پزشكان" (یعنی كارگرانی كه در جریان معالجات توسط پزشكان تعلیم می بینند) بهره مندند. مسئولیت كمكهای اولیه و مهمتر از آن مراقبت های پیشگیرانه بعهده آنهاست. اصول پزشكی و پرستاری در مدارس تدریس میشود. تابستانها، گروههای كودكان مبارزه با حشرات را به پیش میبرند. بعلاوه آنها به كوچه و خیابان میروند و به افراد پیر توصیه میكنند كه از عادت تف كردن در خیابان دست بكشند یا از كسانی كه سرما خورده اند میخواهند كه بدون ماسك حفاظتی به كوچه نیایند. آنها میدانند چگونه از دیگران مراقبت كنند و توصیه های پزشكی را رعایت نمایند. بعلاوه قادر به تشخیص بیماری های ساده نظیر سرماخوردگی، ورم لوزه و ورم معده هستند و غالباً می توانند در شرایط اضطراری كمكهای اولیه را انجام دهند. آنها تا حدی نیز با طب سوزنی آشنایند و می توانند ناخوشی های مختصر را با آن درمان كنند.
در هر مجتمع ساختمانی بزرگ شانگهای یك واحد پزشكی وجود دارد. دو یا سه نفر از ساكنان كه معمولا خانه داران سابق هستند، توسط پزشكان در زمینه معاینه و معالجه در حد استاندارد تعلیم یافته اند. آنها در تماس دائم با كاركنان بخش پزشكی مراكز خدمات اجتماعی، كه مسئول خدمات درمانی مجتمع های مسكونی هستند، قرار دارند. مسئولیت بهداشت و مراقبت از بیماران سرپائی بعهده آنهاست. كارگران بهداری همچنین تضمین میكنند كه شخص بیمار تا آنجا كه ممكن است استراحت كند؛ به او غذا میرسانند،
به شستشوی او كمك میكنند؛ كمیته های مختلف بخش را مطلع میكنند كه برای رفیق بیمار چه مشكلی پیش آمده است و بنابراین باید به ملاقاتش بیایند؛ برایش كتاب جهت مطالعه بیاورند و در این یا آن كار به او كمك كنند. همه این كارها بدون ذره ای چشمداشت انجام میشود. هیچكس در چین حتی تصور اوضاعی كه در غرب بسیار رایج و بسیار تكان دهنده است را نمی كند. یعنی اینكه شخص بیمار را تنها به حال خود رها میكنند تا خودش از پس مشكلاتش برآید. برای اینكه جامعه به این مرحله رسیده باشد، همه بخشها باید به مسائل مراقبت درمانی علاقه مند باشند؛ بدین ترتیب امور پزشكی میتواند بتدریج كل اهالی را درگیر كند.

تعاون در خانواده
بنظر من تغییرات در خانه داری در چین دو جنبه دارد. اولا، همان جنبه ای كه در موردش مثالهای فراوان آوردم كه شامل اجتماعی كردن، جمعی كردن و سازماندهی كار بطرق گوناگون خارج از ساختار خانواده است. عمدتا بخاطر این روند اجتماعی شدن است كه خانه داری به تدریج در حال نابودی است. از طرف دیگر، گذاردن برخی از وظایف مشخص به عهده موسسات غیر خانوادگی، در واقع به روند رهائی زنان خانه دار ضرر میزند. من این نكته دوم را دقیقا در تقابل با تفكر بوروكراتیك در مورد رهائی زنان پیش میكشم. بوروكراسی به رهایی زنان از زاویه افزایش بارآوری تولیدی از طریق متمركز كردن تولید، نگاه میكند. این طرز تفكر از قیاس بین كار خانوادگی و كار اجتماعی نشئت میگیرد. در واقعیت كار خانوادگی كاری نیست كه توسط خانواده انجام شود، بلكه برای خانواده و آنهم منحصراً توسط زن انجام میشود. هیچ شوهری به فكرش نمی رسد كه از زنش بخواهد دندانهایش را مسواك كند یا لباس تنش كند، اما بنظرش طبیعی می آید كه زن باید تختخوابش را مرتب كند، كفشهایش را واكس بزند، یا نظافت كند. شاید در نگاه اول این قیاس مع الفارق بنظر آید، اما اینطور نیست. كافیست بخاطر آوریم كه تا چندی پیش ثروتمندان، كلفت و پیشخدمت داشتند كه دقیقاً همین كارها را میكردند. یعنی ارباب مرد یا زن خود را می شستند، موهایش را شانه میكردند، به او پودر میزدند یا لباس تنش میكردند. چینی ها هیچ تفاوتی بین مرتب كردن تختخواب، شستن لباس، وصله زدن، دوختن، نظافت و مسواك زدن نمی بینند. هركس این كارها را خودش انجام میدهد و این را طبیعی ترین امر دنیا می داند. و علت اینكه فقط در عرض 20 سال چنین فرهنگی بطور كامل جا افتاده این است كه مردان از نو آموزش یافته اند. آنها یاد گرفته اند كه به خانه داری ارزش بگذارند و دیگر آن را بعنوان یك كار صرفاً زنانه تحقیر نكنند.
"جنبش نوین زنان در فرانسه" نیز بنفع تقسیم كار مبارزه میكند: ((مسلماً ما در درجه اول و بیش از هر چیز بر كلكتیویزه كردن خانه داری اصرار میكنیم. اما علاوه بر آن، هر چیز "غیر قابل كلكتیو شدن" باید بطور برابر بین ما تقسیم شود.)) بهنگام فرمولبندی این خواسته كه عقل سلیم آنرا بر حق می شمارد، جنبش زنان حتی تصورش را هم نمی كرد كه این امر ممكن است در میان مدافعان "برنامه های اشتراكی" به قیام دامن بزند.

هنگامی كه حزب كمونیست فرانسه به یاد زنان می افتد
بنظر می آید كه آنها بدون آنكه خود متوجه باشند روی نقطه حساسی انگشت گذاشته اند. به نكته زیر گوش كنید. در یكی از جزوات حزب كمونیست فرانسه بعد از ارائه آماری كه نشان میدهد یك زن كارگر طی روز دو كار انجام میدهد، یكی در كارخانه و یكی در خانه، و در هفته بین 80 تا 100 ساعت كار میكند، چنین آمده است: ((برخی افراد روشن بین ... جبران این كار اضافه را در این می بینند كه وظایف خانگی بطور مساوی بین زن و شوهر تقسیم شود.
بدون شك بسیاری از زنان كارگر در حال حاضر از كمك قابل توجه همسر خود در انجام وظایف خانگی بهره مند شده اند. و ما این را دلیلی بر یك تحول جدید در مناسبات زوجین می بینیم. اما انتظار حل مشكل مادر كارگری كه در هزار و یك بند گرفتار است، از طریق تقسیم برابر مشكلات و خستگی ها در چارچوب خانه، معرف یك درك محدود از برابری است. از نظر ما برابری باید معرف بهبود شرایط زندگی بشر باشد و باعث شود كه زوجها

 بتوانند بیشتر به یكدیگر و فرزندانشان برسند. ما دو نكته را مطرح میكنیم:
اول، این "راه حل" فقط میتواند یك مسكن موقتی باشد در حالیكه توسعه همه جانبه علم و تكنولوژی بدین معنی است كه هر خانوار میتواند (بدون انجام فداكاری) به لوازم خانگی دست پیدا كند. لوازمی كه میتواند خانه داری را در حال حاضر مكانیزه كند. همانطور كه آمار نشان میدهد، این مسئله هنوز اتفاق نیفتاده است ... 5ر72 درصد خانوارهای فرانسوی یخچال دارند اما فقط 50 درصد آنها جارو برقی یا ماشین لباسشویی دارند.
دوم، این "راه حل" وسیله ایست كه مقامات و صاحبكاران را از قید ساده تر كردن نقش مادری برای زنان كارگر رها میكند.)) (1)
نباید نگران این بود كه درك حزب كمونیست فرانسه از برابری "محدود" است. آنها اصلا هیچ دركی از برابری ندارند.
روشن است كه تقسیم كار خانه بخودی خود مشكل را حل نمی كند. اما بین عامه راه را برای شرایط سیاسی و ایدئولوژیكی مهیا میكند كه اجازه دهد وظایف خانگی بر مبنای یك روحیه حقیقتاً برابری طلبانه بعهده كلكتیوهای توده ای قرار گیرد. بدون چنین شالوده سیاسی و ایدئولوژیك، كسب واقعی قدرت توسط تمامی كارگران (و نه فقط زنان، حتی اگر لوازم خانگی الكتریكی در اختیارشان باشد) ناممكن خواهد بود. و ما فقط به همان "تسكین دهنده ای" كه حزب كمونیست فرانسه پیشنهاد كرده بود میرسیم: توسعه لوازم خانگی جدا جدا به لطف صاحبكاران و دولت.
بدون شك تقسیم كار برابری طلبانه كافی نیست، اما از هر اقدام كناری دیگر بهتر است. فقط نابودی مناسبات تولیدی سرمایه دارانه راه حل خواهد بود. رد آشكار هرگونه مبارزه برای تقسیم برابر خانه داری، و نامگذاری آن بعنوان یك "مانور انحرافی" (یعنی كاری كه حزب كمونیست فرانسه میكند) هیچ چیز نیست مگر یك چپ نمایی سطحی و پیش پا افتاده كه دیدگاههای قهقرایی برخی كمونیستها در گذشته را می پوشاند ـ دیدگاه هائی كه توسط لنین مورد نقد قرار گرفت:
((متاسفانه این حقیقتی است كه اگر بسیاری از رفقای ما را "خراش دهید" به یك عامی گرا میرسید! مسلماً شما اگر ذهن این رفقا را در مورد زنان بكاوید روی یك نكته حساس انگشت گذاشته اید. آیا گواهی تكان دهنده تر از این هست كه مردان با رضایت خاطر می نشینند و شاهد خرد شدن زنان در كار حقیر و یكنواخت خانگی میشوند؟ شاهد از دست دادن توان و اتلاف وقت آنها. شاهد كند ذهن شدن آنها. شاهد خمودگی و تضعیف اراده آنها؟ ... فقط تعداد معدودی از مردان ـ حتی در بین پرولتاریا ـ در می یابند كه اگر در "كارهای زنان" درگیر شوند تا چه اندازه بار و دردسر را از دوش آنان برداشته اند؛ حتی اگر نتوانند مشكل را كاملا حل كنند. اما نه، این خلاف "حق و حقوق و شرافت یك مرد است". آنها راحتی خیال خود را میخواهند. زندگی زن در خانه، فداكاری روزمره برای امور بی اهمیت است.)) (2)
فداكاری روزمره زنان در راه این كارهای پیش پا افتاده و بیشمار واقعیتی است كه پشت قدردانی عوامفریبانه و تهوع آور بورژوازی از "نقش فوق العاده مادری" و "نقش غیر قابل جایگزینی" مادران قرار دارد. بیایید بیشتر به این حرفهای عوامفریبانه نگاه كنیم: "خوشمان بیاید یا نیاید، نقش مادر برای ادامه نوع بشر اساسی است. این مسئله فقط به دوره بارداری مربوط نبوده بلكه به تمامی سالهای كودكی تا بلوغ مربوط میشود." آیا این اظهاریه ای بسیار روشن در این مورد نیست كه كار زن فقط بچه زاییدن و بچه بزرگ كردن در چارچوب اسارتبار خانه است؟ این یك مداحی عوامفریبانه از خصوصیات زنانه است. اما این حرف را از سخنرانی اخلاق گرایان عصر ویكتوریا بیرون نكشیده ایم، بلكه یك نمونه از تفكر حزب كمونیست فرانسه است و درك به اصطلاح گسترده آنان از برابری را نشان میدهد. (3) آنها خود را سوسیالیست می خوانند و نشانه اش این است كه برای تجلیل از نقش مادری به آن برچسب "عملكرد اجتماعی" می زنند. "نقش مادری باید بعنوان یك عملكرد اجتماعی در نظر گرفته شود و جامعه روی آن اینطور حساب كند." (4) انگار چسباندن واژه "اجتماعی" یا "ملی شده" یا "واقعی" به هر كالا یا محصولی برای تبدیل ناگهانی آن به یك محصول سوسیالیستی واقعی، كافیست!
بیایید به قول شاعر دوران باستان چین "این ادبیات عجیب و غریب را با هم بخوانیم و نقاط ناروشن آن را تجزیه و تحلیل كنیم". "نقش مادری باید به عنوان یك عملكرد اجتماعی در نظر گرفته شود و جامعه روی آن اینطور حساب كند.
" اما مگر جامعه بورژوائی حتی در حال حاضر، نقش مادری را یك عملكرد اجتماعی نمی بیند؟ ایدئولوژی مسلط در جامعه ما بر آن است كه زنان بطور طبیعی خود را منحصراً وقف خانه و شوهر و فرزندان میكنند. و این فقط نوع دیگری از بیان این عقیده است كه زنان یك عملكرد پایه ای را به انجام می رسانند و چنین عملكردی رسمیت یافته است. این "عملكرد اجتماعی" عمیقاً در سنن اجتماعی ریشه دارد بنحوی كه زنان "بدون آنكه كسی به آنها بگوید" باید از این عملكرد پیروی كنند. این طرز تفكری واقعاً عجیب و غریب از "عملكردهای اجتماعی" است و واقعاً از نظر زنان اصرار بر اینكه این عملكرد اجتماعی باید "به حساب آورده شود"، ژستی بسیار آبكی است. از طرف دیگر، این مبارزه خود زنان است كه باعث پیشرفت واقعی خواهد شد. بدین صورت كه بچه داری را به عملكرد همگان و نه فقط خانه داران و مادران تبدیل خواهد كرد.
تلاشهای بورژوازی برای جلوگیری از تقابل وظایف خانگی زنان كارگر و كار پرداخت شده زنان (كه برای مثال از طریق تنظیم مجدد ساعات كار كارخانه انجام میگیرد) نشان دهنده میزان حیاتی بودن زنان و خانه داری است. این اصل قضیه است. جامعه ما در پی آشتی دادن آشتی ناپذیرهاست. در پی انطباق بردگی مزدگی با بردگی خانگی است. در پی به حداكثر رساندن استثمار زنان از طریق وادار كردن آنها به 70 ساعت كار در هفته كه نیمی از آن در خانه و نیمی دیگر "در محل كار" انجام میگیرد. و دست برقضا حزب كمونیست فرانسه نیز پیشنهاد "تدابیر ویژه" ای را میدهد كه "اجازه دهد میلیونها زن كه به اجرای نقش دوگانه اجتماعی یعنی پیشبرد شغل خویش و بزرگ كردن فرزندان مشغولند، این دو فعالیت را در شرایط بهتری با هم آشتی دهند." (5) این در حالی است كه طبقه حاكمه اینجا و آنجا چند مهد كودك میسازد، كمی كمك هزینه خانوادگی میدهد، بعضی كارهای نیمه وقت ایجاد میكند و غیره. و حزب كمونیست فرانسه را می بینیم كه بر این زمینه ظاهر شده و در گوش بورژوازی زمزمه میكند: "بیشترش كن، كمی بیشترش كن!"


فصل سوم
اجتماعی کردن عملکرد مادری


6  - دوران شیرخوارگی و خردسالی

همانطور كه خواهیم دید دگرگون كردن عملكرد مادری یك تعهد عظیم اجتماعی است. این كار فقط میتواند از طریق سرنگونی مناسبات موجود بین والدین و فرزندان، نابودی آتوریته پدری و اسطوره خطاناپذیر بودن افراد بالغ تحقق یابد. این كار مستلزم آن است كه كل جامعه عمیقاً به اهمیت تعیین كننده این تحول جهت رهایی زنان و آینده انقلاب آگاه شود. نخستین گام باید آزاد كردن مادران از مراقبت مداوم از فرزندان خردسال باشد. و مسلماً این مسئله را بدون شركت داوطلبانه خود زنان به سختی میتوان حل كرد

مهد كودكها: نگهداری از بچه یا تقبل مسئولیت بچه ها؟
در فرانسه مهد كودكها پدیده شناخته شده ای هستند. می بینیم كه روز بروز آنها رواج بیشتری می یابند، هر چند هنوز تعدادشان زیاد نیست. بورژوازی مداوما از توسعه نگهداری كلكتیو بچه ها جلوگیری می كند و بجای آن چیزی را تبلیغ می كند كه عوامفریبانه بر آن نام "مهد كودك خانگی" گذاشته است. مهد كودك های خانگی هیچ نیستند مگر استفاده از "دایه های موقتی". یعنی دایه هایی كه برای نگهداری از چند بچه در خانه خود از جانب دولت معرفی می شوند. حكومت قاطعانه مخالف عمومیت یافتن مهد كودك بعنوان شیوه اجتماعی شده نگهداری از بچه هاست. مهد كودك برای دولت و
صاحبكاران گران تمام می شود. البته علت عمده مخالفت آنها این است كه مهد كودكها زیاده از حد كلكتیو هستند. در دراز مدت، مهد كودكها تهدیدی علیه قدرت و ساختار خانواده بورژوایی است. اما راه حل دایه های موقت  تضمینات لازم برای خانواده بورژوایی را فراهم می كند. از آنجا كه دایه صرفا همان نقش مادر را بعهده می گیرد و كودك در همان نوع مناسباتی درگیر می شود كه اساسا خانوادگی است، بنابراین واحد خانواده تقویت هم می شود. "خانواده" علیرغم هر تغییری، در این امر تغییر نمی دهد كه كماكان زنی هست و خانه ای هست و یك یا چند بچه.
مهد كودك معرف پیشرفت قابل ملاحظه ای از حیث ساختاری است. مهد كودك هایی كه در جوامع سرمایه داری ایجاد شده بنوعی طرح اولیه ای از آن تغییر ریشه ای است كه فقط تحت سوسیالیسم می تواند بطور كامل به انجام رسد. از آنجا كه امروز هدف مهد كودكها در فرانسه ترغیب رهایی زنان یا كودكان نیست، بنابراین حالتی بشدت متناقض دارد. اكثریت بزرگ زنانی كه مایلند بچه هایشان را به مهد كودك بفرستند یا فرستاده اند، اذعان می كنند كه انتخاب این راه حل فقط بدان خاطر بوده كه از لحاظ عینی بهیچوجه امكان نگهداری از بچه ها را ندارند. علت این امر را با واقعیت فوق الذكر میتوان توضیح داد. این زنان بلاتردید مطرح می كنند اگر چنین امكانی داشتند، بچه ها را خودشان نگه می داشتند.
ما این حال و هوا را چگونه باید بفهمیم؟ این مسئله بدرجاتی نتیجه احساسی است كه زنان درباره كار در جوامع سرمایه داری دارند. من تا اینجای بحث به این مسئله پرداخته ام. شك نیست كه چنین حال و هوایی بخشا برخاسته از این باور جان سخت است كه هیچ كس جای مادر را نمی گیرد و این نقش طبیعی اوست. این باور كه وظیفه زن، بارآوردن كودكان خردسال خویش است. و اینكه هر نوع دیگر نگهداری كودكان فقط در صورتی قابل قبول است كه مناسبات ویژه مادر ـ فرزندی را محترم شمارد و حفظ كند. در واقعیت، علیرغم ظواهر، ایده ها و ارزشهایی كه مهد كودك تحت سرمایه داری بمیان می آورد، مناسبات مادر ـ فرزندی را بهیچوجه تهدید نمی كند. شیوه ها و محتوای نگهداری از بچه ها در واقع هدف حفاظت و بهبود همین مناسبات را دنبال می كند. بی اعتمادی زنان نسبت به مهد كودكها شاید اساسا صحیح باشد.
در حال حاضر مهد كودكها در فرانسه بهیچوجه توسط والدین اداره نمی شود. شما درست مثل مدرسه، اول صبح فرزند خود را به مهد كودك می سپارید و عصر او را تحویل می گیرید. و در مورد اینكه از صبح تا عصر چه اتفاقی می افتد هیچكاره اید. بنابراین بطور اجتناب ناپذیر، والدین بر حسب تجربه، مهد كودك را یك قلمرو خارجی و متخاصم بحساب می آورند.
شخص بسختی می تواند صادقانه قبول كند كه فرزندش از سنین بسیار پائین، تحت انضباطی قرار گیرد كه فقط و فقط برای مطیع كردن وی و ترساندن او از آتوریته برقرار شده و مرتبا در معرض تبعیضات قرار دارد. از وقتی كه در مدارس متوسطه شاگردان شروع به ابراز اعتراضاتشان كرده اند و دبیران انقلابی به وضوح به افشاء و طرد نقش مدرسه پرداخته اند، نقش سركوبگر مدرسه برملا شده است. احتمالا شناخت ما از دامنه سركوب در كودكستانها و حتی در مهد كودكها ـ سركوبی كه غالبا در اشكال پوشیده انجام می شود ـ ناچیز است.

القای احساس خطاكار بودنو بجای خود نشاندن
اینكه كودكان منحصرا توسط متخصصان نگهداری می شوند باعث تقویت بی اعتمادی زنان است. همه چیز دست بدست هم می دهد و مادر را سرزنش می كند كه چرا وظایف مادری (و فرزند خود) را بعهده غریبه هایی سپرده كه در ارتباط با فرزندش هر حق و حقوقی و هر اطلاعات و شناختی را از آن خود كرده اند. چطور مادری كه فرزند خود را بدست این متخصصان سپرده می تواند از احساس مقصر بودن، از گفته همگان كه او را خائن به نقش مادری می دانند، خلاص شود؟ همه اینها باعث اغتشاش فكری مادران است؛ مادرانی كه با رنگ باختن واقعی سنن مادری در جامعه معاصر مواجهند. شرایط زندگی روزمره در كشورهای صنعتی و شهری اینگونه است كه به احتمال قوی اولین
كودكی را كه یك زوج حمام می كنند، رخت می پوشانند و غذا می دهند، نخستین فرزند خودشان است. دیگر مادر بزرگ های كار كشته وجود ندارند تا راه و چاه این كار را نشانشان بدهند. مادر خطاكار و مضطرب معمولا راهی ندارد جز اینكه به متخصصان نگهداری از كودك رجوع كند. او از خود می پرسد "بقیه چكار می كنند؟ آیا طبیعی است كه من از پس اش بر نمی آیم؟ ایرادی در كارم است، مادر خوبی نیستم، یك مادر واقعی نیستم، و ..." این مادر متحیر و برآشفته بعدا كشف می كند كه  همه تلاشهایش كاملا بی ارزش، كهنه و حتی زیانبار است و فقط افرادی كه كاملا صلاحیت دارند می دانند چه چیزی برای بچه خوب و چه چیزی بد است. بنابراین او هیچگاه شانس استفاده از شیوه های تجربه شده و محك خورده بچه داری كه توسط زنان بدست آمده را پیدا نمی كند. روی دیگر سكه این است كه مادر از مبارزه علیه آنچه واقعا نادرست و كهنه است نیز باز می ماند.
هركس جایگاه خود را می شناسد و به آن می چسبد. مادر خطاكار و پریشان مجبور می شود از فرزندش چشم بپوشد. و دایه صلاحیتدار كه لقب متخصص را یدك می كشد مجبور است كه والدین را تحقیر كند و نحوه بزرگ كردن فرزندان توسط آنها را محكوم كند.
مسئولین مهد كودك دختر كوچك من همیشه اصرار داشتند كه بچه ها را قبل از پانزده تا هجده ماهگی نباید به لگن عادت داد. آنها فكر می كردند كه اگر آداب توالت رفتن را زودتر از موعد به بچه یاد بدهی حتما بعدها به عكس خود بدل می شود. آنها می خواستند از صحنه ناراحت كننده نشستن بچه های هشت ماهه روی لگن و دایره سرخ رنگی كه بعلت فشار لگن روی نشمینگاه آنها ایجاد می شود پرهیز كنند. اما این تصمیم بدون مشورت با مادران گرفته شده بود. مادرانی كه فكر می كردند حداقل در این زمینه آنها هم حق نظر دارند. این باعث عكس العمل مادران شد. آنها می گفتند "باشه! وقتی به خونه رسیدیم این بچه روی لگن میشینه.
" و مسئولین مهد كودك در جواب می گفتند: "فكرش را هم نكن. ما نمی گذاریم پای لگن به مهد كودك باز بشه." در استدلال مادران یك گله گذاری واقعی وجود دارد: "من می دانم كه بچه ام را ول كرده ام، اما حداقل به من اجازه دهید كه كنترل ناچیزی روی او داشته باشم. مرا كاملا تابع تخصصی كه میدانم دارید، نكنید. بگذارید من هم نقشی در پرورش فرزندم داشته باشم."
این استدلال تبارزی از احساس مادر است كه حداقل در یك مورد وی بیش از هركس میداند كه چه چیزی برای بچه اش بهترین است. مادران بطور كامل از آنچه در سراسر روز در مهد كودكها بر فرزندانشان می گذرد بی خبر نگهداشته می شوند. آنها از مهمترین جوانب پرورش بچه خود بی خبرند، بنابراین بشدت از تبعیت اجباری از تخصص حرفه ای دیگران ـ هر اندازه هم كه كم باشد ـ دلگیرند.
جامعه ما مداوما و بناگزیر از مادری كه فرزندش را به دیگری سپرده، باج می گیرد. یعنی جامعه از اصل با یك دست دادن و با یك دست دیگر گرفتن پیروی می كند. از یك طرف موسسات "هاینس" و "مراقبت مادرانه" می گویند كه وقت آزاد بیشتری در اختیار مادران می گذارند اما همزمان همان مادر بخاطر نگهداری نكردن از فرزندش مورد سرزنش قرار می گیرد.
در جامعه ای كه چپ و راست و میانه اش مطرح می كنند كه هیچ كس نمی تواند جای مادران را بگیرد، حقوق و وظایف زنان مخدوش شده است. مادری كه بچه اش را به مهد كودك می فرستد بخاطر این سرزنش كه "هیچكاری از دستت بر نمی آید"، احساس گناه می كند. همین احساس گناه، مادر را در موقعیت تبعیت و وابستگی ایدئولوژیك كه مطلوب اهداف بورژوازی است قرار می دهد. مادران كه گرفتار این ستم ظریف و اینجور حرف در آوردنهای ماهرانه شده اند، طرفدار همان نوع نگهداری از فرزند می شوند كه بورژوازی می خواهد. نه فقط مادر فرزندش را طوری بار می آورد كه جامعه لازم دارد، بلكه جامعه نیز مادران را از طریق فرزندانشان تربیت می كند.
فرزند وسیله ای است كه توسط آن بر زن فشار گذاشته می شود تا طبق همان قالبی كه از پیش برای مادر تعیین شده و مورد نیاز (بورژوازی) است، شكل بگیرد. فرزند عامدانه مادرش را سركوب نمی كند. مسئله پیچیده تر از این حرفهاست. فرزند به مظهر و نماینده
هر رویا و آرزو و اسطوره ای تبدیل می شود كه زن را وا میدارد به "شهادت خویش" گردن نهد. فرزند ادامه خط خانواده است. فرزند (دختر یا پسر) مثل قرضی است كه زن باید به شوهرش بپردازد. فرزند امید یك زندگی موفق و پرمعنی است كه زن هیچگاه تجربه نكرده است. فرزند كمك می كند كه زن موجودیت حقیر و مطیع خویش را كه از محدوده چاردیواری خانه فراتر نمی رود، قبول كند. فرزند معنای زندگی زن است. اما این تبعیت از فرزند، بدون پاداش نیست. بر مبنای ایدئولوژی بورژوایی، وظایف مقدس مادری، برخی حقوق  معنوی را به زن ارزانی می دارد. همه چیز از قوانین بده بستان بازار پیروی می كند. مادر بدون اینكه اطلاعی از این قوانین داشته باشد، فرزندش را مجبور می كند بخاطر شبهایی كه در كنار بستر بیماری اش از او مراقبت كرده، بهائی سنگین بپردازد. مادر نیاز دارد كه فرزندش كاملا به وی وابسته باشد. مادر، فرزند را مطیع و فلج و وابسته می كند. مادر بخاطر ارضای تمایل "خود را وقف فرزند كردن"، او را بگونه ای بار می آورد كه بشدت نیاز به محبت و مراقبت داشته باشد. مادر بخود اجازه می دهد كه زندگی كودكش را در محدوده عشقی كه فقط با حضور خودش می تواند ارائه شود، زندانی كند. در روز اول مدرسه چه كسی بدبخت تر است؟ بچه گریان و مضطرب، یا مادری سراسیمه كه از اضطراب بچه احساس كامل بودن میكند؟
در تجربه مهد كودكهای ما هیچ كاری برای عوض كردن این رفتار متقابلا بیرحمانه نشده است. اما بما می گویند در عوض امید آن می رود كه مادران از یوغ بردگی مادی خلاص شوند! حتی از این زاویه مهم نیز مهد كودك ها موفقیت چندانی كسب نكرده اند.
نابسامانیهای تشكیلاتی مهد كودك های فرانسه بسیار آشكار است. آنها خیلی دیر باز می شوند و زود می بندند. مادران غالبا مجبورند با كارهای روزانه خود در مسابقه باشند یا دست به اقدامات پیچیده بزنند. مثلا بچه را به دیگری بسپارند تا بعد از بازشدن مهد كودك وی را به آنجا ببرد. مهد كودك ها از نگهداری بچه های بیمار سر باز می زنند. در این صورت مادران مجبورند سر كار نروند و از فرزندشان نگهداری كنند. اگر مدیریت مهد كودك واقعا نگران رفع نیازهای همه مردم و بویژه زنان بود، خیلی راحت می توانست چند اتاق را به بچه های بیمار اختصاص دهد. تا وقتی كه مهد كودك فقط شبیه دفتر نگهداری از چمدانها در ایستگاه راه آهن باشد، زنان میل چندانی به سپردن فرزندان خود به یك مركز نگهداری جمعی ندارند. مسلما مهد كودك های ما جایی نیست كه زنان بتوانند ایده ها و تجارب خود را در اختیار جامعه بگذارند. این مهد كودكها جایی نیست كه پایگاهی برای مبارزه زنان علیه ایده های ارتجاعی و اشتباهی باشند كه از هسته تنگ و خودخواهانه خانواده می روید.
اگر قرار است سپردن فرزندان به مراكز نگهداری جمعی، نفعی در بر داشته باشد، باید زنان احساس كنند كه زندگی آنها معانی دیگری غیر از بچه داشتن هم دارد. آنها باید در جامعه ادغام شوند. فقط مهد كودكهایی كه در آن مادران بتوانند با طیف گسترده وظایف انقلابی مواجه شوند، مهد كودكهائی كه خودشان آنها را بر پا كرده و سازمان داده باشند، میتواند مكانی باشد كه در آن فرزندان حقیقتا اجتماعی شده اند. میزان تحقق این امر بسته به میزان ابتكار عمل زنان است؛ زنانی كه فرزند برایشان دیگر اول و آخر همه چیز نیست؛ زنانی كه در پی رها كردن پتانسیل انقلابی خویشند؛ زنانی كه به مصاف با محدودیتهای خویش و مسئله ستم سنتی بر فرزندان برخاسته اند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر