یا باید از نزدیك و دقیقتر كشور خوجه نگاهی بیندازیم. به هر جهت، انقلاب آلبانی در ابتدا از مرحله ای عبور نموده كه به طور رسمی آن را “یك انقلاب دمكراتیك ضدامپریالیستی” توضیح میدهند كه منجر به برقراری “نظم دمكراتیك نوین” در آلبانی شد.(107) آیا اصلا امكان ندارد عده ای از كسانی كه به حزب راه یافته اند، واقعا ماركسیسم ـ لنینیسم جذب نكرده باشند و به طور عینی بورژوا دمكرات یا نمایندگان خرده بورژوازی باشند؟ ولی بر حسب حدس و گمان نباید جلو رفت. قانون اساسی جمهوری خلق آلبانی مرجع خوبی برای ماست (در 1976 قانون اساسی جدیدی جایگزین آن شده است):
"فعالترین و با وجدان ترین شهروندان از طبقه كارگر و زحمتكشان به صفوف حزب كار آلبانی پیوسته اند، حزبی كه سازمان پیشاهنگ طبقه كارگر و همه توده های زحمتكش در تلاش خود برای ساختن پایه های سوسیالیسم و هسته های رهبری كننده تمام سازمانهای اجتماعی و نیز دولت توده های زحمتكشان میباشد."(108)
این قسمت از اساسنامه بدین معنی نیست كه حزب كار آلبانی (PLA) “فقط حزب طبقه كارگر” نمیباشد؟ این نكته در تاریخ حزب كار آلبانی كه به طور رسمی چاپ شده است بیشتر توضیح داده شده است، در صحبت از اولین كنگره حزب كمونیست آلبانی در 1948 میگوید:
"اولین كنگره تصمیم گرفت اسم حزب را از حزب كمونیست آلبانی به حزب كار آلبانی تغییر دهد. این تغییر نام به علت تركیب اجتماعی كشور و حزب تحمیل شد و كاراكتر و اهداف حزب را تغییر نمیدهد. در آلبانی اكثر جمعیت (در حدود 80%) از دهقانان تشكیل شده است. این امر خود را در حزب نیز منعكس میسازد. جایی كه اكثریت قریب به اتفاق اعضایش كشتگر هستند."(109)
خوب، حداقل تحت رهبری مائو، كمونیستها اسم حزبشان را “حزب كارگران و دهقانان چین” یا “حزب زحمتكشان چینی” نگذاشتند!
مسلما بدین شكل نیست كه یك حزب كمونیست ماركسیست ـ لنینیست واقعی نمیتواند، تحت شرایطی، اكثریت اعضایش از دهقانان و دیگر اقشار خرده بورژوازی باشند: در اینجا خوجه در نزدیك شدن به این مساله چنین فكر میكند كه كاراكتر حزب به “تركیب اجتماعی” آن بستگی دارد (پس بنابراین در كشوری كه عمدتا دهقانی است و اكثرأ از دهقانان تشكیل شده است، حزب این كشور باید بیشتر حزب كارگران و دهقانان باشد تا اینكه حزب پرولتاریایی) و حزب كار آلبانی PLA هرگز در این مورد از خودش انتقاد ننمود و همچنان اسم “كار” را حفظ نموده است. خوجه كه از یكطرف چنین كاری میكند، در برخورد مائو به نمایندگان خرده بورژوازی در حزب كمونیست حاكم، مثل صاعقه بر سر مائو نازل میشود؛ این واقعا نمونه درخشان عوامفریبی و بی اصولی محض و روش غیر ماركسیستی خوجه در بحث و پلمیك را میرساند.
شاید احمقانه ترین اتهامات خوجه بر مائو و حزب كمونیست چین، تركیب برخورد بوروكراتیك و متافیزیكی او به مبارزه درون حزبی، به علاوه فراخوانهای عوامفریبانه او به اَشكال دمكراسی درون حزبی است. او میگوید رهبران چینی، “با حیله و مكر”، “خیلی از اسناد ضروری شان را منتشر ننمودند تا كسی بتواند از فعالیتهای حزب و دولتشان سر در بیاورد. آنها همیشه در انتشار اسنادشان ملاحظه كار بودند و هستند.”(110)[1][1][7][11]
در تاریخ دولتهای سوسیالیستی، بدون شك حزب كمونیست چین است كه خط حزب در معرض دید همه جانبه قرار داشته و همه میتوانستند شاهد این باشند كه چگونه خط در مبارزه علیه خطوط نادرست تكامل می یابد، چگونه آن خط خودش را در همه عرصه های فعالیتهای انقلابی متبلور مینماید،[2][2][8][12] بله در تاریخ احزاب اگر بخواهیم دنبال آشكار بودن مبارزه خطی بگردیم، حزب كمونیست چین را خواهیم یافت. یك نفر باید به خوجه این ضرب المثل را یادآوری كند: “یك سوزن به خود، یك جوالدوز به دیگران”. موضوع اینست كه به دست آوردن هرگونه تصویر روشنی بر سر مبارزات خطی در آلبانی واقعا غیرممكن است، بخصوص دوره هایی كه مبارزه بین رهبری PLA و گروههای اپوزیسیون های گوناگونی درون حزب شكل گرفته و شكست خورده اند. بغیر از یكی دو مورد استثناء، تمام اسناد آنها صحبت از فلان “مامور بیگانه”، “مرتد” و غیره و غیره میكند كه قصد نابودی حزب را داشته اند. و محتوای سیاسی خطوط مخالف چه هستند، هیچكس نمیداند، حداقل توصیف مختصر و سطحی آنرا هم كسی خبر ندارد. و اگر خوجه میخواهد بگوید كه در PLA هیچ خط رویزیونیستی وجود نداشته، ما دوباره جواب خواهیم داد كه نه فقط ما، هیچكس دیگری هم آنرا باور نمیكند، حتی بادمجان دور قاپ چینهای خودت.
ما به انتقاد خوجه از خط مائو بر سر خصلت حزب از بدو جار زدن كتابش زیاد پرداخته ایم. خوجه ادعا دارد كه كتابش به طور جهانشمولی قابل استفاده است. در واقع، این كتاب به طور جهانشمولی سراسر خطاست. تز او درباره “وحدت مونولیتیك حزب” در مورد حتی احزاب بیرون از قدرت سیاسی هم صحیح نیست چه رسد به احزابی كه در قدرتند. ولی باید تذكر داد در حالیكه بسیاری از فرمولبندیهایی كه او ارائه میدهد و تفكر مكانیكی كه ترویج مینماید، كاربستشان توسط احزاب خارج از قدرت اشتباه خواهد بود، اما در مورد حزبی كه دولت سوسیالیستی را بخواهد هدایت كند، دیگر واقعا نسخه فاجعه باری است.
بدین خاطر كه خصلت مبارزه طبقاتی بعد از به پیروزی رسیدن انقلاب سوسیالیستی به طور كیفی تغییر میكند. مخصوصا پس از آنكه تغییر بنیادین سوسیالیستی زیربنای اقتصادی به انجام رسیده باشد. تحت سرمایه داری، مبارزه طبقاتی درون حزب، اگر بخواهیم جملات خوجه را به كار گیریم، “انعكاس مبارزه طبقاتی است كه در خارج از حزب جریان دارد.”(112) ولیكن خوجه بین مبارزه درون حزبی تحت سرمایه داری و این مبارزه تحت سوسیالیسم هیچ تفاوتی قائل نمیشود. او اظهار میكند كه “حزب عرصه طبقات و مبارزه بین طبقات آنتاگونیستی نمیباشد.”(113) واقعا؟ به عقیدۀ خوجه، كودتای خورشچف چه بود؟ او به عنوان مثال دوره مبارزه شدید در رده های بالای حزب شوروی را در دو سال بعد از مرگ استالین چگونه میبیند؟ آیا مبارزه بین طبقات آنتاگونیستی نبود و آیا درون حزب كمونیست جریان نیافت؟ یا خوجه مبارزه استالین با تروتسكی، بوخارین و دیگران در سالهای 1920 را چه میگوید؟ ـ كه چندین سال طول كشیدند.
در واقع، تحلیل خوجه بر سر این موضوع وجه اشتراك زیادی با تحلیلهای هواكوفنگ و دن سیائو پین دارد. بعد از كسب قدرت، هواكوفنگ و شركاء، حمله تئوریكی عمده ای بر آموزشهای مائوتسه دون به راه انداختند. این آموزشها بر این مبنا بود كه بورژوازی “دقیقا در خود حزب كمونیست” لانه كرده است. هواكوفنگ با استفاده از خط جر و بحث و جدل كه شباهت عجیبی به شیوه خوجه دارد، این موضوع را عنوان نمود كه مبارزه طبقاتی درون حزب انعكاسی از مبارزه طبقاتی در كل جامعه است. در حین اینكه طوطی وار چند نقل قول مشهور مائو را در این مورد میاورد، “باند چهار نفر” (كه همه میدانند تحت رهبری مائو بودند) را سرزنش میكند كه چرا این درك را ترویج مینمودند كه بورژوازی به مثابه یك طبقه در درون حزب وجود دارد. بر حسب بحثهای هواكوفنگ و خوجه اگر چنین امری صحت داشته باشد، دیگر حزب نمیتواند حزب پرولتاریا باشد.(114) محركهای هواكوفنگ و دن سیائو پین برای در پیش گرفتن چنین خطی كاملا واضح و مبرهن است. آنها میخواستند توجه همه را از رهبران اصلی بورژوازی به مثابه یك كل، چه درون و چه بیرون حزب، كه در واقع كسی جز رهروان سرمایه داری نظیر خودشان نبودند، منحرف سازند.
ارزش دارد نقل قول حزب كمونیست چین را مفصلا در اینجا نقل كنیم. نقل قولی در مورد همین موضوع و در زمانی كه حزب هنوز تحت رهبری خط انقلابی مائو قرار داشت، و در زمانی كه مبارزه علیه رهروان سرمایه داری در حزب به نقطه تعیین كنندۀ خود نزدیك میشد:
"تضاد عمده در سراسر دوره تاریخی سوسیالیسم، تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی است. با تغییر تناسب نیروهای طبقاتی مبارزه طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی، به شیوه روزافزون عمیق و حادی در درون حزب متبلور میشود."(115)
در مقاله ای كه نقل قول بالا از آن آورده شده است و بسیاری دیگر از انقلابیون حزب كمونیست چین یك تحلیل ماتریالیستی از تضادهای درون سوسیالیسم ارائه دادند. و مخصوصا تضاد عمده بین بورژوازی و پرولتاریا، تضادی كه البته هواكوفنگ باید هم نفی نماید و درعوض ادعا كند كه تحت سوسیالیسم “طبقات آنتاگونیستی و ستم و استثمار انسان از انسان نابود میگردد.”(116) (ظاهرأ بدین دلیل نابود شده است چون قانون اساسی جدید آلبانی آن را “مجاز نمیداند”!)
مقاله ای كه نقل قول آن را آوردیم و متعلق به حزب كمونیست چین بود اشاره میكند:
"خط رویزیونیستی كه توسط رهروان سرمایه داری درون حزب ارائه میشود، به شیوۀ متمركزی منافع بورژوازی كهن و نوین و همه طبقات استثمارگر را نمایندگی میكند و این امر خصلت بورژوایی رهروان سرمایه داری را تعیین میكند...
از زاویه اقتصادی، علت این كه رهروان سرمایه داری، بورژوازی درون حزب میباشند اینست كه آنها مناسبات تولیدی سرمایه داری پوسیده را نمایندگی میكنند. در دوران سوسیالیسم، پرولتاریا دائماً قصد متحول نمودن آن بخشهایی از روبنا و مناسبات تولیدی را دارد كه با زیربنای اقتصادی سوسیالیستی و نیروهای مولده هماهنگی ندارند و بدین طریق دائماً میخواهد انقلاب سوسیالیستی را تا به انتها پیش براند. اما رهروان سرمایه داری درون حزب نهایت سعی خود را میكنند تا آن بخشهایی از روبنا و مناسبات تولیدی كه مانع تكامل زیربنای اقتصادی سوسیالیستی و نیروهای مولده است را حفظ نمایند. تلاش عبث آنها، احیای سرمایه داری است."(117)
مقاله دیگری در همان حول و حوش به انتشار رسید (دوران كارزار “انتقاد از دن سیائو پین و ضدحمله به جریان منحرفین راست در 1976) نكته را بیشتر باز می كند:
"اگر رهبری یك بخش یا یك واحد در دست رهروان سرمایه داری باشد كه با حرارت در پی جلو راندن خط رویزیونیستی خود است، در تولید سوسیالیستی چرخش ایجاد شده و در مسیر افزایش ارزش سرمایه و به دنبال حداكثر سود به مثابه تنها هدف به یك سیستم كار مزدوری سرمایه داری مبدل میشود. زمانی كه سیستم سوسیالیستی مالكیت به یك “پوسته نازك خارجی” تنزل می یابد، در واقع به سیستم سرمایه داری مالكیت تحت كنترل رهروان سرمایه داری تبدیل میگردد. و پرولتاریا و مردم كاركن در واقع این بخش از ابزار تولید را از دست میدهند.
از نقطه نظر مناسبات دو جانبه بین مردم قضاوت نماییم، سیستم سوسیالیستی كه بر مبنای استثمار و ستم فرد از فرد بنا نشده است، نظامی است كه تحت حاكمیت آن مناسبات بین كادرها و توده ها و بین سطوح بالاتر و پایینتر درون صفوف انقلابی باید مناسبات رفیقانه برابر باشد. اما به هر حال، سه تفاوت عمده هنوز موجود است و آن تفاوت بین كارگران و دهقانان، بین شهر و ده و بین كار فكری و كار یدی است. پراتیك كهن تقسیم كار در جامعه و سیستم درجه بندی (تفاوت در دستمزد) موجود است، و از این لحاظ، حقوق بورژوایی به طور جدی هنوز موجودیت دارد. حتی آن حقوق بورژوایی كه در مناسبات دو جانبه بین مردم كه امروز دیگر باید از بین رفته باشد، نیز اغلب بعد از آنكه ضربه میخورند، دوباره سر بلند میكند: مثل، رتبه بندی انعطاف ناپذیر، آقایی كردن بر مردم، و قطع پیوند تنگاتنگ با توده ها، رفتار نابرابر و غیره. اگر رهبری برخی بخشها توسط رهروان سرمایه داری قبضه گردد، آنها حقوق بورژوایی در مناسبات بین افراد تقویت نموده و گسترش میدهند. و كارگران را مورد “كنترل، بازرسی و سركوب” قرار داده و مناسبات سوسیالیستی بین افراد را به مناسبات مزدوری سرمایه دارانه تغییر میدهند و دیكتاتوری بورژوایی را اعمال مینمایند. چنین وضعیتی به طور خاص در اتحاد شوروی كنونی واضح و روشن است."(118)
و مقاله ادامه میدهد:
"ظهور رهروان سرمایه داری درون حزب در دوران سوسیالیسم اصلا امری عجیب نیست. هر چیز به دو تقسیم میشود. حزب سیاسی پرولتاریا هم از این امر مبرا نمیباشد. تا زمانی كه طبقات موجودند، تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی بر دوام خواهند بود. چنین مبارزاتی ناگزیرأ درون حزب انعكاس می یابد. “رهروان سرمایه داری هنوز بر جاده سرمایه داری گام مینهند”. این امر یك پدیده تاریخی طولانی مدت خواهد بود. ماركسیسم متمایز از رویزیونیسم است. رویزیونیسم از ذكر وجود مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی وحشت میكند، خصوصاً از ذكر پدیدار شدن بورژوازی درون حزب میترسد. خروشچف، برژنف و امثال آنها سعی داشتند با سفسطه هایی از قبیل “حزب تمام خلقی” و “دولت تمام خلقی” خود و دیگران را بفریبند. و دن سیائو پین با شنیدن كلمه “رهروان سرمایه داری” همانقدر میترسد كه جن از بسم اللّه. بدین خاطر است كه اگر آنها این امر را تایید نمایند، در حكم تایید نابودی خودش و تایید خودش به مثابه بورژوازی درون حزب است. چنین چیزی برای آنها هم دردآور و هم غیرقابل تصور است. حزب انقلابی پرولتاریایی و ماركسیستها نه تنها جرات نموده وجود بورژوازی را درون حزب تایید میكنند، بلكه همچنین جرات نمودند انقلاب كبیر فرهنگی را به راه انداخته و توده ها را به بحث و جدل، نصب روزنامه های دیواری و اظهارنظر در یك مبارزه قاطعانه علیه رهروان سرمایه داری برانگیختند. چون تنها از این طریق ما میتوانیم دیكتاتوری پرولتاریا را تحكیم نموده و از احیای سرمایه داری جلوگیری نماییم و بالاخره بورژوازی را روانه گور خود كرده و كمونیسم را متحقق سازیم. انقلاب سوسیالیستی، انقلاب عظیمی است كه هدفش به گور سپردن تمام طبقات استثمارگر كه موجود میباشد.” ما با زندگی در چنین عصری، باید برای به راه انداختن یك مبارزه عظیمی كه از خیلی جهات شكلش از مبارزات گذشته فرق كند تدارك ببینیم.” (مائو) این وظیفه از ما طلب میكند كه شیوه تحلیل طبقاتی را به كار گیریم تا خصوصیات مبارزه طبقاتی و تغییرات در مناسبات طبقاتی را آنچنان همه جانبه درك نماییم كه این مساله مهم یعنی وجود بورژوازی درون حزب برایمان روشن گردد. و در اعمال همه جانبه دیكتاتوری پرولتاریا بر بورژوازی مصر بوده، و بنابراین قادر باشیم انقلاب سوسیالیستی را تا به آخر به پیش بریم."(119)
این نقل قول به شیوه ای مختصر و مفید، خط مائوتسه دون در مورد خصلت مبارزه طبقاتی تحت سوسیالیسم است. چنین خطی در چین سرنگون شد و امروز خوجه به چنین خطی حمله میبرد. و البته چنین خطی مورد حمله وحشیانه رویزیونیستهای روسی هم قرار گرفته است. خط شوروی، آلبانی و هواكوفنگ نه تنها در حمله به دستاوردهای عظیم مائوتسه دون بر سر ان موضوع به هم میپیوندد، بلكه از خصوصیتهای مشترك زیادی هم برخوردار هستند و مهمتر از همه نفی دیالكتیك. هر سه این خطوط از نقطه نظر تضادهای داخلی سوسیالیسم، (یا آنچه كه آنها “سوسیالیسم” مینامند)، نمیتوانند سوسیالیسم را تحلیل نمایند. و از تصدیق این امر كه در سراسر كل گذار سوسیالیستی، طبقات آنتاگونیستی، باقی میمانند سر باز میزنند. حال چه به طور آشكارا مثل آلبانی و شوروی و یا پوشیده تر اما قطعاً با همان ماهیت، حاكمین كنونی چین.
كمی هم ادعای خوجه را بررسی كنیم كه تحت سوسیالیسم هیچ طبقه آنتاگونیستی وجود ندارد، یعنی بورژوازی به مثابه یك طبقه نابود شده و فقط “بقایا” و نفوذ ایدئولوژی اش و غیره باقی مانده است. این تز اولین بار توسط استالین مطرح گشت. او اعلام نمود كه با به پایان رساندن تغییر سوسیالیستی در مالكیت، در شوروی بورژوازی به مثابه یك طبقه نابود شده است. این فرمولبندی بیانگر تمركز اشتباهات استالین بود و پایه ایدئولوژیكی بود كه تفكر او را خدشه دار مینمود و آن گرایش به متافیزیك بود. اما وارثین واقعی استالین یعنی ماركسیست ـ لنینیستهای راستین اتحاد شوروی و انقلابیون پرولتاریا در سراسر جهان درس تلخ و تراژیكی از این قضیه آموختند. بورژوازی نه تنها موجود بود، بلكه موفق شد دوباره بازگردد، قدرت دولتی را قبضه نماید و سرمایه داری را احیاء كند. در جواب به كوشش خوجه در احیای دوباره این خط كه تاریخ عدم صحت آن را ثابت نمود، باید گفت: “بار اول تراژدی، بار دوم كمدی”.
اما متاسفانه، این كمدی اصلا خنده دار نیست. تعداد بسیاری از ماركسیست ـ لنینیستها و مردم انقلابی، بعد از شكست انقلاب در چین، دوباره در مواجهه با یك عقب نشینی تلخ دیگر برای پرولتاریای بین المللی گیج شده، جهت گم كرده شدند. خوجه برای آنها دانه پاشید و دام گستراند، دام متافیزیك و ایده آلیسم، و به آنها وعده سرزمین موعود را داد، جایی كه سوسیالیسم هرگز در چین وجود نداشته چون مائو موجودیت بورژوازی را “مجاز دانست”، بنابراین شكست چین مربوط به خودشان میباشد و اصلا شكستی در كار نمیباشد. اما در این دنیای خیالی میتوان امیدوار بود ـ اگر ماركسیست لنینیستهای راستین و واقعی قدرت را بگیرند، هنوز میتوان مسابقه را برد ـ استوار و “به طور لاینقطع” پرولتاریا گام برمیدارد و مجبور نیست از درون هرج و مرج، مبارزات شدید و عقب نشینیها عبور نماید، و بالاخره به سرزمین هماهنگی و ثبات ابدی میرسد. خوب، خوجه محترم حنای شما رنگی ندارد. طبقه كارگر و مردم قبلا این قصه های طلایی را تجربه نمودند و به ویژه دیگر به قصه دیگری از به اصطلاح كمونیستها گوششان بدهكار نیست. كارگران تضمین نمیخواهند. به محض آنكه آنان دریافتند كه تنها ابلهان و اپورتونیستها هستند كه به آنها وعده پیروزی اما بدون امكان شكست را میدهند، تضمین نمیخواهند. آنچه كارگران آگاه میخواهند علم است، توضیح كاركرد جامعه را طلب میكنند تا بتواند جهان را بر طبق قوانینش تغییر دهند.
اما برای یك لحظه به مساله اتحاد شوروی برگردیم، در سالهایی قبل از اینكه خروشچف “تكامل و پیشرفت لاینقطع” را قطع نمود. اگر طبقات آنتاگونیستی اصلا وجود نداشتند، اگر اصلا بورژوازی نبود، خروشچف و بسیاری از پیروان او از كجا آمدند؟ آیا آنها پسران مالكان ارضی و سرمایه داران سابق بودند، یا شاید “مامورین خارجی” بودند كه از كشورهای امپریالیستی قاچاقی به شوروی آمده بودند؟ خیر، خروشچف و باند او از زیر پرچم سرخ بلند شدند، آنها ماموران عالیرتبه حزب كمونیست بودند كه میتوانستند به خوجه در اثبات “ناب” بودن ماركسیسم ـ لنینیسم كمك كنند.
اما یك بورژوازی موجود بود. نه یك بورژوازی كاملا تكامل یافته چون برای چنین امری به قدرت دولتی نیاز است، اما با این وصف یك بورژوازی بود.[3][3][1][13] آنها بر بستر بقایای مناسبات تولیدی و توزیعی سرمایه دارنه كهن و توزیع كه هنوز وجود داشت رشد كرده و رو آمدند. (این مناسبات كه علیرغم میل ما به هر حال موجودند). بورژوازی رشد كرد نه بدین علت كه استالین آن مناسبات سرمایه داری را “مجاز” دانست، (اگرچه او تا اواخر عمرش بورژوازی را تشخیص نداد و بعدأ هم بخشاً متوجه آن گشت)، اما بدین دلیل كه “جوانه های” جامعه سرمایه داری، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و ایدئولوژیكی، همه نمیتوانند با یك ضربت از روی زمین محو شده و دیگر موجود نباشند. این بقایا تنها باید در تطابق با انقلابی نمودن مناسبات تولیدی و روبنا تكه تكه نابود شده دفن گردند و بر این مبنا تكامل بیشتر نیروهای مولده روی میدهد. رویزیونیستها در حزب شوروی مثل پسرعموهایشان در چین، بر بستر و رد پای مناسبات كهنه سرمایه داری رو آمدند و به نوبه خود بیان سیاسی آن مناسبات شدند و برای حفظ آن جنگیده و همین عناصر سرمایه داری را گسترش دادند. حتی در حالیكه پرولتاریا در فرماندهی حزب و دولت قرار داشت و رویزیونیستها زیر حمله بودند، رهروان سرمایه داری درون حزب توانستند در واحدها، وزارتخانه ها، كارخانه های گوناگون و غیره و نیز بخشهای كلیدی خود حزب، فرهنگی، آموزشی، علمی، موسسات و بدین ترتیب در سرتاسر جامعه رهبری را غصب كنند. این را كسی نمیتواند انكار نماید.
خوجه فكر میكند در آن عرصه های زندگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تحت تسلط رویزیونیستها قبل از آنكه هنوز قدرت سرتاسری را بگیرند، چه مناسباتی موجود بود؟ آیا او واقعا فكر میكند در كارخانه هایی كه به سرپرستی جماعت خروشچف بودند، هیچ عنصر استثمار، هیچ بوروكراتی كه به طور خصوصی ثمرۀ كار جمعی كارگران را تصاحب كند وجود نداشت؟ آیا او واقعا فكر میكند این كارخانه ها به عنوان مثال كاملا، هم در مضمون و هم در شكل، مایملك عمومی بودند؟ یا آیا موضوع از اینقرار نبود كه رویزیونیستها تنها بعد از آنكه در گرفتن قدرت دولتی موفق شدند سیاستهای مورد نظر خود را كه به میزان زیادی به اجرا گذاشته بودند، در یك مقیاس كامل و همه جانبه پیاده نمایند؟
نه، رویزیونیستها بوروكراتهایی بی طبقه با برخی افكار نادرست نیستند. آنها عناصر سرمایه داری بودند و هستند كه خون كارگران را میمكند. از لحاظ سیاسی آنها كوشیدند دیكتاتوری بورژوایی را در هر عرصه ای كه دست داشتند تقویت نمایند. آنها از سنگرهای خود در عرصه های فرهنگی، آموزشی و علمی استفاده كردند تا ایدئولوژی بورژوایی را رواج دهند و با ماركسیسم لنینیسم بجنگند؛ تا افكار عمومی را برای مسیری كه مصمم بودند در پیش بگیرند آماده سازند. آنها در درون حزب، یعنی نقطه محوری و عرصه متمركز مبارزه طبقاتی، رویزیونیسم را رواج دادند و خواستار اتخاذ خط و سیاستهایی شدند كه منافع خودشان را به مثابه استثمارگران منعكس مینمود. آنها برای نابود كردن خط ماركسیست ـ لنینیستی جنگیدند.
تمامی اینها در پرتو تاریخ كنونی پیروزی رویزیونیسم در اتحاد شوروی ممكن است خیلی ساده و ابتدایی به نظر آید. اما نه برای انور خوجه. در دیدگاه ایده آلیستی و متافیزیكی او، تضاد بین پرولتاریا و بورژوایی تنها بعد از آنكه رویزیونیستها قدرت را میگیرد به وجود میاید. یك بار دیگر مكتب فلسفی دبورین چهرۀ زشتش را نمایان میكند. تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی تنها در نقطه معینی، و از سر زئوس چون صاعقه ظهور میكند. و این تازه در كشوری است كه انقلابیون آن موجودیت بورژوازی را، آنتاگونیسم طبقات و یا خطوط نادرست را درون حزب “مجاز ندانستند”!
خوجه نمیتواند وجود بورژوازی تحت سوسیالیسم را دریابد چون نمیتواند از سطح پدیده ها به طرف عمق رود و جوهر متضاد آنها را درك كند. او ماهیت سرمایه داری، سلطه كار مرده به كار زنده، تملك خصوصی تولید اجتماعی طبقه كارگر را نمیفهمد و درعوض تنها قادر است برخی اشكال و اثرات استثمار سرمایه داری از قبیل كمپانیهای مشترك، پرداخت بهره، یا این امر كه برخی مردم ویلاهای آنچنانی دارند و هرگز كار یدی نكرده اند و غیره را ببینند. بدین خاطر او نمیتواند درك كند كه چگونه یك بورژوازی میتواند درست درون خود حزب و در جامعه سوسیالیستی وجود داشته باشد، حال میخواهد مجاز باشد یا نباشد.
نقش حزب تحت سوسیالیسم، پر از تضاد است. از یكسو، عمدتاً حزب رهبر سیاسی طبقه كارگر است كه این طبقه را در انقلاب كردن و حمله به هرگونه آثار جامعه كهنه، به جلو هدایت میكند. اما از طرف دیگر نیز، به طور عینی، حزب دستگاه اداری تحت سوسیالیسم است. اكثر كسانی كه بر واحدهای معین اعمال رهبری میكنند، از اعضای حزب میباشند، برنامه ریزی دولت تحت رهبری حزب صورت میگیرد و غیره. و نیز حزب باید دیكتاتوری همه جانبه در همه عرصه های جامعه اعمال نماید، و حزب ابزار دیكتاتوری پرولتاریایی است، اما در عین حال وجود خود حزب در تضاد با هدفی است كه برای آن میجنگد، یعنی محو همه تمایزات طبقاتی و به همراه آن، محو ضرورت دولت و حزب. حزب به دنبال محو هرگونه نابرابری است، اما خودش در جایگاهی قرار دارد كه باید از آن حفاظت نماید و حتی نشانهای نابرابری را در شكل تفاوت دستمزد، تقسیم كار فكری و یدی و غیره را اعمال كند. زیرا حزب آزاد نیست كه به سادگی آنها را از موجودیت ساقط نماید. تمامی این تضادها نهفته در نقش واقعی حزب تحت سوسیالیسم، تغییر حزب ماركسیست ـ لنینیستی را به ضد خود ممكن میگرداند.
مائو جمله معروفی گفته است كه به خوبی میتواند خطاب به انور خوجه قرار گیرد. او میگوید، “شما انقلاب سوسیالیستی میكنید و هنوز نمیدانید بورژوازی كجاست. بورژوازی درست در حزب كمونیست است، آنانی كه در قدرتند و راه سرمایه داری پیش گرفته اند.” خوجه كارگران را در جستجوی استثمارگران سابق به غازچرانی روانه میكند؛ استثمارگرانی كه مدتهاست سلب مالكیت شده اند. در حالیكه آماج اصلی یعنی دشمن شان در مبارزه طبقاتی در خود حزب آشیان كرده است. خوجه به جای متمركز نمودن تلاش كارگران برای برملا نمودن و مبارزه با شواهد سرمایه داری در جامعه ای كه مالكیت عمومی و رهبری حزب یك پرده واقعی برای پنهان نمودن اوضاعی است كه در آن مدیران و كله گنده ها مشغول اعمال خط رویزیونیستی اند و سعی میكنند كارگران را یكبار دیگر به موقعیت بردگان مزدور تنزل دهند، از ماركسیست لنینیستها دعوت میكند حواس خود را متمركز شواهدی از استخدام غیرقانونی كارگران توسط استثمارگران كوچك و غیره كنند. او به جای هدایت مبارزه سیاسی علیه بورژوازی درون حزب، همانگونه كه مائو پیش برد، خوجه مبارزه را علیه افرادی چون بیوۀ سون یاتسن و دیگر بورژوا دمكراتهای كهن هدایت میكند. اما آنها در دستگاه دولتی فقط جایگاهی صوری داشتند و واقعا قدرتی در دستشان نبوده است. و مسلم است كه كلیه این منابع درجه دوم سرمایه داری و دولت بورژوایی نقش خود را در عقبگرد چین بازی كردند. نیروهای در شوروی نیز همین نقش را داشتند، اما آنها منبع اصلی بورژوازی نبودند و نمیتوانستند باشند. آنها تا حدی كه تحت فرمان و هدایت بورژوازی درون حزب قرار میگرفتند، یك نیروی مهم محسوب می شدند.
در واقع، در مرحله معینی از تكامل انقلاب سوسیالیستی، واقعا برای بورژوازی قدیمی، یعنی اعضای خاص طبقه استثمارگر قدیم بازگشت به صحنه غیرممكن میگردد. هر چه نباشد، آنها از ابزار تولیدی شان محروم شده و دائماً تحت حمله سیاسی قرار دارند، آنها پیر شده و میمیرند و از لحاظ سیاسی آنچنان بی اعتبار شده اند كه در جامعه از هیچ حمایتی برخوردار نمیباشند (و حتی خیلی از فرزاندانشان جذب سوسیالیسم شده از آن حمایت میكنند و سوسیالیسم را پذیرفته اند). استالین متوجه این امر شده بود. او میدانست كه صاحب منصبان پیر تزار، كولاكها، صاحبان پیشین كارخانه ها، دیگر هرگز قادر نخواهند گشت. بدون اشغال امپریالیستی دوباره قدرت بگیرند. اما او دقیقا نتیجه گیریهای غلطی ترسیم میكند، مبنی بر اینكه بدون یك اشغال امپریالیستی، احیای سرمایه داری غیرممكن بوده و دیكتاتوری پرولتاریا صرفا از اینرو ضرورت دارد كه از دولت سوسیالیستی، احیای سرمایه داری غیرممكن بوده و دیكتاتوری پرولتاریا صرفا از اینرو ضرورت دارد كه از دولت سوسیالیستی در مقابل دشمنان خارجی حفاظت نماید. و خوجه ماهیتا همین خط را دوباره زنده میكند: البته با “الفاظ” خودش دربارۀ “تضاد بین راه سرمایه داری و سوسیالیستی”، “مبارزه طبقاتی” (اما بدون طبقات آنتاگونیستی!) و “امكان احیاء هنوز موجود است” ـ الفاظی كه حزب آلبانی از مائو به عاریت گرفته است بدون آنكه هیچگاه به طور واقعی خط ماركسیست ـ لنینیستی مائو را جذب كرده باشد. امروز همین خط را به عنوان رویزیونیسم مورد حمله قرار میدهند.
تشخیص استالین از ضرورت حفظ دیكتاتوری پرولتاریا در تضاد حاد با تئوری او مبنی بر ناپدید شدن بورژوازی و نبودن طبقات آنتاگونیستی و تضادهای آنتاگونیستی تحت سوسیالیسم قرار میگیرد. البته او در كتاب مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی (كه درست قبل از مرگش نوشت) در برخی مشكلات مربوط به این خط كاوش میكند. در این كتاب او نظری را كه در سالهای 30 مطرح نموده بود اصلاح میكند. طبق این نظر، تضادی بین مناسبات تولیدی و نیروهای مولده تحت سوسیالیسم موجود نیست. اما با اینهمه استالین نتوانست به نتیجه گیریهای درستی در مورد خصلت مبارزه طبقاتی در اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان برسد. “حل” این تضاد در خط شوروی بین دیكتاتوری پرولتاریا و مفروض نبودن موجودیت بورژوازی به خروشچف محول شد. و خروشچف این امر را با تئوری ننگین “دولت تمام خلقی” به انجام رسانید.
از این گذشته، خروشچف بحث میكرد (و زیاد هم بی منطق بحث نمیكرد) كه اگر بورژوازی اصلا وجود ندارد، و اگر هیچ مناسبات طبقاتی آنتاگونیستی موجود نیست، چرا برقراری دیكتاتوری پرولتاریا و دولت ضرورت دارد؟ مگر نه اینكه دولت بنا به تعریف تا زمانی وجود دارد كه اعمال دیكتاتوری كند و با قهر بورژوازی را سركوب نماید؟ وانگهی اگر دیگر احتیاجی نیست كه با دشمن داخلی بجنگیم، بلكه تنها جنگیدن با دشمن امپریالیستی خارجی و مامورین خارجی، خرابكاران و غیره كه برای موجودیتشان به این دشمنان خارجی وابسته اند ضرورت دارد، چنین دولتی مناسبتر نیست دولت تمام خلقی نامیده شود و در واقع هم كلیه طبقات موجود در شوروی را نمایندگی كند (كارگران، دهقانان و روشنفكران سوسیالیست) و هنوز وظایف و عملكرد خود علیه دشمن خارجی را عهده دار باشد؟ مسلماً اغتشاش استالین بر سر این مطلب، برای رویزیونیسم خروشچفی بینهایت مطلوب است، ولی باید گفت كه این اغتشاش چندان كم نبود و خروشچف در بافتن تئوریهای رویزیونیستی خود می توانست از آنها استفاده كند و كرد.
بخش چهارم – دیالكتیك
كوشش ما بر آن بود كه با این مقاله نشان دهیم جهانبینی انور خوجه یك جهانبینی متافیزیك و ایده آلیستی است. اما احتیاج نیست كه آنرا از لابلای نظرات سیاسی او بیرون بكشیم، چون آشكارا و بدون رودربایستی به نگرش خود در انتقاداتش از ماتریالیسم دیالكتیك مائو اعتراف میكند.
خوجه انتقاداتش را با اتهامات مسخره ای به مائو آغاز میكند از این قرار كه مائو “از یك درك متافیزیكی و تدریجگرایانه پیروی میكند.” اما وقتی میخواهد درك مائو را “تشریح” نماید، تنها جهانبینی متافیزیكی خود را برملا میسازد:
"مائو برخلاف ماتریالیسم دیالكتیك كه تكامل پیشرونده را به شكل مارپیچی میبیند، تكامل را در شكل سیكل دایره واری به مثابه یك پروسه افت و خیز از سكون و تعادل به عدم تعادل و دوباره تعادل، از حركت به سكون و از سكون به حركت، از خیز به افت و از افت به خیز، از پیشرفت به عقب نشینی و دوباره پیشروی، و غیره میبیند و ستایش میكند."(120)
مسلماً هرگز و به هیچوجه مائو از درك متافیزیكی و تكامل تدریجگرایانه تبعیت نكرد. در اثر مشهورش “درباره تضاد”، مستقیماً با “جهانبینی متافیزیكی یا تدریجگرایانه عامیانه كه پدیده ها را منفرد و بدون ارتباط با جهان اطراف، ایستا و یكجانبه میبیند” پلمیك میكند. او در این پلمیك توضیح میدهد كه “متافیزیسینها بر این عقیده اند كه هر شیئی یا پدیده فقط میتواند نوع خود را تجدید كند، ولی قادر نیست به شیئی و یا پدیده دیگری بدل گردد. به عقیده آنها استثمار سرمایه داری، رقابت سرمایه داری، ایدئولوژی اندیویدوآلیستی جامعه سرمایه داری و غیره ـ همه اینها در جامعه برده داری باستانی و حتی در جامعه اولیه وجود داشته اند و به طور جاودانی و لایتغیر باقی خواهند ماند.”(121) مائو در این عبارت و درواقع در سرتاسر این اثر، انتقاد همه جانبه و عمیقی از جهانبینی متافیزیكی میكند و برای هر كس كه آنرا بخواند روشن است ارزیابی خوجه واقعا سرسری بوده است. اما تعریف خوجه از “سیكل” جالب توجه است و مثلا خیال دارد كه مفهوم “سیكل” را با مفهوم مارپیچ در تقابل بگذارد.
این مسلماً درست است كه پدیده ها خودشان را در یك “سیكل” تكرار نمیكنند، اما این نیز درست است كه پدیده ها از خیز به افت، از افت به خیز، از پیشروی به عقب نشینی و از عقب نشینی به دوباره پیشروی و غیره حركت میكنند. آیا در كشورهای سرمایه داری، جنبش توده ای اینگونه تكامل پیدا نمیكند؟ بله میكند. و هر “سیكل” دوباره به همان نقطه اولیه ای كه آغاز كرده بود برنمیگردد، بلكه درواقع، اگر بخواهیم به طور عام بررسی كنیم، هر كدام بیانگر تكامل عمومی در جنبش است. آیا واقعیت ندارد كه در یك جنگ، یك ارتش از پیشروی به عقب نشینی گذر نموده و دوباره پیشروی میكند؟ مگر نه آنكه دقیقا از خلال این پروسه مسیر كلی جنگ است كه پیشرفت در یك جهت كلی به دست میاید. این در مورد هر پروسه طولانی مدت و پیچیده به طور كلی صدق میكند. تنها در آلبانی (و عملا در مخیله انور خوجه) است كه مبارزه طبقاتی و انقلاب “لاینقطع” پیشروی نمود و از یك پیروزی به پیروزی دیگر دست یافت و هرگز دچار شكست یا عقب نشینی نشد، یا زبانم لال از دوره های اغتشاش و “هرج و مرج” عبور نكرد.
حالا كه خوجه دارد كتابهای مائو را میسوزاند، باید سرمایه ماركس را هم بسوزاند (كه همواره ماركسیست ـ لنینیستها آنرا به مثابه نمونه كاربست دیالكتیك ستایش نموده اند). كتاب سرمایه پر است از مثالهایی كه نشان میدهد پدیده ها در تكرار بی پایان و غیرقابل تغییر جلو نرفته بلكه از طریق سیكل به پیش راه می گشایند. به عنوان مثال گردش سرمایه در نظر بگیریم، كه فرمول آن MCM، از پول به كالا و از كالا به پول است كه ماركس شرح میدهد كه این “پروسه لاینقطع و خستگی ناپذیر به دست آوردن سود” است یا “چرخش دایره وار سرمایه” است. او میگوید “بنابراین این پروسه در مجموع یك پروسه حركت در مدارها را تشكیل میدهد.”(122) اما این پروسه سیكلهای “بی پایان” كه پروسه انباشت سرمایه، پروسه حركت از سرمایه داری دوران رقابت به سرمایه داری انحصاری نیز میباشد و غیره. یا بحرانهایی كه دوره به دوره و به طور سیكلی گریبانگیر سرمایه داری است و از طریق وقوع مكرر دوره ای كه سرمایه داری به طرف پایان نهایی خود حركت میكند. نكته در اینجاست اگرچه این پروسه ها به طور سیكلی اتفاق میافتند، اما سیكلهایی نیستند كه به طور لاینقطع به نقطه اول خود برگردند، بلكه درواقع در یك مسیر مارپیچی به وقوع میپیوندند و دقیقا از خلال این سیكلها و دوایر است كه تمام پیشرویها رخ داده و جهشهای كیفی به وجود میاید.
ارزشمند است این جمعبندی درخشان مائو را از تئوری ماركسیستی شناخت به عنوان نمونه صحیح بكاربست دیالكتیك در اینجا نقل كنیم:
"به وسیله پراتیك حقیقت را كشف كردن و باز در پراتیك حقیقت را اثبات كردن و تكامل دادن، فعالانه از شناخت حسی به شناخت تعقلی رسیدن و سپس از شناخت تعقلی به هدایت فعال پراتیك انقلابی برای تغییر جهان ذهنی و عینی روی آوردن؛ پراتیك، شناخت، باز پراتیك و باز شناخت ـ این شكل در گردش مارپیچی بی پایانی تكرار میشود و هر بار محتوی مارپیچهای پراتیك و شناخت به سطح بالاتری ارتقاء می یابد. اینست تمام تئوری شناخت ماتریالیسم دیالكتیك، اینست تئوری ماركسیستی ـ دیالكتیكی وحدت دانستن و عمل كردن."(123)
مائو به روشنی پروسه ارتقاء به “سطحی بالاتر” از طریق یك رشته گردش مارپیچی بی پایان مطرح میكند ـ یك مارپیچ! خوجه مساله را مغشوش میكند چون تنها نوع “مارپیچی” كه خوجه میتواند بشناسد مارپیچی است بدون منحنی. چنین شخصی بدون شك از لحاظ سیاسی هم كوراست.[4][4][2][14]
دیگر به این نمیپردازیم كه خوجه میكوشد مائو را یك طالع بین و معتقد به اسطوره های باستان تصویر كند، ولی یكی از جدیترین جدلهای او علیه مائو را بررسی می نماییم. یك ملغمه تیپیك خوجه ای از دروغ و اغتشاش فكری:
"مائوتسه دون این مساله را نفی میكند كه تضادهای درونی، ذاتی هر شیئی یا هر پدیده است. او تكامل را تكرار ساده میبیند، به مثابه یك زنجیر از حالات غیرقابل تغییر كه بین آنها ضدین مشابه و رابطه مشابهی مشاهده میشود. تبدیل دو جانبه ضدین به یكدیگر را صرفاً به مثابه یك جابجایی محض میبیند و نه به عنوان حل تضاد و تغییر كیفی هر پدیده كه شامل این ضدین است و مائوتسه دون آن را به مثابه یك الگوی قراردادی در مورد هر چیز به كار میبرد."(125)
بله! خوجه كه وجود دو خط را درون حزب نفی میكند، خوجه كه وجود طبقات متخاصم را تحت سوسیالیسم انكار میكند، جرات كرده و مائوتسه دون را به نفی تضادهای درونی در اشیاء متهم مینماید! این اتهام همسنگ تزهای درخشان اوست مبنی بر اینكه مائو یك “راسیست” است. خوجه برای اثبات این اتهام، مثال پشت مثال ردیف میكند كه همگی نشاندهنده شوونیسم و ناسیونالیسم تنگ نظرانه خود اوست! این اظهارات خوجه حكایت همان دزدی است كه فریاد میزد: “آی دزد!”
اما از این اتهام مسخره و نیز تلاش خوجه برای معرفی دوباره “تئوری منحنی” اش بر علیه مائو بگذریم و به قلب مساله بپردازیم، مشاجره خوجه بر سر “تبدیل متقابل دو سر تضاد به یكدیگر” را بررسی كنیم؛ “حل تضاد و تغییر كیفی هر پدیده كه شامل این ضدین است.” خوب، خوجه بخشاً درست میگوید و این به نسبت تمام صحبتهایش پیشرفت بزرگی است. تبدیل اشیاء به ضد خود واقعاً به معنی وقوع یك تغییر كیفی میباشد. اما متاسفانه خوجه بغیر از ادعاهای پوچ نمیتواند ثابت كند كه مائو این حقیقت را نفی كرده است. مائو نه تنها این امر را نفی نكرده است بلكه برخلاف خوجه، آن را به درستی تشریح مینماید:
"ما اغلب میگوییم: “نو بر جای كهنه مینشیند”. این قانون عام و الی الابد تخطی ناپذیر عالم است. گذار یك پدیده به پدیده دیگر به وسیله جهشی انجام می یابد كه طبق خصلت خود آن پدیده و شرایط خارجی آن اشكال مختلفی به خود میگیرد. اینست پروسه نشستن نو بر جای كهنه. در درون هر شیئی یا پدیده بین جهات نو و كهنه تضادی موجود است كه منجر به یك سلسله مبارزات پر فرازونشیب میشود. جهت نو در نتیجه این مبارزات از خرد به كلان رشد میكند و بالاخره موضع مسلط می یابد، در حالیكه جهت كهنه از كلان به خرد بدل میشود و به تدریج زایل میگردد. به محض اینكه جهت نو بر جهت كهنه پیروز گشت، پدیده كهنه از نظر كیفی به پدیده نو بدل میشود. از اینجا مشاهده میگردد كه خصلت یك شیئی یا پدیده اساساً به وسیله جهت عمده تضاد معین میشود ـ جهتی كه موضع مسلط گرفته است. چنانچه در جهت عمده تضاد كه موضع مسلط را به دست آورده، تغییری رخ دهد، خصلت شیئی یا پدیده نیز طبق آن تغییر می یابد.”(126)
بنابراین مائو خیلی در این مورد روشن است: تبدیل ضدین به یكدیگر در یك تضاد، آنگونه كه خوجه خط مائو را (به غلط) معرفی میكند، “صرفا عوض شدن جای اضداد” نمیباشد بلكه به قول مائو “پدیده كهنه از نظر كیفی به پدیده نو بدل میشود.”
تفاوت اساسی بر سر اینست: آیا زمانیكه ضدین به یكدیگر تبدیل شدند، یك تغییر كیفی صورت میگیرد یا اینكه این تغییر و تبدیل، تضاد را “حل میكند” یعنی خود تضاد را از بین میبرد! نظر خوجه روی دیگر سكه اشتباهات اوست كه از “مكتب دبورین” برمی خاست. همانطور كه قبلا هم اشاره كردیم، از یك جنبه خط خوجه این دیدگاه را منعكس میكند كه تضاد صرفاً در مرحله معینی از تكامل پدیدار میشود. جنبه دیگر اینكه، در اینجا او میگوید تضاد در لحظه رخ دادن تغییر كیفی ناپدید میشود. هر دو نظر در یك چیز مشتركند: ناتوانی در دیدن عملكرد تضاد در سراسر پروسه، از ابتدا تا انتهای پروسه تكاملی هر پدیده.
تز خوجه در مورد حل تضاد صرفاً بدین خاطر كه هر جنبه به ضد خود مبدل میشود، آشكارا اشتباه است. به عنوان مثال تضاد بین جنگ و صلح در مقیاس جهانی یا در هر كشور خاص در نظر بگیریم. تضاد بین جنگ و صلح از حتی قبل از پیدایش طبقات موجود بوده است و تا زمانی كه صلح نه تنها جنبه عمده تضاد بشود، بلكه ضد خود یعنی جنگ را به طور كامل و در مقیاس جهانی “نخورده باشد”، این تضاد حل نمیشود. در آن موقع دیگر تضادی بین جنگ و صلح موجود نخواهد بود، و كلمه صلح هم مگر به مثابه یك فاكتور متعلق به تاریخ، دیگر معنی خودش را از دست خواهد داد.
اما بین دوران آغاز جنگها تا آغاز كمونیسم، یك دوره تاریخی طولانی وجود دارد. طی این دوره، این دو جنبه (جنگ و صلح) دائماً با هم در مبارزه هستند و تغییرات كیفی زیادی هم به وجود میاید كه در آن جنگ به صلح مبدل میشود و یا بالعكس. به همین دلیل است كه مائو به درستی كتاب آموزشی فلسفی شوروی را مورد انتقاد قرار داد. (كتابی كه به گفته او منعكس كنندۀ نظرات استالین بود). در این كتاب گفته میشود كه هیچ همگونی بین جنگ و صلح وجود ندارد.(127)
جنگ دوم جهانی از دل یك دوره نسبی صلح رشد كرد كه به نوبه خود صلحی بود كه از دل یك دوره جنگ نسبی به وجود آمده بود، و همین امر در مورد جنگ اول جهانی نیز صدق میكند. جنگ جهانی دوم به یك دوره صلح نسبی در مقیاس جهانی پا داد. اما در تمام طول این دوره ها، هیچ لحظه ای نبوده كه تضاد بین جنگ و صلح حل شود. هر صلحی هنوز جنبه هایی از جنگ را در بر دارد (چه جنگی كه در گذشته آن رخ داده و چه جنگی كه در آینده رخ خواهد داد و جنگهای انقلابی هم همینطور). و این پروسه به مثابه تكرار بی پایان دوایر پیش نمیرود، بلكه دقیقا مثل یك مارپیچ كه منحنیهای آن از جنگ به صلح و دوباره به جنگ می انجامد و به پیشرفت جامعه منجر میگردد. چنین است پروسه جنگهای انقلابی، جنگهای طبقه كارگر و خلقهای ستمدیده، یعنی تنها جنگی كه میتواند محو جنگ را متحقق سازد ـ نخست در یك كشور و سپس در چندین كشور به پیروزی بیانجامد. با برخورداری از چنین درك درست و دیالكتیكی بود كه مائو در مقابل بحث هیستریك خروشچف مبنی بر اینكه وقوع یك جنگ جهانی دیگر بشریت را نابود میكند، گفت كه درعوض یك جنگ جهانی دیگر میتواند به یك طغیان انقلابی در مقیاس بیسابقه منجر شده، سیستم امپریالیسم را دچار بی سابقه ترین شكست گرداند.
مسلماً مثالهای زیاد دیگری از طبیعت و جامعه در تایید عملكرد این اصل موجود است مثالهایی كه در آن جنبه عمده تضاد تغییر میكند و به تغییر كیفی منجر میگردد، اما هنوز تضاد باقی است و ضدین به مبارزه با یكدیگر ادامه میدهند. تز خوجه انعكاس دیدگاه متافیزیكی اوست. او فكر میكند كه هرگاه یك تغییر كیفی روی داد، دیگر امكان ندارد جنبه های تضاد به عكس خود تبدیل شود چون تضاد دیگر موجودیت ندارد. سفید سفید است و سیاه سیاه: چنین است دلایلی كه خوجه با منطق بورژوایی و غیر دیالكتیكی میاورد. چنین منطقی ممكن است مورد پسند باشد، ولی اشكال آن اینست كه انقلاب را به شكست میانجامد.
نكته خوجه در موضعگیری بر سر این مساله روشن است: او میخواهد یك اصل فلسفی من درآوردی اختراع كند (و آن اینكه تغییر كیفی یعنی محو تضاد) تا به واسطه خط ایده آلیستی و متافیزیكی خودش را در مورد خصلت سوسیالیسم حقانیت بخشد. بنابراین خوجه از مائو انتقاد میكند كه چرا نمیبیند “انقلاب سوسیالیستی یك تغییر كیفی در جامعه است كه در آن طبقات متخاصم و ستم و استثمار انسان از انسان محو می شوند، و چرا سوسیالیسم را به مثابه یك جابجایی ساده بین بورژوازی و پرولتاریا محسوب میكند.”(128) او سپس از مائو نقل قول میاورد كه:
"اگر بورژوازی و پرولتاریا نمیتوانند به یكدیگر تبدیل شوند، پس چطور پرولتاریا از طریق انقلاب حاكم میشود و بورژوازی محكوم؟ به طور مثال، ما در تضاد كامل و مستقیم با گومیندان چیانكایشك قرار داشتیم. در نتیجه مبارزه متقابل و دفع متقابل دو جانب متضاد، تغییری در موقعیت ما و آنها به وقوع پیوست...“(129)
عین همین منطق، مائو را به تجدیدنظر تئوری ماركسیست ـ لنینیستی در مورد دو فاز جامعه كمونیستی هدایت نمود.
” این نظر خوجه است.
خوجه دارد به نكته اصلی نزدیكتر میشود. همین منطق مائو، منطق دیالكتیكی، یعنی نزدیك شدن به هر مساله از نقطه نظر تضاد داخلی آن و جنبه های متضاد درون آن، او را به تكامل درك ماركسیست ـ لنینیستی از سوسیالیسم و گذار به كمونیسم رهنمون میكند. خوجه به این گفته مائو شدیدأ حمله میكند كه:
"بر طبق دیالكتیك به همان اندازه كه مرگ انسان مسلم است، نظام سوسیالیستی به عنوان یك پدیده تاریخی هم روزی به وسیله نظام كمونیستی نفی شده و به آخر خواهد رسید. این چه نوع ماركسیسمی خواهد بود اگر ادعا شود كه نظام سوسیالیستی و مناسبات تولیدی و روبنای آن از بین نخواهد رفت؟ آیا همانند یك كیش مذهبی یا اصول دینی نخواهد بود كه یك پروردگار ابدی را وعظ میكند؟"(133)
شاید خوجه از این امر خوشش نیاید، ولی ما فكر میكنیم كه این خیلی هم خوبست!
آیا این امر كاملا واضح نیست كه سیستم سوسیالیستی كیفیتاً با كمونیسم تفاوت دارد؟ خوجه اینطور فكر نمیكند. او بر این عقیده است كه سوسیالیسم و كمونیسم “در ماهیت، دو فاز از یك نوع نظم اقتصادی ـ اجتماعی است كه تنها به واسطه درجه تكامل و پختگی شان از هم متمایز میشوند. مائو سوسیالیسم را به مثابه چیزی كاملا متضاد با كمونیسم معرفی میكند.”(131) اینجاست كه خط رویزیونیستی با تمام درخشش خود نورافشانی میكند. نه تنها جایز نیست برای تحلیل نمودن سوسیالیسم آن را به جنبه های متضاد تقسیم كنیم، بلكه به رسمیت شناختن تضاد بین سوسیالیسم و كمونیسم نیز جایز نمیباشد.
البته تعجب آور نیست. این محصول ناتوانی خوجه در درك تضادها تحت سوسیالیسم است كه برای او درك تضاد بین سوسیالیسم و كمونیسم را غیرممكن می كند. چون در دیدگاه ایده آلیستی خوجه، تغییر كیفی از سرمایه داری به سوسیالیسم به معنی حل تضاد بین بورژوازی و پرولتاریاست. دنباله این بحث چنین می شود: تحول فوق الذكر بمعنای تحقق اساسی كمونیسم البته در یك مرحله "پائینتر" است و تنها كاری كه لازم می آید یك تكامل صرفا كمی، "تكاملی لاینقطع" و پختگی است تا به كمونیسم كامل دست یابیم.
تضاد اساسی در جامعه سوسیالیستی دقیقا تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی است كه به نوبه خود منعكس كننده تضاد بین “كمونیسم در حال تولد” (همانگونه كه لنین اسم میبرد) و با نشانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی جامعه سرمایه داری است كه از درون آن سوسیالیسم ظهور نموده است. زمانی چنین تضادهایی حل خواهند گشت كه بورژوازی و بقایا و نشانهای جامعه كهن تحت ضربات پی در پی پرولتاریا و پیشروی تغییر و تحولات سوسیالیستی از بین بروند. و تنها در آن موقع میتوان صحبت از قدم گذاشتن بشر به واقعیت كمونیسم نمود، زمانیكه تضادهای نوینی خصلت جامعه را تعیین خواهند كرد. تبدیل طبقه كارگر به طبقه حاكم در جامعه، یك جهش كیفی را نمایندگی میكند و محو همه طبقات حكایت از جهش كیفی دیگری به مراتب عمیقتر میكند. خصوصاً با گذشت صد سال تجربه در انقلاب سوسیالیستی از زمان كمون پاریس تاكنون، فهمیده ایم كه گذار به كمونیسم طولاتی تر، مقاومت بورژوازی سبعانه تر، بازمانده های جامعه كهن سرسختانه تر از آن تصویری بود كه ماركس و انگلس ترسیم مینمودند. با اینكه نوشته های آنها درباره سوسیالیسم و كمونیسم در طرح كلی و فراگیر تاریخی خود واقعاً درخشان بوده اند، اما طبیعتاً نبود تجربه پرولتاریا در امر ساختمان سوسیالیسم در دورۀ حیات ماركس و انگلس، محدودیت ایجاد مینمود. اما خوجه اصرار دارد ایده مزخرف خود را تبلیغ كند كه سوسیالیسم و كمونیسم “سیستم اقتصادی و اجتماعی واحدی” هستند و یكی میباشند!
خوب، آقای خوجه، آیا “به هر كس بنا به كارش” بیانگر همان سیستم اقتصادی ـ اجتماعی است كه “به هر كس به اندازه نیازش”؟ آیا در جامعه ای كه در آن یك طبقه، دولت، یعنی دیكتاتوری خودش را حفظ و اعمال میكند از همان سیستم اجتماعی ـ اقتصادی جامعه ای برقرار است كه هیچ دولت، و هیچ طبقه ای در آن موجود نیست؟ واقعا، حتی یك بچه هم میتواند به حماقت خوجه پی ببرد. چگونه گذار به جامعه بی طبقه بعد از هزاران سال جامعه طبقاتی (كه شامل سوسیالیسم نیز میشود) میتواند یك جهش كیفی عظیم نباشد؟
اما نتایج عملی اصرار خوجه بر اینكه سوسیالیسم و كمونیسم “در ماهیت” یكی هستند بسیار شوم است. این بحث ها در را طاقباز بروی خط زیانباری باز میگذارند كه به نظر میرسد با همه نوع رویزیونیسمی دمساز است و آن “تئوری رشد نیروهای مولده” است. با این حساب، اگر فرق سوسیالیسم با كمونیسم صرفاً در درجه “پختگی” است، اگر تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی در سوسیالیسم از بین میرود، نتیجه این میشود كه عمدتاً درجه تكامل نیروهای مولده متمایز كننده كمونیسم از سوسیالیسم، مرحله ای كه “پختگی” كمتری دارد، میشود. در حقیقت، نتیجه منطقی و جزء لاینفك حملات خوجه به ماركسیسم ـ لنینیسم، اندیشه مائوتسه دون، “رشد نیروهای مولده” است.
جنبش بین المللی كمونیستی، در نتیجه شكست چین، با یكی از جدیترین بحرانهای خود روبرو گشته است. بر سر این دو راهی قرار داریم كه آیا پرولتاریا بر عقاید انقلابی خود محكم باقی میماند و بر اساس علم ماركسیسم ـ لنینیسم و تكامل و غنای آن توسط مائوتسه دون به پیشروی در مبارزه انقلابی ادامه خواهد داد، یا اینكه ماركسیست ـ لنینیستها همه دستاوردهایشان در مبارزه علیه رویزیونیسم خروشچفی، و درسهای انقلاب فرهنگی و غیره را كنار می نهند و به این یا آن شكل با رویزیونیسم همراهی خواهند كرد؟
بعد از شكست چین، تمام توجه ماركسیست ـ لنینیستها معطوف آلبانی و انور خوجه شد. حزب كار آلبانی در مبارزه علیه خروشچف در كنار مائو و حزب كمونیست چین قرار گرفته بود و از انقلاب فرهنگی پشتیبانی نموده بود. این حزب برای جهانیان نمونه ای از عدم تسلیم در آستان رویزیونیسم مدرن شده بود. اما امروزه هر آنچه كه باید گرامی داشت و از آن دفاع نمود یعنی دستاوردهای جنبش كمونیستی بین المللی از طریق مبارزه شدید و از دل شكست ها و پیروزیها بدست آمده، از جانب گردانی مورد حمله قرار گرفته است كه انتظار دیگری از آن میرفت.
روشن است كه حمله آلبانی به اندیشه مائوتسه دون در اساس فرقی با نغمه ضد مائویی سوسیال امپریالیستهای روسی و حاكمین كنونی چین ندارد. همه آنها با مهمترین خدمت مائو به ماركسیسم لنینیسم یعنی تئوری و پراتیك ادامه انقلاب تحت دیكتاتوری پرولتاریا در سوسیالیسم ، ضدیت میورزند. برای همه آنها انقلاب فرهنگی ترسناك است. آنها بیش از هر چیز از خیزش توفان انقلابی توده ها هراس دارند. همه آنهایی كه در برابر مسیر كمونیسم ایستادند و مخالف حركت جسورانه برای شكل دادن به همه جنبه های جامعه طبق بینش پرولتاریا بودند، توسط این بینش جارو شدند. رویزیونیستهای روسی و چینی و اخیرأ انور خوجه با وحشت دیالكتیك مائو را پس میزنند. آنها دیالكتیك مائو در تلاش خستگی ناپذیر و قاطع او جهت یافتن تضاد در قلب هر پروسه و امتناع او از زانو زدن در مقابل بتهای گوناگون، تشخیص اینكه تكامل و پیشرفتهای جهان از درون تلاطم و مبارزه جلو میرود، و اشتیاق او به هدایت توده ها به جلو و ارتقاء آنها در كوران توفانهای غیر قابل اجتناب را قبول ندارند. فراخوان مشهور مائو یعنی “شورش علیه مرتجعین بر حق است!” انقلابیون پنج قاره را الهام بخشید، ولیكن در دل قلبهای تمام ارتجاعیون و رویزیونیستها وحشت افكند.
اتهامات خوجه از قبیل “كمونیسم آسیایی” و “راسیسم” از بارگاه رویزیونیستهای روسی قرض گرفته شده اند.[5][5][3][15] دشمنی او با “هرج و مرج” انقلاب فرهنگی و “كمونیستهای” بیچاره ای كه به آنها بدرفتاری شد، بمعنای همراهی با دن سیائو پین است. او میخواهد مركز جنبش بین المللی كمونیستی باشد. او میخواهد نماینده ماركسیسم ـ لنینیسم “ناب” باشد. درعوض تنها فتوكپی رویزیونیسم است. او كسی است كه با ثبات قدم می رود كه صفات ممیزه خود را از دست دهد و در جریان اصلی رویزیونیستی كه از مسكو ناشی میشود حل شود. تنها اهمیت او در این است كه او تلاش میكند بخشی از ماركسیست ـ لنینیستها را، كه قبلا مخالف رویزیونیسم بوده اند، به منجلاب رویزیونیستی بكشاند و زهر تلخ تسلیم طلبی و خیانت را به طریقی شهدآگین نماید. اما او بیجهت همه را به یك انترناسیونال نوین دلخوش میكند. در این انترناسیونال كه قرار است اینبار خودش، استالین باشد. البته یك استالین خالی از هرگونه محتوای انقلابی. ماركسیست ـ لنینیستهای راستین او را ترك گفته اند. بقیه را كه همچنان در این راه قدم برمیدارند دیگر مشكل بتوان از احزاب رویزیونیست تشخیص داد. اینها چیزی نیستند مگر فرقه هایی كه حتی دركی اتفاقی هم از انقلاب ندارند.
پس از اعلام جدایی كامل و قطعی خوجه از ماركسیسم كه با انتشار كتاب "امپریالیسم و انقلاب" رقم خورد، نشریه "انقلاب" (ارگان تئوریك RCP) نكته ای را طرح كرد كه بعنوان نتیجه گیری در خاتمه این نوشته مناسب است. مقاله مذكور بعد از بررسی عمیق حمله های خوجه به ماركسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه مائوتسه دون در جایی میگوید: “وقتی كه جنبش بین المللی كمونیستی بر سر دوراهی رسید، انور خوجه امكان و مسئولیت ایفای نقش یك غول را بر دوش داشت. اما او درعوض ترجیح داد طاووسی بیش نباشد.”(132)
منابع
1 ـ كتاب “امپریالیسم و انقلاب”، انور خوجه
2 ـ همانجا
3 ـ منتخب آثار مائو (جلد اول)
4 ـ “دورنماهای انقلاب چین”، استالین5 ـ “محاسبات سیاسی اپوزیسیون روسیه”، استالین (جلد 10 مجموعه آثار)
6 ـ “اسناد انترناسیونال كمونیستی” (1943 ـ 1919)، ویراستار: ژان دگرا
7 ـ همانجا
8 ـ كتاب خوجه
9 ـ “درباره تاكتیكهای علیه امپریالیسم ژاپن”، منتخب آثار مائو (جلد اول)
10 ـ كتاب خوجه
11 ـ “درباره دمكراسی نوین”، منتخب آثار مائو (جلد دوم)
12 ـ “تاریخ حزب كار آلبانی”
13 ـ همانجا
14 ـ همانجا
15 ـ كتاب خوجه
16 ـ “انقلاب چین و وظایف كمینترن”، استالین
17 ـ “درباره دمكراسی نوین”، مائو
18 ـ همانجا
19 ـ كتاب خوجه
20 ـ رجوع كنید به فصل دوم: “جنگ انقلابی و خط نظامی” در كتاب “خدمات فناناپذیر مائوتسه دون”، باب آواكیان
21 ـ “دورنماهای انقلاب چین”، استالین
22 ـ “درباره تاكتیكهای علیه امپریالیسم ژاپن”، مائو
23 ـ كتاب خوجه
24 ـ “از یك جرقه حریق برمیخیزد”، منتخب آثار مائو (جلد اول)
25 ـ از “قطعنامه درباره برخی سئوالات در تاریخ حزب ما”، ضمیمه “بررسی ما و وضعیت حاضر”، منتخب آثار مائو (جلد سوم)
26 ـ همانجا
27 ـ “درباره دمكراسی نوین”، مائو
28 ـ نقل شده در “توفان صبحگاهی: مائوتسه دون و انقلاب چین”، هان سوئین
29 ـ همانجا
30 ـ “اوضاع بین المللی و دفاع از اتحاد شوروی”، مجموعه آثار استالین (جلد 10)
31 ـ “یادداشتهائی درباره موضوعات معاصر”، مجموعه آثار استالین (جلد 9)
32 ـ كتاب خوجه
33 ـ “نقش حزب كمونیست چین در جنگ ملی”، منتخب آثار مائو (جلد دوم)
34 ـ “برخی نكات در ارزیابی از اوضاع كنونی بین المللی”، منتخب آثار مائو (جلد 4)
35 ـ كتاب خوجه
36 ـ همانجا
37 ـ همانجا
38 ـ “درباره ده مناسبات بزرگ”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
39 ـ كتاب خوجه
40 ـ “سخنرانی در دومین نشست گسترده كمیته مركزی هشتم حزب كمونیست چین”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
41 ـ “تاریخ حزب كار آلبانی”، خوجه
42 ـ همانجا
43 ـ همانجا
44 ـ همانجا
45 ـ همانجا، ویراستار
46 ـ همانجا
47 ـ “حزب كار آلبانی 16 ساله شد”، پراودا (8 نوامبر 1956)
48 ـ “همیشه از یك خط صحیح پیروی كنید”، از “مصافهای آلبانی با رویزیونیسم خروشچفی”، خوجه
49 ـ كتاب خوجه
50 ـ همانجا
51 ـ “گزارش به دومین نشست گسترده كمیته مركزی هفتم حزب كمونیست چین”، منتخب آثار مائو (جلد 4)
52 ـ همانجا
53 ـ همانجا
54 ـ همانجا
55 ـ نقل شده توسط خوجه
56 ـ همانجا
57 ـ “تضاد بین طبقه كارگر و بورژوازی تضاد عمده چین است”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
58 ـ “نظرات انحرافی راست كه از خط عمومی فاصله میگیرند را رد كنید”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
59 ـ رجوع كنید به “اسناد سرخ شماره 7: چگونه سرمایه داری در اتحاد شوروی احیاء شده و این چه معنائی برای مبارزه جهانی دارد”
60 ـ كتاب خوجه
61 ـ “درباره حل صحیح تضادهای درون خلق”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
62 ـ “از جهت گیری بورژوائی ون هوی پائو باید انتقاد شود”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
63 ـ “اوضاع در تابستان 1957”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
64 ـ “درباره حل تضادهای صحیح درون خلق”، مائو
65 ـ “قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی خلق آلبانی” (ماده 16)
66 ـ كتاب خوجه
67 ـ همانجا
68 ـ “درباره ده مناسبات بزرگ”، مائو
69 ـ همانجا
70 ـ “درباره حل صحیح تضادهای درون خلق”، مائو
71 ـ “انقلاب پرولتری و كائوتسكی مرتد”، لنین
72 ـ كتاب خوجه
73 ـ “تاریخ حزب كار آلبانی”
74 ـ “سخنرانی ها در كنفرانس دبیران كمیته حزبی”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
75 ـ كتاب خوجه
76 ـ همانجا
77 ـ همانجا
78 ـ “مباحثه ای درباره جمعبندی از حق تعیین سرنوشت”، لنین
79 ـ منتخب آثار مائو (جلد دوم)
80 ـ همانجا
81 ـ همانجا
82 ـ همانجا
83 ـ “سخنرانی برای هیئت نمایندگی آلبانی”، نقل شده در جهانی برای فتح (شماره 1)
84 ـ “قرار 61 نكته ای انقلاب فرهنگی” و “بخشنامه كمیته مركزی حزب كمونیست چین” (16 مه 1966)
85 ـ كتاب خوجه
86 ـ “لنین، لنینیسم و انقلاب چین”، وان مین (مسكو، 1970)
87 ـ نقل شده از هوان تون، سردبیر ارگان حزب زحمتكشان ویتنام
88 ـ كتاب خوجه
89 ـ همانجا
90 ـ “نامه كمیته مركزی حزب كار آلبانی به حزب كمونیست و حكومت چین” (1978) ـ در این نامه مطرح شده كه “انقلاب فرهنگی به برقراری قدرت دولتی تحت تسلط عناصر بورژوا و رویزیونیست در چین منتهی شد.”
91 ـ كتاب خوجه
92 ـ همانجا
93 ـ “یك برخورد دیالكتیكی به وحدت درون حزبی”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
94 ـ همانجا
95 ـ “ اسناد دهمین كنگره سراسری حزب كمونیست چین”، باز تكثیر در “و مائو پنجمی بود”، ریموند لوتا
96 ـ “درباره تضاد”، منتخب آثار مائو (جلد اول)
97 ـ نقل شده بطور ناقص توسط خوجه از “یك برخورد دیالكتیكی به وحدت درون حزبی”، مائو
98 ـ همانجا، مائو
99 ـ همانجا
100 ـ كتاب خوجه
101 ـ “وحدت حزب را استحكام بخشید و سنن حزب را در پیش بگیرید”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
102 ـ همانجا
103 ـ همانجا
104 ـ همانجا
105 ـ “انقلاب چین و حزب كمونیست چین”، منتخب آثار مائو (جلد دوم)
106 ـ “كمونیسم “چپ روانه”: یك بیماری كودكانه”، لنین
107 ـ “تاریخ حزب كار آلبانی”
108 ـ نقل شده در “تیشه و تفنگ: تاریخ خلق آلبانی”، ویلیام اش
109 ـ “تاریخ حزب كار آلبانی
110 ـ كتاب خوجه
111 ـ “دیدگاه های فلسفی مائوتسه دون”، آلتیستی و گئورگیگف (1971، مسكو)
112 ـ كتاب خوجه
113 ـ همانجا
114 ـ رجوع كنید به گزارش هواكوفن به یازدهمین كنگره سراسری حزب كمونیست چین
115 ـ “رهروان سرمایه داری، بورژوازی درون حزب هستند”، فان كان ـ باز تكثیر در “و مائو پنجمی بود”
116 ـ كتاب خوجه
117 ـ “و مائو پنجمی بود”، لوتا
118 ـ “رهروان سرمایه داری نمایندگان مناسبات تولیدی سرمایه دارانه هستند”، چوان لان ـ باز تكثیر در “و مائو پنجمی بود”. این مقاله نخستین بار در مجله “بررسی و نقد” تحت رهبری مستقیم گروه چهار نفر در شانگهای منتشر شد. این مجله بدنبال كودتای 1976 تعطیل گشت.
119 ـ همانجا
120 ـ كتاب خوجه
121 ـ “درباره تضاد”، مائو
122 ـ “كاپیتال” (جلد اول و دوم)، ماركس
123 ـ “درباره پراتیك”، منتخب آثار مائو (جلد اول)
124 ـ “درباره مسئله دیالكتیك”، لنین
125 ـ كتاب خوجه
126 ـ “درباره تضاد”، مائو
127 ـ “سخنرانی در كنفرانس كمیته های حزبی مناطق استانی، شهرداری و خودمختار”، منتخب آثار مائو (جلد 5)
128 ـ كتاب خوجه
129 ـ نقل شده در كتاب خوجه از “سخنرانی در كنفرانس كمیته های حزبی مناطق استانی، شهرداری و خودمختار”
130 ـ نقل شده در كتاب خوجه از “سخنرانی در كنفرانس دبیران كمیته حزبی”
131 ـ كتاب خوجه
132 ـ مجله “انقلاب” (دوره چهارم، شماره یك)، ارگان تئوریك حزب كمونیست انقلابی آمریكا
[1][1][7][11] خوجه در همین بخش از كتابش، نكته عجیبی را مطرح میكند كه چهار جلد مائو “به گونه ماهرانه ای ترتیب داده شده است كه یك تصویر دقیق از اوضاع واقعی چین روی بدست ندهد.” اما جرات نمیكند كه حتی یك نمونه برای اثبات ادعای خود بیاورد. علتش اینست كه برای این ادعا هیچ منبعی جز آثار شوروی ها در دست ندارد. برای مثال، “نظرات فلسفی مائوتسه دون” را نگاه كنید. (111) این مقاله كه متعلق به شوروی است شامل خیلی از همان تهمتهایی است كه خوجه به مائو میزند، از قبیل “راسیسم” و غیره. خوجه با داد و فریاد گله می كند كه “كنگره حزبی، بالاترین ارگان كلكتیو حزب، به طور مرتب برگزار نمیشده است.” و بدین ترتیب شكل را به محتوا مقدم شمرده و دوباره ما را بیشتر به یاد یك پارلمانتاریست بورژوا میاندازد تا یك كمونیست. (آدم می تواند از خوجه، این مدافع قدرتمند و سازش ناپذیر نظم و ترتیب كنگره های حزبی، بپرسد كه چرا خودش تا سال 1948 اولین كنگره حزبش را برگزار نكرده بود؟ (یعنی هفت سال بعد از تاسیس حزب و بیشتر از سه سال بعد از رهایی كشور.)
[2][2][8][12] همین امر در مورد اتحاد شوروی در سالهای اولیه سوسیالیسم صحت دارد، اما از اوایل سالهای 1930 به بعد به دست آوردن تصویری همه جانبه از مبارزه خطی درون اتحاد جماهیر شوروی با اتكاء به اسناد منتشره مشكلتر شد.
[3][3][1][13] همانطور كه موجودیت بورژوازی تحت سوسیالیسم غیرممكن است دقیقا به همانگونه كه تحت سرمایه داری است باشد، همین امر هم برای پرولتاریا صدق میكند. بنابراین كلمه پرولتاریا هم معنی دیگری می یابد. پرولتاریای تحت سوسیالیسم دیگر “یك طبقه سلب مالكیت شده” نیست، آنطور كه در جامعه سرمایه داری سلب مالكیت میشد، و دیگر سرمایه بر او حاكم نیست. اما اگر بخواهیم از این موضوع این نتیجه گیری را بكنیم كه كمونیستها دیگر تحت سوسیالیسم نمیتوانند از پرولتاریا صحبت كنند، نهایت حماقت و رویزیونیسم است. نكته اینجاست كه با انقلاب سوسیالیستی، هم بورژوازی و هم پرولتاریا موجودند، اما خصوصیاتی متفاوت با دوران سرمایه داری به خود میگیرند. كاملا به سادگی میتوان دید كه چگونه روش دگماتیستی به نتیجه گیریهای رویزیونیستی منجر میگردد. روشهای دگماتیستی كه تعاریف خشك “ماركسیستی” را برای تحلیل از یك اوضاعی به كار میبرد كه دیگر آن تعاریف به شكل اكید و دقیقش كاربرد ندارند. و مسلماً چنین تحلیلهایی با چنین روشهای دگماتیستی به نفی طبقات آنتاگونیستی، و در واقع به رویزیونیسم منجر میشود.
[4][4][2][14] ما به خوجه پیشنهاد میكنیم این جنگ صلیبی بر سر منحنیها را با لنین بكند. او در كتابش “درباره دیالكتیك” (یك مقاله در 5 صفحه كه خوجه با اینحال كه از آن نقل قول میاورد مطمئنا نخوانده است): “شناخت بشری از یك خط مستقیم پیروی نمیكند و مستقیم الخط نیست، بلكه منحنی بی پایانی است از دوایر و مارپیچ.”
[5][5][3][15] برای مثال به نقل قول زیر توجه كنید: "دیدگاه های سیاسی، اقتصادی، فلسفی و اجتماعی و نیز برخورد تاكتیكی مائو تسه دون و پیروانش بازتاب تاثیر یك ملغمه التقاطی از آموزها، تئوری ها و مقولات التقاطی منجمله فلسفه فئودالی چین (و عمدتا كنفوسیوس و تائوئیسم)، سوسیالیسم خرده بورژوایی، و دیدگاههای دهقانی و خرده بورژوایی، نظرات بورژوا ناسیونالیستی، شوونیسم قدرت بزرگ و ایده های تروتسكیستی و آنارشیستی است.” آیا این حرف را خود خوجه زده یا یكی از مقلدان حقیرش؟ نه، این از جزوه ای است به نام “آنچه پكن درباره آن سكوت اختیار نموده است”، چاپ مسكو، 1972.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر