۱۳۹۰/۳/۲۱

مفهوم ارزش اضافه

مفهوم ارزش اضافه

مقدمه :
 دراین مقاله سعی می كنیم به شیوه ای ساده ولی دقیق، مفهوم ارزش اضافه را ارائه كنیم، تنها با اینكاراست كه خواهیم توانست بصورت علمی علل استثمار سرمایه داری را توضیح داده، و از این راه طرق لازم برای پایان دادن به آنرا كشف كنیم.
گرچه هدف نهایی، درك هرچه عمیق ترسیستم استثمارسرمایه داری است، لیكن برای رسیدن به این هدف،ازتحلیل ویژگیهای یك سیستم كالایی ساده آغاز كنیم.*
 ارزش در اقتصاد ساده كالایی
 الف- تقسیم كار و مالكیت خصوصی: شرایط اولیه یك سیستم اقتصادی بر مبنای مبادله
 امروزه هنوز، درگوشه های دوردست آمریكای لاتین و قاره هایی دیگر، می توان گروه های اجتماعی را یافت كه درآنها مردمان نیازهای اصلی خود را تنها و تنها از طریق وسایل اقتصاد خود تامین می كنند: نان آنها با گندمی كه خود كاشته اند، پخته شده است، لباسهایشان با پشم دامهای خود آنها و به دست خود آنها بافته شده است، محل سكونت آنها، با چوب و گل منطقه ای كه درآن زندگی می كنند، ساخته شده است، والخ...
 اما صحنه ای كه شهرهای بزرگ و مدرن درمقابل چشمان ما می گسترانند، بكلی متفاوت است. درشهرها حتی  یك نفر را نمی توان یافت كه به تنهایی پاسخگوی حوایج خود باشد و به خدماتی كه دیگران در اختیار وی می گذارند، مانند غذا، مسكن، لباس وغیره- كه خود به كار یك سلسله انسانهای دیگر وابسته است- نیازی نداشته باشد.
دراین شهرها، هر فرد كار ویژه خود را دارد: كارگرفلزكار، كارگرنساجی، نانوا، وغیره. هر فرد تنها در صورتی می تواند به زندگی خود ادامه دهد كه به نحوی به سایر زحمتكشان، یعنی كسانی كه برای وی آنچه را كه بدان نیاز دارد ولی خود نمی سازد، تامین می كنند، بستگی داشته باشد. بنابراین، درشهرهای بزرگ، ازسویی، با تقسیم كاری پیشرفته، و از سوی دیگر، با وابستگی متقابل عظیمی بین زحمتكشان شاغل در بخشهای مختلف روبروهستیم. هرچه تقسیم كار بیشتر توسعه می یابد، وابستگی متقابل میان بخشهای مختلف نیزعظیم تر می شود. (1)
 اما پیوند مذكور میان زحمتكشان مختلف چگونه تحقق می یابد؟
  درجایی كه مالكیت خصوصی وسایل تولید وجود دارد، تنها راه ایجاد پیوند میان واحدهای مختلف اقتصادی خود مختار، مبادل ه محصولات در بازار است.
دراقتصادهایی كه مبادله برآنها غالب است، هرتولید كننده) یا گروه تولید كنندگان (بطور منفرد محصولاتی را آماده می سازند كه جوابگوی نیازهای خود آنها نیست، بلكه برای فروش در بازار و سپس خرید محصولات دیگر مورد نیاز ایشان است. محصولات مذكور، دراین مورد كالا نامیده می شوند.
اقتصاد سرمایه داری یكی ازاشكال اقتصاد مبتنی برمبادله كالاهاست، اقتصاد ساده كالایی شكل دیگری از آن است. در اقتصاد ساده كالایی، تولید كننده كالا مالك كالاست و آن را كاملاً دراختیار خود دارد.
دراقتصاد سرمایه داری، تولید كنندگان مستقیم، زحمتكشان كارگر، مالك كالاهایی كه خود تولید می كنند نیستند :كالاهای مزبور به سرمایه داران (مالكین كارخانه ها و وسایل تولید)، كه كارگران را وادار به كار كردن برای خود می كنند تعلق دارند، كارگرانی كه از وسایل تولید و از وسایل مصرف آنها سلب مالكیت شده است.
 ب-  قیمت تنظیم كننده ی ظاهری اقتصاد مبتنی بر مبادله
 دراقتصاد ساده کالایی، به مانند هراقتصاد مبتنی برمبادله، صاحبان كالاها تحت عنوان مالكین با مقام برابركالاهای خود به بازار می روند. بعنوان مالكینی منفرد كه به دنبال منافع شخصی خود می روند، آنها همواره سعی دارند جنس خود را به بالاترین قیمت به فروش رسانند. اما آیا ایشان می توانند پاسخگوی میل وافر خود به فروش به بالاترین قیمت باشند؟ باید گفت كه گرچه فروشنده در ظاهر ارباب مطلق كالاهای خود هست، لیكن نمی تواند آزادانه، میل و اراده خود را به انجام برساند.
خریدار نیز خود مالك بحساب می آید، مالك پولی كه در اختیار دارد و می خواهد با آن به بهترین قیمت و به نفع خود، جنسی را كه بدان مایل است، بخرد. گذشته از این، در كنار فروشنده كالای ما، فروشندگان دیگری  نیزهستند (كه كالاهای مشابهی را به بازارعرضه می كنند). گاه تعداد خریداران كافی نیست، وهر یك از فروشندگان در خطر فروش نرفتن اجناس خود قرار می گیرد؛ و از همین جاست كه رقابت میان مالكین كالاها در می گیرد: آنها با یكدیگر وارد مبارزه می شوند و برای جلب خریدار سعی می كنند كه اجناس را به قیمتی كمتر از قیمت رقبای خود بفروشند.
بدین ترتیب بازار صحنه مبارزه ای دوگانه می شود: از یك سو بین فروشندگان و خریداران و از سوی دیگر، میان فروشندگان منفرد. هنگامی كه تولید كننده با كالاهای خود به بازار می رود، نمی داند كم تولید كرده است یا زیاد، وی دقیقاً نمی داند كالایش تا چه حد مقبول خواهد افتاد. تنها بازار می تواند از طریق قیمتی كه در آن تثبیت می شود، اهمیت كالای تولید كننده منفرد در تولید اجتماعی را به وی نشان دهد. مثلاً، اگر قیمت كفش ناگهان صعود كند، این امر بدان معنی است كه تولید نسبت به نیاز مصرف كنندگان كم تر بوده است، در حالی كه اگر قیمت پایین بیاید، به معنی آن است كه تولیدزیاده از حد بوده است.تولیدكنندگان منفرد این رهنمودهای اشارات بازار را در نظر می گیرند: در مورد اول، تولید كفش را افزایش میدهند، و درمورد دوم تولید را پایین می آورند. بدین ترتیب، اقتصاد مبتنی بر مبادله توسط حركت قیمتها هدایت و تنظیم می شود، و تنظیم كننده مذكور بطور خودكار خود بخودی عمل می كند. قیمتهایی كه در بازار تعیین می شوند، گرچه نتیجه كنش متقابل و مبارزه مالكین- تولید كنندگان كالا هستند، لیكن بستگی آنها به ارائه هر یك از تولید كنندگان و نیز خواست كل جامعه نیز قابل ملاحظه است. قیمت برخی كالاها می تواند به ضرر یك تولید كننده خاص باشد لیك معذلك بر او تحمیل شود.
قیمت، چنان نقش بزرگی را در اقتصاد مبتنی بر مبادله بازی می كند كه پرسش سؤالهای زیر ضروری می شود:
قیمت به چه چیز بستگی دارد؟
چه چیز باعث می شود كه قیمت فلان چیز، فلان قدر است
 و آن دیگری، فلان قیمت دیگر را دارد؟
 ج - آیا قیمت به مورد استفاده بستگی دارد؟ یا به عرضه و تقاضا وابسته است؟
اگرمن به مغازه ای وارد شوم و پیراهنی بخواهم، فروشنده انواع مختلف پیراهن با قیمتهای متفاوت را به من ارائه می کند. حال اگر بپرسم که چرا قیمت یک پیراهن بیشتر از دیگری است، جواب خواهد داد که کیفیت {جنس  {اولی بهتراست {بادوام تراست} بنابراین من خواهم توانست برای مدت طولانی تری از آن استفاده كنم.
 اما آیا میتوان قیمت را از طریق كیفیت و دوام چیزها توضیح داد؟ بجای قیمت دو پیراهن، قیمت یك پیراهن و یك كالای دیگر، مثلاً یك بشقاب، را درنظر بگیریم. یك بشقاب از یک پیراهن ارزانتراست، ولی با این وجود، اگر جنس آن پلاستیكی باشد، دوام آن از دوام یك پیراهن بیش ترخواهد بود. پس، مدت زمان استفاده از یك كالا نمی تواند مبین قیمت آن باشد.
حال، شاید قیمت به مورد استفاده یك چیز، یعنی نیازی كه به آن داریم، بستگی دارد؟ این توضیح نیز ناكافی به نظر می رسد. از یك سو، نان برای انسان مفید تر و لازم تر از الماس است، معذلك الماس خیلی گرانتر از نان است.
از سوی دیگر، مورد استفاده و احتیاج به یك جنس یا كالا، برای خریداران مختلف، متفاوت است. مثلاً یك پیراهن نو، برای فردی كه در فقر زندگی می كند مفیدتر و ضروری تر است تا برای كسی كه كمدی پر و پیمان دارد. با این همه، اگر فرض كنیم كه هر دو تصمیم به خرید كالای واحدی بگیرند، باز قیمتی كه باید برای كالا بپردازند، یكی خواهدبود.
بنابراین، تعیین میزان مورد استفاده محصولات امر بسیار مشكلی خواهد بود. اما می توان با این اعتراض روبرو شد كه:  در عوض تعیین تعداد افرادی كه مایل به خرید و یا بالعكس فروش شیئی خاص هستند، را می توان تعیین كرد. درست است كه نمی توان تعیین كرد نان چند مرتبه از كفش مفیدتراست ولی تعیین تعداد افرادی كه برای خرید كفش شماره ٤٠ مراجعه كرده اند، و نیز تعداد كفش هایی كه برای فروش ارائه شده بودند، ممكن است. اگر برای ٢٠ نفر مراجعه كننده خریدار، ١٠ جفت كفش موجود باشد، معلوم می شود كه تقاضا از عرضه بیشتر بوده است، اما اگر بالعكس، ٢٠ جفت كفش در مقابل ١٠ نفر خریدار ارائه شده باشد، عرضه بیشتر از تقاضا بوده است.
بدین ترتیب، آیا از طریق بازی عرضه و تقاضا نیست كه قیمتها تثبیت می شوند؟ گویا تجربه زندگی روزمره این نظر را تایید می كند: مثلاً می توان قیمتهای بالای میوه ها درآغاز فصل (هنگامی كه عرضه آنها كم است)، و سپس  پایین آمدن قیمتهای لباسهای مغازه ها در آخر فصل مربوطه (هنگامی كه تقاضا برای آنها كم می شود)، را در نظرگرفت. اما اگر تآثیر عرضه و تقاضا بر قیمتها حقیقت داشته باشد، باز باید تاكید كرد كه عامل تعیین كننده قیمت كالاها عرضه و تقاضا نیست. مثلاً اگر در بازار ١٠٠٠ كیلو گوجه فرنگی در مقابل تقاضای تنها ٥٠٠ كیلو از آنها از طرف مشتریان وجود داشته باشد، و اگر، از سوی دیگر، از ١٠٠ جفت كفش تنها برای ٥٠ عدد آن تقاضا وجود داشته باشد.
روشن است كه در بازار گوجه فرنگی و كفش، عرضه دو برابر تقاضاست، با فرض به اینكه عرضه و تقاضا قیمتهارا تعیین می كنند، پس هر كیلو گوجه فرنگی و هر جفت كفش باید به یك قیمت به فروش برسد!حال واضح است كه قانون عرضه و تقاضا می تواند چگونگی نوسانات قیمتها را توضیح دهد: مثلاً اینكه چرا یككیلو گوجه فرنگی، امروز از هفته گذشته گرانتر است، یا چرا قیمت كفشها در آخر فصل مربوطه پایین می آید و__كفشها حراج می شوند. اما همین قانون نمی تواند توضیح دهد كه چرا هر كیلو گوجه فرنگی فلان قدر تومان می ارزد، در حالی كه قیمت یك جفت كفش چند هزار تومان است.
خلاصه بگوییم، قانون عرضه و تقاضا می تواند در مورد سیر قیمتها در كوتاه مدت اطلاعاتی در اختیار ما بگذارد، لیكن نمی تواند توضیح دهد كه چرا یك كالا بیش از كالای دیگر می ارزد.
 د- آیا قیمت به هزینه های تولید بستگی دارد؟
 تولید كننده ای، تولید كالاهایی كه بخاطر نداشتن مشتری كافی به ضرر فروخته می شوند را رها كرده، به تولیدكالاهایی می پردازد كه تقاضای بیشتری دارند. او چگونه متوجه این نكته می شود كه تولید برخی كالاها مقرون به صرفه نیست یا ضرر می دهد؟ روشن است كه وی از هزینه ای كه تولید آنها برایش تمام می شود بدین مطلب پی می برد. هر تولید كننده دیگر نیز بخودی خود، از روی بالا رفتن هزینه خود است كه قیمت بالای كالای خود را توجیه می كند یا توضیح می دهد.
 آیا تمام اینها بدین معنی نیست كه قیمت هر كالا بطور قطعی از طریق هزینه های تولید تعیین می شود؟
برای پاسخگویی به این جواب، یك مثال عینی بزنیم : خیاطی كه در منزل لباسهایی برای فروش می دوزد.هزینه تولید لباسهای دوخته او چقدراست؟ او برای خرید مواد اولیه (پارچه، دكمه، نخ) باید مبالغی پول بپردازد. باید پول اجاره خانه محل كار و نیز پول برق و گرم كردن اتاق را نیز خود بپردازد. همچنین باید استهلاك ماشین خیاطی نیز در نظر گرفته شود: اگر قیمت ماشین خیاطی ١٠٠٠٠٠ تومان باشد و تنها بتوان با آن ٥٠٠ لباس دوخت، پس استهلاك ماشین در هر لباس نیز برابر ٢٥٠٠ تومان می شود، بطوری که پس از استهلاک كامل بتوان ماشین نویی به جای آن خرید.
 آیا مجموع این هزینه ها قیمت لباسها را تعیین می كند؟
تآیید این سؤال بدان معنا خواهد بود كه برای كار خیاط هیچ مبلغی پرداخت نشود: واین خود به مرگ وی ازگرسنگی خواهد انجامید. حال اگر خیاط ما برای دوختن هر لباس یك روز كامل وقت صرف كند، باید در ازای آن كارپولی دریافت كند كه بتواند با آن كالاهای ضروری برای ادامه حیات خود را بخرد، كالاهایی كه ناچار نمی تواند درحین خیاطی خود به تولید آنها بپردازد. بدین ترتیب، وی باید آنچه را كه از دسترنج خود تولید می كند، در مقابلتولیدات دیگران، مبادله كند.
بدین ترتیب، قیمت یك لباس باید عوامل زیر را شامل شود:




وسایل تولید

مواد اولیه
پارچه                   
95000 تومان
دكمه                    
1000
نخ             
400
        وسایل کار

استهلاك ماشین                        
200
برق                                  
200
گرم كردن اتاق               
200
اجاره اتاق                
400
نیروی کار
نیروی كار كار خیاط         
8000

هزینه كل              
20000
  خیاط طبیعتاً سعی می كند لباس را گرانتر از آنچه برایش تمام شده است، بفروشد. و گاهی، بهنگام بیشتر بودن تقاضا از عرضه، موفق هم می شود. اما در این صورت، قیمت بالای لباسها، باعث می شود كه عرضه آن در بازار نیز ترقی كند، و قیمت دوباره پایین افتد. خلاصه اینكه قیمت ها بر حسب نوسانات عرضه و تقاضا تغییراتی می كنند كه البته از میزان تعیین شده توسط هزینه تولید زیزیاد دور نمی شود.
 آیا بدین ترتیب می توان گفت كه قیمتها توسط هزینه تولید كالاها تعیین می شوند؟
  این جواب هنوز رضایت بخش نیست، زیرا، صرف نظراز كار خیاط، معلوم نیست قیمت سایرعواملی كه درهزینه تولید به حساب می آیند چگونه تعیین شده است؟ مثلاً پارچه، ٩٥٠٠ تومان می ارزد زیرا مواد اولیه ای (مثلاً پشم) در آن بكار رفته و برای بافتن آن مقدار معینی كار صرف شده است. قیمت پشم نیز خود به قیمت مواد (برفرض قیمت گوسفندها منهای استخوان، گوشت و پوست ( و كار ) پشم ریسی) بستگی دارد. امام قیمت گوسفند، بنوبه خود به هزینه های تغذیه و نگاهداری وابسته است. در آخر كار، می توان كلیه خرجهای لازم برای تولید تمام مواد را به هزینه كار صرف شده انواع مختلف كارگران برای تولید آنها خلاصه كرد.
پس نتیجه می گیریم كه سطح قیمت یك كالا، كه حول آن تغییرات محدودی در بازار صورت می گیرد، دراصل توسط خرجهای مربوط به كار صرف شده در كالا تعیین می شود.
ه- كار، پایه ارزش
 در نكاتی كه شرحشان رفت، دیدیم كه قیمت یك كالا می تواند بر حسب عرضه و تقاضا دچار نوساناتی شود، اماعرضه و تقاضا به تنهایی، علت تشكیل آن سطحی از قیمتها كه نوسانات حول آن صورت می گیرند را مشخص نمی كند. سطح مذكور، بالاخره و تنها از طریق مقدار كار لازم برای بوجود آورد) یا تولید( كالا توضیح داده می شود. این سطح را ارزش یا) ارزش- كار)  كالا می نامیم، و برای همین هم هست كه می توان گفت
 ارزش (كار) پایه قیمت هر كالاست.
بدین ترتیب استدلال ما، از كیفیات طبیعی كالا (كفش، بشقاب، الماس و غیره) و از بازار و مبادله، به كار انسانی كشیده می شود و به آن ختم می شود. چنانكه می دانیم، كارانسانی مذكور، پایه هرگونه زندگی اجتماعی است. برای پاسخگویی به نیازهای انسانهااشیائی لازمند كه حاضر و آماده از آسمان نازل نمی شوند، بلكه محصول كار انسانی هستند.اما انسان به تنهایی در دنیا زندگی و كار نمی كند، بلكه زندگی و كار وی اجتماعی است. در روند كار، انسانها به یكدیگر وابسته می شوند و میان خود روابط تولید مشخصی برقرار می كنند. بدین ترتیب كاریك فرد جزئی از كار اجتماعی می شود و روابط تولید باید متضمن تقسیم كار اجتماعی بگونه ایباشند كه تمام جامعه بتواند در كل خود جوابگوی نیازهای خود باشد. دریك اقتصاد مبتنی بر مبادله، توزیع فوق ازطریق قوانین بازار، و حركت قیمتها حول ارزش صورت می پذیرد. قانونی را كه برمبادله ی كالاها حاكم است را قانون ارزش می نامیم. این قانون حاكی از این است كه مبادلهكالاها در بازار بطور قطع به مقدار كار مجسم در كالاها بستگی دارد: اگر كالایی ١٠ برابر كالای دیگری بیارزد،این بدان معنی است كه ١٠ برابر كار برده است.
قانون ارزش به گونه ای خود انگیخته بر اقتصاد كالایی حاكم است، اقتصادی كه بر وجود تولید كنندگانی مستقل مبتنی است كه تنها از طریق بازار به یكدیگر مربوطه می شوند. این قانون تا وقتی كه تولید كنندگان مستقل و مرتبط از طریق بازارهمچنان وجود داشته باشند، به قوت خود باقی خواهد ماند. هنگامی كه جامعه قادر به برنامه ریزی كل اقتصاد باشد، و توزیع كار اجتماعی بتواند آگاهانه)  ازطریق برنامه ریزی) و نه كوركورانه (ازطریق بازار) صورت گیرد، قانون ارزش نیزاز بین خواهد رفت، و دیگر معنایی نخواهد داشت.
و- كارانفرادی و كار اجتماعاً لازم
گفتیم كه ارزش یك كالا ازطریق مقدار كار مجسم درآن تعیین می شود، آیا این بدان معنی است كه كالا كمابیش بر حسب بارآوری كار انفرادی ارزش دارد؟ اگر چنین می بود، مقدار ارزش برابر میزان بار آوری در كار می شد، یعنی مثلاً اگر یك لباس را خیاطی در ٦ ساعت، خیاطی دیگر در ٨ ساعت و خیاط سومی در ١٠ ساعت می دوخت، سه ارزش مختلف برای یك كالای مشخص پیدا می شد. حالا این سه خیاط برای فروش كالای خود به بازارمی روند:
خیاطی كه ١٠ ساعت كار كرده است سعی می كند لباس خود را به قیمتی بفروشد كه ١٠ ساعت كار وی را جبران كند. اگر بدین کار موفق بشود، خیاط های دیگر نیز - كه در مدت زمان كمتری همان لباس را دوخته اند - سعی می كنند به همان قیمت خیاط اول بفروشند. بدین ترتیب پول بیشتری بدست می آورند. چنین امكانی در زمینه بدست آوردن سودی بالا، خیاط های جدید را بسوی دوختن لباس جلب می كرد، عرضه افزایش پیدا می كرد و از تقاضا درمی گذشت، و این خود موجب پایین آمدن قیمت لباس می شد.
حال با فرض اینكه عرضه و تقاضا بریكدیگر منطبق باشند، لباسها به چه قیمتی فروخته می شوند : به قیمت منطبق بر كار طولانی تر، یا به قیمت منطبق بر كار كوتاهتر؟ در واقع، ارزشی كه قیمتها را تعیین می كند به كار انفرادی بستگی ندارد، بلكه به كاری كه كل جامعه برای بوجود آوردن یك محصول صرف می كند وابسته است.
ارزشآنست: یعنی كاری با بارآوری متوسط. به بیان دیگر، ارزش یك كالا نه به كار انفرادی، بلكه به كار متوسط لازمبرای تولید آن، یا كار متوسط اجتماعاً لازم بستگی دارد.
حال ببینیم كه مثلاً زمان كار اجتماعاً لازم برای تولید نوع خاصی لباس چگونه تعیین می شود؟ فرض كنیم كه امروز ١١٠ خیاط، ١٠٠ عدد لباس بفروشند، و تقاضا نیز دقیقاً برای ١٠٠ لباس موجود باشد. باز فرض كنیم كه خیاط ها به سه دسته تقسیم شوند: آنهایی كه برای تولید یك لباس ٦ ساعت وقت صرف می كنند، آنهایی كه ٨ ساعت وقت می گذارند و سومی ها كه ١٠ ساعت. جدول زیر وضعیت را خلاصه میكند:


تعداد خیاط ها
تعداد لباسهای فروخته شده توسط هر خیاط

جمع كل لباسهای
فروخته شده
زمان كار  برای تولید یك لباس

زمان كل كار

گروه اول

٢٠

٢٠ لباس

٤٠ لباس

٦ساعت

٢٤٠٠ ساعت

گروه دوم

٣٠

١٠ لباس

٣٠٠ لباس
٨ساعت

٢٤٠٠ ساعت

گروه سوم

٦٠

٥ لباس

٣٠٠ لباس

١٠ ساعت

٣٠٠٠ ساعت

جمع كل
١١٠

١٠٠٠ لباس

٧٨٠٠ ساعت

 بدین ترتیب، تولید ١٠٠٠ لباس مورد تقاضای جامعه، ٧٨٠٠ ساعت وقت برده است كه بطورمتوسط برای هرلباس وقت صرف شده برابر 8/7 = 1000 + 7800  ساعت می شود این مدت زمان 8/7 ساعت (یا 7 ساعت و 48 دقیقه)  زمان اجتماعاً لازم، _ ازنقطه نظرجامعه ای معلوم- برای تولید یك لباس خواهد بود.
تعیین زمان كار اجتماعاً لازم از طریق محاسبه متوسط یا معدل میان كار انفرادی آن بنگاه تولیدی كه بیشترینبارآوری را دارد و بنگاهی كه كمترین بارآوری را دارد، اشتباه خواهد بود. (كاری كه در مورد مثال قبلی با جمع ٦ ساعت و ٨ ساعت كار و تقسیم آن بر ٢، متوسط ٨ ساعت كار را بدست می داد.) ارزش اجتماعی یك كالا از طریق متوسط ارزشهای انفرادی (مصرف انفرادی كار) تمام كسانی كه در جامعه آن كالا را تولید می كنند، تعیین می شود.بدین ترتیب، كاراجتماعاً لازم از طریق فن متوسط جامعه، یعنی عادات و كیفیت متوسط كارگر، و نیز شرایط متوسط كار، تعیین می شود. (2)
اما فنون جامعه، عادات كارگر و شرایط كار كمیت هایی داده شده و دائمی نیستند. فنون جامعه رشد و توسعه می یابند. شرایط كار، كارگر و شناخت حرفه ای وی نیز تغییر می یایند و دگرگون می شوند. و زمان كار اجتماعاً لازم برای تولید یك كالای معمول نیز بهمراه این عوامل تغییر می كند. لیكن ورود یك ماشین جدید و افزایش بارآوری كار ایجاد شده توسط آن، تنها زمانی می تواند بر زمان كار اجتماعاً لازم تاثیر بگذارد كه این نو آوری اشاعه پیدا كند و رایج شود.
فرض كنیم كه یكی از تولید كنندگان كالا ماشین جدیدی را در تولید وارد كند و بارآوری كار خود را افزایش دهد و به همان نسبت كار انفرادی لازم برای تولید یك واحد از كالا را كاهش دهد: تا زمانی كه وی تنها كسی باشد كه با ماشین جدید كار می كند، در زمان كاراجتماعاً لازم تغییری حاصل نخواهد شد، زیرا وی تنها مقدار كوچكی را به نسبت كل تولید آن صنعت تولید می كند. از آنجا كه زمان كارانفرادی وی از زمان كاراجتماعاً لازم- كه تعیین كننده قیمتها است- كمتراست، روشن است كه سود وی در این ماجرا بسیار زیادتراز دیگران و درآمدش بیشتر خواهد بود. این امر یكی از دلایل این است كه درتمام اقتصادهای مبتنی بر مبادله (منجمله اقتصاد سرمایه داری)، مالكین انفرادی سعی بر این دارند كه در تولید خوداز ماشین های جدید استفاده كنند و اسرار فنی مربوط به آن را نزد خود نگاه دارند تا استفاده از آنها همه گیر نشود.
اما همینكه ماشین جدید دراختیار تعداد قابل توجهی از تولید كنندگان كالا قرار می گیرد، بازده کاراجتماعی از آن تاثیر پذیرفته، زمان اجتماعاً لازم كاهش می یابد، و قیمت به دنبال تنزل ارزش، تقلیل می یابد. با در نظرگرفتن بیشترین یا كمترین مقدار كار صرف شده محاسبه نمی شود، بلكه مقدار متوسط تعیین كننده
 ز _ كار ساده و كار مركب
 اگر زمان كار صرف شده توسط انسانها در حرفه های مختلف را حتی با تقلیل این زمان به زمان اجتماعاً لازم- با یكدیگر مقایسه كنیم، با مشكلی مواجه میشویم و این سئوال پیش می آید كه آیا ما حق داریم ساعت كار یك كارگرساده روزمزد را با ساعت كار كارگر كوره های ذوب آهن و یا با ساعت كار یك نویسنده مشابه بدانیم؟ كارگر متخصص باید وقت و تلاش بیشتری را صرف یادگیری كار ذوب فلز بكند. آیا برای او به صرفه است كه در قبال مزدی برابر یك كارگر ساده این همه وقت صرف یادگیری شغل خود كند، درحالی كه كارگر ساده هیچگونه انرژی یا مایه ای برای انجام كار خود نمی گذارد؟ واضح است كه اگر كارهائی چنین متفاوت به یك ارزش ارزیابی شوند، تعادل اجتماعی برهم خواهد خورد. مثلاً دیگر تنها عده بسیار قلیلی بدنبال شغل كارگری در كوره های ذوب فلز خواهند رفت.
تعادل اجتماعی تنها در صورتی حفظ خواهد شد كه ارزش محصول كار غیر متخصص (كار ساده) مادون ارزش محصول كار متخصص(كار مركب)  قرار گیرد. بعبارت دیگر، كار مركب (تخصصی) باید ضریبی از (یا چند برابر) كار ساده (غیر تخصصی) به شمارآید.
 ٢_ ارزش اضافه دراقتصاد سرمایه داری
 الف- عدم امكان بدست آوردن ارزش اضافه از راه مبادله
مبادله در جامعه سرمایه داری، با مبادله دراقتصاد كالایی ساده كاملاً متفاوت است. اگر در یك شهر سرمایه داری، به مغازه ای وارد شویم و سعی كنیم با فروشنده چانه بزنیم، چه جوابی خواهیم شنید؟ بدون شك فروشنده همان بحث نولید کننده کوچک در اقتصاد کالائی ساده، یعنی  « قیمت عرضه شده از خرجی كه كالا برده است  کمتر است » یا « بهر جال باید زندگی کرد » را پیش نخواهد کشید. او خواهد گفت « فروش این جنس برای او سود زیادی ببار نمی آورد» یا اینکه « بهر حال نمیتوان به قیمت تمام شده فروخت، چون او هم بالاخره باید چیزی در بیاورد.»
، آنچه مورد توجه تولید كننده كوچك مستقل است، بدست آوردن مقدار كافی پول- از طریق فروش كالاهای خود- برای خرید كالاهایی است كه برای ادامه حیات بدانها نیاز دارد. اما در اقتصاد سرمایه داری، آنچه مورد توجه سرمایه دار است، فروش كالاهای خود به نحوی است كه پول حاصل از آن بیشتر از مبلغی باشد كه وی برای ساختن آن كالاها خرج می كند: یعنی در واقع، برای سرمایه دار مبادله معنی ندارد، مگر وقتی كه مبلغ بیشتری از پول خرج شده توسط وی را برایش باز آورد.
در اقتصاد کالائی ساده، از فروش کالاها (M) پولی به دست می آمد (A)  که خرید کالاهای دیگری (M) را امکان پذیر می کرد. پس می توان گفت که فرمول مبادله ساد کالائی عبارت از (M-A-M) در اقتصاد سرمایه داری، باید اول پول داشت (A) تا بتوان با آن کالاهایی خرید (M) و سپس با فروش آن مقداری بیشتری پول (a+A) بدست آورد. بدین ترتیب فرمول مبادله در سرمایه داری چنین میشود: {a-A ( M-A) } فوراً سئوالی مطرح می شود: این پول اضافی از کجا می آید؟
منبع آن آیا می تواند از افزایش قیمتها، یعنی فروش كالاها به قیمتی بیش از ارزش آنها باشد؟ در نهایت می توان چنین توضیحی را در صورتی تائید كرد كه جامعه به دو گروه خاص تقسیم شده باشد: از سویی گروه سرمایه داران، كه تنها بفروشند و هرگز خرید نكنند، و از سوی دیگر، گروه دیگری كه آنقدر پول داشته باشند كه بتوانند مدام بخرند و هرگز چیزی تولید نكنند. اما واقعیت چیز دیگری است. هیچ سرمایه داری نمی تواند صرفاً بفروشد و چیزی نخرد: نه تنها سرمایه دار تاجر باید كالاهای خود را از سرمایه دار صنعتی بخرد، بلكه سرمایه دار صنعتی نیز خود باید برای تولید، مواد اولیه و ابزار كار خود را از سرمایه داران دیگری بخرد. حتی اگر سرمایه داران مرتباٌ جا عوض كنند،(یعنی آنهایی كه دیروز فروشنده بودند، امروز خریدار بشوند و بالعكس)، باز آنچه را كه بعنوان فروشنده بدست آورده اند، بعنوان خریدار از دست خواهند داد. بالنتیجه، سود سرمایه داران را نمی توان از راه مبادله، یعنی از راه فروش كالاها به قیمتی بیش از ارزش آنها توضیح داد.
اما اگر كالاها به ارزش خود فروخته شوند، چگونه می توان بدست آوردن حاشیه سود) ٣) را توسط سرمایه داران توضیح داد؟ این مسئله تنها در صورتی حل خواهد شد كه در بازار كالایی پیدا كنیم كه سرمایه داران بتوانند پس از خرید و استفاده از آن، ارزشی ما فوق آن (اضافه ارزش) را بدست آورند.
 این كالا كدام است؟ ما می دانیم كه ارزش از طریق كار بوجود می آید، پس بنابراین از تمام كالاهایی كه در بازار سرمایه داری یافت می شوند، نیروی كار تنها كالایی است كه می تواند منشاء ارزش و اضافه ارزش برای سرمایه داران باشد. همین مطلب را بیشتر شرح و بسط خواهیم داد.
ب _نیروی كار به مثابه كالا؛ ارزش آن
 نیروی كار در تمام جوامع به مثابه كالا تلقی نمی شود. نه در جامعه برده داری، زحمتكشان نیروی كار خود را بفروش می رسانند، و نه در جامعه فئودالی، و نه در تولید كالایی ساده. از آن رو که برده، مایملك ارباب خود است،بر شخص خود اختیاری ندارد. سرف (رعیت) فئودالی، به خاطر بستگی های شخصی كه به سینیور یا ارباب خود دارد، مجبور است مقداری از كار خود را به وی اختصاص دهد. و در مورد آخر، تولید كنندگان مستقل كوچك برای خود كار می كنند و محصولات خود را می فروشند، و نه نیروی كار خود را. برای اینكه نیروی كار به كالا تبدیل شود، دو شرط ضروری اند :
 ١) اول اینكه كارگر زحمتكش باید آزاد باشد، بدین معنی كه باید آزادانه از حق استفاده از نیروی كار خود
برخوردار باشد.
 2) سپس «آزادی» (یا عاری) از وسایل تولید باشد، یعنی مجبور باشد برای امرار معاش، نیروی كار خود را بهمالكین وسایل تولید(سرمایه داران) بفروشد.
 حال چگونه می توان ارزش این كالای ویژه، یعنی نیروی كار را تعیین كرد؟
ما قبلاً دیدیم كه ارزش هر كالا از طریق زمان اجتماعاً لازم برای تولید آن تعیین می شود: حال، این تعریف را چگونه می توان برای نیروی كار پیاده كرد؟ نیروی كار، مانند سایر كالاها در كارخانه تولید نشده است، بلكه برآمده از زندگی ناشی از تكثیر طبیعی می باشد. معذالك، اگر به دقت عملكرد سرمایه داری را بررسی كنیم، می بینیم كه كالای نیروی كار، نه یك استثناء و نه یك مورد ممتاز كالا است.مورد استفاده نیروی كار برای سرمایه دار چیست؟ اینست كه كارگر باید برای مدت زمان تعیین شده توسط قرارداد كار برای سرمایه دار كار كند. اما در حین كار، و اثر گذاری بر روی طبیعت، كارگر مقداری انرژی صرف می كند. او باید برای حفظ نیروی كار خود، هر روز آن مقدار انرژی از دست رفته را بازسازی كند، و برای اینكار باید مقدار معینی از وسایل معاش، مانند لباس، غذا، مسكن و غیره را به مصرف برساند. از سوی دیگر، نیروی كار باید مدام بسوی بازار جاری باشد. تداوم این جریان كمابیش از طریق تكثیر(تولیدمثل) طبیعی كارگران تامین می شود. پس كارگر باید وسایل معاش خانواده اش را نیز فراهم كند. اگر كارگر زن و بچه داشته باشد، ولی وسایل معاشی كه دریافت می كند تنها برای بازسازی نیروی كار خود وی كافی باشد، واضح است كه او آن را با خانواده خود تقسیم خواهد كرد و دیگر نخواهد توانست انرژی صرف شده خود را بازیابد. بنابراین، امرارمعاش یك خانواده متوسط باید اجباراً در ارزش نیروی كار شامل شود.
بعلاوه، هر كارگر در ارتباط با درجه فرهنگ و سطح كلی توسعه یافتگی كشور خود، دارای یك سلسله نیازهایی است كه باید تامین شوند. پاسخگویی به این حوایج نیز خود ارزش نیروی كار را بالا می برد. البته واضح است كه این سطح در مورد مناطق مختلف متفاوت است، مثلاً در اروپا بسیار بالاتر از آمریكای لاتین است؛ و این یكی از دلایلی است كه اختلاف دستمزدها میان دو قاره را توضیح می دهد.بالاخره باید گفت كه ارزش نیروی كار، به نسبت افزایش درجه تخصص كارگر بالا می رود. در واقع باید، نه تنها نیازهای فرهنگی ارتقاء یافته تر كارگران متخصص، بلكه همچنین زمان اجتماعاً لازم برای فراگیری فنون توسط وی، و نیز نیازهای مربوط به حفظ و افزایش تربیت حرفه ای وی را نیز بحساب آوریم. این یكی از دلایل بالاتر بودن دستمزد كارگران متخصص است.
بنابراین ارزش نیروی كار، برابر است با ارزش (یعنی زمان كار اجتماعاً لازم برای تولید)  تمام كالاهایی كه برای حفظ و بازتولید این كاردریك جامعه معین لازمند. این كالاها، تمام كالاهایی هستند كه پاسخگوی نیازهای زیر باشند :
1) نیازهای اساسی كارگر و خانواده وی، ٢) نیازهای فرهنگی، ٣(  نیازهای مربوط به تخصص یابی و تعلیم و تربیت.
 ج-  پیدایش ارزش اضافه
 فرض كنیم سرمایه دار نیروی كار را به ارزش آن بخرد، یعنی به كارگر دستمزدی را بپردازد كه به وی امكان خرید تمام كالاهای تامین كننده نیازهای مختلف وی را بدهد. با حركت ازاین فرض، ببینیم منفعت سرمایه دار از كجا می آید؟سرمایه دار و كارگر در بازار به یكدیگربرمی خورند. كارگر، نیروی كارخود را بعنوان كالا عرضه می كند.فرض كنیم كه ارزش روزانه این نیروی كار ٤ ساعت باشد(٤ ساعت نمایانگر زمان اجتماعاً لازم برای تولید تمام اجناس لازم برای كارگر و خانواده وی در طی یك روز است)  و ٨٠٠ تومان نمایانگر معادل پولی ٤ ساعت كار باشد. بنابراین سرمایه دار، در فرض ما، روزانه ٨٠٠ تومان به كارگر پرداخت خواهد كرد. سرمایه دار با خرید كالای نیروی كار، از آن برای بكار واداشتن كارگر استفاده می كند. اگر او نیروی كار را به روزی ٨٠٠ تومان خریده باشد، و اگر این ٨٠٠ تومان نمایانگر معادل پولی ٤ساعت كار باشد، كارگر طی ٤ ساعت كار خود، معادل مبلغ پرداخت شده برای خرید نیروی كار خود را باز پس داده است. اما نیروی كار دارای كیفیتی ویژه است و آن عبارت از این است كه می تواند بیشتر از آنچه كه برای حفظ و بازسازی آن لازم است، باز پس دهد. بعبارت دیگر، نیروی كار می تواند ارزشی بیش از ارزش خود را بوجود آورد.
بنابراین، سرمایه دار به ٤ ساعت كار كارگر اكتفا نمی كند(زمانی كه طی آن كارگر ارزشی برابر ارزش نیروی كارخود تولید می كند)، بلكه وی را برای مدت زمان طولانی تری به كار وا می دارد. مثلاً برای مدت ٨ ساعت، ارزش بوجود آمده توسط كارگر در طی ٤ ساعت آخر روز كار وی، برای سرمایه دار منفعتی خالص را ببار میآورد. مازاد ارزش تولید شده توسط كارگر را كه وی زیاده برارزش نیروی كارخود تولید كرده است، ارزش اضافه می نامیم. به زمان كاری كه كارگر طی آن ارزشی برابر ارزش كار خود تولید كرده است، زمان كار لازم (یا پرداخت شده) می گوییم، و زمان كاری كه طی آن كارگر ارزش اضافه بوجود آورده است را نیز زمان كار اضافی ( یا پرداخت نشده) می نامیم.
مفهوم ارزش اضافه، مفهوم كلیدی برای درك استثمار سرمایه دارانه است. ارزش اضافه مذكور كه طی زمان كار اضافی توسط كارگر بوجود آمده است، منبع سود سرمایه داری است.
د- سرمایه
نیروی كار به تنهایی در روند تولید سرمایه داری شركت نمی كند. این روند همچنین به وسایل تولید، یعنی به
مواد اولیه، ماشینها، ساختمانها و غیره، نیازمندست. تمام این چیزهایی كه دارای ارزشی بوده و برای بوجود آمدن ارزش اضافه لازمند، سرمایه را تشكیل می دهند. بنابراین سرمایه به عوامل مختلف روند كار اطلاق می شود، هنگامی كه این عوامل در جهت تولید ارزش اضافه برای مالكشان به كار افتند.
باید براین امر تآكید كرد كه عوامل روند كار، نه بدلیل خصوصیات طبیعی خود، بلكه بعلت روابط اجتماعی معینی
كه در آن قرار می گیرند، یعنی به علت استثمار كارگر مزد بگیر توسط سرمایه دار، است كه به سرمایه تبدیل می شوند. نیروی كار، در مورد تولید كالایی ساده یا تولید پیشه وری، سرمایه بحساب نمی آید. پشمی كه توسط مادرخانواده برای بافتن بالاپوشی برای پسر خود بكار برده می شود، سرمایه تلقی نمی شود. ماشینی كه در دستهای یك پیشه ور باشد، سرمایه نیست. اما نیروی كار، ماده اولیه و ماشین، زمانی كه در دستهای سرمایه دار، به وسایلی برای تحصیل ارزش اضافه تبدیل شوند، آنگاه سرمایه به حساب خواهند آمد.
بنابراین سرمایه، مقوله ای خاص جامعه سرمایه داری است، و بیهوده است اگر بخواهیم آن را بر تمام جوامع پیاده كنیم. (٤ (
حال ببینیم وسایل تولید چگونه در روند تولید سرمایه داری شركت می كنند، و چیست كه به نحوی اساسی آن را نسبت به نیروی كارتمیز می دهد.
ابتدا مورد ماشینها را درنظربگیریم. یك ماشین می تواند در روندهای كار متعددی شركت داده شود، اما عمری
ابدی ندارد و به تدریج با استفاده ای كه ازآن می شود، ساییده شده، از بین می رود. اگرفرض كنیم كه یك ماشین بطورمتوسط ١٠ سال عمر كند، می توانیم بگوییم كه هر سال یك دهم ارزش خود را از دست می دهد. این قسمت از  ارزش ماشین، به كالاهای تولید شده درعرض سال انتقال پیدا می كند. اگرماشینی مثلاً یك میلیون تومان بیارزد (یعنی اگرمقداركاری معادل این مبلغ در آن مجسم باشد(، هر سال، ١٠٠٠٠٠ تومان به كالاهای تولید شده منتقل خواهند شد، و اگرتولید سالیانه صد هزار واحد باشد، هر واحد ١ تومان از این ارزش را در خود مجسم خواهد داشت، و این مبلغ نمایانگر آن قسمت از ارزش ماشین خواهد بود كه به هر واحد محصول منتقل شده است. بنابراین ماشینها هیچ ارزش جدیدی تولید نمی كنند، بلكه ارزش آنها به كالاها منتقل می شود، و اینكار به تدریج و تقسیم شده به اجزاء كوچكتر صورت می گیرد. همین استدلال در مورد كارگاهها، ساختمانها، ابزار و غیره، نیز صدق می كند. درمورد مواد اولیه، چه اصلی و چه كمكی) ٥ (، قضیه به طریق دیگری است. مواد اولیه تنها یك بار در تولید شركت می كنند و كاملاً ناپدید می شوند: بعضی هایشان تغییرشكل می دهند، بعضی دیگرانرژی لازم برای تغییر و تبدیل، گرمای  كارگاه و غیره را تامین می كنند. بنابراین تمام و كمال مواد اولیه، كلاً به كالاها منتقل می شود.
اما با وجود اینكه انتقال ارزش ماشینها و مواد اولیه به كالاها، به دو نحو متفاوت صورت می گیرد، معذالك هر دو
یك خصلت مشترك دارند و آن این است كه هیچكدام نمی توانند ارزش تولید كنند. ارزش آنها (كه توسط كار اجتماعاً لازمی كه برای آنها پرداخته شده بوجود آمده است) تنها به كالاهای ساخته شده منتقل می شود.
انتقال ارزش از ماشینها و مواداولیه به ارزش كالا چگونه انجام می شود؟ به فیض كار انسانی: بدون كارانسانی، ماشینها و مواد اولیه سرمایه دار كاملا از میان خواهد رفت، بدون اینكه وی بتواند ارزش آنان را از طریق فروش كالا دوباره بدست آورد. بدین ترتیب، كار انسانی نه تنها قابلیت بوجود آوردن ارزش را دارد، بلكه قابلیت انتقال دادن ارزش وسایل تولید به ارزش كالاهای تولید شده را نیز دارا می باشد.
بنابراین باید میان دو شكل از سرمایه تمایز قایل شد: سرمایه ثابت و سرمایه متغیر. سرمایه ثابت، سرمایه بکار افتاده در تولید است؛ آنرا چنین می خوانیم، زیرا ارزش وسایل تولید در روند تولید دگرگون نمی شود.
 سرمایه متغیر، سرمایه به كار افتاده در نیروی كار است، آنرا چنین می نامیم، زیرا نیروی كار ارزشی بیش از ارزش خود می آفریند، و ارزش را تغییر می دهد. خلق ارزش اضافه بدون سرمایه ثابت غیرممكن است، زیرا نیروی كار نمی تواند مگر به همراهی و در كنار وسایل تولید، چیزی تولید كند. اما با اینكه سرمایه ثابت شرط لازم خلق ارزش اضافه است، خود به تنهایی نمی تواند آن را بوجود آورد. ارزش اضافه تنها توسط كار به وجود می آید. همچنین، ارزش اضافه مستقل از مقدار سرمایه ثابت است: می توان همان مقدار ارزش اضافه را با مقادیر متفاوتی از سرمایه تولید كرد) .بدین ترتیب، دو بنگاه اقتصادی كه هر یك ٢٠ كارگر دارند، و یكی دارای تكنولوژی بسیار پیشرفته تر از دیگری است و سرمایه ثابت بسیار بیشتری از دیگری سرمایه گذاری می كند، اگر هر دو نیروی كار را معادل ٤ ساعت در هر روز كار بپردازند، مقدار یكسانی ارزش اضافه تولید خواهند كرد).
از آنجا كه مقدار ارزش اضافه از مقیاس سرمایه ثابت مستقل است، درجه استثمار طبقه كارگر را می توان بدون
در نظر گرفتن سرمایه ثابت، تعیین كرد: كافی است نسبت بین ارزش نیروی كار (یا ارزش سرمایه متغیر) و ارزش
اضافه تولید شده را بدانیم. مثالی بزنیم. اگر ماشینها یك میلیون تومان ارزش داشته باشند، مواد اولیه صد هزار تومان، نیروی كار دویست هزار تومانوارزش  اضافه دویست هزار تومان، نرخ استثمار برابر تقسیم دویست هزارتومان(ارزش اضافه ) به دویست هزار تومان  (سرمایه متغیر( خواهد بود، یعنی برابر ١٠٠ درصد: این بدان معناست كه  نصف زمان كار كارگر، در واقع صرف تولید مجانی ارزش اضافه برای سرمایه دار شده است. تا زمانی كه نسبت  میان ارزش اضافه و سرمایه متغیر تغییر نكند، نرخ استثمار نیز تغییر نخواهد كرد، و تغییرات حاصل در سرمایه ثابت سرمایه دار در این میان تاثیری نخواهد داشت.
 ه  ارزش اضافه مطلق و ارزش اضافه نسبی
 می دانیم كه آنچه مورد نظر سرمایه دار است، همانا تولید ارزش اضافه است: هرچه ارزش اضافه بیشتر باشد،
سود سرمایه دار نیز بیشتر خواهد بود. اگر زمان كارلازم ٤ ساعت باشد، یك روز كار ٨ ساعته، ارزش اضافی
معادل ٤ ساعت) نرخ استثمار= ١٠٠ درصد) بدست خواهد داد، در حالیكه یك روز كار ١٠ ساعته ارزش اضافه ای
معادل ٦ ساعت (نرخ استثمار= ١٥٠ درصد) ایجاد خواهد كرد. چنین سیرافزایشی از ارزش اضافه برای سرمایه دار بسیار وسوسه انگیز است، زیرا او مجبور نخواهد بود هیچگونه خرج جدیدی برای خرید ماشینها، كارگاهها و... جدید را متحمل شود. و در ابتدای دوران سرمایه داری جریان به همین منوال بود. اما روزكار را نمی توان تا ابد طولانی تركرد: محدودیتهای فیزیكی و تاریخی در برابر این سیر قرارخواهند گرفت.
قبل از هرچیز، محدودیتهای فیزیكی. كارگر برای بازیابی نیروی كار خود، به ساعتی چند استراحت نیاز دارد.
این حداقل زمان لازم برای بازیابی قوای جسمانی، اولین محدودیت موجود است، و گذشتن از حد آن به تحلیل جسمانی كارگر و سقوط بازدهی منجر خواهد شد.
 ماده اولیه می تواند عنصر اصلی یک محصول را تشکیل دهد، و یا تنها بعنوان ماده ای کمکی عمل کند. مواد اولیه کمکی می توانند:
الف ) یا توسط خود ابزار کار جذب شوند، مانند ذغال یا برق که بوسیله ماشین مصرف می شود، یا روغنی که چرخ ها را بکارمی اندازد و غیره؛
ب ) یا به جسم ماده اولیه اصلی فرو رفته ، در آن دگرگونی مادی مشخصی بوجود آورند؛ مثلا رنگی که برای رنگرزی چرم یا ابریشم بکار می رود؛ کلر که پارچه را سفید می کند و غیره؛
ج ) و یا اینکه، تنها به اجرای کار کمک کنند: مثل موادی که برای روشن و یا گرم کردن محل کار مورد استفاده قرار می گیرند.
در صنایع شیمیائی بطور اخص، وجه تمایز میان مواد اولیه اصلی و ثانوی از میان می رود زیرا، در محصول نهایی هیچیک از مواد اولیه ای را که مورد استفاده قرار گرفته اند، نمی توان باز شناخت.
 سپس محدودیتهای تاریخی: طبقه كارگر، كه به همراه سرمایه داری بسط و گسترش می یابد، خود را علیه استثمارسرمایه داری تشكل می بخشد و در مقابل آن قاطعانه مقاومت می كند. طبقه كارگر با مبارزاتش موفق می شود محدودیتی قانونی برای روز كار كسب كند.
بدین ترتیب، سرمایه دارمجبور می شود به اقداماتی دیگری در جهت افزایش ارزش اضافه تولید شده توسط كارگر دست زند، ارزش اضافه ای كه بدون آن هستی وی بعنوان سرمایه دار بی معنا خواهد بود. اما چه اقدامات دیگری امكان پذیراند؟ دو راه حل وجود دارد: از یكسو، تشدید كار، از سوی دیگر تقلیل زمان كار لازم. تشدیدكار، یعنی اقدام به نحوی كه نیروی كار حداكثر بازدهی را داشته باشد. در این جهت است كه هرگونه حركت سطحی در راه دستیابی به عملیاتی مشخص حذف می شود، ریتم یا آهنگ ماشینها افزایش می یابد، وغیره. اما تشدید كاربه محدودیتی برمی خورد : زمانی كه كار زیاده از حد شدت می یابد، كارگر از لحاظ فیزیكی و روانی كاملاً تحلیل می رود.
سرمایه دار همچنین باید در پی تقلیل زمان كار لازم باشد.
چگونه می توان زمان كار لازم را تقلیل داد؟ اگرفرض كنیم كه نیروی كار به ارزش خود به فروش می رسد،
تقلیل زمان كار لازم ممكن نیست، مگر با كاهش ارزش خود نیروی كار. حال چگونه می توان ارزش خود نیروی كار را كاهش داد؟ با كاهش ارزش اجناسی كه توسط كارگر مصرف می شوند. اما ارزش این اجناس نمی تواند كاهش یابد، مگر اینكه كار كمتری برای تولیدشان مصرف شود. این امر خود مستلزم افزایش بازدهی كار است، كه به ویژه به بهبود وسایل كار بستگی دارد (یك دار پارچه بافی مدرن امكان تولید بسیار بیشتری از یك دار بافندگی معمولی را می دهد: هر مترپارچه، بدین ترتیب، مقدار كمتری كار را در خود مجسم می كند و به همین نسبت ارزش كمتری نیزخواهد داشت).
از اینجا می فهمیم كه نظام سرمایه داری به هر چه كاملتر كردن وسایل كار توجه بسیار دارد. افزایش باروری
كار منتج از آن، امكان رشد ارزش اضافه را می دهد، بدون آنكه دیگر به طولانی تر كردن یا تشدید كار نیازی باشد.
بدین ترتیب می توانیم میان دو نوع افزایش ارزش اضافه تمایز قایل شویم: «ارزش اضافه مطلقه» و « ارزش اضافه نسبی». ارزش اضافه مطلق، با طولانی تر كردن روز كار یا با تشدید استفاده از نیروی كار بدست می آید. ارزش اضافه نسبی با تقلیل زمان كار لازم، به فیض افزایش باروری كار حاصل می شود. (6)
بهبود و تكامل وسایل كار نه تنها با منافع نظام سرمایه داری، بلكه مستقیماً با منافع تك تك سرمایه داران مربوط
می شود. با وارد كردن ماشین تكامل یافته تر (به روندكار)، سرمایه دار با هزینه كمتری از رقبای خود تولید می كند و سود فوق العاده ای بدست می آورد كه ناشی از اختلاف میان ارزش فردی محصولات وی و ارزش اجتماعی محصولات مشابه در بازار است. مثالی بزنیم. اگر یك سرمایه دار یك ماشین بافندگی جدید نصب كند كه در ساعت دو  برابر پارچه ببافد، ارزش فردی پارچه او بسیار كاهش می یابد. اگر تمام رقبای وی همچنان به كار خود با ماشینهای قدیمی ادامه دهند، ارزش اجتماعی پارچه بیشتر از ارزش فردی پارچه تولید شده توسط سرمایه دار مورد نظر ما خواهد بود. او پارچه اش را به همان قیمت رقبایش خواهد فروخت(قیمتی كه توسط ارزش اجتماعی تعیین شده)، اما هزینه های تولید او بسیار كمتراز سایرین خواهد بود و سود اضافی او نیز به همان نسبت بیشتر خواهد بود.
بغیر از میل به افزایش سود، الزامات رقابت نیز هر سرمایه دار را به سوی بهتر كردن وسایل كارش می رانند.
سرمایه داری كه عقب بماند، و باروری كارش را به همان آهنگ رقبایش افزایش نبخشد، با هزینه های تولید بسیار بیشتری دست به گریبان خواهد شد و بنابراین سود كمتری نصیبش خواهد شد، (زیرا باید به قیمتی که از طریق ارزش اجتماعی تعیین می شود تن در دهد) او اگر زیاد عقب بماند، هیچ سودی نخواهد برد و بالاخره مجبور خواهد شد دربنگاهش را ببندد.
بدین ترتیب، ترقی تکنیکی، انقلاب مداوم روند های فنی تولید، که بهمراه توسعه سرمایه داری صورت می گیرد،
به هیچ وجه اهداف ذهنی سرمایه داران نیستند، بلکه نتایج عینی رقابت بی امان سرمایه داران هستند که می خواهند، ارزش اضافه خود را افزایش بخشند یا ازآن دفاع کنند.
  یادداشتها:
 * برای تدوین این مقاله، بغیراز كتاب سرمایه ماركس، از كتاب لاپیدوس Lapidus-   واستروویتیانوف،Ostrovitianov بنام مختصری از اقتصاد سیاسی، پاریس ١٩٢٩ ، استفاده كردیم
 1- مارکس - « سرمایه » کتاب اول، جلد 2 ص 41-48  (در مورد تقسیم کار)
 ٢ - وازه متوسط را باید بدان معنا در نظر گرفت. یعنی با در نظر گرفتن مقدار كالای وارد شده در بازار در شرایط تعادل، توسط بنگاههای تولید كه از تكنیك نا برابری برخوردارند.
 3 -  Marge de profit
 بعضی ها سرمایه را به مثابه یك ابزار كار تعریف می كنند، در این صورت باید حتی در عصر حجر هم سرمایه دار می.داشتیم، و میمون بزرگی كه برای شكستن فندقی از سنگ استفاده می كند نیز سرمایه دار است... برخی دیگر سرمایه را بعنوان كار انباشت شده از طریق پس انداز تلقی می كنند: و به فیض همین هم هست كه موشها و مورچه ها افتخار برادری با دوچیلدها و كروپها را دارند، درك بعضی اقتصاددانان از سرمایه مطلقاً تمام آن چیزهایی است كه كار را آسان می كند ویا آنرا بارورتر می سازد: دولت، دانشهای انسان و روح او نیز سرمایه بشمار می آیند. واضح است كه تعریف هائی چنین كلی به، جاهایی می كشند كه به ما هیچگونه شناختی از اشكال، قوانین و قوای محركه جامعه بشری بدست نمی دهند (در کائوتسکی، نظریه اقتصادی کارل ماركس).
 ٥- باید دو نوع موضوع کار را ازهم تمیز دهیم؛ ماده خام و ماده اولیه
١- ماده خام، ماده ای است که مستقیماَ از طبیعت بدست می آید، ماده ای، که کار، تنها در استخراج یا جدا کردن آن از طبیعت نقشی دارد؛ مانند درختانی که از جنگل ها بریده می شوند؛ مواد معدنی که از معادن استخراج می گردند و غیره.
٢- ماده اولیه، ماده ای است که قبلا تغییر شکلی از طریق کار بر روی آن صورت گرفته باشد. مانند الوار یا ماده معدنی پالایش یافته ...
 ٦-  در اینجا لازم است دو نكته را متذكر شویم:
الف ( برای اینكه زمان كار لازم كاهش یابد، باید افزایش باروری كار در شاخه های صنایعی كه كالاهای مصرفی كارگران را تولید می كنند، و یا در شاخه های صنعتی كه وسایل تولید صنایع مذكور را تولید می كنند، صورت گیرد. كاهش ارزش فرشهای لوكس، پیانو و سایر كالاهای مشابه مطمئناً هیچ اثری بر ارزش نیروی كار و بر زمان كار لازم نخواهد گذاشت.
ب) مستقل از افزایش باروری، زمان كارلازم می تواند در ارتباط با اقدامات دیگری نیز كاهش یابد، مثلاً با كمك دولت به برخی كالاهای دارای مصرف مردمی، برای اینكه كارگران بتوانند ارزانتر بخرند. چنین اقدامی مطمئناً از روی احساسات خیرخواهانه نیست، بلكه وسیله ایست برای جلوگیری از افزایش دستمزدها و بالا بردن سود سرمایه داران.