۱۳۹۰/۳/۱۸

نیمی از آسمان - بخش پایانی


مدخلی بر بحث مسئله جنسی در چین

مقدمه
رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج در چین اكیدا ممنوع است. خیلی ها از این جنبه از واقعیات چین بیش از هر جنبه دیگر مطلعند. با این وصف درك درستی از آن ندارند. خیلی ها فورا اخلاقیات جنسی در چین را جلوه ای از خلوص گرائی بورژوائی یا یك انحراف بوروكراتیك استالینیستی، یا حتی گواهی بر ناممكن بودن رهائی زنان تحت سوسیالیسم قلمداد می كنند. خلاصه آنكه این مناسبات را در چین ستمگرانه می دانند.اما مسئله پیچیده تر از بحثهای انتقادی ساده انگارانه است.

12 - نیازهای طبیعی و نیازهای فرهنگی
وقتی پای بحث از مناسبات جنسی انقلابی وسط می آید، همه صاحبنظرند. همه دقیقا به چم و خم این امر واردند و همین یك معیار و پیش شرط برایشان كافی است كه حكم بر شكست انقلاب چین بدهند. می گویند مردم در چین هنوز ازدواج می كنند، اما قرار بود ازدواج ملغی شود. مردم شدیدا بر پایه یكتاهمسری جلو می روند، در حالی كه یكتاهمسری زندان جنسی است و امثالهم.
این نوع استدلالات راه به جائی نمی برد. فقط و فقط ما را به دور باطلی گرفتار می كند كه بگوئیم این یا آن مناسبات، سركوبگرانه است چون آزاد نیست؛ و یا آزاد نیست چون سركوبگرانه است. متاسفانه هیچكس حتی یك گام در توضیح مختصات این آزادی بر نمی دارد. كاری كه می شود فقط و فقط حدس زدن است؛ حتی تلاش برای معین كردن مفهوم آزادی هم سركوبگرانه قلمداد می شود.
تئوری رابطه جنسی "طبیعی" كه پشتوانه این بحثهاست، دم دست ترین استدلال است. این تئوری میگوید، همه ما نیازها و انگیزه های طبیعی جنسی داریم. معیارهای گوناگون اجتماعی این نیازها و انگیزه ها را تحت سركوب و ستم قرار می دهند تا مردسالاری را تضمین كرده و حس فرودستی و احترام آكنده از ترس را در ما جا بیندازند. پس، اگر چنین معیارهائی از بین برود و بطور كلی اخلاقیات نابود شود، رابطه جنسی رها شده و جلوه "طبیعی" خود را خواهد یافت. و همزمان، این عمل تخریبی، ضرورتا ریشه های اقتدار را كه در عبودیت ایدئولوژیك است و محصول ستمگری جنسی میباشد، خواهد سوزاند.
اینها استدلالات مناسبی بنظر می رسند، اما متاسفانه كاملا اشتباهند. چیزی بعنوان رابطه جنسی "طبیعی" وجود ندارد؛ یا به بیان دیگر اشكال گوناگون روابط جنسی كه طی تاریخ برقرار شده همگی "طبیعی" بوده اند. در جامعه فئودالی، این امری طبیعی است كه مرد بخاطر لذت جوئی هر زنی را كه می خواهد تصاحب كند؛ حتی بزور تصاحب كردن زنان مایه لذت اوست. در برخی جوامع اولیه، برقراری چند همسری برای مرد و زن امری طبیعی است. در جامعه سرمایه داری طبیعی اینست كه زن بهنگام ازدواج باكره باشد. و سپس همسری وفادار برای مردی كه در عمل قبل و بعد از ازدواج چندهمسره است. و این هم طبیعی است كه در تمامی جوامع مبتنی بر استثمار، زنان به سوژه تجارت جنسی و ابزار لذت جوئی مردان تنزل یابند. اینكه هر رابطه جنسی "طبیعی" در خدمت
چیست، فقط زمانی آشكار می شود كه طبقه حاكمه ای سقوط می كند و اخلاقیاتی كه برای خویش ساخته و پرداخته را نیز بدنبال خود می كشد و معلوم میشود كه این رابطه "طبیعی"، تنها نقابی است برای پوشاندن یك مناسبات كثیف استثمارگرانه.
بعلاوه، نه فقط رفتار ظاهرا طبیعی ما جهت ارضای نیازهای جنسی، توسط نظام اجتماعی موجود تعیین می شود بلكه نیازهای جنسی نیز خود محصول جامعه اند. ماركس می گوید: "تولید... از طریق ایجاد نیاز در مصرف كننده (نیاز به اشیائی كه از قبل بعنوان محصول عرضه داشته)... مصرف را بوجود می آورد. بنابراین تولید، ابزار مصرف، شیوه مصرف و خواست مصرف را بوجود می آورد.
" این بحث كاملا در مورد امور جنسی هم صدق می كند.
رابطه جنسی به كالائی دیگر تبدیل می شود و همانند سایر كالاها خرید و فروش می شود، تابع قانون عرضه و تقاضا می شود، و توسط مصرف از میان میرود. فرقی نمی كند كه این كالا از طریق قانونی مبادله شود یا غیرقانونی، دعای خیر جامعه پشت آن باشد و یا بالعكس مورد تایید جامعه نباشد ـ خواه بین دو جنس مخالف باشد، خواه بین دو همجنس. در هر صورت، یك كالاست. باید از خود سئوال كنیم كه فرهنگ جنسی ما به چه كاركردی در جامعه خدمت می كند.
سئوال اساسی اینست و قبل از هر چیز باید به این سئوال پاسخ گفت.

موضوع لذت و موضوع استراحت: لذت، تفریح است
بدون شك آموزش جنسی (كه من نیز نوع رسمی آن را از سر نگذرانده ام)، احترام به اخلاقیات بورژوائی و اطاعت از نظم موجود را بویژه در بین زنان و كودكان متزلزل می كند. اما فقط آموزش جنسی نیست كه چنین می كند. شاید اینكار مهمترین جنبه آموزش جنسی هم نباشد. در جامعه سرمایه داری كه تقسیم كار شدیدتر شده، اكثریت وسیع مردم عمدا از خلاقیت محروم گشته و كار هیچ ارزشی بجز ارزش كاملا پولی خود ندارد، رابطه جنسی بجای اینكه جلوه كامل مناسبات متقابل شخصی باشد به وسیله ای جهت فرار از جامعه توسط مصرف خودپرستانه جنسی تبدیل می شود. اما این فقط یك فرار خیالی است و شخص فراری بار دیگر با تمامی جوانب نفرت انگیز جامعه روبرو می شود. مناسبات بین ستمگر و ستمدیده، ارزش بازار، خودخواهی و مصرف برای مصرف، تماما به اشكال دیگر در رابطه جنسی حضور دارد. با این وجود، همین توهم وسیله مهمی در دست طبقه حاكمه است تا بتواند اخلاقیات و ماتریالیسم عامیانه خود را در قالب مفهوم واقعی زندگی به مردم حقنه كند.
یك سخنگوی اخلاقیات بورژوائی می گوید: "كار نیز غالبا تكراری و خسته كننده است. متاسفانه این چهره پنهان جامعه صنعتی ماست. اگر باید برای ترقی بهائی پرداخت، این نیز بهائی است كه ما برای پیشرفتی كه خواهانش هستیم می پردازیم. تولید بمعنای ترقی است. همین پیشرفت است كه همگان را صاحب تلویزیون و اتوموبیل كرده و به آنها امكان می دهد لباس آخرین مد بپوشند، لذت ببرند، برای استراحت وقت آزاد داشته باشند، و خلاصه اینكه بتوانند مصرف كنند." این اخلاقیات ایشان است و دوست دارند مال ما هم باشد. آیا كاركرد اجتماعی رابطه جنسی این نیست كه پاداشی در مقابل كار بدون لذت باشد؟ آیا این نیست كه توجیهی برای این زندگی عاری از امید باشد؟ فرهنگ جنسی بورژوائی مانند پول اضافه ای است كه برای كارهای خطرناك پرداخت میشود: به كارگران چندر غاز بیشتر می دهند اگر حاضر شوند بیماری، معیوب شدن یا مرگ را پذیرا شوند. سرمایه داری با تبدیل جنسیت و لذت جنسی (چه لذتی؟ برای كی؟) به یك پاداش، به یك فعالیت مختص دوره استراحت، این رابطه را به جنبه ای دیگر از مناسبات مزدبگیری تبدیل می كند. به دلایل مختلف این ایده كه فعالیت جنسی بمفهوم "آرامش برای فرد پركار از میدان نبرد بازگشته" است، فضاحتی دیگر در زندگی جنسی ماست. كار زن در این جا، "خدمت كردن" است. او صرفا نقش شیئ و كالا را بازی می كند. این بحث، فعالیت جنسی را دقیقا در رده خوردن و آشامیدن و خوابیدن قرار می دهد؛ ارضاء جنسی را به ترمیم كننده نیروی كار تبدیل می كند و فعالیت جنسی را بسطح حوائج مادی نظیر پروتئین، پوشاك، تلویزیون، تحصیل و فعالیتهای تفریحی تنزل می دهد.

سركوب رابطه جنسی و روابط جنسی سركوبگرانه
خط سیاسی بورژوائی در مورد رابطه جنسی و مرزهائی كه بین آزادیها و ممنوعیت های جنسی بورژوائی ترسیم شده، به ایجاد یك فرهنگ جنسی سركوبگرانه كمك می كند. این كار بخشا توسط منع كردن برخی فعالیتهای جنسی انجام می شود؛ اما عمدتا با بخشیدن ارزشهای داد و ستد بازاری به رابطه جنسی صورت می گیرد. یعنی این رابطه را به معامله بین مرد خریدار و زن تابع تبدیل می كند.
زن و مرد بالاجبار نقش اجتماعی فوق را در چارچوب آنچه بنظرشان قلمرو شخصی و آزاد می آید، باز تولید می كنند. آنها الگوهای اجتماعی مرد مسلط و زن تحت سلطه را وارد این قلمرو می كنند. سادو ـ مازوخیسم، انفعال ـ تجاوزگری، و توان جنسی ـ سردی، ترجمان جنسی ستم های روزمره اند. بدون شك منظورم این نیست كه زنان همیشه یك شریك جنسی مازوخیست، منفعل و سرد خواهند بود. این نقشها همیشه می تواند در یك رابطه منفرد جابجا شود، اما شكل فرهنگی مطابق با ستم بر زن و تصویر عمومی اطاعت زن از مرد، جا افتاده است. یك برخورد رایج در جنبش نوین زنان چنین است: دقیقا بدان خاطر كه بورژوازی مسائل جنسی را یك قلمرو ممنوع میداند كه بحث پیرامون آن جایز نیست، جنبش باید مسائل را آشكارا بیان كند. آنها اعلام می كنند كه باید از اخلاق پرده پوشی انتقاد كنیم! باید همه چیز را بهم بریزیم! باید زمینه را برای رفتارهای انقلابی هموار كنیم! اما جنبش نوین زنان بمحض آغاز مبارزه، دست و پایش بسته شده است. حرف جنبش چیست: "عادلانه نیست كه مردان آزادی جنسی داشته باشند و ما نداشته باشیم." آنها خواهان برخورداری از حق برابر با مردان در این عرصه هستند. اما از كی تا بحال ستمدیدگان خواهان كسب حقوق ستمگران شده اند؟ اگر شما ستمگری عریان را در برخورد جنسی مردان دیده اید (و لذا آن را محكوم كرده اید)، چگونه میتوانید در پی رفتار جنسی مشابهی باشید؟ اساسا برای بورژوازی اهمیت ندارد كه كسی در مورد مسائل جنسی بحث كند یا نه. آنچه بورژوازی را به وحشت می اندازد افشاء شدن پوچی آزاردهنده ای است كه مبنای مناسبات جنسی موجود است. این حرف كه بورژوازی سركوبگر است چون مانع انجام "انحرافات" جنسی میشود، دقیقا همان چیزی است كه بورژوازی دوست دارد بشنود. "انحراف" در آنجا نیست كه بورژوازی بدان اشاره دارد، بلكه دقیقا در جائی است كه بورژوازی حرفی از آن به میان نمی آورد؛ یعنی زیر ملافه های محترم تختخواب.
من از عبارات "سلطه مردانه" و "انفعال زنانه" استفاده كردم تا به جنبه ای از واقعیت اشاره كرده باشم. اما باید قبول كنیم كه این دو جنبه متضاد از فرهنگ ما صرفا جوانب مكمل یكدیگر در یك ایدئولوژی جنسی واحد بورژوائیند. اینطور نیست كه سادیسم بورژوائی در مقابل مازوخیسم مترقی صف كشیده باشد؛ همانطور كه هیچگاه سادیسم یك صفت مردانه و مازوخیسم یك صفت زنانه نبوده است. یك طیف گسترده از اشكال مهم فرهنگی وجود دارد كه كمابیش سادو ـ مازوخیسم پوشیده هستند. و كمابیش با هم اشتباه گرفته میشوند. بورژوازی همانند تمامی طبقات استثمارگر از مناسبات ارباب و بنده لذت می برد. از هوسرانی های حاكمان ما گرفته تا عروسی هایشان در زیباترین كلیساهای پاریس، از هرزه نگاری و نمایشات برهنه برای توده ها در محله "پیگال" گرفته تا برنامه كاباره لوكس "اسب دیوانه" برای روسای شركتها، از فاحشه ها گرفته تا دختران تلفنی گرانقیمت، از فعالیت باندهای فساد گرفته تا مراسم اعتراف در محراب كلیسا، همگی بر یك شالوده استوارند: آفرینش لذت بر پایه ستمی شنیع، برای هر سطح از درآمد و هر سلیقه.
ستم جنسی وارد بر ما در این نیست كه رفتارهای جنسی ما را محدود كرده اند. زیرا رفتار جنسی بواسطه تحقیر عمیق و تجارت پیشگی كه در جامعه كنونی امری طبیعی است، بطور تام سركوب و منحرف شده است. در عصر كنونی سركوب جنسی جزئی لاینفك از مناسبات جنسی است؛ با آن در تقابل نیست بلكه آن را رقم می زند.
هیچكس نباید امید داشته باشد كه صرفا از طریق شكستن مرزهای رسما مجاز روابط جنسی از این ستم خلاص شود؛ زیرا این مرزها، آفریننده آن ستم نیست. برای اثبات این حرف، شواهد محكمی وجود دارد. برای مثال، رابطه جنسی خارج از ازدواج برای زنان
اخلاقا ممنوع است. زمانی كه زن مزدوج با شوهرش وارد رابطه جنسی می شود، نوعی رفتار می كند كه به لحاظ اجتماعی معین شده است. یعنی تبعیت خود از مرد و وابستگی خود به مرد را می پذیرد و این رابطه را تقویت می كند. هرگاه زنی بخواهد خلاف این ستم عمل كند و با شخصی غیر از شوهر خود رابطه جنسی داشته باشد، ممنوعیت را زیر پا گذاشته است؛ اما با ناباوری در می یابد كه ستم از بین نرفته است. لنین در نامه به "اینیسا آرماند" می نویسد:
((حرف تو اینست كه "حتی یك شور زودگذر و رابطه نامشروع" از "بوسه های عاری از عشق" یك زن و شوهر (عامی و سطحی) "شاعرانه تر و پاكتر" است... آیا این دو رابطه را در مقابل هم گذاشتن، منطقی است؟ بوسه های عاری از عشق یك زوج عامی، كثیف است. موافقم كه رابطه دیگری را در مقابل آن بگذاریم.... اما چه رابطه ای؟ بوسه های حاكی از عشق؟ اما تو "شور زودگذر" را در برابر بوسه های عاری از عشق گذاشته ای؟ چرا زودگذر؟ چرا شور، و نه عشق؟ بنابراین، منطقا اینطور می شود كه بوسه های عاری از عشق (چون زودگذر است) در برابر بوسه های عاری از عشق زوج ها قرار گرفته است...
. عجیب است.... بهتر نیست كه ازدواج متمدنانه پرولتری حاكی از عشق را در برابر ازدواج ساده لوحانه ـ روشنفكرانه ـ دهقانی... عامیانه و كثیف عاری از عشق قرار دهیم....؟" (2)
امروز فهم اینكه سیاستهای جنسی، سلطه گرایانه و تحقیر كننده و سركوبگرانه اند، از فهم كم و كیف آلترناتیوهای مشخصی كه در مقابل آن مطرح شده آسانتر است. اگر ما نتوانیم آنسوی تضاد را ببینیم، بهیچوجه نمی توانیم علت اخلاقیات مغشوش و غامضی كه مشخصه سرمایه داری معاصر است را دریابیم. یا برای مثال، نمی توانیم توضیح دهیم كه چرا در جامعه فئودالی علیرغم اینكه اخلاقیات جنسی اساسا سركوبگرانه بود، اما باعث درگیریهائی چنین گسترده نمی شد؟ همه شواهد حاكی از آنست كه علاقه جوانان و جنبش نوین زنان به موضوع مناسبات جنسی را نمی توان صرفا به حساب خیالبافی های بی اساس خرده بورژوازی بیكار گذاشت.
قبلا گفتیم كه ماهیت سركوبگرانه رابطه جنسی بورژوائی بیشتر از آنكه در ممنوعیت هایش جلوه گر شود، در نوع مناسباتی كه ترغیب میكند تبارز می یابد. رابطه جنسی بورژوائی چیزی جز مبادله كالا زیر نقاب عشق رمانتیك نیست. بنظر می آید گره تضاد اینجاست. آرزوی برقراری یك رابطه عاشقانه با جنبه كاسبكارانه این نوع رابطه (جنبه ای كه روز بروز بیشتر آشكار میشود) در تضاد قرار می گیرد. این تضاد مهم را سرمایه داری بوجود آورد؛ زیرا فقط سرمایه داری پایه مادی عشق رمانتیك را مهیا میكند.
زمانیكه سرمایه داری، تولید فئودالی مبتنی بر كار خانوادگی را نابود كرد و پرولتاریا را "آزاد" نمود، این امكان را هم بوجود آورد كه مناسبات جدید فقط بر مبنای تمایل شخصی شكل بگیرد. هیچ قانونی مانع رابطه بین زنان و مردان متعلق به طبقات اجتماعی مختلف نیست. یك مرد كارگر می تواند با زنی از طبقه میانی ازدواج كند؛ یا یك كنترلچی سینما می تواند همسر یك مرد میلیونر شود. حتی اگر تنها دلیل برقراری رابطه با این فرد بجای آن فرد را "آزادی انتخاب" بدانیم، واقعیت اینست كه برقراری هر رابطه ای كاملا توسط شرایط مادی خارجی تعیین می شود. مردی می گفت: "من با فلانی ازدواج كردم چون عاشقش هستم و او هم عاشق من است. اما علت ازدواج كردنم این بود كه نمی توانستم زندگیم را طور دیگری تنظیم كنم." بنابراین، عشقی كه تنها دلیل این رابطه بوده همواره با اجبارات مادی رابطه در تضاد قرار داشته است. عشق آزادانه و بی قید و بند اگرچه ظاهرا در دسترس ماست، اما همیشه توسط الزامات كسالت بار اقتصادی خفه شده است. آزادی عشق فقط در حرف وجود دارد. وقتی آن احساس پشیمانی كه گمان می كردیم پشت سر گذاشته ایم گاه به گاه بسراغ ما می آید، توهمات ما از آزادی نقش بر آب می شود. همه "انتخاب های آزاد" عشقی، بر زمینه نیاز مادی ترسیم شده اند و این نیاز، معیار تعیین كننده است. به همین خاطر است كه از زبان مردان چنین می شنویم: "مجبورم زن بگیرم؛ اما حداقل انتخاب با خودم است!" از طرف دیگر "از آنجا كه مجبورم زن بگیرم تا به كارهای خانه برسد، خرج خانه را تنظیم كند، غذا بپزد، به من مهر بورزد و خود را وقف خوشبختی من كند تا دیگر تنها نمانم، باید تلاش كنم عاشق زنی
شوم؛ زنی كه خانه داری خوب، صرفه جو، كاری و دوست داشتنی باشد." در تحلیل نهائی، "آزادی" عشق مانند دیگر "آزادیهای" سرمایه داری است. روی كاغذ قشنگ است اما همیشه توهین آمیز و پر تناقض است.
ستم جنسی غیر قابل تحمل می شود چون به ظاهر اتحاد و "انتخابی" "آزادانه" صورت گرفته. بر این پایه نیازهای جنسی، فكری و احساسی شكل میگیرد. اما در واقع، قراردادی بین دو شریك زندگی منعقد شده كه آزاد نیستند و در این اتحاد اهدافی متفاوت و آشتی ناپذیر را جستجو می كنند. مرد به دنبال رهائی برای پر كردن زمان استراحت خود است؛ حال آنكه زن در جستجوی راهی برای توجیه اسارت خود در محدوده خدمت به خانواده خویش است. اما حتی صادقانه ترین احساسات و تمایلات عاری از حسابگری نمی تواند برای مدت طولانی در مقابل فشار ناشی از غذا پختن و منتظر ماندن و شستن جورابها مقاومت كند. همسری كه آزادانه انتخاب شده بود، همان زن برگزیده، سریعا به "جنده نق نقو" تبدیل می شود. و نقش شوهر نیز چیزی بیشتر از یك نان آور نیست. در اینجا، رابطه جنسی فقط در دیگریست برای ورود به قلمروئی كه از تلخ ترین تا زیانبارترین دلشكستگی ها را به نمایش میگذارد.
بر سر عشق نیز همان می آید كه بر سر تمام احساسات انقلابی برآمده از دل جامعه سرمایه داری. همه آنها زیر گام های بیرحمانه نیاز مادی كه در تقابل با این احساسات است، خرد می شوند. آنها سركوب می شوند؛ و نمی توانند در عمل تحقق یابند؛ اما این احساسات وجود دارند. احساسات انقلابی، درست نقطه مقابل اسطوره هایند: آنها حالت جنینی جامعه آینده اند. آرزوی عشق نیز ناقوس مرگ جهان كهنه را می نوازد.
فقط زنان و مردانی كه آزاد باشند می توانند یك رابطه جنسی غیر سركوبگرانه و آزاد را شكل دهند. به همین ترتیب، بدون رهائی زنان خاتمه ستم جنسی متصور نیست. آزادی جنسی را بدون این رهائی جستجو كردن، یا بدتر از آن، آزادی جنسی را ابزاری برای رهائی قلمداد نمودن، فقط افتادن در تله سیاسی بورژوازی نیست بلكه این اشتباهات، ناآگاهانه به تقویت بورژوازی می انجامد؛ بی آنكه بورژوازی چنین تقاضائی را كرده باشد. هیچ دلیل اقتصادی، سیاسی یا ایدئولوژیك وجود ندارد كه بورژوازی واقعا نتواند همه اشكال فعالیت جنسی كه در حال حاضر غیر مجاز شناخته می شود را تحمل كند. اما چنین مجاز شمردنی، برای مبارزه جهت كسب رهائی هیچ ارزشی ندارد. تجربه كشورهای اسكاندیناوی یا حتی ایالات متحده به اندازه كافی این ادعا را اثبات می كند. تصور اینست كه ساختار ایدئولوژی بورژوائی كه شامل اخلاقیات جنسی است، انعطاف ناپذیر میباشد. انگار هیچ تغییری در این چارچوب امكان ندارد. در حالی كه روبنا با تحولاتی كه در زیربنای مادی صورت می گیرد، پیوسته تطابق می یابد و دائما تنظیم می شود. تضادهائی كه تا همین دیروز ناپیدا بودند، امروز به عریانی آشكار می شوند. بورژوازی می تواند هر گونه فعالیت جنسی را مجاز بشمارد و دست به هر نوع نوآوری جنسی بزند. تنها شرطش اینست كه روابط جنسی در محدوده اخلاقیات منحط بورژوازی باقی بماند؛ یعنی عمل فردگرایانه ای باشد كه نه فقط از بقیه جامعه جداست بلكه بالاتر از آن، یك ماده مخدر بسیار مهم است. (3)
چیزی به نام "بهشت گمشده" مناسبات جنسی طبیعی و آزاد، در كار نیست. ما نمی توانیم با نوعی از مناسبات جنسی لاقیدانه انقلابی به مقابله با روابط جنسی بورژوائی برویم. فقط در جریان مبارزه علیه اخلاقیات بورژوائی و بعنوان جنبه ای از متحول كردن كلیه مناسبات اجتماعی میان زن و مرد می توانیم به تحول انقلابی در مناسبات جنسی دست یابیم. بدون شك زنان باید معماران اخلاقیات نوین انقلابی باشند؛ زیرا از مناسبات جنسی بورژوائی رنج بیشتری می برند و سركوبگرانه ترین لحظاتش را می شناسند. معنای این حرف اینست كه زنان باید درگیر تحول انقلابی جامعه شوند.



13 - پیدایش یك فرهنگ جنسی نوین در چین

آیا ازدواج، پیوند داوطلبانه دو فرد برابر است؟
نخستین وظیفه ای كه باید بدان پرداخت، حمله كاملا آشكار به تمام زوایای اخلاقیات جنسی كهن است كه ستایشگر برتری مردانه بود. مرد و زن باید از معیارهای جنسی یكسان برخوردار شوند؛ حتی اگر این معیارها فقط جنبه موقتی داشته باشند. بنظر من این مثبت ترین جنبه اخلاقیات جنسی نوین در چین است. در مورد معیارها دو دوزه بازی نمیشود و هیچ امتیاز ویژه ای برای مردان قائل نشده اند. مبارزه ایدئولوژیكی كه بنفع ازدواج در سنین بالاتر و بی اعتبار كردن مناسبات جنسی خارج از چارچوب ازدواج جریان دارد، بطور یكسان شامل زنان و مردان میشود. زنانی كه تازه ازدواج كرده اند معمولا فاقد تجربه جنسی هستند؛ اما این در مورد شوهرانشان نیز صدق میكند.
یك سئوال پیش می آید. صحیح است كه كل مناسبات زن و مرد بر یك مبنای برابری طلبانه استوار شود، اما چرا این برابری در قالب ازدواج پیشنهاد میشود؟ آیا بهتر نیست كه زنان به همان آزادی جنسی دست یابند كه در حال حاضر مردان از آن بهره مندند. آیا بهتر نیست كه ازدواج تحول یابد و به پیوند داوطلبانه دو فرد برابر تبدیل شود؟ در فردای انقلاب اكتبر، اتحاد شوروی به صحنه آزمونی برای پاسخگوئی به این سئوالات تبدیل شد. یك رشته قوانین برای تسهیل این تحول به تصویب رسید. طبق این قوانین، زن و مردی كه با هم زندگی میكردند از همان حقوق و وظایفی برخوردار بودند كه یك زوج رسمی. در قانون قید شده بود كه طلاق در صورت تقاضای هر یك از آنها انجام خواهد شد؛ و زوج ها از حق مالكیت بر دارائی های خود در خانه مشتركشان برخوردارند تا دیگر شوهر نتواند مایملك زنش را تصاحب كند.
اما در جامعه ای كه زنان از موقعیت فرودست رها نشده اند، این برابری حقوقی فقط میتواند نابرابری موجود را تقویت كند.
مردان اجازه یافتند یك شكل نوین و قانونی چند همسری را به اجراء گذارند. آنها هر وقت عشقشان میكشید زن عوض میكردند و همه مسئولیت فرزندان را از دوش خود برمیداشتند. از آنجا كه دهقانان نمیتوانستند كارگر مزدبگیر استخدام كنند، برخی اوقات در فصل بهار ازدواج میكردند تا برای درو محصول نیروی كار كمكی داشته باشند. و بعد از برداشت محصول، او را طلاق میدادند تا در ماه های زمستان مجبور به سیر كردن شكم یك نان خور اضافی نباشند. در مقطع زمانی مورد بحث، تعداد بیشماری از محاكم شوروی به شكایت زنانی رسیدگی میكرد كه بمحض حامله شدن، شوهرشان آنها را ترك كرده بود. (1)
اكثریت زنان حقوق بگیر نبودند و بهیچوجه استقلال اقتصادی نداشتند؛ بنابراین قانونی كه در مورد دارائی زوج ها وضع شده بود در عمل علیه زنان بكار رفت. شوهران اختیار تمام درآمدشان را داشتند. آنها ارباب بودند و زنانشان بالاجبار بر سر دوراهی قرار میگرفتند: یا باید از شوهر اطاعت میكردند و یا ول میشدند و بدون حتی یك شاهی تنها می ماندند. در این اقدامات شورویها، جایگاه عشق به یك عمل جنسی برای ارضای شهوت تقلیل یافت. گفته میشد، فقط زنان ارتجاعی كه ذهنشان از نظریات خرده بورژوائی آكنده است میتوانند از این كار كه به راحتی آب خوردن است سر باز بزنند. این عقاید از نیروی قانون بهره مند شد و مردان را قادر ساخت كه فشار ایدئولوژیك زیادی بر زنان اعمال كنند تا آنها را مجبور به دست كشیدن از "احساسات كهنه" خود سازند. این نكته بخوبی در یك بررسی كه بین اعضای "كومسومول" (سازمان جوانان كمونیست) در اوایل دهه 1920 انجام گرفت، تصویر شده است. پاسخ عمومی به این سئوال كه "آیا لغو فحشاء برای مردان جوان مشكل ایجاد میكند؟" این بود كه مردان جوان نیازی ندارند به فواحش مراجعه كنند زیرا "ما میتوانیم هر تعداد دختر كومسومول را كه میخواهیم مجانی در اختیار داشته باشیم." این وضعیت باعث ظهور یك جنبش ارتجاعی در بین زنان شد كه در مقابل سئوال بالا، خواست بازگشائی فاحشه خانه ها را مطرح میكردند؛ زیرا بنظرشان اینكار "امنیت" بیشتری برای آنها ببار می آورد.

قوانین فقط به این علت وجود دارند كه نابرابریهای اجتماعی موجودند. قوانین یا برای حفظ این نابرابریها هستند (قوانین بورژوائی) و یا برای ریشه كن كردن آنها (قوانین انقلابی). اگر برابری واقعی برای همه موجود باشد، مورد استفاده قوانین چه خواهد بود؟ قوانین در مقابل چه كسی و چه چیزی ما را محافظت میكنند؟ ما برای برقراری برابری به قوانین نابرابر نیاز داریم.
هر گام در قانونگذاری چین تحت هدایت همین دیدگاه قرار دارد. گاهنامه "چین نوین" (لا نوول شین) تاكید میكند: "قوانین چین نه فقط هیچگونه مفاد تبعیض آمیزی علیه زنان در برندارد، و نه فقط مكررا به اعلام برابری جنسیت ها می پردازد، بلكه اقدامات حمایتی ویژه ای را ضمیمه كرده كه میتوان گفت معنایش مفاد تبعیض آمیز علیه مردان است." این مقاله نمونه های مشخصی را در این مورد ذكر میكند:
"ماده 18 قانون ازدواج تصریح میكند كه یك مرد نمیتواند در دوره ای كه زنش باردار است یا تا یكسال بعد از زایمان تقاضای طلاق كند. جمله نخست ماده 21 از این صحبت میكند كه بعد از طلاق اگر زن حضانت فرزند را بعهده گیرد، پدر مسئولیت دارد بخشی یا كل هزینه ضروری برای نگهداری فرزند را بپردازد؛ اما در قانون نیامده كه اگر حضانت با پدر باشد، مادر مسئول تامین هزینه نگهداری فرزند است. بر مبنای ماده 24، زمانی كه دارائی های مشترك برای بازپرداخت بدهی ها ناكافی باشد، شوهر مسئول پرداخت بدهی های مشترك است. ماده 24 در مورد كنترل دارائی ها بعد از طلاق تصریح میكند كه این فقط زن است كه اجازه پس گرفتن دارائی هائی كه قبل از ازدواج متعلق به او بوده را دارد." (2)
نكته كناری دیگری كه در ماده 11 قانون ازدواج آمده اینست كه شوهر و زن حق حفظ نام خانوادگی و نام كوچك خود را دارند؛ در مواد دیگر نیز حقوق برابر در مورد موضوعات مشابه تضمین شده است.
در اتحاد شوروی ازدواج غیر رسمی بموازات ازدواج رسمی وجود داشت، اما چین عامدانه تصمیم بر ازدواج رسمی گرفته است. (اگرچه اقدامات ویژه ای انجام میشود تا حقوقی یكسان برای بچه هائی كه خارج از ازدواج رسمی زاده میشوند و دستیابی آنها به امكانات مشابه سایر بچه ها تضمین شود. بطور مشخص، پدر بچه ـ نظیر موردی كه والدین طلاق گرفته اند ـ مسئول است هزینه نگهداری فرزند را بپردازد و بچه مانند فرزند هر زوج رسمی میتواند از میراث والدین واقعی خود بهره مند شود.) در هر صورت، یك تحلیل دقیق نشان میدهد كه ازدواج در چین به پیوند داوطلبانه دو فرد برابر نزدیكتر است تا ازدواج غیر رسمی كه در شوروی وجود داشت.
در اینجا، فهم این مسئله اهمیت دارد كه ازدواج رسمی و پیوند داوطلبانه در هر جامعه معین، عملكرد پایه ای مشابهی دارند. در جزوه ای كه توسط "گروه دیمیتریف" از "جنبش رهائی زنان فرانسه" منتشر شده این مطالبه مطرح شده است: "لغو نهاد ازدواج. به رسمیت شناختن پیوند داوطلبانه." (3)
تنها ارزش این مطالبه ـ یعنی "به رسمیت شناختن" پیوند داوطلبانه ـ جلب توجه به خصلت ستمگرانه ازدواج های رسمی است. اما همین پیوند داوطلبانه، خود تقلیدی از همان ازدواج هاست. این افتضاح است كه یك زوج غیر رسمی از  حقوق و امتیازات زوج های رسمی (نظیر مشروعیت فرزندان، خدمات اجتماعی بر پایه شغل شوهر، حق وراثت، كمكی كه در صورت مرگ همسر اعطاء میشود و مخارج دوران بیوه بودن) محروم باشند. به رسمیت شناخته شدن پیوندهای داوطلبانه، بقصد خلاص شدن از تبعیضات اخلاقی و اجتماعی و مادی، مطالبه صحیحی است. اما فقط به همین دلیل صحیح است. اگر نهاد ازدواج ملغی شود و پیوند داوطلبانه به رسمیت شناخته شود، آیا این پیوند همان ازدواج تحت نامی دیگر نخواهد بود؟ (بهر حال پیوندهای داوطلبانه ـ خاصه در صفوف طبقه كارگر ـ معادل ازدواج بوده اند. "خانه مشترك درست كردن" یكی از راه های "خانواده شدن" است و همان وظایف و اجباراتی را در بردارد كه معادل قانونی و رسمیت یافته آن دارد.) "گروه دیمیتریف" نظریه مضحكی ارائه داده است: دیگر ساختار خانواده تولید كننده ستم و خودخواهی و اطاعت نیست. حالا قرارداد ازدواج سرمنشاء ستم شده است. مراسم مربوط به ازدواج را كنار گذارید و با اینكار زنان را از قید ستم خلاص كنید!


دو جنبه رسوای ازدواج بورژوائی
ازدواج در جوامع سرمایه داری به دو علت ارتجاعی است. اولا، وابستگی اقتصادی زن به شوهر. در نتیجه این وابستگی، زن به جایگاه فرودست رانده میشود. این فرودستی ممكنست بشكل عباراتی نظیر اینكه باید به شوهرش "عشق بورزد، افتخار كند و از وی اطاعت نماید" در قانون نوشته شده باشد یا نباشد. ثانیا، غیر قابل فسخ بودن پیوند زناشوئی به لحاظ قانونی؛ یا لااقل فوق العاده مشكل بودن آن. تاكید بر یك راه حل رسمی یعنی پیوند داوطلبانه، معنایش اینست كه به جنبه دوم ستم موجود در ازدواج مشغول شویم. اما واقعیت آن است كه زنان (منجمله كسانی كه ازدواج قانونی نكرده اند) حتی زمانیكه بسیار ناراضیند فكر كسب رهائی را كنار میگذارند، چون تامین اقتصادی خود و فرزندانشان را ناممكن می بینند. این مانع عمده بر سر راه آنهاست.
بنابراین استقلال اقتصادی زن شرط نخست هرگونه پیوند داوطلبانه حقیقی است. بدون چنین استقلالی، رهنمودهائی نظیر پیوند داوطلبانه یا كمونها و یا عشق آزاد با هدف دگرگون كردن مناسبات میان زن و مرد، آب در هاون كوبیدن است.
برای اینكه پیوندهای داوطلبانه واقعی باشند، استقلال مادی زنان یك پیش شرط مطلقا ضروری است. اما این بهیچوجه كافی نیست. مطالبات قانونی به خودی خود این واقعیت را عوض نمیكند كه پیوند ازدواج در اساس غیر قابل فسخ محسوب میشود. ایجاد انقلاب در تفكرات مردانه در مورد ارزش زن، باید پشتوانه چنین مطالباتی باشد. نتیجه آزادی كامل در گسستن یك پیوند نباید این باشد كه مردان كماكان زنان را بعنوان اشیاء دور انداختنی مورد استفاده قرار دهند. چرا باید امید داشته باشیم كه قانونی كردن گسستن دلبخواه پیوند (كه یك سنت دیرینه مردانه است) حتی بشكل سطحی به تحولی كه آرزو داریم در مناسبات زن و مرد ایجاد شود، كمك كند؟ این یك امید واهی است. هدف ما از آزادی در تعویض شریك زندگی، كه قبلا امتیاز اعلام نشده ای برای مردان بود، باید ارزش گذاری مجدد بر دلایل یك زندگی مشترك باشد. فقط در این صورت است كه این آزادی، خصلت پیشرو خواهد داشت. زمانی كه اجبارات مادی علت پیوند دو نفر نباشد، معمولا بخاطر عشق با هم می مانند. آزادی مادی اجازه میدهد كه عشق بطور كامل تحقق یابد؛ اما جامعه بورژوائی اجبارات فراوانی در بر دارد كه افراد را وادار میكند با هم سر كنند. بدین ترتیب، عشق به چیزی اضافی و غیر لازم تبدیل گشته و در بهترین حالت بهانه با هم ماندن میشود.
پیوندهای داوطلبانه فقط در صورتی میتوانند معرف پیشرفت واقعی باشند كه با برابری جنسی، نابودی عملكرد اقتصادی خانواده و تغییر مناسبات بین بزرگترها و كوچكترها همراه شوند.
حرف تنها كافی نیست! اگر این شرایط واقعا موجود نباشد، آزادیهای یك پیوند داوطلبانه همه تبدیل به آزادی مردان در ستم بر زنان، و آزادی والدین در ستم بر فرزندان، خواهد  شد. یعنی آزادیهائی كه نهاد ازدواج در جامعه بورژوائی عرضه میكند.

آزادی انتخاب
میتوان گفت كه ازدواج در چین، علیرغم ظواهر، به پیوند داوطلبانه واقعی نزدیك میشود. دقیقا بدین علت كه انقلاب چین به وضوح هدف ایجاد شرایط ضروری برای عملی شدن پیوندهای داوطلبانه را دنبال میكند. چینی ها بواقع همسران خود را آزادانه انتخاب میكنند. این نشانه آن است كه چین،  در عمل  امكان برقراری پیوند داوطلبانه را به وجود می آورد؛ اگرچه حرفش را زیاد نمیزند.
در جامعه ما، طرفین فقط بعد از در نظر گرفتن همه جوانب عملی و انواع و اقسام محاسبات، بهم می پیوندند. با محاسبات بورژوائی بخوبی آشنائیم: حساب جهیزیه؛ حساب ارث و میراث؛ سبك و سنگین كردن آنچه زندگی اجتماعی جدید در مقابل فرصتهای از دست رفته نصیب زن میكند ـ همه این حساب و كتابها قبل از هرگونه تصمیم گیری انجام می شود بطوری كه ازدواج ها از پیش ترتیب داده شده بنظر می آیند. از زن هیچ چیز نمیخواهند مگر اینكه فرزندانی بیاورد و رفتاری كاملا خانمانه داشته باشد؛ این مطلقا الزامی است. و شوهر كه امتیاز آگاه كردن همسر "معصومش" به وظایف رقت آور اتاق خواب را دارد، پیشاپیش، جای دیگر، یك زندگی دیگر، برای خود ترتیب داده و اطمینان خاطر دارد كه میتواند خارج از چارچوب ازدواج به خوشگذرانیهای خود ادامه دهد.
اما فقط بورژوازی نیست كه "منافع" یا سایر مسائل مربوط به یك ازدواج را محاسبه میكند. سایر طبقات اجتماعی نیز این كار را میكنند، هرچند معیارهایشان به اندازه بورژوازی منحط نیست. دهقان كه هیچ انتخابی مگر زراعت بر زمین خویش ندارد، دنبال زنی میگردد كه كیفیات لازم برای انجام وظایف آتی را داشته باشد. او یك زن قوی، كاری و كاملا آشنا با چم و خم زندگی دهقانی میخواهد. یك منشی حاضر نیست قلم و كاغذش را بسادگی با داس و چنگگ عوض كند. دختر جوان یك خانواده كارگری شانس خود را برای یافتن مردی كه شغل ثابت، اتوموبیل و خانه دارد می آزماید و چندان چشم و گوش بسته به دام عشق نمی افتد. بیائید به قضیه از نظر عملی بنگریم. كافیست نگاهی به چندین هزار ازدواج رمانتیك بیندازیم تا دریابیم كه حرف از "آزادی انتخاب" همانقدر توخالی است كه "عشق در نگاه اول". فلان زن با همسایه دیوار به دیوارش ازدواج میكند زیرا اولین مردی است كه به او پیشنهاد ازدواج داده است. دیگری با پدر بچه اش ازدواج میكند زیرا جامعه به این كار مجبورش كرده است. زنان بدین شكل ازدواج میكنند تا تنها نباشند؛ زیرا در صورت تنها ماندن منزوی شده و از نظر اقتصادی در موقعیت دشواری قرار میگیرند. آیا هیچیك از این زنان ـ كه نماینده اكثریت زنان جامعه ما هستند ـ در عمل آزادی انتخاب دارند؟ اگر از پیوند داوطلبانه دو فرد برابر حرف میزنیم، آنگاه حداقل باید ضرورت ایجاد شرایطی كه آزادی انتخاب حقیقی در گرو آنست را به رسمیت بشناسیم. مسئله، صرفا ممنوع كردن ازدواج های ترتیب داده شده یا سایر ازدواج های اجباری نیست. مردان و زنان،  هر دو، باید اختیار واقعی زندگی خود را داشته باشند؛ اختیاری كه زیر فشارهای اقتصادی و ایدئولوژیك نباشد و آگاهانه به كار برده شود. این را فقط میتوان با پیروی از معیارهای سیاسی عینی متحقق كرد؛ معیارهائی منطبق بر پراتیك اجتماعی گوناگون كنونی  كه چارچوبه انتخاب شریك زندگی را تعیین میكند.
در چین، برای امكان پذیر كردن پیوند داوطلبانه حقیقی میان دو فرد برابر، چه میكنند؟ برای ایجاد كدام شرایط مادی ضروری میكوشند؟ جواب به این سوال حقیقت مسئله را نشان خواهد داد.

ازدواج دیر هنگام
چینی ها ازدواج را از 18 سالگی مجاز میشمارند، اما كارزار گسترده ای در سراسر كشور به پیش میرود و جوانان را تشویق میكند كه تا 28 ـ 27 سالگی ازدواج نكنند. هر جا كه رفتیم روی اهمیت این مسئله تاكید میگذاشتند. اما توضیحاتشان همیشه قانع كننده نبود. برای مثال، از دهان یكی از مقامات شنیدیم كه هدف از ازدواج دیر هنگام، كنترل جمعیت است. این حرف در واقع هدف اصلی برنامه تنظیم خانواده یعنی پیشبرد امر رهائی زنان را نادیده میگیرد.
برنامه تنظیم خانواده در چین بروشنی به رهائی زنان گره خورده است. همانطور كه "هان سویین" تاكید میكند: "مادر شدن داوطلبانه زن باید بر اساس رهائی زن، برابری زن، حق او به كسب آموزش، شركت وی در تمامی تصمیم گیریهای سیاسی و آگاهی فزاینده اجتماعی او باشد. رهائی سیاسی و اقتصادی زنان نخستین شرط موفقیت هرگونه كارزار گسترده تنظیم خانواده است." (4)
بعلاوه، پرهیز از رابطه جنسی را یك روش "پیشگیری" قلمداد كردن، تا اندازه ای خام اندیشی است. قبول این حرف مشكل است كه فقط بخاطر كنترل جمعیت، باید ازدواج را به تعویق انداخت. براحتی میتوان نظیر همین كارزار تبلیغی گسترده را جهت تشویق جوانان به استفاده از سایر شیوه های پیشگیری براه انداخت و بچه دار شدن را به سنین 28 ـ 27 سالگی موكول كرد. همین توده جوانی كه امروز داوطلبانه حاضر است دیر ازدواج كند، میتواند هر وقت خواست همسر گزیند و با استفاده از شیوه هائی غیر از پرهیز جلوی باردار شدن را بگیرد. هیچ دلیلی وجود ندارد كه نتواند.
اما جدا از این انتقادات، باید گفت كه به دلایل گوناگون ازدواج دیر هنگام در چین همچنان یك اقدام انقلابی و بسیار مهم است. این دلایل را باید دقیقا در نظر بگیریم.
مكررا گفته ام كه برابری بین زن و مرد هرگز طی مرحله سوسیالیستی كامل نخواهد شد. بدون شك، ازدواج دیر هنگام وسیله ای در خدمت راهگشائی برای كسب برابری است و این نابرابری را مد نظر دارد. درك این مطلب ساده است كه یك زن 26 ساله، زنی كه شاغل بوده و روی پای خودش ایستاده، زنی كه مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی بدوش گرفته، حداقل یكسال در كمون خلق زندگی كرده، عضو میلیشیای خلق بوده و سپس به دانشگاه یا مدارس گوناگون رفته، در عرصه های مختلف جامعه دوستان بسیاری یافته و خلاصه آنكه، دید خویش از جامعه را گسترش داده است میتواند با جای پای بسیار محكمی كه بدست آورده در برابر هرگونه فشاری كه در آینده شوهر یا جامعه برای "نگهداشتن وی در آشپزخانه" اعمال كند، مقاومت نماید. استقلال اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیكی كه طی یك دوره 10 ساله یا بیشتر كسب شده نیروی محركه عظیمی برای زنان و مادران است تا فعالانه به مبارزه برای كسب رهائی خویش ادامه دهند. این واقعیت كه زنان چینی چشم و گوش بسته تن به ازدواج نمیدهند، اینكه نمیخواهند از لانه والدین فرار كنند فقط برای اینكه آشیانه خود را بسازند، امری نشاط آور و حتی رشك برانگیز است. همین یك نكته نیز برای اثبات انقلابی بودن ازدواج دیر هنگام كفایت میكند؛ اما فقط این نیست.                         

          
14 - ایده نوینی از عشق
شناخت گسترده و تجربه عملی، به جوانان چینی تصویر نوینی از عشق و خانواده بخشیده است. نه به این معنی كه آنرا یك ادا و اصول بی فایده میدانند؛ بلكه به این معنی كه اكنون با برخورداری از نیروی بینش ماتریالیستی میتوانند علیه ایده آلیسم در عشق مبارزه كنند. بخصوص زنان ستمدیده گرفتار مقدار زیادی از این نوع ایده آلیسم هستند. برای آنان، عشق به حامل همه امیدها یا همه دلشكستگی ها تبدیل میشود. هر چه تجربه اجتماعی آنها كمتر بوده و از سایر فعالیتهای اجتماعی دورتر باشند، دامنه ایده آلیزه كردن عشق نزد آنها وسیعتر است. نتیجه اش اینست كه دركی مخدوش از رابطه با شوهر خویش دارند؛ درست همانگونه كه قضاوتشان در مورد واقعیات مخدوش است.
ارائه یك تصویر همه جانبه صحیح از عشق به معنای بی ارزش كردن آن نیست. برعكس، وقتی كه عشق را در زمینه اش بگذاریم، میتوانیم آن را در پرتو عملكردش مجددا ارزش گذاری كنیم. عشقی كه باعث جدائی از جامعه، چشم پوشی از انقلاب، و خود را وقف همسر كردن باشد، رد میشود؛ زیرا چنین عشقی فقط زیان ببار می آورد. اما اگر عشق را در زمینه اش نگاه كنیم یعنی آن را در ارتباط با سایر جوانب حیات اجتماعی و در تناسب با آنها بنگریم، عشق بخشی از چیزهائی كه آرزوی انجامش را داریم، میشود. مناسبات ویژه ای كه زن و مردی با هم دارند باید به هر دو آنها كمك كند كه نقش اجتماعی خویش را بطور كامل و آگاهانه ایفاء نمایند.
امتیاز دوران طولانی تجرد ـ كه در چین شاهدش هستیم ـ این است كه مانع خصوصی شدن عشق میشود و در یك جامعه انقلابی آن را در زمینه اش میگذارد. صمیمیت و عشقی كه یك زوج چینی به یكدیگر ابراز میكنند بطور طبیعی از تعهدشان نسبت به خلق و صمیمیت نسبت به همه رفقایشان بر می خیزد. تغییر فزاینده شرایط كاری كه قبلا در موردش صحبت كردیم بدین معناست كه هر یك میتواند قبول كند كه همسرش از لحاظ سیاسی خود را وقف كارش كند. از آنجا كه خانواده دیگر مركز علائق نیست، از هركدامشان انتظار میرود درگیر عرصه های گوناگون شود. از آنجا كه مناسبات بین والدین و فرزندان دیگر مبنائی آمرانه و خود مركزبینانه ندارد، از پدر یا مادر انتظار میرود به فرزندانش برخوردی مسئولانه و دوستانه داشته باشد. تجربه اجتماعی جوانان، فوق العاده موجب رشد شناخت عملی جوانان از یكدیگر میشود. این شناخت بطور عینی به آنها كمك میكند كه كیفیات گوناگونی را كه از شریك زندگی خود انتظار دارند، محك بزنند. بدون شك ازدواج دیر هنگام فقط در صورتی (و تا حدی) میتواند به انقلاب خدمت كند كه این تجربه اجتماعی موجود باشد؛ وگرنه ازدواج دیر هنگام هیچ فایده ای ندارد.
مثلا دختری كه در قرن نوزدهم در صومعه بسر میبرد و تا 25 سالگی ازدواج نكرده بود، چیزی نیاموخته بود كه برای كسب رهائی اش به كار ببرد. یا یك پسر بورژوای 30 ساله مجرد، هنگام ازدواج، به غیر از اخلاقیات فاسد والدینش حامل چه چیز دیگری میتواند باشد؟ در چنین جوامعی ازدواج دیر هنگام باعث خواهد شد كه آن دختر، یك دوره بسیار مهم از زندگی خویش را در حجره های صومعه با خواهران روحانی بگذراند. و این پسر، چنین دوره ای را صرف یك شغل پر درآمد كرده یا اینكه بعنوان افسر به خدمت یك ارتش امپریالیستی در آید؛ و همزمان سعادت زناشوئی آینده اش را از طریق همبستر شدن با دختران بیشمار تضمین كند. او با استفاده از این "حق خدشه ناپذیر" خود، یاد میگیرد كه زنان در بهترین حالت ابزار حقیر خوشگذرانی دوران جوانی او هستند. اتفاقا در جامعه ما اگر چنین جوانی از سنت گسست كند و در 18 سالگی با دانشجوی جوانی كه او را "معصومانه" دوست دارد ازدواج كند، واقعا كاری پیشرو كرده است.
"تن یان چائو" در نظراتی پیرامون قانون ازدواج می نویسد: ((با وجود اینكه ما مخالف ایده "عشق الهی" هستیم اما با كسانی كه عشق را حقیر می شمارند نیز مخالفیم. جدا از این، ما مخالف چیزهائی نظیر موقعیت اجتماعی، پول، قیافه و غیره بمثابه شرط عشق و ازدواج هستیم. این چیزها نمیتوانند ضامن یك عشق ماندگار باشند.)) (1)
درباره یكی از رهبران دانشجو طی انقلاب فرهنگی ماجرائی را نقل میكنند. او روحیه و شور و شوق انقلابی فراوانی داشت و كل اعضای گروه زنان دانشجو او را می پرستیدند. روزی برخی زنان در مورد اینكه چرا بسیاری از زنان ستایشگر این رفیقند گفتگو میكردند. یكی از آنها گفت: "خیلی از شما عاشقش هستید. میگوئید او را بخاطر كیفیات انقلابیش دوست دارید اما این حرف مرا قانع نمیكند. فكر میكنم دلیل دیگری وجود دارد. خوب توجه كنید! این رفیق بخاطر كیفیاتش در بین روشنفكران اعتبار زیادی دارد. به او مسئولیتهای مهمی سپرده ایم. او را قبول داریم. كسانی كه مشكل یا ابهامی دارند مشتاقانه به او مراجعه میكنند، حرفشان را با وی در میان میگذارند و رهنمود و كمك میخواهند. این كاملا طبیعی است. اما سئوالم اینست كه آیا دقیقا بخاطر همین درخشش نیست كه دختران بسیاری "عاشقش" هستند؟ آیا این در واقع عشق به رهبر بودن او نیست؟ احساسم اینست. بنابراین بنظرم در این شیفتگی، چیزی بورژوائی وجود دارد. بنظرم رفقای دانشجو دارند از یك نوع مناسبات بورژوائی بین زن و مرد تقلید میكنند."
این ماجرا بهتر از حرفهای من، معنای عشق طبقاتی را تصویر میكند. صرفا با عاشق یك فرد ضدانقلابی نشدن، نمیتوان جنبه طبقاتی بورژوائی عشق را از بین برد و آنرا دگرگون كرد. این كافی نیست. باید این را هم تضمین كرد كه عشق سرشار از رفتارهای بورژوائی نباشد.

همانگونه كه "تن" میگوید و تا به حال باید روشن شده باشد، شكل و قیافه نقش چندانی در ازدواج ندارد. اما خصلت طبقاتی تصویری كه بورژوازی از زیبائی ارائه میدهد چگونه آشكار میشود؟ این سلاح بورژوائی را چگونه میتوان خنثی كرد؟ در جامعه طبقاتی، زیبائی زنانه همیشه جزء حقوق ویژه طبقه حاكمه است. طبقه حاكمه به كل جامعه حكم میكند كه یك زن زیبا باید چه شكل و قیافه ای داشته باشد. در غرب، زیبا بودن یعنی شبیه یك زن بورژوا بودن. یعنی یك خانم ثروتمند بیكار كه رفتار و ژستها، پوشاك و مدل موهایش، بیانگر موقعیت اوست. و این یك زیبائی طبیعی نیست (البته اگر چیزی به این نام موجود باشد)، بلكه مجموعه ای از اجناس موجود در بازار است: كمی وسائل آرایش مو، چند دست لباس، یك خوراك كم كالری، و چاشنی همه اینها رنگ و لعابی بر چهره و دستكاری از راه جراحی پلاستیك. مجلات زنان پر از ستایش و تبلیغ این نوع زیبائی است. در دفتر مخارج مجله "خانم من" همیشه میتوان ستون "هزینه زیبائی" را پیدا كرد. خودنمائی و تجملی كه در این زیبائی نهفته، نه فقط بازتاب قدرت و اعتبار پول در جامعه ماست بلكه مهمتر از آن، نشانه نقشی است كه جامعه بعنوان شیئی جنسی بعهده زنان گذاشته است. این مسئله با وقاحت كامل در تصویری كه تبلیغات تجاری از زنان ارائه میكنند، بیان میشود: "چهره و اندام زن، سرمایه اوست.
"زیبائی اینچنینی از دسترس اكثر زنان خارج است. نه فقط بدلایل  مالی، بلكه بخاطر شیوه زندگی كه لازمه آن است. زنی كه در مزرعه یا در خط تولید كار میكند حتی اگر حسابی آرایش كند، باز هم قادر نیست دست پینه بسته و بازو و بدنش را كه بعلت كار، عضله ای شده، بپوشاند. زن خانه داری كه عمرش را به لباس شستن و اطو كردن و پخت و پز و نظافت در و پنجره گذرانده، نمیتواند علائمی كه بر بدنش نقش بسته یا فرسودگی عصبی خود را با آرایش كردن بپوشاند. هیچ لباس شیك و خوشرنگی نمیتواند اضطراب شبانه او را پنهان سازد. و این در حالی است كه همسرش، مانند بقیه مردان، توسط تبلیغات كوك میشود كه همان نوع زیبائی را آرزو كند كه این زن نمیتواند به وی عرضه كند. این یك جنبه برجسته از ستم جنسی است.
چنین تصویری از زن، دیگر در چین وجود ندارد. در پوسترهای دیواری، در روزنامه ها، در تئاتر و خلاصه در همه جا، چهره كاملا متفاوتی به استقبال شما می آید. این تصویر كارگر یا دهقانی است كه چهره ای مصمم و پوشاكی بسیار ساده دارد. او همیشه مشغول انجام وظایف روزمره ای است كه میلیونها زن چینی تجربه اش را دارند. او را میتوان در حال كار، مطالعه، شركت در تظاهرات یا صرفا با چهره ای خندان دید. هرگز او را در وضعیتی غیر واقعی و مرموز، یا در حالاتی كه آگهی های تبلیغاتی غرب اختراع میكنند، مشاهده نمی كنید. این دگرگونی نشانگر جایگاه نوین زن در جامعه است و در ضمن توجه مردان را به تغییرات ضروری در مناسباتشان با زنان جلب میكند.
تئاتر معاصر چین، ایده عشق بمثابه یك پناهگاه را نقد میكند؛ و همزمان می كوشد به ایده نوین عشق جنبه عملی ببخشد. این مسئله بطور برجسته در باله "دختر سپیدموی" به نمایش در آمده است. طی اقامتمان در شانگهای، دستیار نویسنده ای كه طی انقلاب فرهنگی این اثر را مورد تجدید نظر قرار داد با ما به بحثی مفصل در این مورد پرداخت.
او گفت كه در نسخه اول نمایشنامه، عشق بگونه ای تصویر شده بود كه بحث و جدل حادی را برانگیخت. دو شخصیت اصلی داستان، "هسی ار" (دختر سپیدموی) و نامزد وی "تاچون" هستند. "هسی ار" دهقانی فقیر و یك انقلابی سرسخت است و تاچون نیز دهقان فقیر و سرباز ارتش آزادیبخش خلق است. این دو بعد از بیرون رانده شدن اشغالگران ژاپنی از روستایشان دوباره یكدیگر را می بینند. در نسخه اولیه، داستان با ازدواج این دو و زندگی خوش و خرمی كه از آن به بعد در انتظارشان است به پایان می رسد. برخی افراد این پایان را تائید كردند و با تمام قوا كوشیدند همین حفظ شود. بحث شان این بود كه چنین پایانی، طبیعی و صحیح و مناسب است: این زوج كه علیه ژاپن مبارزه كرده و سرانجام به پیروزی رسیده اند. حالا دیگر باید به فكر خود باشند. در مقابل، انقلابیون این پایان را بعنوان چیزی احساساتی محكوم می كردند و خواهان بازنویسی و تغییر اساسی آن بودند. نهایتا در این نبرد هنری مشخص، انقلابیون پیروز شدند و پایان جدیدی نوشته شد. در نسخه جدید، پیروزی بر ژاپن به تصمیم گیری هسی ار و تاچون جهت ادامه مبارزه می انجامد ـ مبارزه ای كه این بار علیه قوای گومیندان آغاز گشته است. در نسخه جدید تاكید بر این نكته است كه وقتی كشور درگیر جنگی خونین است، هیچكس نمی تواند "تا پایان عمر خوش و خرم زندگی كند." عشقی كه از نفرت مشترك علیه ستم زاده شده نمی تواند زیر یوغ ستمگران بومی، مستعمراتی یا امپریالیستی، آزادانه رشد كند. ایده ای از عشق كه در نسخه جدید ارائه شده با واقعیت اجتماعی پیوند تنگاتنگ دارد. این كاملا خلاف مفهوم ایده آلیستی بورژوایی از عشق است. در عشق قهرمانان داستان هیچ چیز مرموز یا جادویی وجود ندارد؛ هیچگونه جذبه گریز ناپذیر یا برق عشق در نگاه اول در كار نیست. اما یك زمینه دقیقا مشابه موجود است: رنج و خشم و اراده مبارزاتی مشترك. آنها به یكدیگر عشق می ورزند زیرا در نفرتی یكسان علیه جامعه كهن و عزمی یكسان در آفرینش جامعه نوین سهیمند. دختر از كلیشه سنتی زن اغواگر، ظریف و مطیع پیروی نمی كند و به "تاچون" از جایگاهی برابر عشق می ورزد. مرد نقش حفاظت از وی را بعهده ندارد، بلكه این دو به یكدیگر كمك میكنند. مسئله این نیست كه از میان عشق و مبارزه باید یكی را انتخاب كرد. بلكه مسئله انتخاب از میان راههای عشق ورزیدن به یكدیگر است: می توان این كار را بر پایه خودپرستی و فرار از واقعیت انجام داد؛ یا اینكه بر مبنای زندگی در دنیای واقعی و مبارزه برای تغییر آن. در حالت دوم،
عشق به مشوق و پشتیبان زن و مرد در این مبارزه تبدیل می شود. احساسات "هسی آر" با تعهدات انقلابیش همخوان است. این احساسات تبارزی از همان تعهد انقلابی است.

نباید چنین نتیجه گیری كنیم كه ...
این اشتباهی آشكار خواهد بود اگر از همه حرفهایی كه زدیم چنین نتیجه گیری شود كه دیگر در چین مشكلاتی در زمینه عشق و امور جنسی وجود ندارد. چگونه جامعه ای كه زنان در آن هنوز بطور كامل رها نشده اند، می تواند یك فرهنگ جنسی كاملا رضایت بخش یا حتی نمونه عرضه كند؟ بقول مائوتسه دون "هر طرزتفكری، بدون استثنا، بر خود مهر طبقاتی دارد." كدام معجزه می تواند امور جنسی را از این حكم برهاند؟ برای مثال، روشن است كه تفسیر صرفا جمعیت شناختی از مقوله ازدواج دیرهنگام، فقط می تواند هدف انقلابی این سیاست را از بین ببرد. از طرف دیگر، وجود تفاسیر گوناگون از كلیه این مسائل، خود نشانه وجود مبارزه طبقاتی است. این گوناگونی، اجتناب ناپذیر است.
بنظر من بسیاری اوقات انقلابیون دچار این اشتباه میشوند كه تفاسیر راست روانه را قاطعانه به نقد نمی كشند و در عرصه ای كه باید مبارزه ایدئولوژیك انجام شود، "همزیستی مسالمت آمیز" می كنند. فقدان چنین مجادله ای فقط می تواند نتایج منفی عملی ببار آورد. همان مورد ازدواج دیرهنگام را كه پیشتر از آن صحبت كردم در نظر بگیرید. نتیجه به نقد نكشیدن درك غلط جمعیت شناختی از ازدواج دیرهنگام، برای بسیاری از چینی ها این بوده كه بر پایه این منطق غلط مدافع یكتاهمسری سفت و سخت هستند. یعنی نه از روی اعتقادات انقلابی شان بلكه با گرایش انطباق گرائی اخلاقی آنرا پذیرفته اند. چنین وضعیتی مطلوب نیست.
انقلاب و مردان و زنانی كه آن را به پیش می برند هرگز از یك مبارزه ایدئولوژیك آشكار در مورد عشق و امور جنسی هراس ندارند. چرا چینی ها به چنین مبارزه ای دامن نمی زنند؟ برخی رفقای چینی كوشیدند به این سوال پاسخ دهند. آنها گفتند "آموزش امور جنسی دشوار است. زیرا حتی رفقای سیاسی ما پایه سیاسی و ایدئولوژیك كافی در اینمورد ندارند؛ زیرا مردم حرف نمیزنند چون اسطوره مردانگی هنوز قدرتمند است؛ زیرا طرز تفكر كهنه كه این حیطه را مایه شرم می داند هنوز به حیات خود ادامه می دهد...
" همه اینها، دلیل بیشتری برای گشودن این بحث است! نباید نگران آن بود كه با این كار موضوع عشق و امور جنسی به مركز توجهات تبدیل خواهد شد و مسائل عاجلتر كنار خواهد رفت. جامعه چین موفق شده بسیاری مباحث را سازمان دهد، بی آنكه این مباحث به مشغله همه گیر سیاسی تبدیل شود.
علیرغم این انتقادات، سیاست چینی ها در مورد عشق و امور جنسی بهیچوجه قابل مقایسه با اخلاقیات مرسوم یهودی ـ مسیحی نیست. پدیده های اجتماعی را نمیتوان از مناسبات نوین اجتماعی، كه شالوده آنها را تشكیل میدهد، جدا كرد. این كار موجب عدم درك كامل سیاست چینی ها شده است. و در این عرصه بیش از هر عرصه دیگر، بجایی نخواهیم رسید اگر سیاستها را فقط بر پایه توضیحات ایدئولوژیك صوری بسنجیم. اگر در قضاوت، نتایج عملی تصمیمات سیاسی را نادیده بگیریم، دچار جهت گم كردگی خواهیم شد. برای مثال، ما باید به سیاست چینی ها در مورد عشق و امور جنسی از زاویه تاثیراتش بر رهایی زنان نگاه كنیم.
اگر جامعه ای با زنان مثل اشیاء جنسی رفتار كند، هرگز نمیتواند آن را پنهان كند؛ رد پای نحوه رفتارش را حتما میتوان دید. و در چین چنین ردپاهایی بچشم نمی خورد. شك ندارم كه رفتار جنسی نوینی كه جوانان چینی در پیش گرفته اند و بنظر برخی افراد بیش از حد سختگیرانه است، واقعا تاثیرات بزرگی داشته و به زنان چین كمك كرده كه موقعیت سابق خود را زیر ضرب ببرند. بعلاوه، اگر همانگونه كه در چین می بینیم امور جنسی و عشق با هم پیوند تنگاتنگ داشته باشند، امور جنسی بطریقی دیگر ارزش گذاری خواهد شد. اگر این چیزها را در نظر نگیریم نمی توانیم بر یك مبنای ماتریالیستی قضاوت كنیم.
اگر از آنچه امروز در دستمان است شروع كنیم، می توانیم برخی ایده ها ـ البته ایده های اولیه ـ در مورد عشق و اخلاق جنسی و خانواده در جامعه آینده داشته باشیم.
 اما تجربه چین بما می آموزد كه هیچگونه اخلاقیات "طبیعی" یا "ازلی" انقلابی كه صرفا باید منتظر بكاربست آن در اوضاع مشخص باشیم وجود ندارد. یك اخلاق جنسی نوین و انقلابی و یك دیدگاه پرولتری از امور جنسی و عشق و خانواده فقط می تواند بتدریج از طریق پراتیك مبارزه طبقاتی و در دل جنبش انقلابی علیه سنن و تقسیم بندیهای كهن و عملكردهای ارتجاعی كه زن را به بردگی كشیده است، ساخته شود. (و مسلم است كه این مسیر، مستقیم الخط طی نخواهد شد.)


بجای نتیجه گیری
در اینجا فقط خطوط كلی مسیری كه رهایی زنان از دل انقلاب چین می پیماید را ترسیم كردیم. دستیابی به تصویر جزء به جزء آن مستلزم شناختی روشن از جامعه و تاریخ گذشته و تضادهای كنونی چین است. روشن است كه ما هنوز به چنین شناختی دست نیافته ایم.
بعلاوه ما نیازمند شناخت بیشتر از تمامی تبارزات ستم بر زنان در كشورهای خویش هستیم. چنین شناختی فقط می تواند با آگاهی بسیار و تماس هرچه نزدیكتر با توده زنان كشورمان حاصل شود. در مقابل این سوال كه "چه باید كرد؟" تنها پاسخ صحیح این است: "همه كار!"
از آنجا كه در گذشته وجود ستم بر زنان همواره نفی شده، و آمال و آرزوهای انقلابی آنها همیشه به یك كاتالوگ ناقص از مطالبات قانونی و مالی تقلیل یافته و به انتهای مانیفست احزاب محترم ضمیمه شده، اینك زنان با تمام قوا می كوشند هویت خویش را باز یابند. تا زمانی كه ما در جنبش زنان، سایر اشكال ستم و استثماری كه بر دیگران روا میشود را نادیده بگیریم، حتی نمی توانیم به شناخت از مبارزه زنان نائل آئیم و بنابراین نمی توانیم در آن پیروز شویم. برخی اعضای جنبش رهایی زنان این بحث را مورد حمله قرار داده و به اشتباه، دفاع از ستمدیدگان دیگر را صرفا لطف و صدقه بحساب آورده اند. اما توجه به سایر ستمها بمعنی "صدقه دادن" به ستمدیدگان نیست. بلكه بمعنای فهم این واقعیت است كه ستم بر زنان همانند تمامی ستم های دیگر محصول یك جامعه استثماری ـ و در مورد ما یك جامعه سرمایه داری ـ است. بدین معناست كه زنان فقط از طریق انقلاب می توانند رهائی خویش را بدست آورند.
چه خوشمان بیاید چه نیاید، زنان بمثابه یك گروهبندی مشخص، با پرولتاریا وابستگی متقابل دارند. این وابستگی مانند پشتیبانی مهره های شطرنج از یكدیگر نیست؛ شبیه ائتلاف دو ملت هم نیست؛ بلكه نظیر وابستگی متقابل حلقه های یك زنجیر است. اگر انتقاد از نقش و عملكرد زن در جامعه، نقطه شروع ماست؛ و اگر هدف ما حقیقتا افشای حلقه پیوند واقعی بین ستم مشخص بر زنان با كل بنای اجتماعی استثمار است، آنگاه باید افق دید خود را تا حد یك انتقاد همه جانبه از جامعه گسترش دهیم.
در پرتو چنین نظرگاهی كتاب حاضر در مباحثه حیاتی پیرامون نقش زنان در انقلاب ما، سهم میگیرد. این مباحثه، تازه آغاز شده است.




ضمیمه: آمار در مورد شركت زنان در ادارات دولتی سال 1971

بطور عمومی سیاست حزب این است كه 30 درصد زنان باید در ادارات دولتی كار كنند. مثلا شنیدیم كه 30 درصد سازمانگران اقلیتهای ملی زن هستند. عملا برای هر پست اداری كه خالی می شود از بین افراد واجد شرایط سیاسی، ارجحیت با زنان است؛ مگر آنكه مردی صلاحیت بیشتری داشته باشد.


كارخانه چائو یان
كارگر: 360 نفر كه 80 درصد آنها زن (288 نفر) و 20درصد مرد (72 نفر) هستند.
هسته حزبی: از 9 عضو، 8 عضو یعنی نزدیك به 90 درصد زن هستند.
كمیته انقلابی: از 8 عضو، 6 عضو یعنی 75 درصد زن هستند.
تیم ها (پنج تیم چهار نفره): از 20 نفر در كل، 16 نفر یعنی 80 درصد زن هستند.
خوب است درصد مردان در بین مقامات مسئول ادارات را نسبت به كل تعداد مردان و درصد زنان را نیز بهمین ترتیب مقایسه كنیم.
جمعیت: 360 نفر. از این تعداد 288 نفر زن و 72 نفر مرد هستند.
هسته حزبی: 7ر2 درصد جمعیت زنان در هسته حزبی متشكلند و 4ر1 درصد جمعیت مردان.
كمیته انقلابی: 1ر2 درصد جمعیت زنان و 9ر2 درصد جمعیت مردان.
تیم ها: 5ر5 درصد جمعیت زنان و 5ر5 جمعیت مردان.

بیمارستان زنان پكن
كارگر: از جمع 442 نفر، 420 نفر یعنی 95 درصد زن هستند.
هسته حزبی: از 9 نفر، 5 نفر یعنی 55 درصد زن هستند.
كمیته انقلابی: از 24 نفر، 10 نفر یعنی 40 درصد زن هستند.
تیم ها (12 تیم هشت نفره): از 96 نفر، 77 نفر یعنی 80 درصد زن هستند.
بعلت تعداد زیاد زنان در بیمارستان، آمار بالا نسبت به آماری كه اینك ارائه می دهیم و درصد را نسبت به كل مردان و زنان نشان می دهد، چندان گویا نیست.
هسته حزبی: در اینجا 5 زن كه معادل 2ر1 درصد جمعیت زنان و 4 مرد كه معادل 19 درصد جمعیت مردان هستند را داریم.
كمیته انقلابی: 10 زن معادل 4ر2 درصد جمعیت زنان؛ و 14 مرد معادل 64 درصد جمعیت مردان.
تیم ها: 77 زن معادل 18 درصد جمعیت زنان و 19 مرد معادل 86 درصد جمعیت مردان.
از آنجا كه برخی افراد همزمان عضو هسته حزبی، كمیته انقلابی و تیم هستند (در واقع همه اعضای هسته و كمیته، عضو تیم هم هستند) در واقع فقط 77 زن و 19 مرد درگیر كارهای اداری هستند. اگرچه درجه شركت زنان معمولا هر چه در سلسله مراتب رهبری بالا برویم كمتر می شود، اما در این مورد خاص یعنی در بیمارستان، شكاف بین تعداد مردان و زنان در سطوح عالیتر حزبی كمتر از كمیته انقلابی است. شاید با توجه به شمار اندك مردان، سهم آنها را از طریق سیاست اعزام مردان كادر حزب به این بیمارستان مصنوعا افزایش داده باشند.

كمون خلق "شاوان" (نزدیك هانچو)
جمعیت: از كل 22926 نفر، 11296 نفر زن و دختر و 11630 نفر مرد و پسر هستند.
نیروی كار: از كل 12252 نفر 5820 نفر یعنی 5ر47 درصد زن هستند.
اعضای كمیته حزب: از كل 110 نفر، 49 نفر یعنی 45 درصد زن هستند"پیشاهنگان" (انتخاب شده برای یك سال): از جمع 300 نفر، 287 نفر زن هستند.
اتحادیه جوانان: از 422 نفر، 280 نفر یعنی 66 درصد زن هستند.
اعضای كمیته زنان: در مجموع 5500 نفركمیته انقلابی: از 260 نفر، 44 نفر یعنی 16 درصد زن هستند.
دفتر دائم كمیته انقلابی: از 5 نفر، 2 نفر زن هستند كه یكی از آنها نایب رئیس است.

كمون خلق چین ـ آلبانی
نیروی كار: از جمع 10400 نفر، 5300 نفر یعنی 51 درصد زن هستند.
حزب: 35 درصد زن
كمیته انقلابی: 25 درصد زن.
مقامات تیم: 50 درصد زن.

كاخ كودكان شانگهای
اعضای تمام وقت: از 200 نفر، 100 نفر دختر هستند.
كمیته انقلابی: 45 درصد دختر
اعضای بریگاد (در چهار بریگاد): 50 درصد دختر
اتحادیه گاردهای سرخ: از جمع 20 نفر، 65 درصد دختر        

موخره: علیه نقش جاودانی زن(1)
"بیش از دو هزار سال از مرگ كنفوسیوس می گذرد، اما ایدئولوژی منسوخ او، كه طبق آن مردان سرورند و زنان تابع، كماكان مردم را تحت نفوذ خود دارد و مداوما تبارز می یابد."
این نمونه ای از نوشته های مطبوعات چین است. اینكه علنا از بقای افكار و آموزه های ضد زن در چین امروز صحبت میشود نباید تعجب كرد. سالهاست كه این مسئله تشخیص داده شده است. آنچه در این مقالات تكان دهنده است و مشخصا در همه آنها مشترك است، لحن آنهاست. این مقالات از بیان حقایق ستبر شرمسار نیستند. آنها بر این ایده مهر تایید مینهند كه هنوز كارهای زیادی باید انجام شود تا برابری جنسی بدست آید.
این موضع با گرایش راست روانه ای كه تا همین اواخر آشكارا خودنمائی میكرد قویا در تضاد است. گرایش راست معتقد بود كه مردان و زنان دیگر به برابری كامل دست یافته اند. آنها حتی برخی افراد را قانع كرده بودند كه دیگر نیازی به فعال كردن سازمانهای زنان، كه منفعل بودند، وجود ندارد زیرا برابری جنسی بدست آمده است. ستمی در كار نیست، مشكلی هم نیست.
این گرایش كه اساسا مبارزه طبقاتی و بنابراین نیاز به ادامه مبارزه را نفی میكرد میتوانست نتایج وخیمی ببار آورد زیرا از افكار اشتباه خود مردم نشئت می گرفت. در واقع برخی اوقات چنین نتایجی ببار آمد.
بنحوی ظاهرا متناقض، گرایش راست روانه با آنچه كه میتوان ضد فمینیسم كلاسیك و جهانشمول نامید، همزیستی مسالمت آمیز میكرد. این نوع ضد فمینیسم صریحا و علنا فرودستی "بیولوژیك" و طبیعی زن را موعظه میكند و به تحقیر زنان می پردازد. البته این دو گرایش ضد زن، روشها و استدلالهای متفاوتی دارند. اما هر دو بر سر یك نكته مركزی توافق دارند: اینكه راه ابتكار عمل زنان را باید سد كرد تا آنها از انجام توصیه های سرمقاله "روزنامه خلق" (8 مارس 1973) (2) تحت عنوان "دست بكار شویم" باز بمانند.
این حمله ارتجاعی به زنان محدود نشده، بلكه هدف اصلی خود را احیای نظم اجتماعی كهن قرار داده و میخواهد زنان را به موقعیت فرودست سابق پرتاب كند؛ موقعیتی كه خود نتیجه گریز ناپذیر احیای نظم كهن است. این حمله ارتجاعی با یك ضد حمله انقلابی روبرو شد كه از اوایل سال 1972 آغاز گشته بود. در این مقطع، چند ماه بعد از مرگ لین پیائو، میتوان در مطبوعات فراخوانهائی مبنی بر توجه بیشتر به مسئله زن یافت. سرمقاله 8 مارس (روزنامه خلق) یك تكان واقعی برای احیای جنبش رهائی زنان با اتكاء به توده ها بود. بازسازی منطقه ای فدراسیون زنان در چند ماه بعد، نشان احیای این جنبش بود. هر چه كارزار ادامه می یافت، گسترده تر میشد. همانطور كه جلوتر خواهیم خواند كارزار "پی لین پی كونگ" (3) در اوایل 1973 با فراخوان شركت گسترده زنان، به راه افتاد.
ما با یك ارزیابی موقتی از بیلان این كارزار میتوانیم بروشنی ببینیم كه بورژوازی در چه حیطه هائی بسختی كوشیده است نظم كهن را احیا كند. و انقلابیون چگونه به مقابله انقلابی برخاسته اند. در همان دوره ای كه زنان در غرب هر روز نسبت به ستمی كه به آنها روا میشود آگاهتر شده و در شماری هر چه عظیمتر به نبرد می پیوندد، راه افتادن موج نوین جنبش رهائی زنان در چین، حائز اهمیت زیادی برای ماست.

آیا زنان باید از خانه داری آزاد شوند؟
نظریه ای كه ادعا میكند مردان و زنان چین دیگر برابرند، میخواهد مانع از آن شود كه زنان برای كسب برابری حقیقی دست به كارهای ضروری بزنند. كسانی كه خانه داری را
متفرعنانه و بر مبنای نظرگاهی كهنه تحقیر میكنند، چنین ادعائی را كاملا باب طبع خود می یابند. توسعه كارگاه های خدمات خانگی، اقدامی مادی است كه برای رهائی زنان از وظایف خانگی از اهمیت سیاسی عظیمی برخوردار است. بارها روند توسعه این كارگاه ها تحت این عنوان كه مردان و زنان در حال حاضر برابرند و در خانه داری سهم برابر میگیرند كند شده و حتی در برخی اوقات كاملا متوقف شده است.
این گرایش زیانبار از دو جهت اشتباه است. اولا، از حركت پیشرو مشاركت (مردان) در خانه داری طوری صحبت میكند كه انگار عمومیت یافته است. هر چند این حركت پیشرو بسیار گسترده است اما عمومیت نیافته است. ثانیا، و این مهمتر است، حذف كار زنان (یعنی خانه داری) عمدتا نتیجه اجتماعی شدن و همچنین مكانیزه شدن یكرشته وظایف خانگی است. این هدف با تقسیم تساوی گرایانه وظایف میان زن و شوهر تحقق نمی یابد؛ هر چند این تساوی گری به دلایل گوناگون هنوز ضروری است. (در این زمینه به بخش دوم رجوع كنید.) اهمیت این دیدگاه در مقاله "برای تربیت كادرهای زن با تمام قوا تلاش كنید" (نشریه پرچم سرخ) مورد تاكید قرار گرفته است: ((در ارتباط با مشكلات خانوادگی زنان ما باید تحلیل مشخصی نیز بكنیم. در جامعه كهن، زنان به سطح "برده خانواده خود" تنزل یافته بودند. به مدت هزاران سال تفكر حاكم و اصلی طبقات فئودال و بورژوا این بود كه زنان، برده و زائده هستند؛ جای آنها در آشپزخانه است؛ باید با قیود كارهای خانه داری دست و پایشان را بست و آنها را از حق مشاركت در تولید اجتماعی و فعالیتهای سیاسی محروم كرد. یكی از وظایف مهم پرولتاریا رها كردن زنان از این بردگی است. با پیروزی انقلاب 1949 در چین، و برقراری نظام سوسیالیستی و شركت توده زنان در كار تولیدی، تغییراتی پایه ای در وضعیت آنها پدید آمده است. با این وجود، بواسطه نفوذ افكار طبقات استثمارگر مبنی بر فرودست دیدن زنان و محدودیتهائی كه شرایط مادی اعمال میكند، مسئله كارهای روزمره و دشوار خانه هنوز كاملا حل نشده است.)) (4)
در واقع، فقط بنا به دلایل ارائه شده در اینجا نیست كه به وظایف خانگی در پروسه انقلاب كم توجهی شده بود. من طی دیدارهای اخیرم موفق به كشف دلایل دیگری نیز شدم. برای مثال، حس تحقیر نسبت به خانه داری (در همه اشكال آن) موجب كند شدن روند اجتماعی شدن خانه داری شد. البته امروز چنین تحقیر كردنی شدیدا مورد انتقاد واقع میشود. توجه به برخی نظرات كه زمانی رایج بود، مسئله را بهتر روشن میكند. مثلا این نظر كه "كار در كارگاه خدمات خانگی، خدمت به خلق نیست. بلكه خدمت به منافع خصوصی مردم است." یا اینكه "تنها شكل كار تولیدی، كار در كارخانه است. و فقط كار تولیدی، شرافتمندانه است."در یك دوره معین، چنین برخوردی در بین جوانان بسیار رایج بود. (5) این روی دیگر سكه عوامفریبی لین پیائوئیستی بود كه: "نگهداری از خانه و فرزندان هم یك وظیفه انقلابی است." (6)
اما كارگاه های خدمات خانگی فقط گامی اولیه جهت الغای خانه داری است. پس از كلكتیویزه كردن وظایف خانگی و برداشتن آن از دوش خانواده، كماكان مسئله مكانیزه كردنش مطرح است. این مكانیزاسیون بر دو عرصه جداگانه مبتنی است. اولا، این امر به تلاش خود كارگران بخش خدمات خانگی در بهبود فنون پایه ای بستگی دارد. ثانیا، به توسعه صنایع سبك در زمینه های مربوطه بستگی دارد. یك نمونه از تاثیرات این دو عرصه، توسعه لباسشوئی های اتوماتیك جمعی است. از طرف دیگر، اگر بخش صنایع به اندازه كافی به شناخت و دسته بندی كردن نیازهای واقعی توده ها در كار خانگی نپردازد، نمیتواند بفهمد كه چه محصولاتی را باید تكامل داده و تولید كند تا بر رهائی زنان تاثیر مثبت گذارد. فدراسیون زنان در این كار نقشی حیاتی بعهده دارد. این تشكیلات، زنان را سازمان میدهد، در مورد نیازهایشان تحقیق میكند و آنها را مشخص می نماید. و بعنوان یك گروه فشار بنفع تغییر، عمل میكند. باید بر "محدودیتهای شرایط مادی" موجود ـ كه در مقاله "پرچم سرخ" به آن اشاره شده ـ غلبه كرد. برای تحقق این هدف باید بسیج سیاسی و ایدئولوژیك صورت گیرد. این كاری اساسی است.





تربیت كادرهای زن
این موضوع بویژه جالب توجه است زیرا میتوانیم میزان تطابق و همزیستی دو تفكر ظاهرا متضاد (یعنی "مردان و زنان كاملا برابرند"؛ "زنان از مردان پایین ترند") را در اینجا ببینیم.
مقاله "پرچم سرخ" كه پیشتر از آن نقل كردیم مسئله را با صراحت طرح میكند:"... رشد كادرهای زن كماكان با ملزومات انقلاب سوسیالیستی چین و ساختمان سوسیالیسم هماهنگ نیست. در برخی نقاط، شمار زنانی كه عضو حزبند در مقایسه با شمار زنان انقلابی بسیار اندك است و تعداد كمی كادر زن در ارگانهای رهبری حضور دارند. این امر بطور اجتناب ناپذیر بر توسعه جنبش رهائی زنان تاثیر میگذارد. كسی كه این مسئله را نادیده بگیرد، نمیتواند اهمیت عظیم تربیت و ارتقاء كادرهای زن و توسعه عضوگیری حزبی از بین زنان را بدرستی دریابد و از اقدامات ضروری برای حل مشكلات مربوطه باز می ماند." (7)وقتی كه افراد با خوشخیالی از برابری حقوق زنان و مردان در حال حاضر و در تمامی عرصه ها صحبت میكنند، چگونه میتوان انتظار انجام اقداماتی در این راستا ـ بویژه تشویق تربیت كادرهای زن ـ را داشت؟
افرادی كه از تحقق این برابری حرف میزنند، شمار نسبتا اندك كادرهای زن را منطقی جلوه خواهند داد، از برداشتن گامهای ضروری باز خواهند ماند و حتی به بهانه هائی نظیر عقب ماندگی طبیعی زنان توسل خواهند جست.

بیان اشكالات یا اصلاح آنها
نتیجه آنكه چنین افرادی هیچ نخواهند كرد مگر تاسف خوردن درباره سطح پایین فرهنگی و سیاسی زنان و گرفتاری دائمی آنها در وظایف خانگی؛ و خواهند گفت متاسفانه تا زمانی كه شرایط اجازه ندهد نمیتوان هیچ مسئولیتی به زنان داد. "پرچم سرخ" روی همین نكته انگشت میگذارد:
((برخی رفقا ... معتقدند كه زنان "معیارها و قابلیتهای اندكی" دارند؛ "مشكلات خانوادگی" دارند؛ "درست كردن كادر زن دشوار است." این طرز تفكر بر رشد كادرهای زن بشدت تاثیر میگذارد ... شرایط موجود چین این تفكر كه توانائی زنان كمتر از مردان است را رد میكند ... وقتی كه از بالا نبودن سطح فرهنگی و قابلیت كاری برخی رفقای زن بحد مكفی، صحبت میشود باید به ریشه های عمیق طبقاتی و تاریخی ـ اجتماعی آن نیز پرداخت. دقیقا به همین علت است كه ما باید به آنها توجه نشان دهیم، تربیتشان كنیم و كمك كنیم كه وضعشان را بهبود بخشند. ما هرگز نباید آنها را مورد تبعیض قرار دهیم.))
صحبت از اینكه زنان "مشكلات خانوادگی" دارند، یك اظهاریه خنثی و صرفا بیان یك واقعیت است. اگر از این واقعیت نتیجه گیری شود كه نمیتوان به زنان مسئولیت سپرد، قطعا یك برخورد ارتجاعی است و شدیدا مورد انتقاد حزب و كمیته های زنان قرار میگیرد. از زمان انتشار سرمقاله 8 مارس، ضرورت توجه به مشكلات موجود و خاص زنان تبدیل به یك موضوع دائمی در كار تبلیغی چینی ها شده است. البته هنوز میان انجام وظایف خانه داری با انجام وظایف سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیكی كه به عهده زنان است، تضاد موجود است. نفی این مسئله همانگونه كه دیدیم هیچ گرهی از كار زنان نمی گشاید. اما بیان صرف آن نیز پیشرفت زیادی محسوب نمیشود. پیشرفت در گرو اجرای قاطعانه یك رشته اصلاحات است. چنین اصلاحاتی در عرصه های متعدد كه نقش پیشرو بازی میكنند، به اجراء در آمده و بدین ترتیب ارزش آنها آشكار شده است. (8)
به همین خاطر است كه "پرچم سرخ" بر این موضع سیاسی ضروری تاكید میگذارد:
"...اساسی تر از هر چیز ... حل تضادهای بین كار انقلابی و كارهای مربوط به خانواده است. تشویق زنان و مردان به تقسیم وظایف خانه، كاری ضروری است. در عین حال، ضروری است كه به ویژگیهای مشخص زنان توجه شود و به آنها در حل مشكلات خاصشان كمك شود. ازدواج دیر هنگام و تنظیم خانواده را باید تشویق كرد. اداره خوب و فعالانه تسهیلات خدمات عمومی اجتماعی (9) نظیر بیمه درمانی برای زنان و كودكان و شیرخوارگاه ها، كاری اساسی است. (10) اگر برخوردی صحیح در پیش بگیریم و شماری اقدامات عملی را اتخاذ كنیم، حل مشكلات خاص زنان دشوار نیست."

فقط با اجرای قاطعانه و منظم چنین اصلاحاتی است كه تضادها حل خواهند شد. در چین كنونی فقط یك معیار عینی وجود دارد كه انقلابی بودن یا نبودن یك سیاست را محك میزند. برای این كار نیاز به استفاده از ملاحظات تئوریك "آرمان فمینیستی" نداریم؛ بلكه صرفا باید ببینیم هر سیاست به اصلاحات می انجامد یا خیر.
تا مدتها، تربیت كادرهای زن یك صحنه كلیدی نبرد در مبارزه بین انقلاب و ضدانقلاب خواهد بود. حضور زنان در مواضع رهبری، درست قلب اخلاقیات كهنه ارتجاعی را نشانه میگیرد. یك زن كارگر درباره مسئله ای كه باعث نگرانی برخی شوهران شده چنین می نویسد: "اگر زنان موفق به انجام این وظایف شوند، آنوقت فایده مردان چه خواهد بود؟" برخی مردان كه در مورد نیاز به برابری زن و مرد واقعا قانع نشده اند، بمحض اینكه چند زن به تیم تشكیلاتی آنها اضافه میشود راضی و خرسند میشوند و فكر میكنند كه برای این دستاورد مستحق جایزه اند. مقاله "پرچم سرخ" به این مسئله چنین پاسخ میدهد:
"انتخاب و ارتقاء كادرهای زن و انتصاب آنها در سطوح گوناگون نهادهای رهبری فقط آغاز تلاشهای ما برای تربیت و آموزش زنان است و پایان كار نیست. ما برای اینكه زنان را قادر سازیم فعال بمانند و روحیه انقلابی خویش را حفظ كنند باید كارهای دشوار و دقیق بسیاری را به انجام رسانیم. این واقعیتی است كه به لحاظ تشكیلاتی انتخاب و انتصاب كادرهای زن اغلب كار نسبتا ساده ای است؛ اما كمك به آنها برای اینكه واقعا پرورش و تكامل یابند وظیفه آسانی نیست. بنابراین، رهبری در تمامی سطوح باید اهمیت پیشبرد آموزش خط ایدئولوژیك و سیاسی را در تربیت كادرهای زن درك كند. باید زنان را تشویق كرد كه جلوتر روند؛ باید به آنها كمك كرد كه بر محدودیتهایشان فائق آیند و با شجاعت مسئولیتهای خود را بدوش گیرند ... گام اساسی در تربیت كادرهای زن، راهگشائی بر مشاركت آنها در 3 جنبش عظیم انقلابی و آبدیده شدن در جریان مبارزه است تا بتوانند بر آگاهی و قابلیت كاری خویش بیفزایند ... كمیته های حزبی در تمامی سطوح باید شرایط مساعدی برای زنان ایجاد كنند؛ بنحوی كه قادر به آموزش بیشتر در جریان كار و بهبود وضعیتشان از طریق كار تربیتی شوند... زمانی كه كادرهای زن وظیفه ای را بعهده میگیرند باید به آنها اعتماد كرد. بعلاوه باید در لحظات حساس از آنها حمایت كافی كنیم و در حل مشكلاتشان به آنها فعالانه كمك نمائیم ... تربیت كادرهای زن وظیفه كل حزب است و نباید آن را فقط كار این یا آن دفتر دانست ... كمیته های حزبی در تمامی سطوح باید شناخت خود را از این مسئله به سطح مبارزه دو خط و تحكیم دیكتاتوری پرولتاریا ارتقاء دهند ... در عین حال كه باید اصل آموزش در جریان پیشبرد وظایف را بكار بست، ضروری است كه آموزش تئوریك زنان بنحوی نقشه مند در كلاسهای مطالعاتی به پیش برده شود و آنها به مدارس "7 مه" كه مخصوص كادرهاست اعزام شوند ... بعلاوه توده عظیم كادرهای زن باید وظایف پر افتخار خود در انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم را كاملا درك كنند، عزم خود را برای انجام وظایف خویش جزم كنند، جرات عمل كردن و مطالعه پر تلاش بخود بدهند تا هر چه سریعتر كاركشته شده و سهم خویش را در كسب پیروزیهای عظیمتر در انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم ادا كنند.
"واحدهای تولیدی در سراسر چین گزارشاتی به مطبوعات كشور فرستاده و در آنها از تغییراتی كه در نتیجه تعقیب این سیاست و اصلاح سبك كارشان حاصل شده، صحبت كرده اند. در گزارش یكی از كمونهای خلق در "كیان سو" (11) چنین آمده است كه رهبران همه تیمهای كار، مرد بودند. در حالی كه 12 تیم عمدتا از زنان تشكیل شده اند. این امر نگران كننده بود؛ مردان به مشكلات زنان برخوردی سطحی داشتند و یا حتی كاملا آن را نادیده می گرفتند. زنان كه هنوز گرفتار سنن دیرینه بودند، جرات ابراز عقاید، اختلاف نظرات و مشكلات خویش را نداشتند. طی جنبش كارزار ضد لین پیائو و اصلاح سبك كارها، "بریگاد آگاهانه این مسئله را مورد بررسی قرار داد." تیمها رهبران جدیدی، كه همه زن بودند، انتخاب كردند. نتایج كار خیلی زود آشكار شد. وحدت رهبران و افراد تحت رهبری محكمتر شد؛ تحقیق و حل مشكلات مشخص موجود امكان پذیر شد؛ گروه ها در مطالعات سیاسی خود بسیار پیشرفت كردند. نرخ بارآوری و میزان محصولات تولید شده، جهش وار افزایش یافت. زنانی كه در ابتدای كار خجالت می كشیدند، مسئولیتهای جدید بعهده گرفتند و آبدیده شدند. این پیروزی باعث شد كه موقعیت سایر زنان نیز تغییر كند.
 درسی كه باید از این ماجرا گرفت روشن است: كسانی كه معتقدند طبیعت یا دست سرنوشت، زنان را سر براه و مطیع و كارگر درجه دو آفریده، آگاهانه یا ناآگاهانه مسیر ضدانقلاب را در پیش می گیرند.

بازسازی فدراسیون زنان
زنان چین در چارچوب كارزاری كه هدفش گذاردن مسئله زن در مركز صحنه سیاسی جامعه بود، وارد جنبش انتقاد از كنفوسیوس و لین پیائو شدند. اما بازسازی فدراسیون زنان نیز كه ارزش مثبت فوق العاده ای برای زنان داشت، تاثیر زیادی بر این مبارزه گذارد. كمیته های توده ای فدراسیون زنان در سراسر چین احیاء و بلافاصله فعال شدند. از ژوئن 1973، كنفرانس های فدراسیون زنان در سراسر كشور برگزار شده است.
از سال 1966 تا این دوران، اكثریت زنان هیچگونه تشكل رسمی نداشتند. غیبت طولانی فدراسیون را شاید بتوان به گرایش "تساوی گرانه" كه قبلا از آن یاد كردیم، مربوط دانست. سایر تشكلات سنتی نیز تا چند سال فعالیتی نداشتند؛ اما این عدم فعالیت برای زنان زیان بارتر از دیگر بخشهای اهالی بود. اتحادیه جوانان، اتحادیه های كارگری و فدراسیون زنان موقتا به حالت تعلیق درآمده بود، اما جوانان و كارگران تشكلات انقلابی خود را داشتند. این تشكلات برای مرحله ای از مبارزه كه با انقلاب كبیر فرهنگی پرولتاریائی آغاز شد ضرورت داشتند. جوانان و كارگران می توانستند در تشكلات گارد سرخ، در بین شورشگران انقلابی كارخانه ها و سپس در كنفرانسهای كارخانه، مسائل خویش را مطرح كنند و درباره اش به بحث بپردازند. اما زنان معمولا فاقد جائی برای برگزاری جلسات سیاسی برای انتقاد از ستمهای موجود علیه خویش بودند.
زنان كه ستمی خاص بر آنها روا میشود، نیازمند تشكلات خاصی هستند كه به شركت كامل آنها در كل جنبش انقلابی كمك كند و همچنین به انقلاب كمك كند كه اهمیت جنبشهای این نیمه دیگر را درك نماید. (12)

زنان نیروی محركه جنبش انتقاد از كنفوسیوس و لین پیائو بودند
از زمانی كه كارزار انتقاد از كنفوسیوس و لین پیائو آغاز شده، ایدئولوژی "تحقیر چهارگانه" كه از مبانی ایدئولوژی ارتجاعی كنفوسیوس است، به موضوع بحث عمومی تبدیل شده است. این كارزار اخیرا جنبه سراسری یافته است. منظور از تحقیر چهارگانه كنفوسیوسی، تحقیر كار یدی، تحقیر زنان، تحقیر جوانان، و تحقیر افرادی است كه بر آنها حكومت میشود.
به احتمال قوی این كارزار، مسئله زن را حتی قدرتمندتر از انقلاب فرهنگی در خط مقدم مبارزه طبقاتی مطرح خواهد كرد.
زنان این نكته را بطور نافذ و دقیقی در "روزنامه خلق" مطرح نمودند: "ما زنان كارگر بیش از سایرین از آموزه كنفوسیوس لطمه خورده ایم...، بنابراین بیش از سایرین در مبارزه انتقاد از لین پیائو و كنفوسیوس حق اظهار نظر داریم." (31)
كمیته های فدراسیون زنان به جنگ كنفوسیوس رفته اند. زنان چینی از طریق مطالعه و فعالیتهای دیگر، به تسویه حساب با ایدئولوژی كنفوسیوسی كه قدمت 2000 ساله دارد، برخاسته اند. این ایدئولوژی آنقدر شایع و نافذ بود كه بنظر "عقل سلیم" می آمد. این ایدئولوژی تا زمانی كه با زیربنای مادی جامعه كهن چین تطابق داشت، پا برجا ماند. اما حتی بعد از تغییرات بنیادین اجتماعی در چین، بقایای نفوذ آن هنوز موجود است. ایده های كنفوسیوسی عمیقا در فرهنگ و تفكر چینی و در خلق چین جای گرفته است. بعلاوه هنوز مظاهر مادی جامعه كهن وجود دارند و پایگاهی میشوند برای ابقای ایده های كهن.
پیشبرد این كارزار انتقادی به ناگزیر موجب دگرگونیهای بیشتر در كل مناسبات اجتماعی خواهد شد. برای آن كه در موضع تعرض قرار گیریم، حتی در شرایطی كه بر مناسبات تولیدی انقلابی كه پیشاپیش برقرار شده اتكاء میكنیم، باید توده های مرد و زن را در انتقاد از آداب كهن و تقویت اخلاقیات نوین سوسیالیستی بسیج كنیم. باید به زنان فرصت "آزادی تفكر" و سرنگونی گام به گام "نقش جاودانی زن" داده شود.

زنان فدراسیون خیابان "یوان پین" در شهر "فوكین" چنین نوشته اند:
((طی بسیج زنان محله برای انتقاد از كنفوسیوس، ما با در نظر گرفتن تبارزات مبارزه طبقاتی جاری در عرصه ایدئولوژیك، سیاست "پنج نابودی و پنج بازسازی" را طراحی كردیم: (15)
1 ـ محو خرافات فئودالی و تثبیت این نظریه كه كار، خالق دنیاست.
2 ـ لغو نظام كهنه زناشوئی مشتمل بر ازدواج های اختیاری ـ یا "اجباری" ـ كه یك معامله تجاری بین والدین تحت نام فرزندانشان است. تقویت آزادی انتخاب در ازدواج كه اینك در شكلی جدید تجربه میشود.
3 ـ نابود كردن ایدئولوژی برتری مردانه و تبعیت زنانه، و بدین ترتیب لغو آتوریته پدرسالارانه و نشاندن مقوله حقوق برابر زن و مرد بجای آن. عملی كردن اصل پرداخت برابر در مقابل كار برابر، و عملی كردن كنترل موالید.
4 ـ نابود كردن تئوری عقب ماندگی زنان؛ حمله به این تئوری با این ایده كه زنان "نیمی از آسمان را بر دوش دارند".
5 ـ محو ایدئولوژی "درس خواندن برای كسی شدن" و "به قصد جلب نظر برای كار یدی به مزرعه رفتن " ـ مخالفت با این ایدئولوژیها با اتكاء به ایده "دانش اندوزی به قصد خدمت به خلق" و "كار كشاورزی باید ارزش واقعی خود را بیابد."))
زنان خیابان "یوان پین" كارزاری را حول سیاست "پنج نابودی و پنج بازسازی" سازمان دادند. آنها در عرض چند هفته، برخی شاخص ها از دامنه بسیج خویش را بنمایش گذاشتند. آنها جلسات مطالعه، انتقاد، مجمع عمومی و مباحثه برگزار كردند. آنها نشریه بیرون دادند، در مطبوعات مقاله نوشتند و پوسترهای درشت خط دیواری تهیه كردند. كل 1200 زن ساكن خیابان "یوان پین" نقشی فعال در این كارزار بازی كردند. از آنجا كه تعداد شاگردان زن دو برابر شد، مجبور شدند كلاسهای شبانه مطالعات سیاسی دائر كنند. در این كلاسها، زنانی كه قبلا خود را بی اهمیت تر از این میدانستند كه در جمع صحبت كنند بالاخره جرات حرف زدن بخود دادند.
سایر مقالات روزنامه ها این واقعیت را مستند میكند كه حمله به شووینیسم مردانه همزمان در سه جبهه به پیش میرود.
اولا، فعالیتهای واقعی زنان وسیعا تبلیغ میشود و عوض شدن زمانه را گوشزد میكند. دستاوردهای زنان برای مناطق گوناگون، بر پوسترهای دیواری نقش بسته است. پوستر زیر در "یوان پین" منتشر شده است:
((به پیروی از فراخوان و رهنمود 7 مه، زنان محله به مهیا كردن مزارع جدید، برای زیر كشت بردن آنها مشغول شدند. آنها مزارع را آماده كردند. طی 3 سال پیاپی، آنها محصولی معادل 5ر7 تن در هكتار برداشت كرده اند. آنها با اتكاء به نیروی خود، كارخانه های كوچك ساخته و بدین طریق بنحو قابل ملاحظه ای تولید صنعتی را افزایش داده اند. آنها منطقه خود را از یك عرصه "مصرف" به عرصه "تولید" تبدیل كرده اند. این واقعیات غیر قابل انكار، رد بی برو و برگرد آموزه های كنفوسیوسی، لیوشائوچی، لین پیائو و سایرین مبنی بر تحقیر زنان است.))
زنان غالبا عضویت خویش در واحدهای پیشرو زنان در سراسر كشور را اعلام میكنند. مقالات روزنامه های سراسری، دستاوردهای زنان را مورد تحسین قرار داده، در موردشان اظهار نظر میكند، آنها را مورد بررسی قرار میدهد و در معرض دید اهالی محل قرار میدهد.
ثانیا، بطور همزمان آموزه های كنفوسیوسی مبنی بر اینكه "زنان برای خدمت كردن خلق شده اند" و "اداره آنان مشكل است"، "برای زنان و بچه ها باید مقرراتی وضع شود كه آنها را سر براه و تحت كنترل نگاه دارد"، "زن به شوهرش تعلق دارد همانطور كه مرغ به خروس"، و "هر چه تعداد فرزندان پسر بیشتر باشد خوشبختی عظیمتر است" به باد حمله گرفته میشوند.
سرمقاله 8 مارس 1974 "روزنامه خلق" به این نكته برخورد مشخص میكند: "تئوری برتری مرد و تئوری بردگی و وابستگی زن را باید بیرحمانه محكوم كرد و تاثیرات تبهكارانه شان را محو نمود. نه فقط زنان كه مردان نیز باید از این تئوریها انتقاد كنند."

این انتقادات در اكثر موارد با رجوع به نمونه های واقعی و شناخته شده در هر محل معین به پیش میرفت. ماجرای "هیسه سیوین" و چهار دخترش یكی از این نمونه ها بود. این زن میخواست فرزند پسر داشته باشد كه نام خانواده را حفظ كند؛ به همین خاطر از پیشگیری سر باز میزد. یك زن دیگر حاضر نمیشد به یك كادر تبدیل شود زیرا می ترسید كه از پس این وظیفه برنیاید. زن دیگری هم بود كه جرات كار در بیرون خانه بخود نمیداد زیرا فكر میكرد مقدر شده كه در خانه بماند. این نمونه ها بقایای نفوذ ایدئولوژی كنفوسیوسی بوده و نادر نیستند. فدراسیون زنان محل، نمونه ها را مورد بررسی قرار میدهد. همه زنان كمك میكنند كه یك راه حل جمعی پیدا شود. هر موفقیتی برای تشویق سایرین وسیعا تبلیغ میشود.
ثالثا، گام های مشخص برای درازمدت به پیش برداشته میشود. مشخصا كارگاه های كوچكی ایجاد شده است. من اخیرا از یك محله قدیمی پكن بازدید كردم كه در آن زنان خانه دار هنوز در خانه بسر میبرند. اكثرا آنها زنان نسبتا پیر، كارگران بازنشسته، زنان معلول یا از لحاظ جسمانی ضعیف بودند. عملا غیرممكن بود كه این زنان بتوانند در كارخانه های كوچك محله كار كنند. كمیته اهالی محل مشكل را بررسی كرد و یك كارخانه كوچك (كارگاه 7 مه) را ایجاد نمود. (16) این كارگاه قرار بود به تولید وسائل تئاتر نظیر گلهای كاغذی یا تاج گل بپردازد. كارگاه درست در محل تقاطع چند كوچه برپا شده و زنان میتوانند هر وقت و برای هر مدت كه میتوانند در آنجا كار كنند. آنها خودشان تولید را سازمان میدهند و در مقابل كاری كه میكنند مزد میگیرند. كار آنها نه فقط برای دولت مفید و ضروری است، بلكه بدین وسیله میتوانند با یكدیگر ملاقات كرده و از رنج تنهائی بیرون آیند.
اخیرا یك كارزار انتقادی از "سه اطاعت و چهار فضیلت" به راه افتاده است. "سه اطاعت" را منسیوس و كنفوسیوس موعظه میكردند و از زن می خواستند كه قبل از ازدواج، از پدر و برادران بزرگش، بعد از ازدواج از شوهرش، و هنگام بیوه شدن از پسرانش اطاعت كند. "چهار فضیلت" فرمول متحجری برای رفتار اجتماعی زن بود ـ نحوه رفتار در میان جمع، موضوع مكالمات، نحوه پوشش و وظایف وی در خانه. زن مجبور بود در هر شرایطی آرام باشد و مراقب لحن و رفتارش باشد. مكالمات او می بایست با وقار و محتاطانه باشد و برای مردان حوصله سر بر نباشد. زن به هنگام خندیدن مجبور بود دهانش را بپوشاند زیرا نشان دادن دندان و دهان زن، بی حیائی بحساب می آمد. او در انتخاب پوشاك فقط و فقط باید از یك اصل پیروی میكرد: چیزی بپوش كه خوشایند مردان باشد. و بالاخره اینكه، زن باید همه كارهای روزمره خانه را با كمال میل انجام میداد.
اینك این شعار در همه جا بگوش میرسد و بچشم میخورد: "نابود باد این ایدئولوژی منحط!" البته شما در چین امروز نمیتوانید افراد زیادی را بیابید كه علنا از تفسیر واقعی این احكام فئودالی دفاع كنند. (17)اما همانطور كه در ابتدای این مقاله نوشتم، این ایده ها هنوز هم تحت شرایطی مردم را تحت تاثیر قرار میدهند. آموزه كنفوسیوسی بیش از 2500 سال بر دوش توده های چین سنگینی كرده و آنها هنوز تاثیرات این آموزه را با خود حمل میكنند. این یك آموزه نخبه گرا بوده و در برخورد به اقشار مختلف مردم و بخصوص زنان، بشدت تبعیض گرانه رفتار میكند. امروز بورژوازی چین كماكان برای طرح های ضدانقلابی خود به كنفوسیوسیسم اتكاء میكند؛ و بهمین خاطر كارزار ضد كنفوسیوسی برای آینده چین اهمیتی حیاتی دارد. بی اعتبار كردن ریشه ای كنفوسیوسیسم در میان توده ها ضربه ای فلج كننده به ارتجاع محسوب میشود. اما این وظیفه ای پیش پا افتاده نیست و مبارزه ای طولانی را در بر خواهد گرفت. در واقع این مبارزه طی 50 سال حیات حزب كمونیست چین همواره جاری بوده است. تنها فرقی كه این مبارزه كرده، اینست كه در حال حاضر حمله نقشه مند و همه جانبه صورت میگیرد.
زنان در مركز این مبارزه قرار دارند. هر ضربه بر نقش مطیع و فرمانبردار زن، ضربه ای است بر كلیه مناسبات پدرسالارانه كه میراث فئودالیسم میباشد. بین زنانی كه علیه "قدر قدرتی" شوهر و علیه احترام به آتوریته های اخلاقی و مذهب انگیزه های مادی مبارزه میكنند، همبستگی عمیق شكل میگیرد. مهم ترین موضوعات ایدئولوژیك مبارزه، نتایج عمیقی برای زنان در پی دارد. برای مثال، انتقاد رادیكال از نظریه "نوابغ" را در نظر بگیرید. جدا از این كه معمولا در همه جا "نوابغ" مرد میباشند، مسئله اینست كه نظریه نوابغ از
مبانی تمامی تئوری هائی است كه حامی تبعیض علیه زنانند. نظریه "نوابغ" یعنی اینكه یك عده ذاتا و پیشاپیش ساخته شده اند كه به بهای كنار زدن دیگران به انجام وظایف مهم بپردازند. بنابراین قابل فهم است كه زنان در افشاء و طرد نظریه نوابغ، حرفهای زیادی برای گفتن و منافع زیادی داشته باشند. مثال دیگری را در نظر بگیرید: مبارزه ای كه باید علیه تحقیر كار یدی و تحقیر افرادی كه بر آنها حكومت میشود، صورت گیرد. پیروزی این مبارزه بدون شركت توده زنان یعنی كارگران ستمدیده یدی كه از دیرباز چنین موقعیتی داشته اند، غیر قابل تصور است. زنان از دیرباز در چنین جایگاهی نگاهداشته شده اند و بدون در آمیختن تجربه آنان با انقلاب جاری، این مبارزه به ثمر نمیرسد.
كارزار "پی لین پی كونگ" وسیله دیگری است كه مردم طی آن می آموزند كه چگونه از سطح به عمق روند و خصلت اساسی پدیده را در یابند. "انتقاد از تفكر فئودالی تحقیر زنان، كاری اساسی است... زنان ستمدیده ترین ستمدیدگانند. همین وضعیت اقتصادی و سیاسی زنان است كه شور آتشین انقلاب را در آنان برانگیخته است...آنها سرشار از شور و شوقی فوق العاده برای سوسیالیسم هستند." (18) چشم دوختن به سطح پائین ظاهری زنان، نه فقط دیدگاهی  وارونه است، بلكه عملا انقلاب را از پرشورترین نیروهایش محروم میكند.
سرمقاله 8 مارس 1973 "روزنامه خلق" كسانی را محكوم میكند كه معتقدند زنان بخاطر معیارهای نازل فرهنگی خود قادر نیستند نقش مهمی در كارزار "پی لین پی كونگ" بازی كنند. این افراد واقعا مایلند كه كارزار از سطح فعالیت آكادمیك و مباحثات روشنفكرانه در مورد نكات ظریف تاریخ باستان فراتر نرود. با تكامل مبارزه آشكار خواهد شد كه زنان نه تنها اصلا عقب مانده نیستند بلكه در واقع یك نیروی محركه حیاتی برای پیشبرد كارزار "پی لین پی كونگ" هستند.
انقلاب چین یكبار دیگر به ما نقش مركزی مبارزه طبقاتی را گوشزد میكند. انكار این واقعیت كه زنان هنوز از تبعیض رنج می برند، اكتفا كردن به الفاظ حقوقی، و به یك كلام طرح این بحث بی پایه كه رهائی زنان بطور كامل حاصل شده است، خلاف حركت تاریخ بوده و در مبارزه زنان برای كسب رهائی اخلال میكند. این بحث در تضاد با نظر مائوتسه دون قرار دارد كه صریحا و دائما تاكید كرده كه رهائی زنان مبارزه ای درازمدت و مداوم را طلب میكند. "فقط در جریان تحول سوسیالیستی جامعه است كه زنان می توانند به تدریج خود را رها سازند." تا زمانی كه این تحول كامل شود، رهائی زنان قسمی خواهد بود و كماكان مستعد شكست است. چنین شكستی، ستم های سابق علیه زنان را احیاء خواهد كرد.
امروز زنان چینی وضعیت خود را عمیقا بهبود بخشیده اند. این نكته بسیار مهم است. این موقعیت، نقطه شروع تمامی مبارزات كنونی زنان چین است. نفی این تغییر یا كم بها دادن به آن، ظاهر بینی یا پرداختن به چند واقعیت مجرد و محدود، و چشم بستن بر جهت گیری كلی انقلاب  ـ چه خوشمان بیاید چه نیاید ـ بمعنای پیروی از یك نظرگاه بیروح متافیزیكی است. چنین كاری بمعنای هم صف شدن با همان گرایش در چین است كه "نوآوریهای سوسیالیستی" و دستاوردهای انقلاب فرهنگی را نفی میكند.
این گرایش دو جنبه دارد. اولا، میكوشد تغییراتی كه انقلاب فرهنگی (مثلا بصورت اصلاحات در آموزش و پرورش) ببار آورده را تحریف كند یا از آن جلوگیری كند. ثانیا، در مواجهه با مشكلات موقتی كه در نتیجه این تغییرات ایجاد شده، فریبكارانه فریاد میكند كه: "انقلاب فرهنگی هیچ چیز را تغییر نداده و به هیچ هدفی خدمت نكرده است. چه اتلافی! چه آشوبی!" این گرایش، درست به همین صورت، به زنان توهین میكند؛ همانطور كه با ادامه انقلاب مخالفت میكند با ابتكارات عملی زنان ضدیت می ورزد؛ با اقداماتی كه برای كمك به زنان بعمل می آید مخالفت میكند یا در آنها تخریب میكند. همزمان تبلیغ میكند كه "زنان فقط نگران خانواده كوچك خود هستند. این بخشی از طبیعت آنهاست و هیچ كارش نمیشود كرد." اما زنان چینی علیه این گرایش بپاخاسته اند. آنها بار دیگر با مرتجعین و نوستالژی ارتجاعی آنان برای بازگشت به گذشته مقابله میكنند. آنها بار دیگر به نقش جاودانه زن حمله می برند. یك چیز را با اطمینان میتوان گفت: مبارزه به همین جا ختم نخواهد شد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر