۱۳۹۰/۳/۱۹

معیارها و حقیقت ـ منافع طبقاتی و واقعیت:


  معیارها و حقیقت ـ منافع طبقاتی و واقعیت:

 آیا هیچ عرصه ای هست كه م  ل  م در آن اعمال نشود؟
 مقاله ای از رفیق باب آواكیان مه 1997
مسئله ای كه در اینجا میخواهم در موردش صحبت كنم موضوع نسبیت گرائی و معیارهاست. یا اگر بخواهیم طور دیگری به قضیه بپردازیم، مسئله حقیقت علمی و منافع طبقاتی در میانست. اولا، وقتی داریم از معیارها صحبت میكنیم باید سئوالی را مطرح كنیم و به آن پاسخ دهیم: كدامین معیارها، به نمایندگی كدام مناسبات اجتماعی و كدام منافع طبقاتی؟ من در نوشته های كوتاهی كه پیرامون "اخلاقیات" داشتم، خاصه در انتقاد از كتاب ویلیام بنت بنام "دفتر صفات"، خاطر نشان كردم كه چگونه مدافعان   "اخلاقیات   سنتی" ـ نظیر بنت ـ بر نیروی عادت و "قوه جبر" وضع موجود و نظم مستقر، و "ترس خرافی" كه به توده ها از جانب قدرتهای موجود و دولت و سایر نهادها و ایده های مسلط در جامعه القاء میشود، تكیه میكنند. مدافعان "اخلاقیات سنتی" با تكیه بر همه اینها میكوشند كه "ارزشها" و "اخلاقیات" خود را جهانشمول و افضل جا بزنند؛ انگار كه واقعا یگانه ارزشها و اخلاقیات هستند. حال آنكه در واقعیت، اینها تبارز دیدگاه و منافع یك طبقه و یك نظام اجتماعی میباشند. این نظام اجتماعی، نظامی ارتجاعی و بلحاظ تاریخی منسوخ، در حال احتضار، فاسد و منحط است.
برای مثال، بنت در "دفتر صفات"، "سماجت" را بعنوان یكی از صفات "افضل" مطرح میكند. او داستانهای كوچك بسیاری درباره سماجت نقل میكند كه قهرمانانش كسانی هستند كه در انجام كارهای سخت پافشاری میكنند ـ حتی زمانی كه بیرحمانه تحت استثمار قرار دارند و نظایر آن. من در بحثی كه پیرامون این نكته داشتم مثال مورد استفاده مائو یعنی "یوگون پیرمردی كه كوه را از جای می كند" را مطرح نمودم. مائو از این داستان برای به تصویر كشیدن این واقعیت استفاده كرد كه حزب كمونیست چین باید در جنگ دراز مدت خلق و جذب توده ها در جریان جنگ، سماجت می ورزید؛ و اینكه چگونه توده ها بدین طریق بطور كامل در جانب حزب گرد می آمدند و حزب قادر میشد با كمك آنان سرانجام در جنگ انقلابی پیروز شود و كوههای ستم كه بر دوش توده ها سنگینی میكرد را از جای بر كند. سپس من این سئوال روشن و مشخص را جلو گذاشتم كه: آیا ویلیام بنت هم از این نوع سماجت صحبت میكند؟ فكر نمیكنم. بنابراین سئوال اینست كه سماجت در خدمت چه چیز، در خدمت كدام نظام، كدام منافع طبقاتی، كدام مناسبات اجتماعی؟ سماجت چیزی مجرد نیست؛ صفتی جهانشمول كه همیشه و در هر جا معنائی یكسان داشته باشد، نیست. و در واقع افرادی نظیر بنت مسئله را به نحوی طرح میكنند كه سماجت همیشه و در همه جا در خدمت نظم موجود و مناسبات ستمگرانه و استثمارگرانه ای كه این افراد مدافعش هستند قرار گیرد. در اینجا مسئله اخلاقیات و ارزشهای ما، یعنی اخلاقیات و ارزشهای كمونیستی مطرح است كه مستقیما در ضدیت با اخلاقیات و ارزشهای آنها قرار دارد. یعنی بطور عامتر ایدئولوژی ما در ضدیت با ایدئولوژی آنها مطرحست. دیدگاهها و منافع طبقاتی بسیار متفاوت و متخاصم، توسط این اخلاقیات، ارزشها و ایدئولوژیهای مختلف نمایندگی میشوند. ایدئولوژی و اخلاقیات ما بنحوی فشرده در مقوله "چهار كلیت" تبارز می یابد: لغو تمام تمایزات طبقاتی، همه مناسبات تولیدی كه این تمایزات طبقاتی بر آن استوارست؛ همه مناسبات اجتماعی كه بر این مناسبات تولیدی منطبق است؛ و انقلابی كردن همه ایده هائی كه تبارزی از این مناسبات اجتماعی است.
اخلاقیات ما، ایدئولوژی ما بمثابه یك كل، باید بنحوی عمیق در یك مبارزه انقلابی كه با هدف دستیابی به این "چهار كلیت" پیوند داشته و بدین سوی حركت میكند، تجسم یابد. مهم است بر این نكته نیز تاكید كنیم كه نه فقط اخلاقیات ما مستقیما در ضدیت با اخلاقیات آنهاست، بلكه همزمان اخلاقیات ما در عصر حاضر بنحوی معین جنبه جهانشمول دارد. منظورمان نوعی "افضل" بودن، بمفهومی خارج از بعد زمان، و جدا از تكامل تاریخی و شرایط مادی و مناسبات اجتماعی نیست. بلكه بدین مفهوم كه منطبق با پیشروی از عصر بورژوائی حاضر به عصر كمونیسم جهانیست. یعنی همان جهش عظیمی كه نوع بشر میتواند و باید در این عصر انجام دهد. بدین مفهوم، اخلاقیات و معیارهای ما بنحو معینی جنبه جهانشمول دارد. و اخلاقیات و ارزشهای بورژوازی در این عصر به هیچ وجه چنین جنبه جهانشمولی ندارد؛ زیرا در عصر حاضر آنچه طلب میشود سرنگونی شیوه تولید بورژوائی و تمامی مناسبات و ایده های اجتماعی منجمله اخلاقیات و ارزشهائی است كه منطبق بر این شیوه تولیدی میباشد. آنچه طلب میشود پشت سر گذاشتن این شیوه تولیدی است. اخلاقیات، ارزشها و معیارهای بورژوازی درست همانند كل نظامش منسوخ هستند؛ درست همانند نظامش ارتجاعی هستند.بنابراین در عینحال كه كل اخلاقیات و معیارها به یك مفهوم نسبی هستند، بدون تردید و به مفهومی دیگر، دقیقا در چارچوب اینكه چه چیزی "در دستور كار تاریخی" این عصر قرار دارد، باید بگوئیم كه اخلاقیات و معیارهای ما برتر از اخلاقیات و معیارهای بورژوائی و سایر طبقات استثمارگر است. وقتی از نسبی بودن كل اخلاقیات و معیارها میگوئیم بدین معناست كه یك دسته معیارها و اخلاقیات كه بتوان آنرا در هر عصر تاریخی و هر شكل از جامعه بكار بست موجود نیست؛ بلكه بر حسب اعصار مختلف و اشكال مختلف جوامع، معیارها و اخلاقیات مختلفی وجود دارد. اخلاقیات و معیارهای ما، گسست ریشه ای از تمامی اشكال استثمار، از تمامی تمایزات جامعه به ستمگر و ستمدیده، و از تمامی طرز تفكرهائی كه با این تقسیمات استثماگرانه و ستمگرانه همراهند را نمایندگی میكند.این درك در ضدیت با نظریات و فرضیاتی قرار دارد كه با كل مقوله "سیاستهای هویت گروهی" همراهند. بنظر میرسد كه این مقوله یكی از گرایشات بالنسبه مهم در ایالات متحده و برخی كشورهای دیگر در حال حاضر است. كاری كه این "سیاستهای هویت گروهی" میكند اینست كه پدیده ها را به بخشهای كوچك و كوچك تر (یا "زیر بخشها") در جامعه تقلیل میدهد. این بخشهای كوچك هر یك منافع و "دستور كارهای" خود را دارد كه جدا از سایر "گروههای هویتی" و در تخالف با آنهاست. یك دیدگاه فلسفی معین نیز با این بحث همراهست. منظور فلسفه نسبیت گرائی است كه بر مبنای آن هر گروه هویتی، دیدگاه خود و ادعای صاحب بودن "حقیقت خویش" و "مركزیت داشتن" خویش را دارد. این فلسفه در تضاد با آن نوع سیاستهائی است كه برای برخورد واقعی با تضادهای مهم جامعه و دگرگون كردن پدیده ها بر مبنای منافع توده های خلق (و نهایتا منافع كل نوع بشر) مورد نیاز است. آنچه مورد نیازست سیاستهائی است كه بر منافع گسترده تر مبتنی باشد و جهتگیری جامعه را بمثابه یك كل مد نظر قرار دهد.ماركسیسم "در بر میگیرد ولی جایگزین نمیشود":
همه این بحثها به نكته ای كه مائو در "سخنرانی در محفل هنری و ادبی ین آن" مطرح نمود مربوط میشود. مائو در آنجا میگوید كه ماركسیسم (كه امروز ما به آن م ـ ل ـ م میگوئیم) حیطه ها یا قواعد گوناگون علمی و هنری و امثالهم را "در بر میگیرد ولی جایگزین آن نمیشود.". معنای اینكه "در بر میگیرد ولی جایگزین نمیشود" چیست؟بگذارید به هر یك از این دو جنبه كه یك وحدت اضداد میسازند بپردازیم و هر یك را در خود و نیز در مناسبات متقابلشان بررسی كنیم: در بر میگیرد......اما جایگزین نمیشود. معنای اینكه ماركسیسم حیطه ها یا قواعد گوناگون را "در بر میگیرد" چیست؟ همانگونه كه مائو گفت معنایش اینست كه در حالیكه دگماتیستها (و عموما ایده آلیستها) تنبل هستند و در مورد امور تحقیق نمیكنند ـ یا بطور عمیق و سرسختانه تحقیق نمیكنند ـ ماتریالیستهای دیالكتیك میتوانند شناخت واقعی را از طریق كار و تحقیق سرسختانه و بكاربست سیستماتیك دیدگاه و متدولوژی صحیح و علمی كسب نمایند. هیچ فعالیت بشری نیست كه نتوان آنرا توسط بكاربست ماتریالیسم دیالكتیك و تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و سنتز كرد. و بهمین ترتیب هیچ چیزی در طبیعت وجود ندارد كه حركت و تكاملش، ردیه ای (یا "استثنائی") بر ماتریالیسم دیالكتیك باشد. بعبارت دیگر ایدئولوژی ما ـ موضع، دیدگاه و روش ما ـ میتواند و باید به تمامی پدیده های كائنات، چه طبیعی چه اجتماعی، چه در تفكر انسانها چه چیزهای دیگر، اعمال شود. همه اینها كه گفتیم جنبه "در بر میگیرد" را شامل میشود.جنبه "جایگزین نمیشود" به همان نكته بر میگردد كه دگماتیستها (و عموما ایده آلیستها) تنبل هستند. همانگونه كه مائو خاطر نشان كرد بكاربست واقعی موضع، دیدگاه و روش ما به یك حیطه مشخص، استفاده از موضع، دیدگاه و روش ما بمثابه راهنما در پرداختن به پدیده هائی كه برای هر حیطه مشخص محسوب میشوند، پدیده هائی كه "قوانین" (یا تضاد و حركت مشخص خویش) را دارند، مستلزم كار است؛ و كار، مبارزه است. برای فهم یك عرصه مشخص از شناخت، شما باید در آن عرصه مشخص به تحقیق بپردازید.در چین سوسیالیستی، تحت دیكتاتوری پرولتاریا، این سئوال با قطعیت بسیار طرح شد: آیا توده ها میتوانند متخصصان را در حیطه های گوناگون منجمله در علوم و تولید رهبری كنند؟ این مسئله به كانون مبارزه ای حاد طی انقلاب فرهنگی تبدیل شد و در عبارات زیر بیان گشت: كدامیك مهمترست، "سرخ" (كمونیست بودن) یا متخصص بودن؟ خط انقلابی كه از دیكتاتوری پرولتاریا دفاع میكرد و تشخیص میداد كه توده ها باید بطور فزاینده قابلیت تبدیل شدن به سروران تمامی حیطه های جامعه را كسب كنند، اصرار داشت كه سرخ بودن جنبه عمده است. مفهومش این بود كه دفاع و بكاربست موضع، دیدگاه و روش كمونیستی، اساس و مهمترین چیزست. حتی توده هائی كه شناخت تخصصی از یك حیطه ندارند میتوانند افرادی كه شناخت تخصصی دارند را رهبری كنند. اما معنایش این نبود كه شما فقط نیاز دارید سرخ باشید. مائو و كسانی كه از رهبری وی پیروی میكردند نیز چنین بحثی را مطرح نكردند. آنها گفتند كه شما باید سرخ و متخصص باشید. پیش از هر چیز و بالاتر از هر چیز باید سرخ باشید، اما متخصص نیز باشید. آنها گفتند، اگر شما از حیطه ای كه مسئولیت رهبریش را دارید چیز نمیدانید باید در موردش یاد بگیرید ـ در موردش با بكاربست ماركسیسم به همان حیطه مشخص یاد بگیرید. بهمین علت بود كه مائو تاكید داشت خوب یاد گرفتن كار مهمی است. و اینكه آنچه كه نمیدانید را میتوانید بیاموزید.در نظر بگیرید كه شما مسئول رهبری یك حیطه علمی هستید و شخصی از راه میرسد و میگوید "ما در حال آزمایش اتم بریلیوم هستیم، نظر شما درباره نتایج این آزمایش چیست؟" شما نمی توانید صرفا پاسخ دهید كه: "بروید درباره تضاد مائو را مطالعه كنید. هرچه را نیاز دارید بدانید در آنجا گفته شده است." این حرف برای رهبری كردن در آن عرصه كفایت نمیكند. شما میتوانید با افراد بنشینید و "درباره تضاد" را بخوانید و میتوانید شخصا آنرا مطالعه كنید تا ببینید چگونه میتوان این بحث را بطور كنكرت در مورد شكل مشخصی از ماده در حال حركت كه مورد بحث است (در اینمورد اتم بریلیوم) بكار بست. به مفهومی كلی این مطالعه بسیار اهمیت دارد. اما كماكان شما باید جلوتر بروید و واقعا آنرا در آزمایشی كه مطرح شده بكار بندید؛ و باید از م ـ ل ـ م بمثابه راهنمائی جهت آموختن قوانین مشخص (قوانین فیزیكی، شیمیائی و غیره) كه به این آزمایش مربوط است استفاده كنید.همین اصل در عرصه هنر نیز اعمال میشود. ما ادبیات و هنر انقلابی را چگونه تولید میكنیم؟ آیا فقط هنرپیشگانی را به صحنه میفرستیم كه درباره ماتریالیسم دیالكتیك چند تا شعار بدهند؟ چه كسی به تماشای آنها خواهد آمد! هیچكس؛ حداقل برای مدت طولانی هیچكس. مگر اینكه چنین شعارهائی بنحوی بسیار خلاقانه در قالب یك سنتز هنری گسترده تر ریخته شده باشد. و فكر نمیكنم شما بتوانید تولیدات هنری بسیاری داشته باشید كه شامل تكرار یك شعار باشند. برای مثال اگر شما یك اثر هنری درست كرده باشید ـ خواه یك ترانه یا رپ یا یك نمایش یا یك فیلم یا یك شعر ـ كه در آن بشكلی بی انتها عبارت "م ـ ل ـ م در بر میگیرد اما جایگزین حیطه های گوناگون شناخت نمیشود" تكرار شده باشد، فكر نمیكنم هیچكس توجهی به آن نشان دهد ـ و حق با اوست.تمامی عرصه های شناخت و فعالیت (خواه هنر باشد، خواه فیزیك، اقتصاد سیاسی یا هر چیز دیگر) مستلزم كار و مبارزه است، مستلزم آموختن و بكاربست اصول یا "قوانین" مشخص مربوط به آن حیطه مشخص است، تا بتوان اینكار را بنحوی زنده به پیش برد. بدین ترتیب است كه امور میتوانند در حیطه های مشخص و بطور كلی پیشرفت كنند. به این نحو است كه سرخ میتواند متخصص را رهبری كند؛ خلق منجمله توده های تحتانی كه مسلح به م ـ ل ـ م بوده و آنرا بكار می بندند میتوانند سایرینی كه در یك حیطه مشخص متخصص هستند، و در هر مقطع معین شناختی گسترده تر از آن حیطه دارند، را رهبری كنند.

علم جنگ:
بیائید به چگونگی بكاربست این اصل (این وحدت اضداد) كه "در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود" در یك عرصه بسیار مهم دیگر نگاه كنیم: آموزه نظامی و امر جنگ. بگذارید در اینمورد بسیار روشن صحبت كنم. من فكر میكنم كه هركس در اینمورد روشن است؛ اما بهرحال ممكن است بعضیها روشن نباشند. وقتی ما بجائی برسیم كه زمان براه انداختن قیام مسلحانه فرا رسیده باشد ـ و بطور كلی هنگام پیشبرد جنگ انقلابی برای سرنگونی حاكمیت سرمایه و استقرار و تحكیم حاكمیت پرولتاریا ـ ما به سمت بورژوازی كتاب شلیك نخواهیم كرد! این بهمان گفته ماركس برمیگردد كه "سلاح انتقاد هرگز جای نقد مسلحانه را نمیگیرد." بعبارت دیگر، انتقاد از طرف مقابل مهم است اما در نهایت شما باید پا به میدان بگذارید و با آنها توسط سلاحهای واقعی بجنگید. این در تحلیل نهائی قدرتمندتر از انتقادست. ماركس نگفت كه انتقاد یا بطور كلی مبارزه ایدئولوژیك، غیر مهم است. اما در نهایت، سرنگونی انقلابی یعنی امری كه مورد نیازست، از این طریق حاصل نمیشود. نیروی مادی را باید با نیروی مادی جواب داد و در هم شكست. جنگ انقلابی توده ها باید جنگ ضدانقلابی امپریالیستها و مرتجعین را شكست دهد.
زمانی كه می كوشیم جنگ انقلابی را به پیش بریم وارد میدان نمیشویم تا در مقابل ارتش بورژوائی شعار سر دهیم. ما جنگ خلق واقعی را به پیش خواهیم برد. این جنگ در ایالات متحده معنایش قیام مسلحانه ای است كه با جنگ داخلی دنبال خواهد شد. این، جنگی واقعی با سلاحهای واقعی و نیروهای مسلح واقعی تحت هدایت یك آموزه نظامی مشخص خواهد بود. ما جنگ را از طریق جنگیدن خواهیم آموخت؛ و اینكار بمعنای شعار سر دادن و شلیك كتاب بسوی دشمن نیست.این نیز مثال دیگری از "در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود" است. دیدگاه و متدولوژی ما علم نظامی را در بر میگیرد اما جایگزین آن نمیشود. شما باید به مطالعه امر جنگ بپردازید. شما باید از تجربه جنگ انقلابی و بویژه از جنگ انقلابی در عصر حاضر تحت رهبری پرولتاریا بیاموزید اما از مورخین بورژوا (و سایرین) درباره تاریخ نظامی میگویند نیز باید بیاموزید. نمی توانید بگوئید "آنها بورژوا هستند و نگرشی بورژوائی دارند و بنابراین از آنها هیچ چیز نمیتوان آموخت." آنها ممكن است حتی با نگرش و متدولوژی خود، بصیرت زیادی داشته باشند. هرچند نمی توانند بصیرتشان را به سطحی كه ما میتوانیم سنتز كنند. ما كماكان برای اینكه مسائل را وارسی كرده و هر آنچه كه امكان دارد را سنتز كنیم باید كارهائی انجام دهیم. این را حتی در مورد وارسی كردن و سنتز كارهای افرادی میگوئیم كه نگرش و ایدئولوژی دشمن را بكار می بندند. این نیز به همان "در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود" مربوط میشود. ما همواره باید از این دیدگاه و متدولوژی دفاع كنیم و آنرا بكار بندیم، اما همیشه باید برای بكاربست كنكرت آن به عرصه های مشخص گوناگون فعالیت كنیم. هیچ عرصه ای وجود ندارد كه از بكاربست كنكرت معاف باشد ـ و هیچ عرصه ای وجود ندارد كه نتوان این دیدگاه و متدولوژی را در آن بكاربست.                                     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر