۱۳۹۰/۳/۱۸

نیمی از آسمان - بخش سوم


تجربه شوروی
اتحاد شوروی در دهه بیست، با حركت از خواست رهایی زنان از "دردسر" فرزندان حركت كرد اما از درك اهمیت حقیقی موضوع بازماند، و در مقیاس وسیع به بازتولید همان خطاهایی پرداخت كه مشخصه نحوه نگهداری از فرزندان توسط دولت سرمایه داری است. كمی بعد از انقلاب، "لیلینا زینویف" اعلام كرد: "ما باید فرزندان را از نفوذ زشت زندگی خانوادگی نجات دهیم. بعبارت دیگر ما باید آنها را ملی كنیم. به آنها الفبای كمونیسم را خواهیم آموخت و بعدا آنها كمونیستهای حقیقی خواهند شد. وظیفه كنونی ما این است كه مادر را مجبور كنیم فرزندانش را به ما یعنی به دولت شوروی بدهد." (1) این ایده در
 فرمولبندی كولونتای نیز بیان شده است: "مسئله كودكان، مسئله دولت است." او اضافه كرد: "تعهد اجتماعی مادر بودن در درجه اول تولید بچه های سالم و شاداب است.... تعهد بعدی مادر.... شیر دادن بچه هاست. فقط بعد از انجام این كار است كه زن..... حق دارد بگوید تعهد اجتماعی خود در قبال فرزند را به انجام رسانده است." (2)  میشود تصور كرد كه چنین برنامه ای باعث چه عكس العملی در بین مردم شد. از اجرای غیرقابل تحمل جدا كردن جبری مادران از فرزندان كه بگذریم، این برنامه بیان تصورات ارتجاعی و متفرعنانه در مورد زنان بود. این عقاید نیز مانند برخوردهای بورژوایی، زنان را فقط شایسته تولید بچه می دانست. احتمالا تا زمانی كه آلترناتیو دیگری پیدا شود ـ مثلا شیشه شیر اختراع شود و مسئله شیر خوردن از پستان مادر را منتفی كند. مادران هیچ ادعایی در پرورش فرزند خود نمی توانستند داشته باشند و این كار، قلمرو متخصصان تعلیم و تربیت محسوب میشد. زنان دیگر با فرمول سنتی "زن به آشپزخانه ات برگرد!"  سركوب نمی شدند، بلكه جای آن را این فرمول گرفته بود: "زن به كوره ذوب آهنت برگرد!" هر دو یك معنی داشت: "خفه شو! تو هیچ چیز از نگهداری بچه نمی دانی. تو باید به نقشی كه جامعه برایت تدارك دیده و كاری كه به آن گماشته شده ای بچسبی. بگذار جامعه ـ یعنی دولت ـ برایت تصمیم بگیرد كه شیوه صحیح یا غلط كدام است.
"غم انگیز است وقتی می بینیم این ایده های ارتجاعی و این نوع تحقیر زنان هنوز در بسیاری سازمانهای انقلابی علیرغم تفاوت هایشان رایج است. همه آنها توان سیاسی زنان را نادیده می گیرند؛ یا در بهترین حالت به آن در پرتو كمرنگ سخنرانی های پراكنده و نامنسجم انترناسیونال سوم كه آنها هم بدون فكر زیاد بیان شده بودند، می نگرند. آدم بیشتر ناراحت می شود وقتی می بیند شووینیسم مردانه، از قلم زنانی جاری می شود كه بیشترین تاثیر را بر جنبش نوین زنان داشته اند. مثلا "كیت میله ت" می نویسد: "نگهداری از بچه ها، حتی از دوره ای كه قدرت تشخیص پیدا كرده اند، قطعا بهتر است به افراد كارآمد و متخصصی اعم از زن و مرد سپرده شود كه این كار را بعنوان یك حرفه برگزیده اند، و نه افرادی كه فرصت چندانی ندارند و غالبا سرحال نیستند؛ و بنابراین برای كار آموزش و پرورش شور و شوقی از خود نشان نمی دهند؛ هر قدر هم كه جوان یا محبوب باشند." (3)

سازماندهی و عملكرد اجتماعی مهد كودكها در چین
مهد كودكها در چین محصول یك نوع نگرش كاملا متفاوت به امور است. همانطور كه كروپسكایا همسر لنین در بحث علیه هر دوی این تئوریها یعنی "فرزندان مایملك والدین خویشند" و "فرزندان مایملك دولتند"، گفت: از آنجا كه دولت تحت كمونیسم زوال خواهد یافت، "فرزندان نه مال والدین هستند و نه مال دولت. آنها مال خودشان هستند." نه دولت، بلكه كل جامعه و تمامی اعضای آن، در قبال كودكان وظیفه دارند. همه ما مسئول پرورش جسمی، ذهنی، اخلاقی و ایدئولوژیك آنها هستیم.
مهد كودكها در چین، هم در محل كار دائرند و هم در اماكن مسكونی. اولی بویژه از نوزادان شیر خواره نگهداری می كند كه مادرانشان هر روز چند بار به آنجا می آیند و به آنها شیر می دهند. زمان شیر دادن جزء ساعات كار محسوب میشود و بنابراین از دستمزد آنها كم نمی شود. بعلاوه این مهد كودكها یك ارزش سیاسی دارند كه اهمیتش خیلی بیشتر است: آوردن بچه ها به محل كار یعنی جایی كه همه كارگران می توانند آنها را مشاهده كنند، بدین معناست: "اینها بچه هایی هستند كه ما با یكدیگر تولید كرده ایم، و مسئولیتشان بعهده همه ماست. شما در حالت عادی آنها را نمی بینید. شما احتمالا تصور می كنید كه آنها با ورد و جادو غذا می خورند، شسته می شوند، پوشیده می شوند و بار می آیند و هیچكس مواظب آنها نیست. بسیار خوب بیدار شوید و چشمانتان را باز كنید! آنها اینجا هستند! می خواهیم برایشان چكار كنیم؟" كمیته زنان كارخانه تصمیم گرفت كه مهد كودك باید درست همینجا ایجاد شود. زنان و مردان بعد از ساعت كار به درست كردن مهد كودك برای فرزندانشان پرداختند. در اینجا مردان نیز آموزش دوباره دیدند. آنها نیز چیزهای بسیاری در مورد بچه داری یاد گرفتند. بالاخره مردان به جائی رسیده اند كه به این مسئله صرفا به عنوان یك مسئولیت قانونی خود نگاه نمیكنند (آنطور كه در میان
مردان غربی معمول است)؛ بلكه كودكان را به عنوان موجوداتی كامل "به رسمیت می شناسند." معنایش این است كه آنها، علاوه بر رفع نیازهای جسمانی بچه ها، در زمینه نیازهای معنوی، احساسی و سیاسی آنان نیز مسئولیت اجتماعی بدوش می گیرند. بدون شك جریان گسترده حضور مردان بعنوان "پرستاران" در مهد كودك، امری كه بسیار زود انجام خواهد شد، باعث تغییرات عمیق و مثبتی در امر نگهداری از بچه ها و نیز در ایده های مردان خواهد بود.
مهد كودكهای بخش معمولا هم شامل مهد كودك برای بچه های از شیر گرفته است (كه دیگر نیازی به اینكه نزدیك مادرانشان باشند نیست) و هم شامل كودكستان برای بچه های زیر شش هفت سال. كاركنان كماكان عمدتا زنان هستند كه بخش بزرگی از آنان را خانه داران سابق تشكیل می دهند. بما گفتند كه برای كارگران بخش پرستاری، مدارس تربیتی ویژه وجود دارد. اما ظاهرا این مدارس در حال اصلاح بودند زیرا طی مسافرت نتوانستیم از آنها بازدید كنیم. غیر از این مدارس، اهمیت زیادی به تربیت معلم و مبادله تجارب سراسری و منطقه ای بین كارگران مهد كودكها داده می شد. بررسی های بسیار توسط كارگران مهد كودكها در محلات، كارخانه ها و روستاها انجام می شود. این بررسی ها در تحلیل از تجارب كسب شده در مهد كودكها و اتخاذ اقدامات اصلاحی مناسب بر پایه توصیه های توده ها، نقش مهمی دارند.
اداره مهد كودكها تحت مسئولیت مشترك كارگران مهد كودك كه برگزیده كاركنان هستند، والدینی كه از مهد كودك استفاده می كنند، نمایندگان كارگران كارخانه و كارگران بازنشسته می باشد. بعضی از زنانی كه از بچه ها مراقبت می كنند، آموزش درمانی ویژه دیده اند.
با این نوع سازماندهی، توده ها بسادگی میتوانند پروسه اجتماعی كردن فرزندان خردسال را كنترل كنند. روشهای جدید پرورش كودك را می توان بطور كلكتیو طراحی كرد و مهد كودك قلمرو متخصصان نیست.
مهد كودكها بیست و چهار ساعته دایر هستند. بنابراین والدینی كه مایلند در فعالیتهای فرهنگی، هنری یا سیاسی بعد از كار شركت جویند، امكان این كار را دارند. این تسهیلات فقط شامل كودكان زیر 2 سال میشود و یا آنهایی كه برادر یا خواهر بزرگتری ندارند كه در خانه به نگهداری شان كمك كنند. بمحض اینكه بچه كمی بزرگتر شد یعنی وقتی دو ساله شد او معمولا هر شب به خانه می رود. این امكان برای والدین وجود دارد كه بچه خود را شب بخانه ببرند اما در صورتی كه كاری برایشان پیش  بیاید می توانند او را در مهد كودك بگذارند. بالاخره اینكه، بعلت كاركرد شبانه روزی بسیاری از كارخانه ها، والدین می توانند بچه را شب در مهد كودك بگذارند و طی  روز برای چند ساعت او را تحویل بگیرند.
مهد كودك كارخانه مجانی است. مهد كودك در مناطق مسكونی پولی است كه بخشی از آن را كارخانه محل كار والدین می پردازد، بخشی از صندوق مالی جمعی محله تامین می شود و بخش بسیار كوچكی را خود والدین می پردازند.
ما یك روز را با بچه های یك مهد كودك و یك كودكستان در محله از شهر شانگهای گذراندیم.
محوطه بسیار ساده بود و از ساختمانهای یك طبقه تشكیل می شد. در مقابل پنجره ها گل و گیاه كاشته بودند و یك حیاط بازی بزرگ هم داشت. ما حدود ساعت نه صبح به آنجا رسیدیم. آفتاب می درخشید اما هنوز هوا حسابی سرد بود. بچه ها در حیاط بودند. دختر و پسر بالاپوش های كوچك پنبه ای روی پولوورهایشان به تن كرده بودند كه آنها را عین توپ  كرده بود. آنها با طبل و شیپور و دایره زنگی و گل های كاغذی منتظر ما بودند. یك مشت بچه پر سر و صدا، آوازخوان و بسیار خوشحال. ما به چهار گروه سه نفره تقسیم شدیم تا از بخش های مختلف مهد كودك دیدن كنیم. من و ادیت و دانیل به اتاقی رفتیم كه در آن پسران و دختران سه و چهار ساله دور میزهای گرد و كوچك نشسته بودند و درس علوم خانگی داشتند. به آنها ظرفشوئی یاد می دادند. هیچوقت تصور نمی كردم كه یك پسر كوچك بتواند آنطور ماهرانه كاسه را با اسفنج و پودر بشوید. معلم جوان آنها را زیر نظر داشت. این زن جوان در حین صحبت با بچه ها، به پسری كه در خشك كردن ظروف با مشكل روبرو شده بود، كمك می كرد. میشد مجسم كرد كه این بچه ها در خانه در
شستن ظرف سهم می گیرند، بدون اینكه فریاد مادر مضطربشان بگوش رسد كه: "مواظب باش، لیوان را شكستی!" كه این فریادها نتیجه ای جز فلج كردن بچه در انجام كارهای خانه ندارد.
می توانید در جامعه خودمان تصور كنید كه بچه های كوچك واقعا به معلمان در كارشان كمك كنند؟ در اینجا حداكثر كاری كه از بچه ها خواسته می شود این است كه پیش بندهایشان را به گیره آویزان كنند. من و "ادیت" یادمان آمد كه معمولا به بچه های خودمان اجازه هیچكاری را نمی دهیم زیرا فكر می كنیم ضرری كه ببار می آورند بیشتر از كمكی است كه می كنند. فكر كردم كه با این رفتار میخواهم به بچه هایم ثابت كنم "مادر بهتر از همه می فهمد" و "شما بدون او كاری از پیش نمی برید" و واقعا به من احتیاج دارید. ادیت بخاطرم آورد كه در آخرین تعطیلاتمان، وقتی كه بچه های بزرگتر ما (كه 9 ساله اند) تصمیم گرفتند برای كوچكترها صبحانه حاضر كنند، ما موافقت كردیم. اما تمام مدت آنها را زیر نظر داشتیم و مرتبا می گفتیم: "چقدر شكلات مصرف می كنید! شكر یادت رفت. شیر هنوز گرم نشده." من به آنها هیچ اطمینانی نداشتم، پس جای تعجب نبود كه آنها تحمل نكردند و بعد از چند روز همه كارهای خودشان را بمن محول كردند. اصل قضیه این بود كه من به آنها ثابت كرده بودم خودم همه چیز را درست انجام می دهم.
چیزی كه هنگام مشاهده "درس" ظرفشوئی باعث شگفتی ما شد این نبود كه از بچه های كم سن و سال خواسته بودند كار مفیدی انجام دهند، بلكه این بود كه بچه ها این كار را واقعا خوب انجام می دادند. این شما را بفكر می اندازد. یك نفر مسئول میشود كه با هر دردسری كه شده، نحوه شستشو را به بچه ها نشان دهد و بیاموزد؛ مفید بودن این نوع كار را به كودكان نشان دهد. بچه ها این مسائل را بسیار خوب درك می كنند. آنها می دانستند كه باید این كار را بطور جمعی انجام دهند. در شستشو هم پسرها درگیر بودند و هم دخترها، مسئله برایشان مثل خوردن و خوابیدن به یك امر طبیعی تبدیل شده بود. بچه هایی كه سر میز می آمدند می دانستند كه غذا را باید درست كرد، میز را باید جمع كرد و بعد ظرفها را باید شست و كنار گذاشت. آنها فقط گرسنه نبودند، بلكه مسئولیت داشتند. در خاتمه آن روز با معلمان و بچه های بزرگتر (پنجساله) بحثی طولانی داشتیم. آنها برای ما تشریح كردند كه به مسئله پرورش كوچكترها بمثابه یك پروسه دو مرحله ای كه با هم ارتباطی دیالكتیكی دارند، نگاه می كنند. مرحله اول شامل آموزش آنهاست تا استقلال شخصی خود را سریعا و تا حد امكان، بطور كامل كسب كنند: یاد بگیرند كه خودشان بخورند، خودشان بشویند، خودشان لباس بر تن كنند و همه كار را تا حد امكان بدون كمك بزرگترها انجام دهند. سپس تاكید بر آموزش جمعی گذاشته می شود: یاد بگیرند كه برای هركس كارها را بهمراه هم انجام دهند ـ درست كردن تختخواب، شستشو، انجام كارهای خانه و غیره. البته این دو مرحله كاملا به هم مرتبط است. وگرنه چطور می شود از بچه خواست كفش بقیه را تمیز كند در حالی كه هنوز خودش كفش بپا كردن بلد نیست؟ اگر چنین چیزی را از او بخواهید انگار دارید او را تنبیه می كنید.
نكته جالب این است كه به كار بچه های كوچك مثل یك وقت گذرانی و حتی یك كمك بی اهمیت به بزرگترها برخورد نمی شود (برای سرگرم كردن آنها نیست). با چنین جملاتی روبرو نیستیم: "برو اونو واسم بیار! اونو بده بمن! اینو واسم نگهدار!" اینجور كارها معمولا به معنای نسپردن یك كار كامل از ابتدا تا به انتها به بچه است. در واقع معنایش این است كه به آنها مثل كارگران نیمه ماهر برخورد میشود و اجازه درك كامل مسائل به آنها داده نشده و صرفا باید بعنوان تابع، دستورات ما را به پیش ببرند. در صورتی كه حتی كودكان بسیار خردسال هم باید از مسئولیت كامل برای انجام یك یا چند وظیفه مفید برخوردار شوند، حتی اگر پنج شش تا از آنها وقت بیشتری از یك فرد بالغ برای انجام كار معینی صرف كند. آنچه مطرح است بازده فی الفور كار نیست، بلكه چیزی است كه بچه ها می توانند از كار یاد بگیرند.
در یك كمون خلق كه قبلا از آن دیدار كرده بودیم، متوجه شدیم كه در مهد كودك توجه زیادی به این امر معطوف میشود كه بچه های كم سن و سال تر وظایف ساده را چه در زمینه امور مهد كودك و چه در كار مزرعه با دهقانان انجام دهند. در آنجا یك باغچه سبزیكاری بود كه معلمان و بچه هایی كه حداكثر هفت ساله بودند در آن به كشت می
پرداختند. هركس كاری می كرد كه البته سن او در نظر گرفته می شد: جوانترها آبیاری می كردند و بزرگترها بیل می زدند. البته هر یك فقط چند متر مربع بیل می زدند. بقیه بذر می پاشیدند و كسانی هم بودند كه وجین می كردند یا كود می دادند.
بخش قابل توجهی از سبزی هایی كه توسط بچه ها در مهد كودك خورده می شد محصول كار خودشان بود. در زمان برداشت محصول، آنها در تیم های كوچك سازماندهی می شدند و كمیته انقلابی بریگاد كارهایی نظیر جمع آوری ته مانده خوشه ها یا پهن كردن محصول بر سطح صاف، جهت خرمن كوبی و خشك كردن در آفتاب را به آنها می سپردند. در این كار آنچه نظر ما را جلب كرد این بود كه حلقه های رابط متعددی، بزرگترهای روستا را به بچه ها پیوند می دهد. این ویژه روستاها نیست. در شهرها نیز بچه ها (از سنین پائین و بدون تمایز جنسی) در مهد كودك سازماندهی می شوند تا كارهای كوچك مفیدی را در محلات خود انجام دهند. كودكان از دوره كودكستان یعنی از سن سه یا چهار سالگی در تولید اجتماعی سهم می گیرند. مثلا ما بچه هایی را دیدیم كه دور میزهای دراز با ارتفاع كم نشسته بودند و معلمان به آنها كمك می كردند كه برای بسته بندی داروهایی كه در كارخانه محل تولید می شود، جعبه های مقوایی را تا كنند. مسلما آنها طی هفته وقت زیادی برای این كار نمی گذاشتند و بازده شان پائین بود، اما زمانی كه بطور منظم صف كشیده و پرچم سرخ را برافراشته بودند تا طی مراسمی محصولاتشان را به كارگران كارخانه تحویل دهند، باید احساس غرورشان را می دیدید!
غیر از این فعالیتها، برای سنین سه تا هفت سال روی موسیقی، رقص، ژیمناستیك و دروس تاریخ و مبارزه طبقاتی تاكید می شد. ما در یكی از كودكستانهای شانگهای به كلاس درس تاریخ برای بچه های پنج تا شش سال رفتیم. بچه ها دور معلم حلقه زده بودند. روی دیوار پوسترهای پسر بچه ده دوازده ساله ای قرار داشت كه لباسی ژنده بتن داشت و تنها در جنگل بسر می برد. معلم، داستان چانگ كوچك فرزند یك خانواده دهقانی فقیر طی جنگ ضد ژاپنی را بازگو كرد. رنجی كه از سوی اربابان فئودال بر مردم اعمال می شد و تحقیر خلق چین توسط امپریالیستهای ژاپنی، چانگ كوچك را برانگیخت كه بعد از قتل والدینش بدست مستبدان محلی به ارتش آزادیبخش خلق بپیوندد. معلم كه زن جوانی بود داستان را در اینجا قطع كرد و از بچه ها پرسید، چانگ در سفر خود با چه موانعی روبرو خواهد شد. یك دختر كوچك جواب داد:
"سرما."
معلم گفت: "كاملا درست است. چانگ كوچك شب سردش خواهد شد. او چكار خواهد كرد؟"
پسر بچه ای گفت: "سعی می كند ملافه ای پیدا كند یا كیسه ای كه خودش را با آن بپوشاند."
دیگری گفت: "سعی می كند در جنگل كلبه ای درست كند".
دختر بچه ای گفت: "آتش روشن می كند.
""نه، ممكن است توجه دشمن را جلب كند." بنابراین همه بر سر كیسه توافق كردند.
"چانگ كوچك با چه دشواری های دیگری روبرو خواهد شد؟"
"گرسنگی"
پسر بچه ای گفت: "او با خودش غذا برداشته است.
"دختر بچه مخالف بود: "اما در روستا چیزی برای خوردن وجود نداشت. بنابراین او نمی توانسته غذایی با خود برده باشد. از طرف دیگر او باید خیلی راه می رفت و نمی توانست بار سنگینی حمل كند."
همه با این حرف موافق بودند. او ممكن است چند تا سیب زمینی شیرین با خود آورده باشد، اما اتكایش به چیزهایی است كه همانجا در جنگل پیدا می شود یعنی به ریشه گیاهان و توت های جنگلی. بنابراین او باید این گیاهان  را بشناسد.
معلم گفت: "دقیقا. او آنها را كاملا می شناسد. زیرا دهقانان فقیر معمولا مجبور بودند بهنگام قحطی از گیاهان وحشی استفاده كنند. شما هم بعضی از این ریشه ها را می شناسید. مادر بزرگ پیر دیروز بعضی از این ریشه ها را برایتان آورده بود. خوب چانگ با چه مشكلات دیگری روبرو خواهد شد؟"
"دشمنان."
"خوب چكار خواهد كرد؟"
"بفكر رنج هایی می افتد كه خانواده و روستایش كشیده اند، و جرات می گیرد. بفكر میلیونها دهقانی كه علیه دشمن جنگیدند و خود را رها كردند می افتد. این دشمنان بنظر ترسناك می آیند اما در واقع آنها هستند كه از دهقانان فقیر می ترسند."
پسر بچه دیگری اضافه كرد: "او باید مراقب باشد توجه كسی  را جلب نكند و اگر كسی از او پرسید كیست و به كجا میرود، از قبل داستان آماده ای داشته باشد."
زن جوان از این پاسخ خیلی خوشش آمد. بقیه ماجراهای چانگ را به روز بعد موكول كرد.
در اینجا خبری از افسانه های پریان، داستانهای "ویژه كودكان" و "دنیای شگفت انگیز كودكی" نبود. بلكه تصویر صحیح و روشنی از جهان را به كودكان ارائه می دادند. در اینجا یك كودك ویتنامی را در یك گزارش تلویزیونی درباره ویتنام شمالی بیاد می آورم. آن گزارش بچه ها را در حین تعلیمات نظامی، كشیدن ضامن نارنجك، سازماندهی برای رفتن به پناهگاه بدون اضطراب و سراسیمگی و غیره نشان میداد. گزارشگر  سوال می كرد: "ولی تو فكر می كنی كه تعلیمات نظامی مشغله مناسبی برای كودكان است؟" و كودك جواب میداد: "آیا تو فكر می كنی كه بمب های آمریكایی شامل حال بچه ها نمی شود؟ آیا فكر می كنی بچه ها می توانند از جنگ بركنار بمانند زمانی كه كل اهالی مورد حمله واقع شده اند؟ نه! بنابراین صحیح است كه بچه ها آماده باشند. آنها باید یاد بگیرند كه چطور در مقابل تجاوزگران مقاومت كنند." این جنایت است كه به آنها كارهای مورد نیاز برای نجات یافتن، دفاع از خود و مقاومت یاد داده نشود.               


7 بچه ها آدم هستند

  
مدارس تحت سرمایه داری خانواده را از مسئولیت بزرگ كردن بچه ها آزاد نمی كند
وظایف یك مادر هنگامی كه كار وی بعنوان یك پرستار و "تر و خشك كن" به پایان میرسد، خاتمه نمی یابد. همه مادران میدانند كه بچه داشتن فقط به معنای كار اضافه و وقت گیر نیست، بلكه نگرانی هم ایجاد میكند. نگرانی در مورد سلامت بچه ها و در مورد چگونگی بزرگ كردن آنها. اغلب والدین امیدوارند كه بچه آنها وظایف مدرسه اش را خوب جلو ببرد یعنی شاگرد خوبی باشد و حتی در كلاس شاگرد اول شود. مادر میخواهد برای اینكه بچه اش چنین موفقیتی بدست آورد، بزرگترین از خود گذشتگی ها را انجام دهد. مادر به فرزندش وعده میدهد كه اگر نمرات خوبی بگیرد به او جایزه خواهد داد. او فرزندش را به كار بیشتر تشویق میكند و برایش 51 بار درس را روخوانی میكند چون در مدرسه آنچه به كودكان می آموزند عبارت است از رقابت و چشم و هم چشمی و فرد منشی. به بچه ها میگویند: "جلو بیفتید! هركدامتان بهتر بودید برنده خواهید شد!" اما این یك مسابقه قلابی است. نتایج از خیلی قبل از شروع مسابقه تعیین شده است. فرزندان طبقه كارگر مسیری متفاوت از فرزندان طبقه میانی دارند. غیر از یك درصد بسیار ناچیز، كسی كه از طبقه كارگر آمده در خاتمه تحصیلاتش به همان نقطه آغاز بر میگردد و حتی گامی هم پیش نمی گذارد. این بچه ها درست مانند پدرانشان به بازار كار پرتاب خواهند شد و دو چیز مهم را در مدرسه می آموزند: عدم اعتماد به یكدیگر، و اینكه بقاء آنها وابسته به كلك زدن و زبل بازی است.
بعلت غلبه فرهنگ فردگرایی، خانواده كارگری (و بویژه مادر) هیچ كاری از دستش بر نمی آید بجز اینكه در حد امكان از ناتوانی فرزند بكاهد. مادر خود را در وضعیتی متناقض گرفتار می بیند. این خود یك جنبه برجسته از شرایط زن بودن است. از یكطرف او متعهد به انجام وظایف در قبال شوهرش است. باید مراقب وی باشد و زمانی كه از سر كار به خانه بازگشت دیگر نگران بچه هایش نباشد و تا آنجا كه امكان دارد كسی مزاحمش نشود. برای اینكه چنین وظایفی انجام شود، مادر باید به فرزندانش حس احترام به حق آرامش و آسایش پدر را القاء كند. از طرف دیگر، او یك مادر است و از او انتظار میرود كه با از خود
 گذشتگی و بطور تمام و كمال خود را وقف فرزندانش كند. مسلم است كه هر زن و بویژه زنان فقیر هیچگاه از این دو تعهد متناقض خلاص نمیشود. زمانیكه مادر با این وظایف روبرو میشود، فشار های مستقیم تر غلبه میكند: اگر لازم باشد، برای اینكه شوهر بتواند استراحت كند، بچه هایش را برای بازی به خیابان میفرستد. اما با این كار بیش از پیش اعتقاد پیدا می كند كه خودش شخصا مسئول عقب ماندگی فرزندانش است.
مدارس تحت سرمایه داری، خانواده را از مسئولیت بزرگ كردن فرزندانشان آزاد نكرده است. بلكه این مسئولیت را خدشه دار نموده است. مسئله به این صورت در میآید كه خانواده در عرصه تربیت فرزندان مسئولیتی ندارد. خانواده حق دخالت ندارد زیرا نظام آموزشی بهر صورت حرف آخر را می زند. در اینجا یك "حكم الهی" برقرار است كه هیچ كارش نمیشود كرد.
مدرسه داور نهایی دانش ارزشمند است. هر تجربه ای كه بچه ها یا والدین آنها در خارج از مدرسه كسب می كنند، مورد شك و تردید قرار میگیرد یا حتی بسادگی بیفایده اعلام میشود: "امروز در نتیجه توسعه صنعتی، شرایط كار تغییر كرده است. امروز خانه ها را با جرثقیل میسازند، ذغال سنگ را با بیلهای مكانیكی استخراج میكنند، كارگر دیگر برای انجام وظایفش به نیروی زمخت و نخراشیده متكی نیست. ماشین كار میكند و كارگر مانند خلبانی كه هواپیما را كنترل میكند، به كنترل ماشین می پردازد ...
" وقتی این حرفها بعنوان یك دیكته به گوش فرزند یك كارگر نیمه ماهر فرو میشود، او راهی جز اعلام توافق ندارد. او هیچگاه پایش را در كارخانه نگذاشته است. حرفهای پدرش در مورد "توسعه صنعتی" برایش غریب است. پدر از شدت كار، كار خرف كننده، آتوریته و شورش حرف میزند. قضاوت پدر به نظر قسمی و نادقیق می آید زیرا پدر قرار نیست و قادر نیست درستی درسهای مدرسه را زیر سوال ببرد!
تا زمانی كه درس خواندن بعنوان روندی مجزا از بقیه عرصه های زندگی مطرح میشود، نمیتواند بطور اساسی بر جامعه تاثیر بگذارد. به بچه ها یاد میدهند كه فلان مسئله چون در كتابها نوشته شده، پس حقیقت است؛ و در ادامه زندگیش باور میكند كه چون روزنامه ها نوشته اند پس باید درست باشد! این یك جنبه مهم از نظام آموزشی ماست كه كلیه نظراتی كه بچه ها یا هر یك از ما ممكن است در جریان تجربه زندگی، در جریان مبارزه طبقاتی یا بدلیل جایگاهمان در جامعه كسب كرده ایم را یكسره و برای همیشه بی اعتبار اعلام میكند. اولین عملكرد مدارس در جوامع سرمایه داری آن است كه امكان فراگرفتن هر نوع شناختی را در خارج از مدرسه نفی میكند. در عین حال اگر دروس مدرسه به تشریح برخی واقعیت ها كه بچه ها شاهدش هستند می پردازد، فقط برای قبولاندن این نكته است كه: همین است كه هست. بچه ای كه مرتباً مادرش را در نقش خدمتكار خانواده میبیند، در مدرسه یاد خواهد گرفت كه این نظم طبیعی امور است و هیچ چیز نباید آنرا تغییر دهد. همه ما این قبیل درسها را كه احكام مربوط به جنسیتمان را به ما القاء میكرد بخاطر داریم. به مثال زیر توجه كنید:

"خواهر بزرگم مرا دوست دارد"
مادر "ژنه ویو" ماه گذشته به شدت بیمار بود و هنوز هم دوران نقاهت را میگذراند. او ضعیف تر از آن است كه بتواند مثل قبل امور خانه را بچرخاند. مادرها زیاده از حد به امور خانه می پردازند! هیچكس بدرستی این مسئله را نمی فهمد مگر موقعی كه دیگر مادری در كار نباشد یا اینكه به بستر بیماری افتاده باشد.
حالا پدر كه باید طبق معمول به سر كار برود، چكار باید بكند؟
ما باید چكار كنیم كه "ژنه ویو" بتواند بدون نگرانی به مدرسه برود؟
خوشبختانه "مونیك" یعنی خواهر بزرگترش اینجاست. سال پیش او مدرسه میرفت اما حالا در خانه بسر میبرد. قبل از اینكه پدر به سر كار برود شما میتوانید صدای آرام دمپایی "مونیك" به روی كف پوش چوبی را بشنوید. شیر گاز باز میشود و شما میتوانید سر و صدای ظرف شستن را بشنوید و بوی خوش صبحانه ای را كه "مونیك" آماده میكند، حس كنید...

بعد از ظهر او به كلاس ماشین نویسی میرود و غروب به مادر كمك میكند و بعد تكالیف مدرسه "ژنه ویو" را چك میكند. بعضی وقتها هم باید به كارهای خودش برسد.
علیرغم همه اینها "مونیك" همیشه شادمان است. وقتی كه خواهر كوچكش را از مدرسه به خانه باز گرداند وظیفه اوست كه برایش قصه بگوید و نگرانی های روزمره اش را برطرف كند. "مونیك" برای خواهر كوچكش یك مادر كوچك است.
تمرین درسی:1
 ـ وقتی كه مادر مریض شد چه كسی جای او را گرفت؟ خواهر بزرگتر در خانه چكار میكند؟
2 ـ آیا شما هم خواهر بزرگتر دارید؟ آیا او به مادر كمك میكند؟ آیا وقتی مادر بیش از حد گرفتار است او به شما كمك میكند؟
3ـ شما ممكن است برادر یا خواهر كوچكتری داشته باشید. شما به مادرتان در انجام كارهایش چه كمكی میكنید؟
نتیجه گیری
خواهر بزرگ به مادر كمك میكند و برخی اوقات جایش را میگیرد." (1)
نظام آموزشی در غرب نمی گذارد كه بچه ها از آنچه در تجربه عملی روزمره می آموزند استفاده كنند؛ و با این كار نقش مهمی در جلوگیری از مستقل شدن آنها بازی میكند. این نظام در گام اول، افراد را فلج میكند و در گام بعدی چوب زیر بغل ارزشهای بورژوایی را بسوی آنها دراز میكند. مدرسه بورژوایی میگوید: "وضع چشمهایت خوب نیست. در چنین موقعیتی قرار گرفته ای! این عینك را بگیر!" بدین ترتیب تصاویری را به شاگردان عرضه میكند كه فقط باعث دور شدن آنها از تجربه طبقاتی شان شده و توجه آنها را به دنیایی مصنوعی معطوف میدارد كه اگرچه شبیه زندگی واقعی است اما كاملا تقلبی بوده و فقط مفاهیم تحمیلی بورژوازی را در اذهان حك میكند. نظام آموزشی، بچه ها را به نیمكت مدرسه زنجیر میكند و بدین ترتیب در پی آنست كه نسل بعدی پرولتاریا را (بقول "بد لو و استابله" ) "كودك بار بیاورد." (2)
 تا وقتی كه فرزندان صغیر بمانند، زنان تحت ستم خواهند بود. یك نظام آموزشی نوین باید در پی مسئول كردن و مستقل كردن فرزندان در تمامی سطوح و از همان سنین آغازین باشد. ما باید فرزندان را به افراد بالغ تبدیل كنیم. یا بهتر بگوییم، باید بطور ریشه ای خط تمایز بین "افراد بالغ" و "افراد صغیر" را مجدداً معنا كنیم. و بدین ترتیب زنان را از نقش نگهبان و مراقب فرزند آزاد سازیم. رهایی زنان مستلزم یك درك جدید از بارآوردن كودكان، مبتنی بر یك رابطه برابر بین افراد بالغ و كودكان است. این درك نوین به بچه ها اجازه خواهد داد كه بطور كامل در همه فعالیتهای اجتماعی شركت كنند. به وجود آوردن یك نظام آموزشی نوین یقیناً یك عامل تعیین كننده در تغییر این رابطه خواهد بود و نتیجتاً یك عامل بسیار مهم در رهایی زنان محسوب خواهد شد. بنابراین، مبارزه برای چنین انقلابی در نظام آموزشی، به هیچوجه به معنی دور شدن از موضوعاتی كه بطور تنگاتنگ بر زنان تاثیر می گذارد، نیست.

چین: مدارس مناسبات اجتماعی نوین را باز تولید میكنند: "جامعه را به كلاس درس تبدیل كنید!"

برای آزاد كردن مادر از فرزند، در درجه اول باید فرزند را آزاد كرد. معنای این حرف دگرگون كردن مدارس است. مدارس باید به روی جامعه باز باشند و جامعه را مانند منبع مطالعاتی مورد استفاده قرار دهند. مدارس باید شبكه ای از حلقه های مضاعف و متقابل بین خود و فعالیتهای اجتماعی گوناگون ایجاد كنند. این مبنای مدارس انقلابی است.
دانش آموزان مدرسه ابتدائی "نان كین" در مورد نحوه برخوردشان به كار و استراحت با ما صحبت كردند: "هر كلاسی معمولا برنامه كاری خود را بعد از تبادل نظر با مردم محل تعیین میكند. بعد از بحث ما تصمیم میگیریم كه چه كارهایی را باید انجام دهیم. برای مثال كلاس ما مسئولیت كامل نظافت چند تا از كوچه های محله ما را بعهده دارد و كارزارهای آموزشی كه به مردم چگونگی پیشگیری بیماریها را می آموزد را هم ما به پیش می بریم.
 ما تیمهایی را از بین دانش آموزان تعیین میكنیم كه بعد از مدرسه این وظایف را به پیش ببرند. طرحهای كوتاه مدتی هم داریم. مثلا ما از طریق انجام كارهای خانه برای یك خانواده به كار گروهی در محله كمك میكنیم. یا اینكه برای افراد كور یا بیسواد نامه میخوانیم یا مینویسیم."
"لی" كوچك، گفت: "ما تعاون جمعی متقابل را به عمل میگذاریم." این یك حرف توخالی نیست. وقتی كه من از "لی" كوچك در مورد تفاوت بین دوستی های فردی و "جمعی" پرسیدم او برایم داستانی را نقل كرد كه بسیار گویا بود: "سال گذشته بهترین دوست من بیمار شد. او باید برای دوره طولانی از مدرسه دور می ماند. اول من فكر كردم كه نباید او را تنها گذاشت و به خودم گفتم باید به او كمك كنم كه با درسها جلو بیاید و برای این كار باید هر روز به او سری بزنم. اما بعداً كه بیشتر سر این موضوع فكر كردم بنظرم آمد كه بیماری دوست من مسئله ای مربوط به همگی ماست و این فرصت خوبی برای پیشبرد "تعاون جمعی متقابل" است. سپس ما در این مورد در كلاس صحبت كردیم و من پیشنهاد كردم كه همه شاگردان باید تیمهایی تشكیل دهند و به نوبت هر روز به ملاقات وی بروند و از او مراقبت كرده و در كارها به او یاری رسانده، سرگرمش كنند و او را از فعالیتهای ما در مدرسه با خبر كنند و غیره. این ایده خوبی بود كه به تحكیم دوستی ما و وحدت صفوف ما كمك كرد و نیز باعث قوت قلب دوست من شد كه تا آنموقع خود را تنها احساس میكرد.
""كاخهای كودكان" مناسباتی كه بین فعالیتهای مدارس و زندگی روزمره وجود دارد را بیشتر تصویر میكند. ما از یكی از این كاخها در شانگهای دیدن كردیم. این یك ویلای پرشكوه بود. واقعاً یك كاخ بود كه خیلی وقت پیش برای یك سرمایه دار گردن كلفت انگلیسی ساخته شده بود و حالا بچه ها آنرا به یك مركز تفریحی ویژه تبدیل كرده بودند. این محل بیخودی انتخاب نشده بود: به ما گفتند كه صاحب قبلی یك لشكر نوكر و كلفت داشته كه همه آنها بچه بودند. با آنها بدتر از سگ رفتار میشد! كارگری كه به استقبال ما آمد و مدیر این مركز بود، در زمان كودكی خود یكی از خدمتكاران این خانه بود. میتوانید تصور كنید كه او حالا وقتی در اتاق نقاشی سابق به تماشای بازی پینگ پنگ بچه ها می نشیند، چه احساسی دارد. شغل او قبلا كار در گرمخانه ویلا بود و حتی اجازه ورود به آشپزخانه ها را نداشت. این عمارت در حال حاضر توسط یك كمیته كودكان و یك تیم كارگران اداره میشود و همانند بسیاری دیگر از مراكز تفریحی كودكان در چین توسط چندین مدرسه مورد استفاده قرار میگیرد. هر روز بچه مدرسه ای ها از سراسر منطقه به اینجا می آیند.
چشمگیرترین نكته در اینجا درك از "تفریح" است. ما در اینجا بچه هایی را در حال بازی پینگ پنگ دیدیم و بچه های دیگری كه مشغول بازی با یك هواپیمای مدل كنترل از راه دور بودند كه خودشان ساخته بودند. ولی بچه های دیگری را هم دیدیم كه در یك سالن بزرگ جمع شده بودند و با دقت به یك عضو حزب كه مقاله ای را درباره مسئله پاكستان قرائت میكرد گوش فرا میدادند. خیلی از آنها مشغول یادداشت برداشتن بودند. سه كودك كه در كنار مرد سخنران روی صحنه نشسته بودند، به اداره جلسه كمك میكردند. یك گروه از پسران و دختران در باغ تحت هدایت یك سرباز ارتش رهایی بخش خلق مشغول تمرین تیراندازی بودند. جدیتی كه آنها در انجام وظیفه خود بخرج میدادند و دقت تیراندازیشان نشان میداد كه این یك صحنه سازی نیست. زمانی كه خصلت كار و مدرسه تغییر یافت، تفریح نیز معنای دیگری پیدا كرد. در مدارس چین، برخلاف مدارس ما "زنگ تفریح" وجود ندارد. زیرا تنها هدف از زنگ تفریح برای بچه ها در كشورهای ما این است كه به آنها شانس نفس راحت كشیدن بعد از ساعتها انضباط خسته كننده و احمقانه داده شود.

بازیها و معنای آنها
وقتی شما به تماشای بازی بچه ها می نشینید خیلی چیزها از مناسبات اجتماعی نوین دستتان می آید. ما با بعضی از بچه های "نان كین" درباره بازیهایشان مفصلا گفتگو كردیم. "آن" از آنها پرسید كدامیك از بازیها بطور سنتی فقط مخصوص پسرها بوده است؟
این سئوال آنها را گیج كرد. مگر میشود بازی باشد كه دخترها را بتوان از آن محروم كرد؟ آنها واقعاً این مسئله را درك نمی كردند. آنها گفتند: "بازی كردن اغلب یك هدف مفید دارد. وقتی كه ما برای قدم زدن به خارج شهر میرویم، این فرصت را می یابیم كه دانش خود درباره گیاهان طبی را به عمل بگذاریم. ما این گیاهان را جمع می كنیم و به درمانگاه محله میبریم. در زمانهای دیگر مثلا در دوره برداشت محصول، ما برای قدم زدن به همان جاده هایی میرویم كه بریگادها برای رفتن به مزارع از آنها استفاده میكنند. ما دانه های برنج یا محصولات دیگری كه از گاریها بروی جاده ریخته جمع میكنیم و آنرا بدست دهقانها میرسانیم." برای ما سخت بود كه بتوانیم مرز تمایزی بین تعریف بچه ها از كار و بازی در فعالیت های فوق برنامه شان ترسیم كنیم. واژه ها معانی سنتی خود را از دست داده اند. وقتی در این مورد فكر میكنیم، چیزی عمیقاً ناراحت كننده درباره بازیهای بچه های خودمان را احساس میكنیم. این بازتابی از جهانی است كه در آن بسر میبریم، و در عین حال تلاشی است برای فرار از این جهان. ما در بازی دختربچه های چینی و دوستانشان با این مكالمات روبرو نمیشویم كه : "ما عروسی خواهیم كرد. تو خسته از كار به خانه می آیی و من برایت غذا می پزم و بچه ها را می خوابانم." ("ادیت" به من گفت كه این حرفها را از زبان دختر كوچكش هنگام صحبت با برادر كوچكترش شنیده است.
) در چین مكالمات احتمالا اینگونه است: "بارانهای سیل آسا آب بندها را شكسته است. خطر این وجود دارد كه سیل محصولات را ببرد. ما باید آب بندها را تعمیر كنیم ..." یا اینكه "جنگ خلق در مناطق روستایی را تمرین كنیم. تسخیر یك تپه و حفاظت از آن را بیاموزیم.
"میتوان بین بازی های بچه ها و هنر آنها تشابهی دید. هر دوی اینها بازتابی از جامعه بوده و بنوبه خود بر آن تاثیر میگذارند. در جامعه سرمایه داری، برای توده ها، عملكرد بازیها همانند عملكرد هنر است: یعنی از یكسو یك راه فرار است و از سوی دیگر یك تقویت كننده ایدئولوژی مسلط. بچه ها در چین نیز بازیهایی دارند كه آینه فرهنگ آنهاست. اما آنها وانمود نمی كنند كه دارند نقش "بزرگترها" را بازی میكنند. آنها تلاش نمی كنند كه در دنیای تصورات خود از شرایط كودكی شان فرار كنند. آنها نیازی به این كار ندارند زیرا چین دنیای آنها هم هست. زیرا آنها را از هیچ جنبه از واقعیت اجتماعی جدا نكرده اند. نگهداری جمعی بچه ها به خودی خود به ظهور یك ایدئولوژی متفاوت در میان بچه ها نمی انجامد. نگهداری جمعی بچه ها همچنین باید آنها را در جامعه ای كه در آن به سر میبرند ادغام كند. مبارزه علیه فردگرایی و منافع خصوصی برای بچه هایی كه در یك جامعه مبتنی بر منافع خصوصی و فردگرایی زندگی میكنند، هیچ معنایی ندارد. اگر "جین هوا" ی كوچولو و "تسه تان" كوچك بر سر یك ماشین اسباب بازی دعوا نمی كنند، بدان علت است كه هرگز ندیده اند والدینشان از صبح تا شب جان بكنند كه برای خود ماشینی دست و پا كنند.
یك هدف دیگر از كاخهای بچه ها این بوده كه ارتباطات جدیدی بین شاگردان مدارس مختلف بوجود بیاورد و بچه ها را قادر سازد كه مدرسه را با نواحی بیرون از مدرسه مرتبط كنند. بطور خاص این كاخها به آنها اجازه میدهد كه درباره چیزهایی مطالعه كنند كه در مدرسه مورد مطالعه قرار نمی گیرد. بچه هایی كه در كلاسهای مجسمه سازان تكنیكهای مدل سازی را می آموزند، به نوبه خود این فنون را به شاگردان دیگر خواهند آموخت. عین این مسئله در مورد آواز خوانی، رقص، نوازندگی، طراحی و غیره نیز صادق است. شما هرچه یادگرفته اید را به دیگران می آموزید حتی اگر كاملا خبره نشده باشید، و این یك اصل عمومی است. كاخ بچه ها فقط یك مركز تفریحی نیست. بلكه به بچه های مدارس مختلف اجازه میدهد كه در یك مكان با هم ملاقات كنند و این فرصت را فراهم میكند كه غیر از دوستان هم مدرسه ای خود با بچه های دیگر آشنا شوند. این یك عامل مهم در گسترش تماسها و ارتباطات اجتماعی است. بچه ها تشویق میشوند كه نوعی "حلقه رابط" بین تدریس در بیرون مدرسه و درون مدرسه باشند. در "نان كین" شنیدیم كه این مسئله چقدر برای بچه ها اهمیت دارد. مثلا دختر كوچكی از عموی خود نواختن آكاردئون را آموخت. سپس فنونی را كه آموخته بود به همشاگردیهایش یاد داد. عمویش آكاردئون خود را به او قرض داد تا به مدرسه ببرد و بچه های دیگر هم بتوانند تحت هدایت او به تمرین بپردازند.

والدین، بچه ها و مدرسه
حلقه های بسیار بیشتری بین مدرسه و جامعه وجود دارد. در مدرسه ای در "نان كین" ما با پدر یكی از شاگردان ملاقات كردیم. بحث مفصلی با او بر سر نقش والدین، درون و بیرون مدرسه انجام شد. او گفت : "به عقیده من، والدین نقشی درجه دوم اما بسیار مهم در آموزش بازی میكنند. آنها در انتقاد از نظام آموزشی كهن شركت میكنند. زمانی كه برنامه درسی جدید مدارس در "نان كین" ارائه شد، ما جلسات متعددی با آموزگاران و نمایندگانی از تیم كارگری مدرسه داشتیم تا در مورد چگونگی اجرای این برنامه تصمیم گیری كنیم. برای والدین مهم است كه محتوای ایدئولوژیك آموزش بچه ها را بفهمند و با آن آشنا باشند. این امر ما را قادر میسازد كه در آموزش آنها همكاری كنیم. بدون شك شما میدانید كه هر واحد تولیدی و هر كارگاه در چین، روزهای تعطیل متفاوت دارد. حالا معلمان از والدین میخواهند كه هر چند وقت یكبار در روزهای تعطیلشان به مدرسه بیایند. ما سر كلاسها حاضر میشویم تا رفتار بچه ها در كلاس را از نزدیك ببینیم. ما ارتباط مداومی با آموزگاران داریم. آنها نیز بنوبه خود به دیدار خانواده شاگرد میروند. والدین كه از بچه خود شناخت خوبی دارند میتوانند با معلم همكاری كنند تا به رفع مشكلات بچه كمك كند. این همكاری، امری بسیار مهم است. والدین هر ترم سه بار در مورد چگونگی پیشبرد كار مدرسه، در مورد مشكلاتی كه ممكن است سر بلند كند، یا كارهائی كه باید انجام شود، به بحث میپردازند. اما آموزگاران مسائل را عمدتاً همراه با خود شاگردان و تیم كارگران حل میكنند.
"جنبه دیگر آموزش والدین، آموزش از طریق نمونه سازی است. والدین برای تربیت بچه ها، باید مداوماً خود تجدید آموزش ببینند، از اشتباهات خود انتقاد كنند و قبول كنند كه بچه ها میتوانند به آنها چیزهایی بیاموزند. این روند محدود به خانواده نمی شود بلكه بخشی از یك نیاز عمومی تر برای پیوند دادن گفتار و كردار، تئوری و پراتیك است. این مسئله ما را بیاد خاطره ای انداخت كه آموزگار یك گروه از بچه های سه ساله كودكستانی برایمان تعریف كرد: ((یك روز بعد از ظهر هنگام ساعت استراحت بچه های كوچك، من از فرصت استفاده كرده و مشغول گپ زدن با یكی دیگر از آموزگاران شدم. چند بچه یك هیئت نمایندگی تشكیل دادند و به من تذكر دادند كه مخل استراحت آنها شده ام. آنها میگفتند كه معلوم نیست چرا خودشان باید ساكت باشند؟ بعقیده آنها مقررات سكوت شامل همگان میشود!" این آموزگار اضافه كرد: "قبل از آن همكارانم معمولا سر به سر میگذاشتند و به شوخی میگفتند خوش به حالت. كار راحتی داری  چون سر و كارت با بچه های كوچك است. مثل ما نیستی كه مدام به ما انتقاد كنند!" خیلی خوشحال بودم كه میتوانستم اشتباه بودن این افكار را به آنها ثابت كنم.))
عملكرد آموزشی خانواده دیگر بهانه ای برای دیكتاتوری والدین نمی باشد. آموزش سوسیالیستی، مبارزه ای علیه ایدئولوژی بورژوایی است و خانواده (بطور منفرد و در كلیت خود) در این مبارزه سهم میگیرد. مادری به ما گفت: "من مطالعه یكی از آثار ماركس را آغاز كردم اما كاری بسیار دشوار بود و باعث دلسردی من شد. داشتم جا میزدم و فكر میكردم كه این كار، كار من نیست و با این سن و سال دیگر توانایی مطالعه جدی را ندارم. دخترم متوجه دلسردی من شد و به تقویت روحیه من پرداخت و گفت كه در این كار یاری ام خواهد كرد. حالا ما هفته ای دوبار با هم مطالعه میكنیم. به كمك دخترم توانسته ام سطح آموزش خود را ارتقاء دهم. این احساس برایم بسیار ارزشمند است."
قدرت به دست بچه های چین
اینكه به بچه ها اجازه داده می شود خود به تعلیم دهنده تبدیل شوند فقط بدین معنا نیست كه آنها می توانند از والدینشان انتقاد كنند؛ بلكه شامل به رسمیت شناختن نقش سیاسی افراد جوان هم هست. و چه چیزی بهتر از شركت عملی بچه ها در امر رهبری میتواند گواه چنین به رسمیت شناختنی باشد؟ كمیته های انقلابی كه مدارس ابتدائی را اداره میكنند، نمایندگان آموزگاران، اعضای تیم كارگران و شاگردان مدرسه هستند كه توسط خود بچه ها انتخاب شده اند. این نمایندگان در تمام وظایف اداری كمیته انقلابی سهم میگیرند.
خصلت رابطه بین آموزگاران و شاگردان نیز نشانگر اهمیتی است كه برای مسئولیت بچه ها قائل میشوند. این مسئله را میتوان روشن تر از هر جا در اصلاحاتی كه در زمینه كنترل دانش انجام شده، دید. در گام اول روش "حمله غافلگیر كننده" كاملا كنار گذاشته شده و دیگر آموزگار سعی نمی كنند شاگردان را به دام اندازد. نمره، حكم نهائی نیست و بین شاگردان و آموزگاران بر سر آن بحث میشود. شاگردان غالباً میتوانند در هنگام امتحان از كتابها و یادداشتهای خود استفاده كنند. آنها معمولا سئوالات را از پیش میدانند. امتحان صحنه ایست كه دانش آموز طی آن به فكر كردن و درك كردن می پردازد. یعنی امتحان یك آزمون حافظه نیست. مهمتر از همه اینكه، امتحانات دو هدف را دنبال میكنند: هم میزان دانش بچه ها و هم كیفیت تدریس آموزگاران را محك میزنند. آموزگاران و شاگردان هر چند وقت یكبار پیشرفت كار یكدیگر را مورد ارزیابی قرار میدهند و در جلسات منظم كلاس درس به انتقاد از یكدیگر می پردازند. اگر آموزگاری مرتكب اشتباهی شود، باید در حضور همگان آنرا بر زبان آورد. اگر شاگردان با این برخورد آموزگار قانع نشدند و او بر اشتباهاتش اصرار ورزید، آنها میتوانند از كمیته انقلابی مدرسه بخواهند كه وارد ماجرا شده و به تحقیق پرداخته و اقدامات ضروری را اتخاذ كند. یك زن آموزگار به ما گفت: "این نحوه كار، یك نوآوری نسبتاً جدید است و ما هنوز با چنین مواردی برخورد نكرده ایم. جلسات كلاس هر سه ماه یكبار تشكیل میشود، اما بچه ها مسلماً میتوانند انتقادات و نظرات خود را اگر لازم بود در كلاس به معلم ارائه دهند. و اگر احساس كردند كه اشتباهی جدی رخ داده است، میتوانند خواهان برگزاری یك نشست عمومی پیش از موعد شوند. تیم كارگران نشستهای عمومی را فرا میخواند و با ارائه موضع طبقاتی به ما در حل مسائل كمك میكند."
آیا معنای این حرفها این است كه مدارس را شاگردان اداره میكنند؟ چنین دركی جداً اشتباه است. در سیاست آموزشی چین هیچ نشانه ای از عوامفریبی بچگانه وجود ندارد. به سادگی میتوان این را فهمید. از آنجا كه بچه ها هنوز تجربه محدودی دارند، واضح است كه هنوز یك دید همه جانبه از جامعه كسب نكرده اند. این حائز اهمیت حیاتی است كه هرچه زودتر تجربه آنان را در همه زمینه ها گسترش دهند و دقیقاً شناخت آنان را تكامل بخشند. درك كامل این نكته اساسی حائز اهمیت است. آموزش نسل جوان همیشه در خدمت منافع طبقه ایست كه آنان را آموزش میدهد ـ خواه پرولتاریا، خواه بورژوازی. با وجود این، از بچه ها خواسته میشود كه مسئولیت سیاسی به دوش بگیرند و نه فقط به آنان حق صحبت (منجمله حق انتقاد از آموزگاران و والدین) داده میشود، بلكه آنان تشویق می شوند كه روش قضاوت انتقادی را یاد بگیرند. مائو میگوید: "یك كمونیست وظیفه دارد از خود بپرسد چرا؟" میگویند: "بچه ها باید در رهبری شركت كنند" اما این را هم میگویند كه: "قدرت در دست طبقه كارگر است و این طبقه است كه بچه ها را آموزش میدهد!" این حرفها برخلاف ظاهرشان متناقض نیستند. بدون شك این مسئله همه چیز را روشن میكند. نكته اینجاست كه بعلت  كنترل آموزش توسط پرولتاریاست كه بچه های چین از آن نوع حقوق و قدرتی برخوردارند كه ما هیچگاه نداشتیم و بچه هایمان هم ندارند. ما با نقل به معنی از مائو میتوانیم بگوییم: "امپریالیسم شیوه های آموزشی خود را دارد و ما شیوه های آموزشی خودمان را. و این دو راه متضاد، عملكرد اهداف نهائی متضادی هستند." اجازه دخالتگری به بچه ها در امور خودشان صرفاً یكی از طرقی است كه پرولتاریا میتواند قدرتش را از آن طریق اعمال كند.
از آنجا كه حقیقت ضرورتاً در جانب پرولتاریاست، پرولتاریا هیچ ترسی ندارد از اینكه بچه ها مداوما تئوری های كتابهای درسی و حرفهای آموزگارانشان را با واقعیات بسنجند. از چنین تقابلاتی استقبال هم میشود. خواه آنچه آموزگاران، كتابها و حزب میگویند با واقعیت منطبق باشد، خواه واقعیت نشان دهد كه آنها اشتباه میكنند. در مورد اول تجربه بچه ها به آنها اجازه میدهد تا شناخت حقیقتاً علمی را عمیقتر جذب كنند و دیدگاه پرولتری كه به آنها آموخته میشود را خود بكار بندند. در مورد دوم: "متشكریم بچه ها، تئوری كه به شما آموخته شده یك دیدگاه پرولتری نیست و شما در رد آن محق هستید.
" فقط یك لحظه تصورش را بكنید كه مدارس كشورهای ما مطابق با مدل پرولتری چین اداره شود. بچه ها بطور گسترده وارد جامعه خواهند شد تا در مورد زاغه ها، خانه های
 مسكونی ارزان قیمت و اقامتگاههای خصوصی تحقیق كنند. آنها از كارخانه ها بازدید میكنند تا با كادر مدیریت، سرپرستها و كارگران و حتی با نگهبانانی كه در جیبشان اسلحه حمل میكنند صحبت كنند. كارگران به كلاس درس خواهند آمد تا برداشت خود از آخرین اعتصاب گسترده را بیان كنند. یك كارگر مهاجر از تجارب و نظراتش درباره استعمار صحبت خواهد كرد. بچه ها سازماندهی خواهند شد و عقایدشان را آزادانه بیان خواهند كرد. در خاتمه هر درس، آنها ممكن  است آموزگار را حسابی مورد انتقاد قرار دهند. با این حساب چه بر سر احترام مطلق نسبت به آموزگاران و انضباط خواهد آمد؟ چه جایی برای مدرسه سرمایه داری باقی خواهد ماند؟ جامعه باید به كلاس درس تبدیل شود! اما هر طبقه ای به چنین تحولاتی راه نمی دهد. ماركس نشان داد كه ایدئولوژی بورژوایی یك بازتاب واژگونه و مرموز از واقعیت است، درحالیكه ایدئولوژی پرولتاریا یك ایدئولوژی علمی است و بنابراین واقعاً اثبات كردنی است. اگر این حقیقت دارد كه بورژوازی ایدئولوژی خود را در مدارس این كشورها اشاعه میدهد (همانطور كه پرولتاریا در مدارس خود این كار را میكند) آنوقت میتوانیم دریابیم كه چرا تضاد كنونی، یك تضاد مطلقاً ذهنی است و از واقعیت عینی سرچشمه نمی گیرد.

یك جنبه از استقلال فرزندان
این نوع جدید آموزش و پرورش بناگزیر باعث سست شدن بندهای محكمی كه فرزند را در موقعیت وابستگی به والدین و آموزگاران (اگرچه به اشكال مختلف) قرار میدهد، میشود. اعمال آتوریته والدین در كشورهای سرمایه داری بواسطه مسئولیتی كه خانواده به لحاظ مادی در تامین رشد و پرورش نسل جوان دارد، تسهیل میشود. این مسئولیت به تنهایی و بطور عمیق برای تحكیم آتوریته پدر كافی است و موارد معدودی است كه لزوم مداخله قانون پیش می آید. بنابراین همه حرفها در مورد رهایی فرزندان تا زمانی كه نفهمیم اتكاء مادی حتی بر یك نفر، امكان استقلال را نفی میكند، بی معنا خواهد بود. فرزندی كه كاملا از استقلال محروم شده، فقط میتواند از بین والدین و خیابان (با همه مخاطرات و اجباراتش) یكی را انتخاب كند. این وضعیت معمولا مورد انتقاد واقع نمیشود، زیرا بنظر كاملا طبیعی می آید: چطور ممكن است كه بچه ها حامی خودشان باشند؟ راه حل این نیست كه بچه ها را به مزدبگیر تبدیل كنیم. در چین نیز والدین مسئولیت مادی فرزندانشان را بعهده دارند، اما این مسئولیت منحصراً به دوش آنها نیست. این یك تفاوت بسیار مهم است.
مراكز جوانان نظیر كاخ بچه ها در شانگهای كه قبلا از آن صحبت كردم، مجانی هستند. تماشای مسابقات ورزشی، فیلم و تآتر همگی برای بچه مدرسه ای ها مجانی هستند: همه بچه ها (منظور همه آنهاست و نه فقط كسانی كه جایزه گرفته اند) اجازه دارند بدون پرداخت پول وارد شوند یا اینكه مدرسه برای آنها بلیط تهیه میكند. اگر بچه ها در كمونهای خلق به سر ببرند، مسئولیت این كار بعهده بریگاد است. اجتماعی كردن كار خانگی بدین معناست كه بچه ها نباید هر كجا و هر زمان برای نیازهای روزمره خود به مادران وابسته باشند. خلاصه آنكه، والدین به پشتیبانی ازفرزندانشان ادامه میدهند و در عین حال كل جامعه نیز سهم بزرگی از مسئولیت را به دوش میگیرد. فرزندانی كه مجبور نیستند بخاطر منابع مالی محدود والدین خود تحصیلات یا فعالیت های فرهنگی و تفریحی و ورزشی خود را محدود كنند، حقیقتاً میتوانند مستقل باشند.

انتقال دانش، انتقال یك موضع طبقاتی است
مردم چین میگویند كه قبل از انقلاب فرهنگی مدارس آنها طبق مدل روسی سازماندهی شده بود كه آن نیز كپی مدارس سرمایه داری بود. در آن مدارس نمره، تنبیه، جایزه، سختگیری و آتوریته آموزگاران وجود داشت (همان زرادخانه ای كه دم و دستگاه آموزش كلاسیك را سر پا نگه میدارد.) اما از آنجا كه مردم شروع به سرنگون كردن مناسبات اجتماعی در برخی عرصه ها كرده بودند، از آنجا كه پرولتاریا قدرت طبقات استثمارگر كهن را سرنگون كرده بود، از آنجا كه ارزشهای معنوی جدید مبتنی بر كلكتیویسم پدیدار گشته بود، نظام آموزشی در تضاد آشكار با انقلاب قرار داشت. هر جا كه نیروهای انقلابی كنترل
 امور را محكم در دست داشتند، مخالفت در زمینه كار مدارس بیشتر بود. تا آنجا كه برخی اوقات كارگران و دهقانان خود به ایجاد مدارس جدید می پرداختند تا تحت كنترل توده ها باشد.
نخستین مرحله انتقاد از نظام آموزشی كهن، برملا كردن خصلت طبقاتی آن بود. مطبوعات محلی و سراسری آن زمان پر بود از مقالاتی در رد این تز كلاسیك بورژوایی كه آموزش را صرفاً ابزاری غیر جانبدار، برای انتقال دانش غیر جانبدار، می دید. در این مقالات موضع مائو چنین ابراز شده بود كه: "آموزش همواره پاسخی به نیاز یك طبقه برای تقویت خود است. پرولتاریا در پی متحول كردن جهان بر مبنای جهانبینی خویش است و بورژوازی نیز به همچنین. در این زمینه، تكلیف این مسئله كه بالاخره سوسیالیسم پیروز خواهد شد یا سرمایه داری، هنوز واقعاً حل نشده است." و بنابراین این نظریه رواج یافت كه شیوه های آموزشی را نباید صرفاً ابزار انتقال دانش حقیقی عام به بچه ها دانست؛ ابزاری كه تفاوتشان با یكدیگر، در درجه كارائی آنهاست. بلكه در واقع، ابزار سیاسی و ایدئولوژیك یك طبقه بوده و ایده هائی كه به نفع آن طبقه است را به صلاح كل جامعه می داند و مورد تائید قرار میدهد. مائو میگوید: "همواره، در مدارس همه فعالیتها با هدف متحول كردن ایدئولوژی دانش آموزان انجام گرفته است." ایده هایی كه توسط برده داران اشاعه می یافت توجیه گر بردگی بود. ایده های بورژوایی توجیه گر سرمایه داریست. ایده هایی كه توسط پرولتاریا اشاعه می یابد با این هدف طراحی شده كه ایدئولوژی نسل جوان در راستای ارزشهای انقلابی باشد. این مسئله نمی گذارد كه پرولتاریا در مدارس همان شیوه های بورژوایی را مورد استفاده قرار دهد. پرولتاریا صرفا با مطالعه آكادمیك چند كتاب ماركسیستی (حتی اگر آثار مائوتسه دون باشد) بجای چند كتاب درسی تاریخی بورژوایی، نمی تواند افراد را برای پیشبرد امر انقلاب تربیت كند.
اگر پرولتاریا باید نسل جوان را آموزش دهد، حداقل باید مجاز باشد كه نقشی فعال در عرصه آموزش بازی كند. نقش خـود را در رهبری سیاسی و ایدئولوژیك بازی كرده و تجربه ضروری را در این حیطه كسب نماید. تاكنون اعضای طبقه پرولتاریا معمولا فقط بعنوان شاگرد به مدرسه رفته اند و نه بعنوان آموزگار. البته فرزندان طبقه كارگر گاه در كشورهای سرمایه داری به آموزگار تبدیل شده اند. اما آنوقت دیگر پرولتر نبوده اند. از آنجا كه نظام آموزشی همچنان تحت كنترل بورژوازی بود، آنها صرفاً به چرخ دنده های دستگاه بورژوایی تبدیل میشدند. مسئله "پرولتریزه كردن" متقاضیان شغل آموزگاری به هیچ وجه مطرح نبوده، هرچند این یك گام ضروری است كه باید برداشته شود. مسئله این است كه طبقه كارگر كه درگیر مبارزه انقلابی كنونی است، باید نظام آموزشی موجود را سرنگون كرده و كنترل عرصه آموزش را بدست گیرد. برای چنین كاری بود كه طی تابستان 1968 در چین گروههای كارگران كه توسط همكارانشان انتخاب شده بودند به مدارس میرفتند تا در عرصه آموزش ابتدائی و متوسطه قدرت را بدست گیرند.(3)
در مدرسه ابتدائی "نان كین"، یك زن آموزگار با ما در مورد دیدار یكی از این تیمها از مدرسه شان صحبت كرد:((پاییز 1968 بود. چند كارخانه محل، تعدادی كارگر را برای كمك به انقلابی كردن تدریس برگزیدند. آموزگاران مركز تضاد بودند. در مدارس قدرت در دست آنها بود، آنها حاكم مطلق بودند، اما آنها چه كسانی بودند؟ اكثریت آموزگاران خاستگاه كارگری داشتند، اما این امر الزاماً آنان را متخصص در نوع نوین آموزش نمی كرد. سوال آزار دهنده این بود كه، "ما با توده ها چه پیوندهایی را حفظ كرده ایم؟"
در واقع ما از مسائل مربوط به توده ها دور افتاده بودیم. هدف ما فقط این بود كه تضمین كنیم شاگردان برنامه درسی را به پیش ببرند و امتحاناتشان را بگذرانند. اما از خود نمی پرسیدیم كه آنچه به شاگردان آموخته ایم بدرد انقلاب میخورد یا نه. این حال و هوا، شاگردان را تشویق میكرد كه برده كتاب بار بیایند. آنها درس میخواندند تا نمره بهتر بگیرند، در امتحانات قبول شوند و سال جدید به كلاس بالاتر روند. آنها نسبت به امور سیاسی، جامعه و بقیه دنیا بی تفاوت میشدند.))
در اینجا یك پسر كوچك صحبت آموزگار را قطع كرد و چنین گفت: "قبل از انقلاب فرهنگی اگر مادرم به برادرم میگفت غذا درست كند یا مواظب ما باشد چون میخواهد برای كار با رفقای دیگرش بیرون برود، او جواب میداد، اینها كار من نیست. من باید تكالیف مدرسه ام
را انجام دهم. اگر اینها را ننویسم نمره بد می گیرم. مادرم همیشه عصبانی میشد و میگفت این چه مدرسه ایست كه بچه ها را خودخواه بار می آورد و هیچ توجهی به منافع جمع ندارد؟"
آموزگار چنین جمعبندی كرد: ((ماجرای "لی" كوچك نشان میدهد كه نیازهای توده ها را نقطه عزیمت خود قرار نمی دادیم. ما به بهانه انتقال دانش ناب روشنفكرانه، در واقع یك ایدئولوژی ارتجاعی را ارائه میدادیم. ما چگونه میتوانستیم ادعای تعلیم نسل نوین انقلابیون را داشته باشیم در حالیكه تماس آنها با انقلاب را قطع میكردیم؟))
آموزگاران چینی می گویند نظام آموزشی كهنه نادرست بود و به توده ها خدمت نمی كرد. آنها می گویند نظام آموزشی كهن، تئوری و پراتیك را پیوند نمی داد و بالنتیجه نمی توانست نسل جوان را طوری تعلیم دهد كه مجهز به ابزار انتقاد ماتریالیستی شوند. بدین ترتیب جوانان نمی توانستند دست به انقلابی آگاهانه در همه عرصه های زندگی بزنند و نمی توانستند منافع اساسی خلق را برآورده كنند. 


شیوه های جدید تدریس و خصلت طبقاتی آنها
در مدرسه "نان كین" ما احتمالا روشنترین و مشخص ترین نمونه های ارتباط بین تئوری و پراتیك، تدریس و كار یدی، مدرسه و جامعه، و شاگرد و معلم با توده ها را دیدیم. در آنجا همانند سایر مدارس، پسران و دختران 7 تا 12 ساله تجربه مهمی را از سر می گذراندند. رهبر كمیته انقلابی توضیح داد كه نظام تدریس جدید كه از زمان انقلاب فرهنگی درست شد، هنوز در یك مرحله تجربی است و پروسه مبارزه ـ انتقاد ـ اصلاح هنوز در حال تكوین است. برای مثال در اواخر 1971 هنوز یك برنامه آموزشی سراسری برای مدارس ابتدائی وجود نداشت.
طی انقلاب فرهنگی، كمیته های متعدد انقلابی در مدارس "نان كین" برنامه ای موقتی را روی كاغذ آورده و بر پایه انتقاد از نظام آموزشی كهنه (انتقادی كه توسط یك جنبش گسترده شاگردان، معلمان، والدین و تیمهای كارگران فرموله شده بود) به تهیه كتب درسی پرداختند. رهبر كمیته به ما گفت كه در مورد برقراری یك برنامه درسی سراسری و استفاده از همان كتابها در همه مدارس تصمیم گیری نشده است. این مسئله ای بود كه بعداً باید مورد توجه قرار میگرفت. مهمترین مسائل در آن موقع برای شمار بزرگی از مردم و در درجه اول برای آموزگاران این بود كه در تهیه یك برنامه آموزشی نوین بر طبق رهنمودهای سیاسی ارائه شده طی انقلاب فرهنگی با هم همكاری كنند و تضمین كنند كه همه فارغ التحصیلان در یك سطح آموزشی سراسری یكسان قرار داشته باشند.
برنامه درسی در حال حاضر پنج عرصه را در بر میگیرد: امور سیاسی، ادبیات، ریاضیات، ورزش و هنر (طراحی و آواز خوانی). در كلاسهای دوساله آخر، دو موضوع درسی جدید اضافه شده است: زبانهای خارجی (معمولا انگلیسی یا روسی) و علوم طبیعی. یك كلاس مشخصاً به مسائل سیاسی اختصاص یافته است اما سایر موضوعات نیز مبنای سیاسی دارد. برای نمونه، درسهای مربوط به چین در عین حال تاریخ انقلاب چین هم هست. یا وقتی كه بچه ها دستور زبان میخوانند، از متونی استفاده میشود كه مربوط به كمون پاریس یا جنگ ضد ژاپنی است.
مطبوعات كشور نیز نقش مهمی بازی میكنند و بعنوان متون آموزشی مدارس مورد استفاده قرار میگیرند. همین برخورد در آموزش ریاضیات نیز مشهود است. بچه ها یاد میگیرند كه خودشان مسئله طرح كنند. برای این كار از موضوعات واقعی كه در زندگی واقعی با آن روبرو هستند شروع میكنند. سئوالات مسخره و غیر واقعی از قبیل آنچه ما در مورد "وان حمامی كه نشت میكند و میزان نشت آب" را اگر در چین مطرح كنیم، با این سئوال بچه ها روبرو میشویم كه: "چرا باید بگذاریم وان نشت كند؟ چرا تعمیرش نكنیم؟" هنگامی كه بچه ها زمان مورد نیاز برای آبیاری فلان مزرعه توسط حجم معینی از آب كه هر دقیقه از منبع معینی تامین میشود و از كانالهای آبیاری میگذرد را محاسبه میكنند، به محاسبه كاهش زمان مورد نیاز در صورت استفاده از یك پروانه برای افزایش شدت جریان آب نیز می پردازند.
از یكی از بچه ها پرسیدم كه آیا هیچگاه شده با سیاستهای حكومت توافق نداشته باشد؟ و اگر اینطور بوده چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی سئوال من برای بچه ها ترجمه شد همگی خندیدند. یك پسر بچه دهساله جواب داد: "مسلم است كه بعضی اوقات ما توافق نداریم. میخواهید یك مثال برایتان بزنم؟ همین چند وقت پیش ما با دیدار نیكسون موافق نبودیم. مثلا خودم فكر میكردم كه نباید اجازه داد نماینده رهبری امپریالیسم آمریكا به دیدار از كشور سوسیالیستی ما بیاید. معلم ما پیشنهاد كرد كه باید در بین بچه های بقیه كلاسها، خانواده های ما و كارگران دیگر مقداری تحقیق كنیم تا ببینیم عقیده عمومی چیست؟ بعلاوه او پیشنهاد داد كه باید اوضاع جهانی را عمیقتر مورد بررسی قرار دهیم و مسئله مورد بحث را در چارچوب آن بگذاریم. بنابراین ما بخش زیادی از وقت آزاد خود را در خانه و نیز طی نشستهای عمومی محله به بحث بر سر این موضوع پرداختیم. درك این مسئله، زمان و مطالعه جدی لازم داشت. حالا با آمدن نیكسون موافقم.
" ما از او پرسیدیم: "میتوانی بگویی كه این دیدار را چگونه توجیه میكنی؟"
او جواب داد: "بله. باید یك چیز را بفهمید. این ما نبودیم كه رابطه با ایالات متحده را رد میكردیم. ما همیشه آماده برقراری مناسبات با همه كشورها بر یك مبنای درست هستیم. اما حكومت ایالات متحده كه امیدوار بود انقلاب ما شكست بخورد علیه چین، تحریم اقتصادی و سیاسی اعمال میكرد. ایالات متحده به دلایل نظامی یك استان چین یعنی تایوان را گرفت و چیان كایچك را سر كار گذاشت و او را "نماینده واقعی چین" خواند. آنها در سازمان ملل به تایوان یك كرسی دادند و موجودیت چین را نفی كردند. خب حالا نیكسون شخصاً به دیدار از كشوری می آید كه از نقشه جهان آنرا حذف كرده بودند. این آغاز یك پیروزی است! و این عمدتاً برخاسته از شكستهایی است كه خلقهای آسیا بر ایالات متحده وارد كرده اند و آنها را مجبور كرده اند در رفتار خود با چین تجدید نظر كنند. ما كاملا متوجه این نكته هستیم كه برای سرنگونی سیاستهای ارتجاعی آمریكا باید به خلق كشور اتكاء كرد. برقراری مناسبات با ایالات متحده مبادله متقابل و شناخت متقابل مردم دو كشور را تشویق خواهد كرد.
مرتجعین جهان به چین بهتان میزنند و میخواهند به مردم بقبولانند كه چین به جنگ با سایر كشورها می پردازد تا نظام سیاسی خود را به آنها تحمیل كند. رد كردن دیدار نیكسون میتواند ما را از ابزار نفی این بهتان ها محروم كند. بدون شك برخی افراد نیز از ملاقات نیكسون استفاده خواهند كرد تا ادعا كنند حكومت ما در برخورد به مبارزات سایر خلقها یا پشتیبانی از آنها میتواند سیاستش را تعدیل كند. اما حمایت چین از مبارزات انقلابی جهان به خاطر این نبود كه برخی از دولتها حكومت چین را به رسمیت نمی شناختند. ما از این مبارزات انقلابی حمایت میكنیم زیرا حكومت ما یك دیكتاتوری پرولتاریاست و تاكیدی عظیم بر پرولتاریای بین المللی دارد. این واقعیت كه برخی حكومتها در حال حاضر در حال برقراری مجدد مناسبات با ما هستند، به هیچوجه موضع ما را تغییر نمی دهد. بهترین روش برای اثبات بی شبهه این امر، توافق با دیدار نیكسون در زمانی است كه خودش تقاضای ملاقات كرده است. ملتها با دیدن واقعیت در مورد رفتار ما قضاوت خواهند كرد و این بهترین گواه خواهد بود. به همین علت است كه من از دیدار نیكسون خوشحالم.
""جنی" از معلم خواست كه اصول راهنمای كلاسهای سیاسی را تشریح كند. او پاسخ داد: "ما همه كوشش خود را بكار میبریم كه مسئله را همه جانبه ارائه دهیم تا بچه ها بتوانند شناخت عمیقتری از آن بدست آورند. ما باید بچه ها و خودمان را به ابزار تحلیل و انتقاد ماتریالیستی مسلح كنیم. ما باید تضمین كنیم كسانی كه عقاید مخالفی دارند یا مردد هستند بتوانند شك و شبهه ها و انتقاداتشان را ابراز كنند؛ حتی اگر یك اقلیت بسیار كوچك را تشكیل دهند و حتی اگر انتقاداتشان كاملا اشتباه باشد. این كار شاگردان را قادر میسازد كه از نقطه نظرات اشتباه انتقاد كنند. این برای همگان كار سازنده ایست. ما باید فكر كردن را یاد بگیریم. ما نمی خواهیم به نسل جوان،آن اطاعت و سربراهی كه "لیو شائوچی" موعظه میكرد را القاء كنیم. انقلاب نیازمند شوروشوق و پشتیبانی عمیق است و نه صرفاً یك اعلام رضایت صوری. مبارزه طبقاتی همه جا هست و نمی توان از آن فرار كرد. مهم این است كه به بچه ها بیاموزیم كه این مبارزه را آگاهانه پیش ببرند."
تاریخ از زبان سازندگان آن
ما در یك كلاس درس تاریخ مبارزه طبقاتی حضور یافتیم. پدر بزرگ یكی از شاگردان به آنجا آمده بود تا به 52 بچه، داستان كودكی و نوجوانی خود در چین دیروز را بگوید. چند دقیقه ای میشد كه پیرمرد داستانش را آغاز كرده بود كه به كلاس رسیدیم. اگرچه دیدار ما از مدرسه نسبتاً باعث كنجكاوی شده بود اما به هنگام ورودمان به كلاس هیچكدام از شاگردان حركتی نكرد. حتی نگاه دزدكی هم به ما نینداختند. آنها كاملا جذب حكایت پیرمرد شده بودند. هر كلمه اش را می چسبیدند و هر تجربه اش را می بلعیدند.
آیا چنین چیزی در غرب میتواند اتفاق بیفتد؟ آیا یك زحمتكش عادی با تحصیلات اندك میتواند به مدرسه بیاید تا تجارب و حكایت خود را بازگو كند و كلاس سراپا گوش باشد؟ او مرد نحیفی بود و بنظر می آمد رنجهای دهشتناكی را متحمل شده است. دستان پینه بسته اش نشان میداد كه یك كارگر یدی قدیمی است. هنگام صحبت حالت چهره اش بندرت تغییر میكرد و ملودرام ارائه نمیداد.  خیلی راحت آنجا ایستاده بود، اما وقار مطنطن سخنرانان حرفه ای را نداشت. وقتی كه از فقر خانواده خود و همه مردمی كه اسیر فئودالهای محلی بودند میگفت، صدایش بازگو كننده خشمش بود. به این فكر افتادم كه مردم را هرگز نمیتوان از شورش علیه ستمی كه بر آنها روا شده، حتی مدتهای مدید بعد از پایان گرفتن آن ستمها، باز داشت. این بدون شك میراثی ارزشمند است كه توسط نسل گذشته كه بدترین مصائب استثمار را از سر گذرانده و بپاخاسته و نظم كهنه را نابود كرده، منتقل می شود. این یك میراث انقلابی عظیم برای نسل جوان است.
اهمیتی كه انتقال درسهای گذشته برای آینده دارد را می شود از تلاش مداوم بورژوازی در گذشته و حال برای محروم كردن مردم از تاریخ مبارزات انقلابی، برای نمونه كمون پاریس، دریافت. چرا آنها می خواهند ما را از میراثمان محروم كنند؟ چون توده های ستمدیده به آسانی با مبارزات انقلابی گذشته، حتی مبارزاتی كه بسیار قبل انجام شده و ظاهراً در شرایطی كاملا متفاوت سربلند كرده، احساس همسویی میكنند.
"حكایت رنجهای گذشته" كه در زندگی فرهنگی روزمره چین نقش مهمی بازی میكند، حائز اهمیت بسیار است. این تاریخ چین است كه توسط خلق آن آفریده شده و از زبان آنها بازگو میشود؛ تاكید مستند بر این واقعیت است كه قضاوت در مورد خوب و بد به عهده مردم است. بعلاوه حق سازندگان تاریخ است كه آنرا برای جوانان بازگو كنند. و این مهمترین شیوه تبدیل تاریخ انقلاب و اساساً مسئله كسب قدرت توسط تهیدستان تحت رهبری طبقه كارگر به یك "فرهنگ ملی" است. فرهنگی كه میتواند به نسلهای جوان هویت ببخشد و به اخلاق معاصر آنها تبدیل شود.
شاگردان در "نان كین" برای ما نمایشی اجرا كردند. یكی از نمایشنامه ها را خودشان نوشته بودند. این نمایشنامه مبتنی بر حكایت یك زن دهقان پیر از زندگی گذشته اش بود. در یكی از صحنه ها، مادر (همان زن دهقان كه یك دختر بچه دهساله نقش او را ایفا میكرد) شاهد تصاحب فرزندش توسط اوباشان ارباب بود. زیرا نتوانسته بود مالیاتش را بپردازد. مادر با چنگ و دندان علیه اوباشان جنگید تا بچه اش را پس بگیرد. اوباشان با خشونت او را به زمین افكندند و او فریادی تكان دهنده سر داد. نخست گریه میكرد؛ اما سپس نومیدیش به خشم تبدیل شد. احساس خشم به تدریج بر او غلبه كرد، بر پا ایستاد، اشكهایش را پاك كرد، و استوار و خشن و شكست ناپذیر بر جای ایستاد. این برای ما بسیار موثرتر و ملموس تر از اپرایی بود كه در پكن دیده بودیم. بنظرمان آمد كه حتی اگر حكایت رنجها صرفاً بعنوان یك سنت فرهنگی مورد استفاده قرار گرفته، اما بچه ها در ارتباط با آن به چنان تعهد و شور و شوقی دست یافته اند كه آن را بخودی خود ارزشمند ساخته است. چه روش شكوهمندی برای گرفتن انتقام از بورژوازی بخاطر فرهنگی كه بر مردم تحمیل میكرد: فرهنگی كه مردم را نادان، بد ذات، وحشی و بره معرفی میكند.
آموزش مختلط بمعنای واقعی: دختران تیراندازی میكنند و پسران دوخت و دوز
آموزش مختلط صرفاً به معنی در كنار هم قرار دادن دختران و پسران نیست. بلكه به آن معناست كه باید به آنها چیزهای یكسانی آموخته شود و علوم خانگی یكی از مهمترین عرصه ها برای سنجش واقعیت یا سنجش آموزش متقابل است.
در اتحاد شوروی به راه افتادن ایدئولوژی بازگشت زنان به خانه كه بعد از 1936 به راه افتاد، فوراً بر آموزش و پرورش بچه ها تاثیر گذاشت. با وجود آنكه كاركرد اقتصادی خانواده به مقدار كمی نابود شده بود اما این چرخش ایدئولوژیك مستقیماً با نیاز رژیم شوروی به احیاء كاركرد اقتصادی خانواده مرتبط بود. آشكارا قبول شد كه همه عملكردهای اقتصادی و ایدئولوژیك خانواده بورژوایی برای تكامل "جامعه" مورد نیاز است. خصلت بشدت ارتجاعی این بازگشت به ساختار قبلی خانواده، آشكارا در دلایلی كه رهبری شوروی برای توجیه آموزش جداگانه پسران و دختران ارائه میداد بر ملا شد:
"ما گامهایی برداشته ایم تا مدارس بتوانند در هر زمینه خود را بر خصوصیات ویژه دختران و پسران منطبق كنند. دولت شوروی امروز با مشكلات مهمی مواجه است. اولینش این است كه چگونه واحد ابتدائی جامعه یعنی خانواده را بر این مبنا كه پدر و مادر بعنوان سران خانواده كاملا برابر بوده، اما هر یك وظایف روشن و معین خود را دارد، تقویت شود. بنابراین ما باید رژیمی آموزشی  برقرار كنیم كه مردان جوان را برای تبدیل شدن به پدران آینده، جنگاوران شجاع سرزمین مادری، و زنان جوان را برای تبدیل شدن به مادران آگاه، پرورش دهندگان نسل آتی، تربیت كند." (4)
و بدین ترتیب از پسران خواسته شد كه به سرباز تبدیل شوند و از دختران خواستند كه سربازان آینده را بپرورانند!
"اورلوف" تدابیر اتخاذ شده برای كنار گذاشتن فزاینده آموزش مختلط را در شماره 20 اوت 1943 ایزوستیا اینچنین توجیه كرد: "در آموزش مختلط نه توجه لازم به خصوصیات ویژه تكامل جسمانی پسران و دختران میشود و نه به ملزومات متفاوتی كه تربیت آنها در زمینه های خاص ذاتی شان ایجاب میكند ... این بسیار مهم است كه در مدارس دخترانه رشته های دیگری نظیر پداگوژی، گلدوزی و خانه داری را وارد كنیم." (5) "تیموفیف" نیز در آوریل 1945 در روزنامه آموزش رسمی شوروی چنین نوشت: "انساندوستی سوسیالیستی باید طبیعت زنانه را در نظر بگیرد. ما باید علاقه زنان به اشیاء زیبا، گلها، لباسهای شیك و تزئینات را در نظر بگیریم."(6)
تنها اسم كلاس خانه داری كافیست كه قلبمان را به درد بیاورد. "ژان" آن بعد از ظهرهای چهارشنبه را بخاطر می آورد كه پسر بچه ها كلاس را ترك میكردند و دخترها را به كارگاه میبردند تا در آنجا دوخت و دوز، رفوگری یا كوك زدن یاد بگیرند و منتظر روز بزرگی شوند كه بتوانند لباس بچه بدوزند. چه بعد از ظهرهای پایان ناپذیر حوصله سر بری. و ما با نخهای رنگی، آینده خاكستری و یكنواختمان را می بافتیم. ما سر و صدای پسرها كه آنسوی پنجره مشغول فوتبال بودند و فحش هایی كه به هم میدادند را می شنیدیم. آنها میتوانستند در هوای آزاد بازی كنند. خوش به حالشان! اما "ژان" واقعاً اشتباه میكند كه از درس خانه داری دلخور است چرا كه همین درس نقش بسیار مهمی در برانگیختن طغیان زنانه ما بازی كرد.
در دبیرستان شماره 26 پكن، كلاسهای خانه داری بسیار متفاوت است. پسران و دختران در كنار یكدیگر به انجام خدمات متنوع مشغولند. یك كارگاه كفش دوزی در اتاقی كوچك بر پا شده است. آنجا بچه هائی را دیدیم كه بر صندلی نشسته و مشغول دوخت و دوز دمپایی بودند. آنها بی سر و صدا برای ما سر تكان دادند. البته چند لحظه قبل صدای گفتگویشان را از راهرو شنیده بودیم. ما چند كارگاه دیگر را هم دیدیم كه در آنجا لباس شاگردان تعمیر میشد. در یكی از آنها یك پسر بچه 13 یا 14 ساله ماهرانه مشغول دوختن جیب بر پشت یك شلوار بود. (7) در اتاقی دیگر، بچه ها سر دوستان خود را اصلاح میكردند. یك اتاق دیگر كارگاه نجاری بود. پسران و دختران برای تعمیر لوازم مدرسه به آنجا میرفتند و یاد میگرفتند كه چگونه نیمكت درست كنند. آنها بطور كلی هر كاری كه بطور روزمره پیش می آید را یاد میگرفتند. اتاق دیگری نیز به درمانگاه اختصاص یافته بود. در آنجا به بچه ها برای درمان بیماریهای ساده یكدیگر، طب سوزنی آموخته میشد. آنها همچنین تشخیص گیاهان طبی و تهیه داروهای گیاهی را یاد میگرفتند. شاگردان این خدمات گوناگون را به تناوب با یاری كارگران یا آموزگاران انجام میدادند.



خانه داری فقط یك ارزش آموزشی حقیقتاً مختلط نداشت بلكه ارزش عملی فوری نیز داشت. فقط فكرش را بكنید كه یك مادر چقدر "آزاد" میشود اگر فرزندانش بتوانند لباس و كفش خود را تعمیر كنند یا مسئله سلامت خود در مدرسه را حل كنند. بعبارت دیگر، بتوانند به خود متكی باشند. این نیز یك نكته فوق العاده دیگر در انقلاب چین است. اینطور نیست كه "خدمات دولتی" جای كار مادر را گرفته و فرزندان وابسته به چنین خدماتی هستند. كاری كه قبلا فقط قلمرو خانواده (یعنی زنان) بود به مسئولیت جمعی تبدیل شده و همه بخشهای جامعه در آن سهم میگیرند.
اما قبل از اینكه این نتیجه حاصل شود، یك دنیا پیشداوری باید سرنگون میشد؛ یك كوه اعتقادات توجیه كننده تقسیم كار مبتنی بر نابرابری طبیعی باید به مصاف طلبیده میشد. ایده های كهن باید ریشه كن میشد ـ ایده هایی كه كیفیات ذاتی ابتكار عمل و آتوریته را به مرد نسبت میدهد و به زن اجازه میدهد كه "احساساتی تر" باشد فقط برای آنكه او را از هرگونه نزدیكی به كار فكری محروم كند. باید به بچه ها نشان داده شود كه مقدر نشده بعضی افراد، كار فكری را بهتر از كار یدی انجام دهند؛ یا اینكه خانه داری را بهتر از زبانهای خارجی بلد باشند. این یك مبارزه ایدئولوژیك ضروری است و موثر بودن این مبارزه در چین بر نظامی آموزشی استوار است كه هیچ محدودیتی در حیطه های آموزش و فعالیت بر سر راه دختران قرار نمی دهد. همه بچه ها برای جنگ خلق آموزش میبینند و محدودیتی برای دختران وجود ندارد. آنها همانند پسران آموزش نظامی می بینند، تمرین تیراندازی میكنند، دروس تهاجمی را می گذرانند، و فنون مبارزه با دست خالی را یاد میگیرند. در هر مدرسه و در همه فعالیتهای خارج از مدرسه، بچه ها تعلیمات نظامی می بینند، اسلحه حمل میكنند، خود را در جوخه ها سازمان میدهند و یاد میگیرند كه چگونه از خود محافظت كنند و پناهگاه حفر كنند.

مرتبط كردن تحصیلات با كار تولیدی
همه شاگردان در هر سال تحصیلی حدوداً یك هفته به كار تولیدی در كارگاههایی كه در مدارس توسط ساكنین محل ایجاد شده می پردازند. این كار جدا از خدماتی است كه بالاتر به آن اشاره كردیم. آن كارگاهها یك هدف كاملا متفاوت را دنبال میكنند.
در چین اصلا سعی نمیشود كه یك درك تجریدی یا كهنه از كار یدی به بچه ها داده شود؛ درست برخلاف فرانسه كه هر وقت از "كار یدی" صحبت میكنند منظورشان پیشه وری است. آهنگری، بنائی و نجاری هنوز موضوع اساسی دیكته ها و متون حفظی در مدارس ابتدائی هستند؛ هرچند كه اینگونه مشاغل تقریباً بطور كامل ناپدید شده اند. در فرانسه بندرت از كارهایی كه اكثر مردم در یك جامعه صنعتی مدرن انجام میدهند، حرفی به میان می آید. به دلایل قابل فهم كسی از خط تولید یا سهم تولید صحبت نمی كند. در برخی متون معدود كه از این مسائل یاد شده، هدف این است كه تصویری مجرد از آنها ارائه داده شود و این كار كاملا عامدانه صورت گرفته است.
تصویر رایج از كارگر یدی همان فرد در حال تردد قرن هجدهم است كه در حرفه خود خبره بود، به كارش عشق میورزید و از آگاهی به اینكه كار دشوار و ماهرانه ای انجام میدهد، لذت میبرد. وقتی از دشواری صحبت میشود منظور دشواری كار نیست بلكه اجرای ماهرانه حرفه است.
كارگاههای كوچك در مدارس
در مدرسه "نان كین" به ما گفته شد كه كارگاهها بعد از اینكه پیوند بسیار نزدیكی با مجتمع كامیون سازی محل بوجود آمد، برپا شدند. كارگران كارخانه برای سوار كردن ماشینها آمدند و یك پروسه كاری ساده را سازمان دادند. اما بچه ها میتوانستند در همین پروسه ساده بعضی از كارهایی كه در كارخانه انجام میشد را به پیش ببرند. بچه ها برای كارخانه فیلتر هوا میساختند.
یك زن كارگر كه عضو تیم كارگری كارخانه بود در این كارگاههای كوچك كار میكرد. او به بچه ها همه گامهای ضروری را می آموخت و به آنها تكنیكهای ساده را یاد میداد و به این ترتیب آنها را قادر میساخت كه مهارت های یدی را بسیار سریع جذب كنند. اما بطور خاص، او به بچه ها اهمیت كار جمعی، اهمیت متحد بودن، برای ایجاد ثروت را یاد داد.
این كارگاههای كوچك مدرسه (بقول خودشان كارگاههای ما) تحت مسئولیت منحصر بچه ها قرار دارد. كمابیش خودشان به تنهایی آنها را سازمان میدهند و اداره میكنند. به آنها این فرصت داده میشود كه تجربه كسب كنند و این تجربه متفاوت از زمانی است كه خودشان واقعاً وارد یك كارخانه شوند.
اگرچه از ماشینهای كارخانه ای در این كارگاهها استفاده میشود، اما تعداد عملیات این كارگاهها نسبتاً كم است و روند كار بسیار ساده. بنابراین بچه ها بهتر میتوانند به كار مسلط شوند و مفهوم كلی آن را درك كنند. بنابراین آنها بهتر میتوانند دست به ابداعات بزنند، روشهای كاری جدید ایجاد كنند و جوانب مثبت را بسنجند و آنچه باید تغییر كند را دریابند. یكی از مهمترین مسائلی كه باید رعایت شود این است كه آموزش تحت یك انضباط كوركورانه نباشد. برعكس، در پیوند تنگاتنگ با تمرین اعمال قدرت جمعی ، قرار داشته باشند.
اگر شما دقیقتر به مسئله نگاه كنید روشن میشود كه همه اینها برای ایجاد یك تعادل ضروری در مقابل بقیه آموزش های مدرسه است. اگر كار كلاس درس بطور جمعی انجام شود و بچه ها بجای اینكه با حسادت در پی حفظ دانش خود باشند به یكدیگر كمك كنند، باز هم خواندن و نوشتن و حل مسائل ریاضی بطور فردی انجام میگیرد. در حالیكه تجربه تولید را فقط میتوان بطور جمعی به پیش برد. و این برای پرورش رفتار سوسیالیستی حیاتی است. بچه ها آماده میشوند تا همانگونه كه ماركس مطرح كرد، به كارگرانی كه آزادانه به تعاون جمعی میپردازند تبدیل شوند.
آنها طی ساعات درس به كارگاه می آیند و با همان ریتمی حركت میكنند كه سایر شاگردان. یعنی صبحها سه كلاس 45 دقیقه ای دارند و بعد از ظهرها دو كلاس. بین هر كلاسی 10 دقیقه فاصله است. بچه های كم سن و سال تر فقط صبحها در كارگاه كار میكنند. "ژانین" از بچه ها پرسید كه آیا كارگاه را یك بازی میدانند؟ آنها از این سئوال متعجب شدند: "به هیچوجه." یكی از آنها گفت: "مسئله كارگاه بسیار مهم است. اگر تحصیلاتمان از كار عملی دور بیفتد، اگر هیچ شناخت مشخصی از تولید نداشته باشیم، اگر هیچ پیوندی با كارگران و دهقانان نداشته باشیم، چگونه میتوانیم كاری كه كارگران و دهقانان آغاز كرده اند را ادامه دهیم؟ نمی توانیم!"
بارآوری، مهمترین بخش این كار نیست. به كار واداشتن بچه ها، تلاشی برای تبدیل هر منبع كاری قابل دسترس جامعه (منجمله بچه ها) به سرمایه نیست. كار برای بچه ها آموزنده است زیرا برای جامعه مفید است. و برای جامعه مفید است، عمدتاً بدان خاطر كه برای بچه ها آموزنده است.
به موازات كارگاهها، باغچه های سبزیكاری وجود دارد. در سراسر سال بچه ها بر مبنای یك نظام سهمیه ای گروهی به كشت می پردازند. آنها بخش بزرگی از سبزیجات مورد استفاده در ناهار خوری مدرسه را تامین میكنند. همه جا حتی در مركز شهر با باغچه های سبزی كاری مواجه میشویم. بعضی وقتها آنها حتی كف خیابانها را میكنند تا روستای نهفته در پشت سنگفرشها را پیدا كنند.

كار تولیدی خارج از مدرسه
با این وجود، این تنها ارتباط بچه ها با تولید اجتماعی نیست.
سال تحصیلی 8 ماه و نیم به طول می انجامد. بعد از خاتمه سال تحصیلی شاگردان و آموزگاران سه هفته در یك كمون خلق به سر میبرند و در كار زراعی شركت میكنند. آنها با خانوارهای دهقانی زندگی میكنند و از شرایط زندگی و كار در كشور می آموزند. این به آنها فرصت میدهد تا تجربه كسب كنند و افق دیدشان را وسیعتر نمایند. به ما گفته شد كه دهقانان به گرمی از آنها استقبال میكنند و برای آنكه به آنها آموزش طبقاتی دهند، دردسرهای زیادی را متحمل میشوند. شبهای فرهنگی برگزار میشود كه بچه های شهری و دهقانان به نوبت برای یكدیگر نمایش اجرا میكنند. نمونه های مشخصی از مبارزات گذشته مطرح میشود و در مورد مبارزات حال به بحث و گفتگو مینشینند. بچه ها "به كمك شواهد زنده"، خلاقیت توده های دهقانی و پیشرفتی كه كل خلق چین به كمك آنها حاصل كرده را در می یابند.
بچه های چین كشش ویژه ای نسبت به شهرها ندارند و بعد از ترك مدرسه احتمال سكونت آنان در مناطق روستایی مانند هر نقطه دیگر است. این یك سیاست پایه ای حزب است كه چین را شهری نكند، بلكه صنایع را با استفاده از بریگادهای كشاورزی موجود در مناطق روستایی توسعه دهد. (البته كسانی كه از مقوله صنعتی كردن دركی بورژوایی دارند مخالف این سیاست حزب هستند.
) مسلماً پیشبرد این سیاست تنها در صورتی امكانپذیر است كه جامعه، "دهاتی ها" را تحقیر نكند. و پیشبرد چنین سیاستی بستگی به یك درك روشن از اهمیت دهقانان برای انقلاب و نیاز به محدود كردن شكاف بین شهر و روستا، بویژه در بین بچه ها از همان سالهای اول دارد. بچه ها بعد از اقامت در مناطق روستایی برای دو تا سه هفته در یك كارخانه كار میكنند. مسلماً همان طور كه در روستاها معمول است، آنها نباید همه كارهایی كه به افراد بالغ داده میشود را انجام دهند. ساعات كار آنها نیز كوتاه تر است. اما بچه ها در كنار كارگران حضور دارند و همراه با آنها كار میكنند. دوباره باید اشاره كنیم كه كسب شناخت فنی را نمی توان از تربیت ایدئولوژیك و سیاسی آنها جدا كرد. بچه ها در فعالیتهای سیاسی و فرهنگی كارگران سهم میگیرند. این نشاندهنده احترام زیادی است كه برای بچه ها قائل هستند. به ما گفته شد كه بچه ها به دستیاران كارگران تبدیل میشوند.
در این كار نیز مطالعه مورد تاكید قرار میگیرد. مسئله به هیچوجه به این صورت نیست كه به آنها شگردهای كار را بیاموزند تا بتوانند برخی كارها را بدون درك اهمیتشان اجرا كنند. هدف از تكنیكهای مورد استفاده را بطور جزء به جزء برایشان تشریح میكنند. مثلا اینكه چرا این بخش را باید پیچ كرد و آن یكی را جوش داد. چرا كاری كه در این بخش انجام میشود فقط بخشی از كل روند كار است. و چگونه ارزش و مفهومش را از كار جمعی كسانی كه قبل و بعد از این كار مشخص درگیر بوده اند، میگیرد.
بچه ها همچنین در مورد نقاط ضعف روندهای كاری كنونی تجربه كسب میكنند. توجه زیادی میشود كه آنان را در علاقه كارگران به تكامل تكنولوژیك، سهیم كنند و نشان دهند كه چگونه چنین تكاملی از همكاری نزدیك كارگران با متخصصان بدست می آید. مبارزه بین دو خط مشی متفاوت كه بر سر كل موضوع ترقی تكنولوژیك وجود دارد، مداوماً مورد تاكید قرار میگیرد. بچه ها نباید دچار این توهم شوند كه تكامل نیروهای مولده امری خنثی است و چگونگی تكامل آنها بار و پیامدهای سیاسی مشخص ندارد.



 8 - بزرگ كردن و آموزش فرزندان: قلمرو جامعه یا قلمرو دولت
نگهداری از فرزندان و آموزش، نكات دیگری را نیز پیش می كشد. واضح است كه نگهداری فرزندان در چین دیگر یك قلمرو انحصاری خانواده منفرد نبوده و به همین ترتیب قلمرو متخصصان نیز نیست. تجربه اتحاد شوروی در این حیطه نیز تصویر متضادی را عرضه میكند كه به درك اهمیت تمام و كمال تجربه چین یاری میرساند.
"شك نیست كه عباراتی مانند والدین من و فرزندان ما بتدریج منسوخ خواهد شد و جایش را عباراتی نظیر افراد مسن، افراد بالغ، بچه ها و كودكان خواهد گرفت". اظهارات "لوناچارسكی" (1) در حمایت از این تز بود كه بچه ها دیگر مایملك والدینشان نبوده بلكه به مایملك دولت تبدیل خواهند شد. مسئله بچه ها در كنه خود، مسئله آینده جامعه است. آیا ما میخواهیم تقسیم كار و ساختار كنونی نقشهای اجتماعی را حفظ كنیم یا اینكه در پی نابود كردنش هستیم؟ اگر دومی است پس چگونه امیدواریم كه این كار را از طریق سپردن كامل تربیت بچه ها به جمعی از متخصصان دولتی انجام دهیم؟ چنین آموزش و پرورشی در بهترین حالت بچه ها را از جامعه واقعی جدا می كند؛ آنها را به افرادی تبدیل میكند كه همیشه خود را صغیر می شمارند و تابع احكام متخصصانی هستند كه همواره و تحت هر شرایطی از آنها "بهتر میدانند" و "قادرترند". مناسبات مالكیت بین والدین و فرزندان مطیع آنها باید ناپدید شود. اما یك مناسبات اجتماعی گسترده تر وجود دارد كه میتوان گفت نگهبانی فرزندان را به والدینشان می سپارد.
 این نه فقط علیه فرزندان بلكه علیه همه ستمدیدگان میباشد. این به فرزندان نقش صغیر میبخشد و آنها را از استقلال و مسئولیت محروم میكند. این مناسبات توسط جدا كردن بچه ها از جامعه و نگهداری آنها در یك دنیای جداگانه در "دنیای كودكی" مدرسه و خانواده ایجاد میشود. دورنمای "لوناچارسكی" صرفاً چنین مناسباتی را تقویت میكند.
اگرچه ممكن است چنین بنظر نیاید اما مسئله بچه ها در اساس مسئله دولت است. سوسیالیسم كه دوره گذار بین سرمایه داری و كمونیسم است، دقیقاً بمعنای نابودی دولت كهنه و ساختن یك دولت نوین است. این دولت نوین، بنوعی یك دولت ویژه است؛ زیرا هدفش محو واقعی خویش است. تراز نوین بودن آن دقیقا در این نهفته است كه دولتی برای پایان بخشیدن به تمامی دولتهاست. جای تعجب نیست كه این موضوع مانند طاس لغزانی است كه انواع و اقسام تحریفات رویزیونیستی بر سر آن بروز میكند. زیرا بورژوازی تا مدتها پس از سرنگون شدن از اریكه قدرت، كماكان نفوذ خود را حفظ میكند؛ و بیش از هر جای دیگر در عرصه دولت كه سابقاً انحصار مطلق آنرا بدست داشت، نفوذ خود را اعمال میكند. البته بورژوازی كارخانه ها را نیز كنترل میكرد اما نمی توانست مانع از چرخاندن كارخانه ها بدست كارگران بشود و كارگران در این روند به شناخت كامل از آن نائل می آمدند.
نظام آموزش و پرورش در چین یك نمونه تكان دهنده از دولت تراز نوین است كه قدرتش دقیقا در جهت گیریش برای نابودی نهاد دولت بطور كل، نهفته است. پرولتاریا قدرت خود را از طریق اعمال مستقیم و موثر رهبری بر بخشهای هرچه بیشتری از جامعه افزایش میدهد و بدین ترتیب انحصار رهبری سنتی را نابود میكند. بعلت آنكه پرولتاریا خود را تقویت كرده و ایدئولوژی اش به حد كافی قدرتمند است كه بتواند در عرصه های معین تسلط یابد، توده ها آغاز به كنترل عرصه پرورش بچه ها كرده و حتی برخی بخشها را بدست خود گرفته اند. نتیجه اش آن است كه دیگر انحصار متخصصان دولتی در این حیطه وجود ندارد. بیش از هر جا در نظام آموزشی چنین است؛ اما در زمینه های خدمات درمانی سرپایی، و روان درمانی و امثالهم نیز چنین چیزی مشاهده میشود. این اهمیت ورود طبقه كارگر به بیمارستانها و ادارات و نیز به مدارس و دانشگاهها بشكل تیمهای تبلیغات كارگری را نشان می دهد. این پاسخی به فراخوان مائوتسه دون است كه: "طبقه كارگر ـ و نه فقط حزب یا ارتش وی ـ باید بر همه چیز رهبری اعمال كند.
"اما نباید چنین نتیجه بگیریم كه دولت كارگری چین در حال تلاشی است. بدون شك میتوان گفت كه این دولت هیچگاه به این اندازه قدرتمند نبوده است. اما قدرت این دولت با قدرت تمامی دولتهای ستمگر فرق دارد زیرا از قدرت توده ها و از گسترش مداوم قابلیت طبقه كارگر و متحدانش در رهبری كلیه عرصه های اجتماعی، ناشی میشود. انقلاب فرهنگی به نحو خیره كننده ای نشان داد كه افزایش قدرت توده ای همواره نتیجه مبارزه بیرحمانه بین پرولتاریا و بورژوازی است. و این قدرت هرچه بیشتر رشد كند، ماشین دولتی انحصار رهبری را بیشتر از دست میدهد. و هرچه ماشین دولتی انحصارش را بیشتر از دست میدهد، دولت به مثابه ابزار و تبارز قدرت كارگران و توده ها، قویتر میشود.
متخصصان "سیاسی" دیگر انحصار رهبری را در دست ندارند. همانطور كه قابلیت رهبری كردن از جانب توده ها افزایش می یابد، نیاز به رهبری كاهش می یابد. دستگاه رهبری در همه سطوح كوچكتر و ساده تر میشود و اشكال متفاوت تشكل توده ها عملكردهای فزاینده ای را بعهده میگیرند.

اسطوره خودآموزی
امروز داریم می فهمیم كه چگونه ایده های بورژوایی در زمینه آموزش موفق شده اكثریت بچه ها را به موجوداتی مطیع تبدیل كند. اما باید مراقب سایر ابزاری كه  بورژوازی  از طریق آنها بچه ها را از كسب دیدگاه پرولتری باز می دارد هم باشیم.
بطور كلی دو طریق برای نگه داشتن پرولتاریا در جایگاه فرودست وجود دارد. یكم، ممنوعیت دسترسی پرولتاریا به "ذخائر" آكادمیك علوم، تكنولوژی، فلسفه و هنر است. تحت عنوان اینكه پرولترها به اندازه كافی روشنفكر نیستند. طریق دوم، كه برعكس اولی است، بدین صورت است كه به پرولتاریا می گویند تو فطرتا صاحب شناخت هستی و
بنابراین می توانی از تجربه روزمره خود تمامی شناخت ضروری را كسب كنی و بنابراین نیازی نداری كه به مسائل علمی یا فلسفی نزدیك شوی. اینگونه توصیه ها با فراخوان نابودی مدارس، دانشگاهها و سایر موسسات آموزشی همراه بوده است. هدف این بوده كه نگذارند پرولتاریا با اصلاح این حیطه ها و متحول كردن قشر روشنفكران كه تاكنون مدیریت را در انحصار خود داشته، تجربه كسب كند.
رویزیونیستهای چین یعنی سخنگویان بورژوازی متناوبا هر دوی این برخوردها را ارائه داده اند. قبل از انقلاب فرهنگی، برخورد اول را می كردند و سپس به برخورد دوم در شكل یك طرح انحرافی روی آوردند. این تلاشی بود برای بر سر قدرت ماندن و تثبیت سیاست احیای سرمایه داری تحت پوشش  یك خط اولتراچپ.
بطریق مشابه میتوان گفت كه جامعه بورژوایی دو راه برای جلوگیری از رها شدن بچه ها از موقعیت صغیر بودن دارد.
روش نخست كه خود را بلحاظ تاریخی در نظام اقتدارگرایانه و نظام آموزشی "اسكولاستیك"  سرمایه داری به اثبات رسانده، بر ایدئولوژی استعداد ذاتی استوار است؛ از شاخه های آموزشی جداگانه تشكیل شده؛ و بیش از هر چیز بر جدایی مطلق بین "كار مدرسه" و تولید، بین خلوص تحقیقات علمی و واقعیات مبارزه طبقاتی، استوار است. آنچه محصول این نظام است را بخوبی می شناسیم. بطوری كه جزئیات بیشتر را غیر ضروری می كند.
اما جامعه بورژوایی یك شگرد دیگر نیز در آستین دارد. شگردی موذیانه تر. می گوئیم موذیانه زیرا اهداف و انگیزه هایش ظاهرا مخالف نظام موجود است. در حالی كه نتایج عملی اش را باید مد نظر قرار داد. این شگرد در سیاست آموزش آزاد و هدایت نشده و خودآموزی بچه ها متبلور میشود. این همان تئوری "طبیعت بشر" است كه یك تئوری كهنه بورژوایی است. سیاست فوق بر این نظر استوار است كه اگر بر بچه ستم روا شود درست مانند آن است كه جلوی فوران چشمه سد شده باشد. اگر نیرویی كه چشمه را سد كرده كنار بزنیم آنوقت بچه ها به جریان تكامل طبیعی خود باز می گردند.
چه چیزی میتواند چپ تر از این بحث بنظر بیاید كه هدف آزاد كردن بچه ها از تمامی قید و بندها و حتی از هرگونه مداخله خارجی است؟ از عنوان این سیاست یعنی "خودآموزی" چنین بر می آید كه مربیان را از سر راه برداشته و به بچه ها اجازه می دهد كه معلم خویش باشند. اما درست همانطور كه اجسام بدون اتكا در سقوط آزاد بسوی مركز جاذبه زمین كشیده می شوند، این بچه های بی قید و بند در یك مدرسه "آزاد" نیز بسمت نیروی مسلط ایدئولوژی بورژوایی جذب خواهند شد و شاید نتایج زیانبار پوشیده تری نیز داشته باشد. بدون شك هیچ نظریه ای بهتر از این بسود آموزگاران پشت پرده یعنی حكام جامعه تمام نمی شود، زیرا ادعا می كند كه هیچ آموزگاری وجود ندارد. اما جامعه كماكان پابرجاست و آموزگاران همواره وجود دارند. پس بهتر است كه نام و چهره آنها را مشخص كنیم.
در اتحاد شوروی طی سالهای 1920 تجارب آموزشی متعدد و متنوعی انجام شد. اگرچه این اقدامات و پشتوانه نظری آنها جنبه های  واقعا چپ داشت، اما اغلب دارای برخوردهای اشتباه آمیز نیز بود. خطوط ایدئولوژیكی مطروحه بی رگ و ریشه نبودند؛ آنها از تجربه گروههای آموزشی مترقی كه علیه تزاریسم جنگیده بودند نشئت می گرفتند. این مواضع یك دیدگاه پرولتری قطعی در مورد مدرسه و آموزش نبودند. توده ها هنوز فرصت این را پیدا نكرده بودند كه در تجربه خویش به این مسائل بپردازند؛ هنوز فرصت نكرده بودند كه صحت ایده های معین را محك زده و به تكامل ایده های نوین بپردازند و از برخوردهای اشتباه انتقاد كنند.  بسیاری دیدگاههای ایده آلیستی، و بویژه دیدگاههای بورژوادمكراتیك، بطور صاف و ساده و غیرنقادانه از گرایشات آموزشی در غرب (مثلا از فردی بنام "ده وی") اتخاذ شده بود. مبارزه علیه آموزش نیمه فئودالی و فوق سركوبگرانه تزاریستی این ایده را تقویت كرد كه طبیعت بچه را باید از تاثیر خارجی آزاد نمود و به آن اجازه تبارز كامل داد. این بحث بویژه در آثار بلونسكی و لپشینسكی مشهود است. به نظر آنها بهترین راه این است كه تضمین شود هیچ چیز در "محیط" بچه ها نتواند آموزش آنها را كنترل كند. زیرا اینكار باعث شكل گیری غلط، سركوب و فشار بر طبیعت غنی آنها می شود.
شاتسكی كه یك نمونه بارز از افراد ترقیخواه غیر بلشویك در حیطه آموزش بود، طرح بسیار روشنی از این نوع انحراف بدست می دهد. او یكی از مدافعان سرسخت تئوری آموزش برای آموزش بود و در كمونهای كودكان كه تحت مدیریت ساكنین آن قرار داشت اصل استقلال كامل بچه ها را به اجرا می گذاشت و این تئوری را تجربه می كرد. تجربه این كمونها خصلت انحرافی فرضیات ایده آلیستی درباره "طبیعت" بچه ها را برملا كرد. این تجارب با شكست كامل روبرو شد.
اولا، هیچیك از این كمونها نتوانست بدون آموزگار بماند. آموزش بچه ها توسط پرولتاریا و كل جامعه هدایت نشد، بلكه توسط متخصصانی صورت گرفت كه خود را نایب آنها می دانستند. بعلاوه، با وجود آنكه این بچه ها را ایزوله كرده بودند تا از "تاثیرات بد" در امان باشند و در حفاظی قرار گیرند كه از قرار برای تولید اصول تساوی گیری كمونیستی ضروری بود، اما خیلی زود روشن شد كه خود این جامعه كودكان، جوانب برجسته جامعه طبقاتی را باز تولید میكند. اشكال بارز ایدئولوژی بورژوایی در میان این كودكان بظهور رسید. و بچه ها كه بیشتر از همیشه و بطور قطعی از مبارزات جاری علیه بورژوازی دور افتاده بودند، توانایی كمتری برای نبرد با این ایدئولوژی داشتند. كروپسكایا با دادن حق تشكیل محاكم قضایی به بچه ها و تعیین تنبیهات توسط این محاكم قضائی، مخالفت كرد. او گفت با این كار مخالف است "زیرا این محاكم بشكل كامل و صاف و ساده همان دادگاههای قانونی بزرگسالان را بازتولید می كنند، حتی اگر بزرگسالان در آن نقشی نداشته باشند."
میدانیم كه چگونه دسته های متشكل از بچه ها بطور خودبخودی مناسبات انضباط و ستم بورژوایی را بازتولید می كنند. پسران و دختران كوچك هم مدرسه ای كه هیچكس به آنها هرگز بطور مشخص درباره فرودستی زنان چیزی نگفته خیلی روشن و بسرعت در بین خودشان چارچوب سلطه مردانه را بازتولید می كنند. مثلا دختران از بازی های مهم و جنگی محروم می شوند. بعلاوه دوستی بین پسرها و دخترها دقیقا تقلیدی از مدل های فوق سنتی جامعه است. پسربچه ها مثل مردان از دوستی های صریح، سرشار از خشونت، وفادارانه اما غیر احساساتی پیروی می كنند ـ شبیه دوستی های پدرانشان كه طی دوران جنگ شكل گرفته است. دوستی دختر بچه ها بی مایه، پر از حسادت و چشم و هم چشمی است. دوستی خود را ابدی می دانند تا اینكه در اولین بدگمانی به نفرتی شدید تبدیل شود. درست مانند دوستان مادر!
دنیای اعجاب آور كودكی؟ چه حرف بی معنایی! واقعیت این است كه یك دنیا وجود دارد و در آن همه قوانین، تضادها، مبارزات و ارزشهای اخلاقی جامعه ما را می توان یافت. ممكن است بتوان بچه ها را جدا از جامعه نگهداشت، اما وابستگی ناگزیرشان به بزرگترها كماكان مانعی در مقابل آنهاست. آنها تنها در مورد تعهدات الزامی شان نسبت به جامعه آگاهی دارند؛ از حقوق اندكی كه دارند و یا از ابزاری كه برای مبارزه علیه آن جامعه دارند، هیچ چیز نمی دانند. مسلما این ساده ترین راه برای قبولاندن همه پیشداوریهای مورد نیاز جامعه بعنوان قوانین مقدس و جاودانی و تشویق تبعیت كامل و اطاعت كوركورانه در كودكان است.
ولی بنظر می آید كه همه چیز در بهترین حالت و با بهترین كاركرد، در جوامع سرمایه داری وجود دارد. بنظر می آید مدارس و خانواده ها وظیفه خود را در تبدیل بچه ها به آن نوع شهروندی كه سرمایه داری نیاز دارد با رضایت خاطر به پیش می برند. اما این فقط ظاهر قضایا است. بین ماشین آموزشی و خانواده نه فقط تقسیم كاری بر سر سركوب بچه ها موجود است، بلكه تضادهای قهرآمیزی هم بین آنها وجود دارد و بطور خاص این تضادها بین مدرسه با خانواده كارگری موجود است. اگر این مسئله دیده نشود به معنای آن است كه انقلاب را از یكی از اهرمهای كلیدی مبارزه طبقاتی محروم كرده ایم. معادله ای كه بین مسئله بچه ها و مسئله آینده برقرار است نه فقط در شرایط كنونی ما معتبر است بلكه در جامعه سوسیالیستی نیز مطرح می باشد. یك جنبش انقلابی كه اهمیت رهایی بچه ها را تشخیص ندهد، یك جنبش در حال خودكشی است و در تحلیل نهایی بهیچوجه یك جنبش انقلابی نیست.


تشخیص دو جنبه مادری: تحت ستم بودن و ستمگر بودن
این درست است كه فرزند برای مادر، كار و بندهای بردگی ایجاد می كند اما فقط این جنبه از مسئله را دیدن یك دیدگاه عمیقا ارتجاعی است. اولا، چنین دیدگاهی این واقعیت را نادیده می گیرد كه هدف نهایی انقلاب رهایی كل نوع بشر منجمله بچه هاست.  ثانیا، این دیدگاه واقعیت دیگری را نیز می پوشاند. كودكان در همان حال كه یك سرمنشاء كار، اضطراب و نگرانی برای خانواده های خود و عمدتا مادرانشان هستند، اما پیش از هر چیز قربانی ستم غیرعمدی مادر نیز می باشند. معهذا، شعار "ما از دست بچه و كار و شستشو جانمان به لب رسیده" یك شعار عمیقا ارتجاعی است زیرا بچه های تحت ستم را در همان رده ای قرار می دهد كه استثمار سرمایه داری و ستم خانگی. این شعار مسائل زیر را مخدوش میكند: علیه چه كسی باید مبارزه كرد، همراه با چه كسی باید مبارزه كرد و بخاطر چه چیزی باید مبارزه كرد. این شعار متعلق به خرده بورژوای نیهیلیستی است كه علیرغم ستمدیده بودن، از دستیابی به یك طرح انقلابی كه شرایطش را بطور ریشه ای دگرگون كند عاجز است.
اینكه جنبش انقلابی زنان، مسئله بچه ها را نادیده بگیرد همانقدر غیرقابل قبول است كه پرولتاریا سایر بخشهای جامعه را نادیده بگیرد و در عینحال امیدوار باشد كه یك جنبش انقلابی را به پیروزی برساند. اگر خودمان فورا علیه مناسبات ستمگرانه ای كه ما را به بچه ها گره زده برنخیزیم، حق نداریم خواست برابری میان مردم را مطرح كنیم.
افراد زیادی وجود دارند كه به اهمیت بچه ها آگاهند اما نمی توانند تحلیل درستی از علل ستم بر بچه ها ارائه دهند. جنبش زنان اشتباه میكند اگر این ستم را فقط نتیجه موجودیت واحد خانواده كه تولید كننده خودخواهی و منافع شخصی است، می داند. چنین طرز تفكری اشتباه است. البته خانواده بورژوایی (منظور آن نوع خانواده ای است كه در جامعه بورژوایی عملكرد دارد و نه لزوما خانواده ای كه اعضایش بورژوا هستند) یك چنین ایدئولوژی را تولید می كند. اما علت این امر، ساختار هسته ای آن نیست؛ یكتا همسری رسمی بین والدین نیز علت آن نیست؛ اینكه فرزندان با والدینشان زندگی می كنند هم نیست. همه اینها كه گفتیم استدلالات اشتباه جنبش رهایی زنان است. اگر خانواده "روی خودخواهی می چرخد"، بدین علت است كه خودخواهی یك جنبه ذاتی و ضروری جامعه سرمایه داری است. انقلاب فرهنگی در چین بروشنی این واقعیت را برملا كرد. این نكته را در شعار آن دوره می توان دید: "با خود بجنگ و از رویزیونیسم انتقاد كن." خودخواهی هیچ چیز نیست مگر ایدئولوژی بورژوایی. و ایدئولوژی بورژوایی توسط سرمایه داری ایجاد شده است. این یكی از نتایج نحوه تولید كل شرایط مادی زندگی منجمله ساختار خانواده توسط نظام سرمایه داری است. این سرمایه داری و سایر جوامع استثمارگرند كه خانواده را تبدیل به تولید كننده خودپرستی می كنند. تا زمانی كه نظام مزدی وجود دارد، تا زمانی كه مناسبات بین نیروی كار مصرف شده و "خساراتی" كه بشكل مزد پرداخت میشود به حیات خود ادامه می دهد، یك مبنای مادی برای خودخواهی وجود خواهد داشت و گسترش خواهد یافت. این مبنا در سراسر دوره گذار بین سرمایه داری و كمونیسم وجود دارد؛ حتی اگر رو به تضعیف و زوال داشته باشد.
كاملا ایده آلیستی است كه تصور كنیم اگر چند زوج و فرزندانشان كمونی تشكیل دهند و در كنار یكدیگر زندگی كنند می توانند تاثیری قابل توجه بر شرایط بگذارند. در بهترین حالت، خودخواهی خانوادگی جای خود را به خودخواهی كمونی خواهد داد. هركس كه بدنبال بحثی قانع كننده در این زمینه است باید برود و ببیند كه چگونه این كمونها سریعا بخود مشغول شده و افرادش خود را وقف مسائل داخلی كمونها كرده و از جامعه دور افتاده اند؛ بنابراین به تكرار همان كارهایی مشغولند كه خودشان در مورد خانواده سنتی نقد می كردند. اعضای بزرگسال كمون در همان حدی كه پا را از زندگی "آتاركی" (مطلقا مستقل) فراتر گذارده و كماكان تماسهایی با جامعه دارند، حامل و ناقل ایدئولوژی مسلط جامعه هستند. حتی اگر فرزندانشان را از جامعه جدا كرده باشند، همان تماسها كافی است كه برجسته ترین جوانب جامعه ای كه والدین از آن فرار كرده اند را در آن بچه ها بازتولید كنند. جدا كردن بچه ها از جامعه از جانب كسانی كه ادعای مبارزه با فرقه گرایی طایفه ای دارند، مسخره است. و دقیقا شبیه كار همان مادرانی است كه به شدت
احساس تملك مادرانه دارند، غرق در حقوق مادری اند و روز و شب خود را به تنهایی با فرزندانشان می گذرانند؛ می كوشند آنها را از بقیه دنیا دور نگه دارند و البته اینكار را به شدیدترین و آمرانه ترین شیوه به پیش می برند.
تنها راه حل منطقی این مسئله، رها كردن بچه ها در یك جزیره خالی از سكنه خواهد بود. البته ژان ژاك روسو چنین فكری را قبلا كرده بود. فرض كنیم كه آنها بتوانند زنده بمانند، ولی كماكان باید معتقد به عقب مانده ترین نظریه "طبیعت بشری" باشیم كه خیال كنیم این وحشی ها كه از "جامعه مصرفی" دور افتاده اند به افرادی ذاتا كامل تبدیل خواهند شد و خصایل سخاوتمندی و از خودگذشتگی كه جامعه در بچه ها سركوب میكند، در آنها تماما شكوفا خواهد شد. در واقعیت، این بچه ها بهیچوجه به آدمهای شرافتمند یا فرومایه (به همان معنای متعارف امروزی آن) تبدیل نخواهند شد. آنها تحت تاثیر و در انطباق با شرایط مادی موجودیتشان، ایده ها، احساسات و ارزشهایی را برای خودشان شكل خواهند داد. و اگر مجبور باشند برای اولیه ترین ضروریات روزانه یعنی برای تنازع بقا مبارزه كنند، آنگاه، برای دستیابی به این هدف، هر وسیله ای را برحق خواهند یافت ـ منجمله خشونت برای حفظ غذای "خود" یا قلمرو شكار "خود".
من قصد ندارم تاریخ نوع بشر را بازنویسی كنم، اما دو راه بیشتر در مقابل پایمان نیست: یا به اینكه جامعه بشكل نفرت انگیزی بچه ها را سركوب كند تن می دهیم، درست همانطور كه ما را قبلا سركوب كرده است؛ یا جامعه را عوض می كنیم تا دیگر به بچه ها ستم نشود. اگر مردم عمیقا نیاز به قیام علیه "شرایط كودكی نوع بشر" را احساس كنند ـ كه میكنند ـ باید بالاخره بفهمند كه سرچشمه این شرایط، نحوه سازمان یابی جامعه است. و بنابراین تنها راه، سرنگونی این شكل از سازمان یابی است.
بعقیده من اكثریت كسانی كه تجربه كمونی را پیش می كشند نیاز به انقلاب را "در مفهومی كلی" قبول دارند. آنها ممكنست گله كنند كه: "همه این حرفها را خودمان میدانیم. منظور ما این نیست كه با درست كردن كمونها، سرمایه داری نابود خواهد شد اما برای انجام انقلاب باید گسست اولیه ای از ایدئولوژی مسلط در برخی حیطه های كلیدی بكنیم. بچه ها جزء لاینفك انقلابند. نمیتوانیم بگوئیم اول انقلاب میكنیم و بعد به بچه ها می پردازیم."
حق با آنهاست. نیاز به گسست از وضع موجود بمثابه یك مسئله عاجل برای بچه ها و زنان و همگان مطرح است. میتوان گفت این نیاز آنقدر عاجل است كه یكی از پیش شرط های هر انقلابی، پاسخگوئی به آنست. اما این گسست دقیقا به معنای آن است كه باید از هم  اكنون در جبهه های گوناگون فعالانه بضدیت با بورژوازی برخیزیم.
تا آنجا كه به بچه ها مربوط می شود، زنان و آموزگاران باید در درجه اول به جوانان بعنوان یك نیروی سیاسی نگاه كنند كه علیه ستم مشخصی كه بر آنها وارد میشود، شورش می كنند. ما باید به سیستماتیزه شدن این شورش و تبدیل آن از یك طغیان فردی به خیزش جمعی كمك كنیم و ابزار آن را مهیا سازیم. وظیفه ماست كه به افشای ریشه های انقیاد آنان كمك كنیم تا بتوانند بجای فرار از مدرسه به مبارزه علیه نظام آموزشی بپردازند. باید با آنها علیه دشمنان مشترك متحد شویم: مثلا علیه ماشین دولتی كه آنها را بدین خاطر از آتوریته پدرسالارانه دور می كند كه تحت آتوریته مستقیم خود قرار دهد؛ نه بدان خاطر كه آزادشان سازد. بیائید خواست اینكه مسئولیت نگهداری از بچه ها باید از دست متخصصان دستگاه و نظام آموزشی خارج شده و به والدین و خود فرزندان سپرده شود را جلو بگذاریم. بیائید از این ایده دست برداریم كه بچه ها ناتوان هستند و نمیتوانند اهمیت عقاید ما را درك كنند. بیائید به آنها واقعیت جامعه خود را نشان دهیم تا بتوانند اشكال دیگر ستمی كه بر مردم روا میشود را بفهمند و بدین ترتیب حساسیت اجتماعی آنها عمق و گسترش یابد.
تاریخ همه جنبشهای انقلابی نشان میدهد كه بچه ها میتوانند حساسیت سیاسی فوق العاده ای داشته باشند. آنها قادرند نه فقط علیه كسانی كه بر بچه ها ستم میكنند بلكه بر علیه ستمگران خلق قیام كنند. آنها بخاطر اهداف عادلانه شور زایدالوصفی نشان میدهند. گواه ما هندوچین، خاورمیانه، ایرلند و سیاهان آمریكاست.

جای هیچ شكی در این مورد نیست. مگر در فرانسه 1968 نبود كه بچه های سیزده ساله تیم های كلكتیو را سازماندهی كردند تا بچه های كوچكتر را نگهداری كنند و والدین بتوانند در اشغال كارخانه شركت جویند؟ مگر بچه مدرسه ایها نبودند كه همراه دانشجویان و كارگران در سنگرهای ماه مه 68 مبارزه میكردند و كمیته های عملیاتی تشكیل می دادند؛ كمیته هائی كه سن متوسط شركت كنندگانش 13 سال بود؟ اخیرا نیز شاهد مبارزه خشماگین سال اولی ها در مدرسه "هورست" برای بازگرداندن معلمان اخراجی بودیم. این مبارزه باعث اضطراب وزارت كشور و وزارت آموزش و پرورش شد. یكی از همین بچه ها میگفت كه معلمشان به آنها احترام میگذاشت و درباره زندگی و واقعیات با آنها صحبت میكرد. بدون شك این شورش نمیتوانست خودبخودی اتفاق بیفتد ـ وگرنه قبلا اتفاق افتاده بود.
در درجه اول، بچه ها باید بطور گسترده و پیاپی درگیر اقداماتی برای تعیین جهت گیری تحصیلات خود شوند. زنان بعنوان نخستین آموزگاران بچه ها باید قاطعانه این وظیفه را به پیش برند. آنها در این زمینه باید نقش بسیار مهمی بازی كنند. زنان باید قانع شوند كه ما نه تنها تحت ستم هستیم بلكه ستم هم میكنیم. تا زمانیكه ما نقش بچه ها را هرچند غیر عامدانه نادیده بگیریم، هرگز قادر به فهم تمایلات آنها و یا كمك به آنها نخواهیم بود. زنی كه بچه ای را تحت ستم قرار میدهد هرگز نمیتواند خود را رها سازد. زنان برای رها شدن باید به بچه ها كمك كنند كه آنها هم آزاد شوند. سرنوشت آنها از نزدیك بهم گره خورده است.
همانطور كه حدس زده اید، روشن است كه من در اینجا ادعای ارائه یك "برنامه" را ندارم. با وجود این بگذارید بپرسیم كه هدف چنین برنامه ای چه باید باشد؟ خیلی كارهاست كه باید انجام شود: تحقیقات، تجربیات، مبارزات، مباحثات و مطالعات. اینكارها را باید مشخصتر از آنچه در اینجا مطرح كرده ام، انجام داد. ایده هائی كه در اینجا ارائه شده ممكنست فقط شخصی باشد و شاید هم اشتباه آمیز. اما در تحلیل نهائی این امر اهمیتی ندارد. این ایده ها مورد نقد قرار خواهند گرفت و این آغاز خوبی است. من در اینجا كوشیده ام در بحث از موضوع بچه ها در چین و همه سئوالات مربوط به آن، نشان دهم كه اینكار نه فقط كم توجهی به مسئله رهائی زن نیست، بلكه تلاشی است برای درك این مطلب كه فهم مسائل مربوط به آموزش و بار آوردن بچه ها ما را به كنه موضوع زنان میرساند.  
خانواده در چین بسوی یک جمع گرایی توده ای

مقدمه
با وجود اینكه ممكنست با روزنامه نگاران هوچی كه در مورد "كابوس چین" داستان سرائی میكنند همزبان شویم، باید قبول كنیم كه خانواده در چین نابود نشده است. اگر از خانواده تبعیت زن از شوهر، تك افتادن زن در خانه، اقتدار مطلق والدین بر فرزندان را می فهمیم؛ اگر خانواده را بعنوان "آشیان امن" و ایـــده ال همه مردان ترسیم میكنیم كه زندگی بدون آن هیچ معنایی ندارد؛ اگر خانواده را جزیره كوچكی میدانیم كه در آن شوهر حكم میراند و بخاطرش به تنهائی علیه مشكلات زندگی روزمره با چنگ و دندان مبارزه میكند، بله آنوقت خانواده كاملا ناپدید شده است! در بخشهای پیشین دیدیم كه نقشها و ساختارهای خانوادگی در چین نه فقط بلرزه درآمده بلكه واقعا ریشه كن شده یا جای خود را به اشكال دیگر سازماندهی داده است.
در عین حال، كل حقیقت ممكنست باعث دلسردی عده ای شود. و كل حقیقت اینست كه در چین نوعی از خانواده هنوز وجود دارد ـ اگر از خانواده، یك زوج یكتاهمسر و پایدار كه فرزندانشان با آنها زندگی میكنند را می فهمیم؛ و اینكه فرزندان ظاهرا هیچگونه تجربه جنسی خارج از خانواده ای كه بعدا تشكیل خواهند داد ندارند. این خانواده یك عامل
ناراحتی بخشی از جنبش انقلابی است. اما مسئله به این سادگی نیست و سزاوار بررسی دقیقتر است. اگر می بینیم كه خانواده در چین هم نابود شده و هم هنوز به زندگی ادامه میدهد، آنوقت مطمئنا واژه "خانواده" مغشوش تر از آن چیزی است كه فكر میكنیم.

9 - یك بررسی تاریخی
نمیتوان چند همسری مشخصه جامعه فئودالی را بطور ساده و عینا با درك متعارف جامعه كنونی از خانواده، معادل دانست. اما این دو نوع خانواده یك جنبه مشترك تكان دهنده دارند: فرودستی زن در مناسبات با شوهر. نمیتوان تصور كرد كه در یك جامعه فئودالی كه بر تولید كشاورزی مقیاس كوچك مبتنی است، خانواده دارای ساختاری شبیه خانواده در جامعه سرمایه داری باشد؛ یعنی هسته ای متشكل از یك زوج و فرزندانشان. جامعه فئودالی از خانواده های بزرگ تشكیل میشود كه در آن پدر و همسرانش، فرزندان همسرانش و خواهران دم بخت آنها، و والدین شوهران و والدین زنان، همه زیر یك سقف زندگی میكنند. همانطور كه میدانیم، اشكال گوناگون خانواده محصول جوامع مختلف بوده و منطبق بر نیازهای آن جوامع هستند. (البته همیشه دقیقا اینطور نیست؛ بعدا به این مسئله خواهیم پرداخت.)
خانواده در چین یك صفت مشخصه تاریخی دارد. این یكی از مهمترین عوامل جهت افزایش شناخت ما از عملكردها و انواع مختلف خانواده هاست. در عرض فقط بیست و پنج سال، خانواده ای كه مشخصه یك جامعه فئودالی بوده بنحوی در چین تغییر یافته كه در هیچیك از كشورهای سرمایه داری سابقه ندارد. این تحول سریع و تازه حائز اهمیت است؛ زیرا تنها چیزی است كه می تواند به فهم شماری از ویژگی های جنبش زنان چین كمك كند. در نتیجه ما بهتر می توانیم عناصری از خانواده معاصر چین كه می توانند كاربست جهانشمول داشته باشند را كشف كنیم.

عروسی خون
در چین داستانهای زیادی شنیدیم. یك نفر برایمان زندگی زن دهقانی از كوهستان "سین كیان" را تعریف كرد كه پاهایش را در قالب گذاشته بودند و برای اینكه پاهای او كوچك بماند آنها را كج و معوج كرده بودند. زنی كه در كانال "پرچم سرخ" كار می كرد با لبخند و لحن آرام بما گفت كه چگونه تا هشت سالگی مرتبا از پدرخوانده اش شلاق خورده است. یك زن جوان تبتی كه روی مبل نرمی نشسته بود و لباس بلند و رنگارنگی ساقهایش را می پوشاند، اشك ریزان از دوره ای تعریف كرد كه بنده یك فئودال بود. روزی قصد فرار كرده بود و او را دستگیر كرده بودند. پاهایش را به دم اسبی گره زده و اسب را چهار نعل تازانده بودند. پیكر زن روی جاده سنگلاخ كشیده شده بود. همه این داستانها از دل یك شرایط فلاكتبار وحشتناك زاده شده اند: زندگی هر زن داستانی متفاوت بود. بدنیا آمدن فرزند دختر در خانواده های فقیر بهیچوجه هدیه آسمانی بحساب نمی آمد. والدین خوشبخت كسانی بودند كه می توانستند فورا نامزدی برای او پیدا كنند و بدین ترتیب مسئولیت دختر را به والدین شوهر آینده اش بسپارند. او به ازای غذا و مسكن ـ و كتك ـ از صبح تا شام خادم والدین نامزدش می شد. این بهترین معامله بود! بعدا برای شوهرش پسرانی می آورد و با اندكی شانس می توانست همان بلایی را بسر عروسش بیاورد كه سر خودش آورده بودند.
آیا چیزی بدتر از وضعیت زنان در یك خانواده فئودالی وجود دارد؟ با آنها هر كاری می شد كرد؛ میشد آنها را خرید و فروش كرد، كتك زد، مورد تجاوز قرار داد و بپای خدایان قربانی كرد. میشد پاهایشان را بست و ناقص كرد و بچه هایشان را ربود. واقعیت زندگی این زنان غیرقابل تصور است.
سراسر زندگی آنها بازتاب حاكمیت سه اطاعت بود: در جوانی اطاعت از پدر؛ بعد از ازدواج اطاعت از شوهر؛ بعد از بیوه شدن اطاعت از پسر بزرگتر.
با وجود این، مسائل همیشه راحت جلو نمی رفت و ازدواجها غالبا با اجبار و زور ممكن میشد:
((مسئله رضایت مطرح نبود. البته زنان اعتراض می كردند. اما صاف و ساده دختر را طناب پیچ می كردند، روی كجاوه مخصوص عقد می نشاندند، به خانه مرد می بردند، بزور لباس عروسی تنش می كردند، مراسم را در سالن انجام می دادند و سپس او را به اطاق دربسته می فرستادند. ماجرا اینطور به پیش می رفت. اما داستان زن "هسیان لین" چیز دیگریست. شنیدم كه او دست به مبارزه ای بزرگ زده بود. به اعتقاد همه باید چنین می كرد. چون در یك خانواده تحصیل كرده كار كرده بود و با بقیه فرق داشت. خانم! من خیلی تجربه دارم. وقتی بیوه ها دوباره ازدواج می كردند، كارشان زاری و داد و فریاد بود. بعضی ها هم تهدید به خودكشی می كردند. بعضی زنها را وقتی به خانه شوهر می بردند حاضر به شركت در مراسم نمی شدند و شمع ها را می شكستند. اما داستان زن "هسیان لین" یك چیز دیگر بود. گفتند كه او در سراسر جاده فریاد می كشید و نفرین می كرد. بهمین خاطر وقتی به روستای "هو" رسید صدایش كاملا گرفته بود. وقتی او را روی كجاوه نشاندند، با وجودی كه دو مرد و خواهر شوهر جوانش همه زور خود را می زدند، نمی توانستند او را به محل عروسی بكشانند. در لحظه ای كه حواس آنها پرت شده بود ـ یا حضرت بودا! ـ او خود را به لبه میز كوبید و سرش شكست. خون فواره زد. اگرچه كلی خاكستر و پارچه بكار بردند اما خونریزی قطع نمیشد. بالاخره همگی فشار آوردند و او را با شوهرش در حجله حبس كردند. در آنجا هم نفرین می كرد. آه! ...))
راوی سرش را تكان داد و دیگر چیزی نگفت. (1)
روشن است كه برخی از این دامادها هرگز واقعا شوهر نمی شدند ـ حتی با وجود توسل به زور. برخی دختران كه نامزد كرده بودند خودكشی را به عروسی ترجیح می دادند. و این یك اتفاق نادر نبود. در سال 1919، طی خیزش توده ای جوانان انقلابی چین، خودكشی یك زن جوان بنام "چائو" خشم زنان را علیه ازدواج اجباری برانگیخت.

سه زنجیر آهنین
((.... خودكشی كاملا تابع محیط است. آیا آن دختر جوان از روز ازل میخواست بمیرد؟ نه؛ اینطور نیست. برعكس، میخواست زنده بماند. تصمیم نهایی به مرگ را محیط به وی تحمیل كرد. محیط "چائو" متشكل بود از: یكم، جامعه چین. دوم، خانواده "چائو" در خیابان نان یان (چان شا). و سوم، خانواده "وو" در كانزسویان (چان شا) ـ یعنی خانواده مردی كه چائو نمی خواست با وی ازدواج كند. این سه عامل، سه زنجیر آهنین را تشكیل می داد كه برای او نوعی قفس سه نبش محسوب میشد. چائو علیرغم تلاشهایش، بعلت گرفتار شدن در این سه زنجیر، بهیچوجه نمی توانست به زندگی ادامه دهد. مرگ متضاد زندگی است و بدین ترتیب چائو مرد...
. اگر یكی از این عوامل گرفتار كننده آهنین نبود و اگر چائو از این زنجیرها رها می شد، آنوقت مسلما زنده می ماند.
اولا، اگر والدین چائو او را مجبور نكرده بودند و آزادش گذاشته بودند كه به میل خود عمل كند، آنوقت چائو مطمئنا نمی مرد. ثانیا، اگر والدین چائو در این مورد زور بكار نبرده بودند و اگر می گذاشتند عقیده اش را به والدین همسر آینده اش بگوید و دلایل امتناع خود را توضیح دهد، و بالاخره اگر والدین همسر آینده اش به امیال وی گردن نهاده و آزادی فردی اش را رعایت می كردند، آنوقت چائو مطمئنا نمی مرد. و ثالثا، اگر والدینش و والدین همسر آینده اش به خواستهای او توجهی نمی كردند اما یك بخش قدرتمند از افكار عمومی جامعه حامی وی بود و دنیای نوینی وجود داشت كه فرار كردن از خانه و پناه گرفتن در جائی دیگر را نه بی شرافتی بلكه عین شرافتمندی میدانست، آنوقت مسلما چائو نمی مرد. امروز چائو مرده است زیرا سه زنجیر آهنین محكم وی را گرفتار كرده بودند (جامعه، والدینش و والدین همسر آینده اش). سرانجام او كه زندگی را بی ثمر می دید به استقبال مرگ شتافت...
این واقعه، بسیار مهم بود وتحت یك نظام پوسیده زناشوئی اتفاق افتاد؛ در شرایط موجودیت یك نظام و اندیشه اجتماعی كور كه در آن استقلال جای ندارد و عشق نمیتواند آزاد باشد... خانواده والدین و خانواده همسر آینده هر دو متعلق به جامعه هستند. آنها جزئی از جامعه اند. ما باید درك كنیم كه اگر چه این خانواده ها مرتكب جنایت شده اند
 اما سرمنشاء جنایت در جامعه است. این دو خانواده ممكن است خود مجرم باشند، اما بخش بزرگتر تقصیر را جامعه بدوش آنها گذاشته است. بعلاوه اگر آنها بفكر ارتكاب این جنایت افتاده بودند اما جامعه خوب بود، قادر به انجامش نمی شدند...
اگر ما یك كارزار اصلاح نظام زناشوئی براه اندازیم، نخست باید همه خرافات مربوط به ازدواج را نابود كنیم. در این میان، مهمترین كار نابودی اعتقاد به "ازدواج مقدر شده" است. زمانی كه این اعتقاد نابود شد، طرفداری از سیاست ازدواج قراردادی توسط خانواده، تضعیف شده و مفهوم "عدم توافق بین زن و شوهر" فورا در جامعه رو خواهد آمد. زمانی كه شوهر و زنی عدم توافق با یكدیگر را به نمایش بگذارند، ارتش انقلاب در خانواده در ابعاد توده ای بر می خیزد وموج عظیمی از آزادی ازدواج و آزادی عشق در سراسر چین براه خواهد افتاد.)) (2)
این گزیده ای از مقاله مائوتسه دون در سال 1919 بود. مائو مبارزه علیه جامعه "آدمخوار" را با مبارزه علیه ازدواج های ازپیش تعیین شده، همدوش می داند. حتی برخی مردان با اصل ازدواج اجباری مخالف بودند. همانها كه در هفت یا هشت سالگی ازدواج كرده بودند، هیچ ارزشی برای این رسم و رسوم قائل نبودند. برخی اوقات آنها نیز می كوشیدند از سرنوشت خویش بگریزند و از روستایشان فرار كنند. بسیاری از این مردان به صفوف ارتش رهائیبخش خلق پیوستند.
خیزش بزرگ
برای زنان در چین فئودالی راه حلی نمیتوانست وجود داشته باشد. این صرفا رسوم قدیمی یا وزنه سنن دیرینه نبود كه ستم وارد بر زنان را حفاظت می كرد. ستم بر زنان شوهردار بطور كلی محصول یك نظام اقتصادی بود. وگرنه چطور می توان بقای چنین شرایطی را نه برای چند قرن بلكه حتی برای چندسال درك كرد؟ در سراسر تاریخ طولانی چین قیامهای دهقانی بسیاری ثبت شده است. اما دهقانان هیچگاه پیروز نشده اند  و زنان نیز هرگز نتوانستند طریق زندگی دیگری را دنبال كنند. و چنین نبود تا وقتی كه پرولتاریا به صحنه آمد و راهی نوین به ظهور رسید كه سرانجامش بهروزی صدها میلیون دهقان و زن بود. بهمین علت است كه جنبش رهائی زنان چین از نزدیك با انقلاب مرتبط بوده است. برای نخستین بار، زنان توانستند در این دنیا نقش نوینی بعهده خویش ببینند. و فرصت انجام كاری دیگر جز خدمت به شوهر، مادر شوهر، ارباب و خدایان را بیابند. برای نخستین بار آنها حتی توانستند فرصت ترك جایگاه خود در آشپزخانه، "كانگ" (3) یا سر چاه را بیابند. این شعار كه "آزادی عشق در سراسر چین گسترش خواهد یافت!" احساسی بود كه آن روزها ربطی با واقعیت زندگی صدها میلیون زن نداشت. احساسات آن زنان در یك ترانه مشهور چینی بدین نحو تبلور یافته است:
دختره هفده ساله بود
چهار سال مانده به بیست و یكسال
او را به پسری دهساله دادند
هفت سال از خودش كوچكتر!
وقتی از چاه آب می كشیدشوهر به دامنش آویزان می شد
این بلند بود و آن كوتاه
می ترسید شوهرش در چاه بیفتد
داد می زد:
"دور شو! اگر پدر و مادرت مهربان نبودند
ترا به چاه می انداختم
اگر مسئله شان نبود
شوهر! ترا به چاه می انداختم"
زنی كه قصد ترك همسر را داشت معمولا با این حرف روبرو می شد كه "بدون من چكار می كنی؟ چه كسی شكمت را سیر می كند؟ چه كسی مزرعه را برایت شخم می زند؟ مثل زنان بی عقل شده ای و خیال بافی می كنی. هیچ راه دیگری نداری. مقدر شده كه بمن خدمت كنی. درست همانطور كه مقدر شده من به اربابان كه برگزیده خداوند هستند خدمت كنم."
رهائی زنان بهیچوجه نمیتوانست فقط مسئله زنان باشد. ستم وارد بر زنان به عوامل بسیاری وابسته بود و "پشتیبانان" زیادی داشت. رهائی زنان فقط می توانست در انقلاب تحقق یابد؛ و بهمین ترتیب انقلاب نمی توانست به انجام برسد مگر اینكه مردم از خرافات و احترام به طایفه و پرستش نیاكان و ساختار قدرت زناشوئی (كه همه و همه به قدرت استبدادی اربابان خدمت میكرد) خلاص شوند. بهمین علت بود كه جنبش زنان بسرعت در مناطق آزاد شده توسط ارتش سرخ كارگران و دهقانان، گسترش یافت. زنان در تمامی این مناطق رهبری "خیزش عظیم" را گرفتند. و حتی قبل از ورود ارتش هشتم پیاده به مناطق آنها، زنان قانع شده بودند كه دست یافتن به برابری زن و مرد ممكن است. بنابراین گروههایی را برای شناخت یافتن از خانواده هائی كه در آنها زنان بطور خاص مورد آزار قرار می گرفتند، سازمان دادند. این گروهها بدیدار زن آزار دیده میرفتند، با وی صحبت میكردند و سعی می كردند قانعش كنند كه اگر زنان متحد باشند، همگی میتوانند یوغ بردگی را از گرده بردارند. سپس جلساتی با حضور همه زنان روستا ترتیب می دادند و شوهر یا پدرشوهر را احضار میكردند كه در مقابل جمع علیه اتهاماتی كه توسط زن یا عروس به آنها وارد می شود از خود دفاع كنند. اگر آنها از جواب دادن سرباز میزدند، اغلب از دست جمع كتكی نوش جان می كردند تا بفهمند دیگر اوضاع با گذشته فرق كرده و بهتر است وقتی به خانه رسیدند بفكر تنبیه و آزار همسر یا عروس خود نباشند. كمیته زنان حاضر و آماده و مراقب بود كه اگر لازم شد مجددا وارد عمل شود. "هینتون" مینویسد:
((در بین كتك خورده ها، زن یك دهقان فقیر بنام "مان تسان" هم بود. وقتی كه او از جلسه انجمن زنان بخانه بازگشت، شوهرش او را بباد كتك گرفت و بر سرش فریاد كشید كه "حالا یادت می دهم كه در خانه بتمرگی. نشانت می دهم بی حیایی چه عاقبتی دارد.
" اما زن "مان تسان"، ارباب و آقایش را شگفت زده كرد. او بجای اینكه از آن به بعد در خانه بماند و برده وظیفه شناسی باشد، روز بعد نزد دبیر انجمن زنان (كه همسر یكی از افراد میلیشیا بنام تان هون بود) رفت و شكوائیه ای علیه شوهرش ارائه داد. سپس دبیر انجمن در پی بحث با اعضای كمیته اجرایی، همه زنان روستا را به یك نشست فراخواند. حداقل یك سوم و شاید نیمی از آنها در جلسه حاضر شدند. زنان مصمم در این گردهمایی بیسابقه خواستار آن شدند كه مان تسان در مورد اعمالش توضیح بدهد. مردك متفرعن و كله شق فورا قبول كرد. او گفت زنش را بخاطر شركت در جلسات كتك زده و "تنها علتی كه زنان در جلسات شركت می كنند این است كه راحت تر به لاس زدن و اغواگری بپردازند."
این اظهارات خشم زنان را علیه "مان تسان" برانگیخت. فریادها به عمل تبدیل شد. از هر طرف به او هجوم بردند، او را بزمین كوفتند و بباد لگد گرفتند؛ لباسش را پاره كردند، به صورتش چنگ انداختند؛ موهایش را كشیدند و او را زیر مشت و لگد گرفتند، تا وقتی كه دیگر توان نفس كشیدن نداشت.
"بازم كتكش می زنی؟ هان بگو! بازم كتكش می زنی؟ بازم بما تهمت می زنی؟"شوهر سراسیمه در حالیكه زیر ضربات زنان از نفس افتاده بود، التماس كرد: "بس كنید! دیگر دستم را روی او بلند نمی كنم.
"تنبیه متوقف شد. اجازه دادند از زمین بلند شود. بار دیگر به او هشدار دادند و روانه خانه اش كردند. به او گفتند اگر انگشتت را روی زنت بلند كنی بیشتر از این بار "معالجه" خواهی شد.
از آن روز به بعد، "مان تسان" هرگز جرات نكرد زنش را كتك بزند و زنش را در سراسر روستا بنام قبل از ازدواجش یعنی "چن آی لین" صدا كردند. آن زمان رسم بود كه زنان را بعد از ازدواج بنام "زن فلانی" صدا می كردند.)) (4)
آنچه زنان "خیزش عظیم" میخواندند، اینگونه شكل داده شد. پس از آن شوهرها حتی اگر فورا شركت همسران خود در امور اجتماعی را مورد تائید قرار نمیدادند، حداقل یاد گرفتند كه محتاط باشند. این هم حقیقتی است كه "انجمن زنان" این مرحله اول را طی كرد تا حداقل امنیت لازم را برای زنانی كه طالب پیوستن به صفوف مبارزه بودند، تضمین كند.


هر طبقه ای، نوع خانواده مخصوص خود را دارد
در عین حال كه ازدواج اجباری و خاصه خرید و فروش عروس های خردسال در كل جامعه چین رایج بود و عموما جایگاه فرودست زنان را نشان می داد، اما تفاوتهای قابل توجهی بین خانواده های نجبا و تهیدستان وجود داشت.
در ملت "حان" كه 90 درصد مردم چین را شامل میشود؛ از دیرباز چند همسری غیرقانونی اما صیغه كاملا مشروع بود. مرد می توانست ازدواج كند و حق داشت هر تعداد صیغه هم كه خواست بگیرد و آنها را در خانه خود سكنی دهد. صیغه ها همان وظایف همسر رسمی را بر دوش داشتند. بطور مشخص، آنها باید احترام رئیس خانواده را رعایت می كردند و مطیع او می بودند. اما حقوق صیغه ها با همسر رسمی متفاوت بود. آنها باید از همسر رسمی هم اطاعت می كردند. همسر رسمی بهمان طبقه اجتماعی شوهرش تعلق داشت. او توسط شوهر انتخاب نشده بود بلكه ازدواج آنها نتیجه توافق خانواده هایشان ـ بدون در نظر گرفتن رضایت آن زن و مرد ـ بود. اما صیغه ها اكثرا از طبقات تهیدست بوده و توسط "مصرف كننده" خود انتخاب می شدند. در اكثر موارد، آنها را بعد از پیر و علیل شدن یا بهر دلیل دیگری كه نمی توانستند "كارشان را انجام دهند" از خانه بیرون می كردند . بعد از اخراج، دیگر راهی در مقابلشان نبود. یا باید به صف ارتش گدایان و ولگردان می پیوستند و یا اینكه خدمتكار خانواده ای ثروتمند می شدند. هر چند فرزندان آنها بلحاظ رسمی از همان حقوق فرزندان مشروع برخوردار بودند، اما در واقعیت اغلب بعنوان نیروی كار زراعی تحت استثمار ارباب قرار می گرفتند. فرزندان دختر به همان سرنوشت مادر دچار میشدند؛ یعنی صیغه اربابان دیگری می شدند. اینجا و آنجا امكان داشت كه همسر رسمی دهقانان فقیر شوند. زندگی آنها در دست ارباب بود و بهر نحوی كه می خواست با آنها رفتار می كرد. بدون شك استثنائاتی هم وجود داشت. مثلا برخی اوقات فرزند یك صیغه می توانست وارث قانونی ارباب شود؛ اگر همسر رسمی نمی توانست موقعیت خود را حفظ كند و مشخصا اگر پسری بدنیا نمی آورد. اما به رسمیت شناختن فرزند یك صیغه، امتیازی منفی به حساب این زن بود؛ زیرا از آن لحظه به بعد فرزندش را از دست می داد. او دیگر فرزند زن و شوهر رسمی محسوب می شد.
ارباب صیغه هایش را از خانواده های فقیر انتخاب می كرد و می خرید. آنها هیچ راه دیگری نداشتند و در اغلب موارد تنها شانس زنده ماندن دخترانشان این بود كه به ارباب فروخته شوند. برخی اوقات، برادران و خواهران آن دختر با پول فروش وی می توانستند كمی بیشتر زنده بمانند. برخی اوقات خانواده ای كه تا خرخره زیر قرض به ارباب بود، دخترش را "گرو" می گذاشت. هیچ توافقنامه ای امضا نمی شد؛ ارباب و آقا بی آنكه رسما متعهد به چیزی شده باشد، بازپرداخت قروض را تا فصل برداشت بعدی عقب می انداخت.
كاملا روشن است كه این چند همسری، در عمل محدود به مردان ثروتمند بود كه قدرت بدست آوردن هر آنچه می خواستند را در هر زمان داشتند. برای مردان فقیر وضع كاملا متفاوت بود. آنها نه تنها چند همسره نبودند، بلكه غالبا مجبور بودند مجرد بمانند. زیرا امكان تامین زندگی دو نفر را نداشتند. در بین برخی اقلیت های ملی، قانون برحسب طبقات اجتماعی گوناگون، ساختارهای خانوادگی متفاوتی را اعمال می كرد. مثلا سرف داران در تبت بلحاظ قانونی چند همسره بودند ـ كه این حق صیغه كردن را نیز شامل می شد. با این وجود، سرفها ملزم به یكتا همسری بودند ـ كه این نشانه ای از فقر بود. ازدواج سرفها منحصرا به تصمیم ارباب بستگی داشت. ارباب آرزو داشت كه سرفها اخلافی داشته باشند كه همچنان جزء مایملك وی بحساب آیند. چند شوهری نیز در نقاط دور افتاده تبت و در بین فقیرترین بخشهای طبقه سرف اجرا می شد. در "موسسه اقلیتهای ملی پكن" شنیدیم كه این نوع چندشوهری را نباید معادل زنانه "چند زنه بودن" بحساب آورد. این زنان نبودند كه چند شوهر انتخاب می كردند؛ بلكه چند مرد مجبور بودند در یك زن شریك شوند ـ زیرا آنقدر فقیر بودند كه هر یك بتنهایی نمی توانست یك زن بگیرد.
این ساختارهای خانوادگی متفاوت ـ خواه مثل تبت كه قانونی بود، خواه مثل ملت حان كه نتیجه یك شرایط مادی محسوب می شد ـ نشانه آن است كه هر شكل معین خانواده تابع ساختار اجتماعی جامعه خود است. اما توجه به این مسئله كه هر شكل معین از خانواده بطور كلی بر ساختار جامعه ای كه  در چارچوبش عمل می كند منطبق میباشد،
 تازه اول كار است. باید از این كلیت فراتر رویم و عملكرد هر شكل معین (یا ساختار معین) خانوادگی را درون طبقه اجتماعی مربوط بخودش، تشخیص دهیم. خانواده برای توده دهقانان فقیر كه وابسته به تولید خصوصی كوچك بوده و هیچ منبع درآمد دیگری بجز زمین و نیروی كار خویش ندارند، تنها راه بقاء است. دهقان به وجود زن برای تقسیم بار كار، نیاز مطلق دارد. زمانی كه مرد به زراعت زمین می رود، زن به تولید خانگی خرد می پردازد. تا زمانیكه تولید صنعتی چین ناچیز بود، همسر و دختران مرد دهقان مسئولیت تهیه لباس، قابل نگهداری كردن مواد خوراكی و تامین كل نیازهای كوتاه مدت خانواده را بعهده داشتند. پسران مرد دهقان امنیت درازمدت حیاتی برای دوره پیری دهقان را تامین می كردند. دهقان بدون فرزند بناگزیر از گرسنگی و سرما می مرد.
خانواده برای ارباب كه از ثمره كار سایرین برخوردار می شد، معنایی كاملا متفاوت داشت. در درجه اول و مهمتر از هر چیز، خانواده واسطه وراثت بود. وراثت بود كه امكان انتقال دارایی از نسلی به نسل دیگر را فراهم ساخته و ثروت و قدرت را در دست همان گروه محدود افراد و همان طبقه مستبد حفظ می كرد. صیغه بخشی از همین طرح بود: هرچه اخلاف وی بیشتر بودند، پایه قدرت ارباب گسترده تر بود. ثانیا، یك خانواده پرعده تر ـ شامل همسر، صیغه ها و فرزندان ـ و یك گروه ملازم و خدمتكار (كه ارباب بر آنها حق آقایی داشت، همانطور كه بر دختران تهیدستان محلی داشت) همزمان مظهر و ابزار كنترل وی بر اهالی محل بود. صیغه گرفتن از صفوف دهقانان تحتانی نیز بمعنای برقراری بندهای "مقدس" خانوادگی بین ارباب و دهقانان بود. البته این بندها ارباب را بهیچوجه به والدین دختر متعهد نمی كرد، اما تضمین می كرد كه اعتقادات خرافی و مذهبی دهقان مبنی بر پرهیز از صدمه زدن به خویشان و اموال آنان، تقویت شود. بنابراین انواع خانواده برحسب نیازها و عملكرد متفاوت واحد خانواده در هر طبقه اجتماعی از یكدیگر متمایز می شدند.


خانواده "دمكراتیك"
نابودی گام بگام عملكردهای اقتصادی و سیاسی كهن خانواده
قانون ازدواج 1950 كه در فردای انقلاب چین تصویب شد، گواه تغییراتی است كه در مناسبات زن و مرد بواسطه انقلاب دمكراتیك نوین انجام گرفت. چند همسری و صیغه ممنوع شد. ازدواج دختران و پسران زیر هجده سال ممنوع شد. رضایت طرفین به یگانه اساس ازدواج تبدیل شد. محدودیت در دلایل طلاق برداشته شد و طلاق بی هیچ پرداختی جاری میشد.
اما این فقط یك قانون بود كه بر خاتمه اخلاقیات فئودالی مهر تائید می نهاد و یك جهتگیری سیاسی نوین را نشان می داد. خانواده كهن هنوز عملكرد داشت و باید در عمل نابود می شد. اصلاحات ارضی با نابود كردن مالكیتهای بزرگ، ضربه مرگباری بر ساختارهای كهنه خانوادگی وارد آورد. تقسیم مجدد زمین بین خانوارهای دهقانی و نیز بین همه زنانی كه تنها زندگی می كردند یا می خواستند شوهر خود را ترك گویند، بنحو قابل ملاحظه ای قدرت نهاد ازدواج را تضعیف كرد. موج عظیم طلاق در دوره ای كوتاه سراسر چین را فرا گرفت و بسیاری ازدواجهای از پیش ترتیب داده شده بهم خورد.
عشق زناشوئی كه هیچگاه حتی در حرف، مبنای ازدواج نبود دیگر به یك دلیل كافی برای اینكار تبدیل شد. و احساسات جوانان چینی كه 30 سال پیش از آن مورد حمایت مائوتسه دون واقع شده بود (رجوع كنید به مقاله مربوط به خودكشی چائو) بخشا تحقق یافت. انگلس در تحلیل خود از نقش عشق در ازدواج در جوامع گوناگون، در مورد جوامعی كه در آن ازدواج اجباری رسم است میگوید: "در سراسر عهد عتیق، ازدواج ها توسط والدین ترتیب می یافت؛ طرفین بی سر و صدا رضایت میدادند. عشق زناشوئی ناچیزی كه در آن دوره بچشم میخورد بهیچوجه یك تمایل ذهنی نبود بلكه یك وظیفه عینی محسوب میشد. این عشق دلیلی برای ازدواج نبود بلكه یك جزء همراه آن بحساب می آمد." (5) این تعریف، اوضاع چین قبل از انقلاب را بخوبی منعكس میكند. با آزادی ازدواج "... یك معیار اخلاقی جدید برای سنجش روابط جنسی بظهور میرسد. سئوالی كه طرح میشود فقط این نیست كه چنین روابطی درست است یا ممنوع، بلكه این نیز مطرح است كه آیا از عشق متقابل سرچشمه گرفته است یا نه." (6)
و این اهمیت قوانین چین بعد از آزادی است. "تن یان چائو" (همسر چوئن لای) در بحث پیرامون قانون ازدواج 1950 بویژه مطرح كرد كه مبارزه برای اجرای عادلانه قانون باید بر پایه نكات زیر استوار باشد:
((اولا، كادرها باید قانون ازدواج را مطالعه كنند و ایدئولوژی خود را بخاطر نابودی ایدئولوژی جان سخت فئودالی كه مرد را بالاتر از زن میداند و زن را بازیچه بحساب می آورد دگرگون سازند.... ثانیا، سازمانها در تمامی سطوح حزب، حكومت و سازمانهای توده ای باید كارزارهای گسترده و موثر آموزشی و ترویجی را در بین مردم با جدیت هدایت كنند؛ تا مخالفت با نظام ازدواج فئودالی را به یك جنبش گسترده توده ای تبدیل نمایند. كمیته مركزی حزب اظهاریه ای صادر كرد كه بر طبق آن كل حزب باید "تبلیغات و كار تشكیلاتی كه ضامن اجرای صحیح قانون ازدواج باشد را بعنوان یكی از وظایف مهم و منظم دوران كنونی به پیش ببرند..." ثالثا، آزادی اجتماعی بین زنان و مردان و آزادی عاشق شدن مردان و زنان ازدواج نكرده باید تشویق شود. نباید انكار كرد كه در این زمینه هنوز یك نقطه نظر ناسالم در اذهان بسیاری كادرها وجود دارد. بسیاری اوقات وقتی یك رفیق مرد با یك رفیق زن دوست میشود نه فقط بازار شایعه داغ میشود بلكه جنجال براه می افتد. ما باید با چنین رفتاری مخالفت كنیم. ما باید محیط اجتماعی مناسبی را برای اجرای قانون ازدواج فراهم كنیم. در اینجا باید خاطر نشان كرد كه عشق و ازدواج امور شخصی افراد محسوب میشود و نباید دیگران در آن مداخله كنند؛ و اگر بخواهیم برخوردی مثبت تر به مسئله داشته باشیم، عشق و ازدواج بخش مكمل زندگی اجتماعی هستند. برای دستیابی به یك زندگی اجتماعی رضایت بخش راحت بودن عشق و ازدواج افراد، امری اساسی است.))(7)
روشن است كه نخستین گام "تن" فقط به نابودی رفتارهای فئودالی كمك كرد و گامهای بعدی برای خاتمه بخشیدن به اوضاعی كه همه با آن آشنائیم، ضروری بود. (8) یعنی اینكه نقش خانواده بعنوان یك واحد تولیدی خاتمه یابد. در این اوضاع، تحولی كه می بایست به انجام رسد دیگر عمدتا به نابودی فئودالیسم مربوط نشده، بلكه نابودی اشكال بورژوائی خانواده را در برمیگیرد. (در غرب مدتهاست كه ساختارهای فئودالی از میان رفته اند.) بدون شك چین دارای برخی ویژگیهای خود است. در درجه اول، مبارزه علیه ساختار خانوادگی بورژوائی به پشتوانه حمایت یك رهبری پرولتری صورت میگیرد. در درجه دوم، گذشته فئودالی بر نوع خانواده ای كه طی پیشروی انقلاب دمكراتیك نوین شكل گرفت، تاثیر گذاشت. با توجه به همه اینها، اینك در چین وارد عرصه ای میشویم كه برای ما بسیار آشناست؛ یعنی مبارزه علیه اشكال بورژوائی خانواده.
درست همانطور كه اصلاحات ارضی ضربه ای مرگبار بر ساختارهای خانواده فئودالی وارد آورد، كلكتیویزاسیون نیز یك عامل قدرتمند در فروپاشی ساختارهای بورژوائی خانواده تحت دمكراسی نوین بود. بورژوازی بخوبی این را فهمید و با پیشنهاد رجعت به تولید خانوادگی كوشید ضربه ای دقیق بر كلكتیویزاسیون وارد كند. صحبت از "انقلاب در مناسبات اجتماعی" یا "برابری ضروری بین زن و مرد" یا "عشق بمثابه مبنای ازدواج آزاد" كار ساده ای است. اما تا زمانی كه تولید بر مالكیت خصوصی مبتنی است، این فقط در سطح یك حرافی پوچ خواهد ماند.
ارث بردن از زمین یا سرمایه، بخودی خود و حتی بدون اینكه هیچگونه پشتوانه قانونی داشته باشد، كافیست تا خانواده را به یك ضرورت اقتصادی و ازدواج را به یك قرارداد كار تبدیل كند. بخصوص زنان این مسئله را خوب درك كرده اند. ما این را در بحثهائی كه حول مبارزه علیه سیاست "ژن ژئو یی مائوی" لیوشائوچی براه افتاد، فهمیدیم.
با وجود همه اینها، خانواده بعنوان یك ساختمان اقتصادی با خاك یكسان نشد بلكه فقط به لرزه درآمد. خانواده برای دوره ای بعنوان ظرف اصلی انجام كارهای سابقش نظیر نگهداری فرزند، خانه داری و نگهداری از بازنشستگان باقی ماند. برای اینكه ازدواج بتواند از قیود مادی سنتی خویش رها شود، باید گامهای بیشتری برداشته میشد. در عین حال كه وظایف مشخصی كه سابقا خانوادگی بود (نظیر بهداشت و تقبل مسئولیت كارگران بازنشسته)  در حال اجتماعی شدن بود، لازم بود كه كلكتیویزاسیون خانه داری در مقیاس بزرگ براه افتد.       

 10 -  زمان استراحت، زمان كار
طی بازدیدمان بارها به ما گفته شد كه زنان و مردان چین امروز به لحاظ اقتصادی، سیاسی و حقوقی برابرند. این به وضوح بدان معنا بود كه هیچ تبعیض در مورد زنان روا نمیشود و حتی ممكنست بالعكس باشد (كه بعدا خواهیم دید). برابری كامل بین زنان ومردان قاعدتا باید به توزیع برابر افراد هر دو جنس در تمامی بخشهای جامعه بینجامد. اما هنوز در بسیاری حیطه ها اكثریت با مردان است. و برخی حیطه ها تقریبا بطور منحصر در دست زنان است. مثلا اگر به ساختار رهبری نگاه كنیم، می بینیم كه نسبت زنان به مردان در مواضع قدرت بطور قابل توجهی كم است و هر چه در ساختار قدرت بالاتر میرویم این نسبت كمتر میشود (به ضمیمه مربوط به شركت زنان در حكومت رجوع شود). این نشانه ای واقعی از نابرابری در عمل است و مسلما تا مدتی چنین خواهد بود.
به رسمیت شناختن بقای نابرابری جنسی، حتی اگر بحث آن مسكوت گذارده شود، یك گام اولیه مهم است. برخی اوقات نابرابری زنان صرفا به صورت یك "تاخیر" كه به بقایای ایده های كهن مربوط میشود، به ما ارائه میشد. مثلا گفته میشد كه: "ما باید علیه ایده های ارتجاعی مبنی بر فرودستی زنان كه بازمانده ای از گذشته است مبارزه كنیم." اما فقط این را گفتن بمعنای مسكوت گذاشتن آن شالوده های مادی موجود است كه فرودستی نسبی زنان كماكان بر آن استوار است. قبول اینكه عقاید مبتنی بر فرودستی زنان، عقایدی قلابی هستند چندان دشوار نیست؛ اما دستیابی اساسی به برابری واقعی در گرو نابودی موانع مادی موجود در برابر این امر است. بدون افشای این موانع ـ كه پیش شرط نابودی موانع است ـ  هرگز برابری حاصل نخواهد شد. آماج قرار دادن مبنای مادی فرودستی زنان چین، یك وظیفه سیاسی لازم الاجراء ـ نه فقط برای زنان چین و انقلاب چین كه برای كل زنان و انقلاب جهانی است.
تا اینجا دیدیم كه چگونه خانه داری هنوز پروسه اجتماعی شدن را از سر میگذراند. تا زمانی كه این اجتماعی شدن هنوز كامل نشده، واحد خانواده باید بخشی از مسئولیت تامین اعضایش را بعهده گیرد. بدون شك همین خانه داری بخشی از آن مبنای مادی است كه خانواده را بعنوان یك واحد اقتصادی بازتولید میكند ـ حتی اگر مسئولیت خانواده در این عرصه مداوما محدود شود. خانه داری خصوصی یك مانع مادی و نه ایدئولوژیك در راه رهائی كامل زنان است.
نشاندن تملك جمعی تحت سوسیالیسم بجای تملك سرمایه دارانه ابزار تولید، یك اقدام حقوقی صرف نیست. پرولتاریا پس از كسب قدرت نمیتواند صرفا حكم خاتمه زیربنای سرمایه داری را اعلام كند. ایده برقراری سوسیالیسم از طریق فرامین كه هنوز طرفداران زیادی دارد، صرفا یكی از انواع عقاید رویزیونیستی است. طبق این درك از سوسیالیسم، همه شالوده های مادی سرمایه داری را میتوان حفظ كرد منهای ساختار حقوقی مالكیت در آن. در این برداشت از سوسیالیسم، موسسات ملی شده و شركتهای سهامی كه تحت مالكیت خصوصی یك فرد حقیقی (یك كارفرمای دارای پوست و گوشت و استخوان) قرار ندارند نمونه هائی از نظم نوین میباشند. با این حساب ناپلئون كه حكم به ملی كردن داد و ستد تنباكو داد، باید كمونیست كبیری باشد! (1) همانطور كه خواهیم دید این توهمات حقوقی، تاثیرات معینی بر جنبش زنان دارد.
((در جاهائی كه سرمایه داری "بمعنای رایج كلمه" نابود شده است، بقای ستم بر زن صرفا به مسائل ایدئولوژیك نسبت داده میشود و یك تعریف غیر ماركسیستی و ایده الیستی از ایدئولوژی ارائه میشود؛ انگار ایدئولوژی ستمگرانه بدون وجود یك پایه مادی ستمگرانه میتواند بقاء یابد. حال آنكه عملكرد ایدئولوژی، منطقی جلوه دادن آن ستم مادی است.)) (2) اما نابودی سرمایه داری فقط میتواند بمعنای كامل شدن عصر سوسیالیستی و برقراری كمونیسم باشد. سوسیالیسم، موجب ناپدید شدن سرمایه داری و محو كلیه شرایط مادی كه به نابرابری و مناسبات ستمگرانه پا میدهد، نمیشود. چنین اعتقادی كمابیش بدان معناست كه كاسه و كوزه همه ستمها و نابرابریهائی كه كماكان تحت سوسیالیسم وجود دارند را بر سر "ایده های كهنی" بشكنیم كه بدون هیچ مبنای مادی هنوز موجودیت دارند. این اعتقاد به همان ادعا برمیگردد كه زیربنای مادی كمونیسم و سوسیالیسم را یكسان میداند و تفاوت را فقط در این می بیند كه ایدئولوژی كمونیستی با این زیربنا خوانائی دارد، ولی سوسیالیسم هنوز بار ایدئولوژی كهن را بر دوش میكشد.
در سراسر مرحله سوسیالیستی، سرمایه داری و كمونیسم، كه هر یك توسط طبقات اجتماعی مربوط به خود نمایندگی میشوند، درگیر مبارزه ای بیرحمانه اند. شكست سرمایه داری در هر جا راه را برای برقراری مناسبات جنینی كمونیستی باز میكند. اگر سرمایه داری در بخشهای مختلف جامعه غلبه داشته باشد، كمونیسم نمیتواند برقرار شود.
فرض كنید كه امروز در فرانسه انقلاب شود و همین امشب پرولتاریا فرمان لغو مالكیت سرمایه دارانه بر ابزار تولید را صادر كند. آیا بدین ترتیب "سرمایه داری بمعنای اساسی" نابود خواهد شد؟ مسلما خیر. تقسیم كار یدی و فكری كماكان باقی خواهد ماند، نظام مزدی ملغی نخواهد شد. ساختمان سوسیالیسم با یك امضاء به انجام نخواهد رسید. سرمایه داری را صرفا با شلیك گلوله هم نمیتوان نابود كرد. پرولتاریا نمیتواند از میراث تقسیم كار سرمایه دارانه میان كار یدی و فكری (تقسیم كاری كه برای سرمایه داری حیاتی است و توسط آن به حد افراط رسیده است) فرار كند. وجود حتی یك گوشه از روابط سرمایه داری به معنای وجود خود سرمایه داری است.
نابودی تقسیم كار یدی و فكری نیازمند یك انقلاب عمیق در آموزش و پرورش، و انقلاب مداوم در مناسبات اجتماعی تولید است: كارگران یدی در كارخانه ها فقط از دست خود استفاده نخواهند كرد و روشنفكران نیز فقط به كار فكری ناب نخواهند پرداخت. تحت رهبری سیاسی كارگران یدی، هر دوی اینها در پی آفرینش انسانی نو از كارگر یدی و روشنفكر خواهند بود. این وظیفه ای است كه چین بطور ویژه و با هر وسیله ممكن ـ كه مهمترینش انقلاب فرهنگی است ـ در راه انجامش حركت میكند. برای رسیدن به این هدف، نیات حسنه كافی نیست. فقط یك مبارزه مداوم است كه سرمایه داری را بمعنای  اساسی نابود خواهد كرد.
عین همین مسئله در مورد ستم بر زنان صدق میكند. علت اینكه ستم بر زن علیرغم تضعیف شدن، كماكان تحت سوسیالیسم بقا دارد این نیست كه سوسیالیسم مبنای مادی این ستم را فراهم میكند؛ یا اینكه ستم بر زن چیزی ورای ستم اجتماعی است. بلكه صرفا بدین خاطر است كه سرمایه داری بطور كامل ریشه كن نشده است.

نظام مزدی و ستم بر زن
این واقعیت كه در چین هنوز دستمزد وجود دارد (هرچند با نظام مزدی در كشورهای سرمایه داری بسیار متفاوت است) بدان معناست كه نیروی كار هنوز كالاست و میتواند خرید و فروش شود. در كمونیسم چنین نیست. در كمونیسم، خانواده در هیچ جنبه یك واحد اقتصادی نخواهد بود؛ بنابراین خانواده دیگر پایه ای برای تولید ستم بر زن نخواهد بود. در كمونیسم، و فقط در كمونیسم، دیگر كیفیت یا كمیت كاری كه هر فرد انجام میدهد ما به ازائی نخواهد داشت: "به هركس بر حسب نیازش".
دیگر هیچ ارتباطی بین كار انجام شده و رفع نیازها وجود نخواهد داشت؛ هیچ ترازوئی كه رفع نیازها را با مقدار كار انجام شده متعادل كند، وجود نخواهد داشت. كار، دیگر ابزار تامین نان شب نخواهد بود و خود به مهمترین نیاز زندگی، به غنی ترین و آزادانه ترین فعالیتی كه بشر به چشم دیده تبدیل خواهد شد. این وضعیت، فردا به وقوع نخواهد پیوست و تا زمانی كه به وقوع نپیوسته است، نیروی كار در دست افراد خصوصی بعنوان كالا خواهد ماند (به عنوان منبع درآمد شخصی كه همه آن را دارند.) بنابراین، این كالا طوری به كار گرفته میشود كه به شیوه تولید غالب در جامعه منطبق باشد. این كالا بر حسب آرزوهای كارگر بازتولید نشده بلكه بر حسب الزامات تولید، بازتولید میشود. تا زمانی كه نیروی كار بعنوان یك كالا باقی بماند، خانواده ضرورتا یك كارگاه كوچك برای تولید این كالا باقی خواهد ماند.
مباحث اخیر پیرامون دستمزدها در چین به بسیاری از مسائل پرداخته است غیر از مسئله پرداخت برابر به زنان. اما خود زنان موضوع مركزی این بحثها هستند؛ چرا كه كل بحث به یك چیز ختم میشود و آن مسئله تداوم نظام مزدی است.

انقلاب فرهنگی شاهد تكامل مهمی در پیشروی بسوی كمونیسم بود. مردم بطور توده ای به كارزار انتقاد از تمامی انگیزه های مادی، امتیازات تولیدی و تفاوت دستمزدها كه بنظر میرسید برای چند دسته كردن آنها طراحی شده بودند، پیوستند. اما بعدا یك نظریه تفرقه افكنانه جدید تثبیت شد. درجه بندی بر پایه كیفیت به عنصر اصلی نظام دستمزدی تبدیل شد. و معیار سنجش كیفیت نه فقط بر حسب سطح فنی، بلكه بر پایه سطح سیاسی نیز بود. یعنی معیار جدید پرداخت این شد كه برخورد هر كارگر چقدر متعهدانه است و كارش چقدر جنبه كلكتیو دارد. همه اینها خوب است. اما جایزه دادن به یك برخورد سیاسی مترقی ـ بصورت دستمزد بالاتر ـ آیا با نظام سرمایه دارانه مبتنی بر انگیزه های مادی تفاوت چندانی دارد؟ آیا نباید ارزش گذاری پولی بر رفتار سیاسی انقلابی (كه بویژه بمعنای حمله به درك سرمایه دارانه از كار است) را زیر سئوال ببریم؟ جای "كار برای پول برای تامین زندگی " را باید این جهت گیری انقلابی بگیرد كه "كار برای خلق، بدون پاداش و سود مالی." اصل پاداش دادن به رفتارهای سیاسی، بجای اشاعه ایده های پیشاهنگ در میان توده ها موجب تبدیل پیشاهنگ به یك گروه نخبه میشود. و مسلما خطر شكل گیری كارمند صفتان سیاسی را در بر خواهد داشت؛ كسانی كه همواره به خط حزب گردن میگذارند تا بدین ترتیب سود ببرند. این اصل بدون شك خودنمائیهای فردمنشانه را جایگزین آگاهی كلكتیویستی خواهد كرد چون برای گرفتن پاداش جهت یك رفتار سیاسی، آن رفتار سیاسی باید مورد توجه قرار بگیرد. خیلی روشن، همه اینها خطر خودنمائی و "انقلابی نمائی" را در بر دارد. و این كاملا خلاف هدفی است كه در ابتدا مد نظر بود.
این امر، هم نشانگر مشكلات ناشی از نابود كردن نظام قدیمی پاداش است و هم نشانه ظهور مشكلات جدید ناشی از ارائه گام به گام یك نظام نوین جهت تامین نیازهای خلق. انكار اینكه نابرابری وجود دارد؛ انكار وجود نیازهای نابرابر (مثلا در بخش درمانی، مسكن یا بخاطر بزرگی یك خانواده) و تاكید صرف بر میزان كار یك كارگر نیز بمعنای حفظ شكلی از نظام مزدی سرمایه دارانه است. این نابرابریها را باید بحساب آورد و تلاشهائی را برای نابودی گام به گام آنها سازمان داد. بنظر میرسد كه در برخی نقاط، مسئله را با دادن كمك هزینه به كسانی كه نیازهای بیشتری دارند حل كرده اند. آیا این را میتوان گامی در جهت محو گام به گام نظام مزدی بحساب آورد؟ خیر. این كار به وضوح نظام مزدی را تقویت میكند. انتخاب میان "نفی وجود نیازهای متفاوت كه نتیجه نابرابریهاست" و "دادن كمك هزینه" نیست. انتخاب واقعی اینست: یا باید این واقعیت كه "سرمایه داری نیازهای متفاوت بوجود میاورد" را نفی كنیم یا به "ایجاد اشكال جمعی كه این نابرابریها را تقلیل میدهد" بپردازیم. و این كار را "نه با افزایش دستمزدها" بلكه با تضمین اینكه جامعه مسئولیت مستقیم تامین نیازها را بعهده بگیرد، انجام دهیم.
هرگاه زن یك كارگر كه صاحب فرزندانی است بیمار شود، باید نیازهای آن خانواده را در نظر گرفت. ولی این به معنای افزایش دستمزد آن كارگر نیست. بلكه به معنای آن است كه باید مهد كودكی باشد كه شبانه روز ـ تا زمانی كه لازم است ـ از بچه های كوچك مواظبت كند؛ یك گروه خدماتی باید باشد كه برایشان غذا تهیه كند و به خانه بیاورد؛ یك تیم درمانی محله باید باشد كه مراقبت از زن بیمار را بعهده بگیرد؛ دارو و درمان باید مجانی باشد و اگر لازم بود كمیته كمك مالی محله باید از طریق صندوق همبستگی محل به خانواده كمك كند. در نظر گرفتن نیازهای خانواده به معنای روحیه دادن به شوهر و فهماندن این واقعیت به زن بیمار است كه فراموشش نكرده اند. یعنی محبت كردن به بچه ها؛ یعنی روحیه كمك رفیقانه و صمیمانه همسایه ها ـ از كمیته افراد مسن گرفته تا كمیته زنان، از مدرسه گرفته تا مهد كودك، از كارخانه تا بیمارستان. و برای این چیزها نرخ روز نمیتوان تعیین كرد!
جامعه غرب به طریقی سازمان یافته كه هر فرد برای بقاء خویش فقط میتواند به خود و خانواده اش متكی باشد؛ مهم نیست كه با چه نوع مشكلی دست به گریبان است. در غرب، روحیه بازاری داد و ستد و اصل برابری بورژوائی چنین است : "برای این چند ساعت كار میكنی و معادلش دستمزد میگیری. دیگر فرقی نمیكند كه پنج فرزند داری یا اصلا فرزندی نداری. فرق نمیكند كه وضع جسمانی خوبی داری یا در حال مرگی. فرق نمیكند
كه خانه ای داری یا در زاغه زندگی میكنی." در چین سوسیالیستی، اصل "هركس كه كار نمیكند چیزی نمیخورد" فقط به خاطر بیان این اصل كه هیچكس حق ندارد از قبل كار دیگران بخورد، به كار بسته میشود. اما یك كارگر بیمار یا كارگری كه مشكلات ویژه ای دارد از هیچیك از موقعیتهای مادی یا ایدئولوژیك محروم نمیشود.
نكته آخر و مهمتر. از آنجا كه دیگر كار بطور خالص با هزینه نیروی كار معنا نمیشود، خود نیروی كار دیگر صرفا حاصل جمع توانائیهای مثبت و منفی جسمانی و روحی نیست. بنابراین تولید نیروی كار جدید هر چه كمتر مسئله ای مربوط به بازتولید روزمره آن (یعنی خوردن و خوابیدن و فردا آماده كار بودن) است. و هر چه بیشتر با مسئله افزایش دانش كارگران در زمینه فنون گوناگون، تكنولوژیهای جدید و امور جامعه مرتبط میشود.
كارگر تحت فشار نیست كه فلان مقدار محصول را تولید كند؛ از زنان و مردان كارگر انتظار میرود كه در طراحی پروژه ها یا فنون جدید شركت جویند؛ در كلاسهای كارخانه درس بخوانند یا به دانشگاه بروند؛ به صف پزشكان پابرهنه بپیوندند؛ موسسات آموزشی را بچرخانند؛ امور نظامی را فرابگیرند؛ در امر صنعتی كردن نواحی كشاورزی شركت كنند؛ نقاش، شاعر یا فیلسوف باشند. و بالاتر از همه، فعالانه و آگاهانه در پیشبرد انقلاب شركت كنند. میان "قابلیتهای" این كارگران با پرولترهای از كار افتاده و به بند كشیده شده و تابع ماشین در نظام سرمایه داری، چه وجه اشتراكی موجود است؟
در مقایسه وضعیت كارگران در غرب با كارگران چینی كه افق و اهداف كاری آنها بسیار گسترده تر است، یك جنبه دیگر از عملكرد خانواده تحت سرمایه داری را مشاهده میكنیم: در غرب، خانواده ساعات آزاد كارگر را متبلور میكند و وی را وادار میكند ساعاتی را كه صرف كار میكند تحمل كند. جدائی غیر طبیعی بین زمان تفریح و زمان كار، مشخصه یك جامعه استثماری است كه تنها اهمیت كار را در كسب درآمد كافی برای ادامه حیات میداند.
پرولتاریا، محروم از هر نوع مالكیتی، فقط میتواند یك رشته كارهای جدا و بی معنا را بطور پایان ناپذیر و تكراری پیش ببرد؛ تا حد مرگ بیزار شود و فشار جسمانی زیادی را متحمل شود تا لقمه نانی به كف آورد. ما برای زندگی كردن كار میكنیم؛ اما برای چه نوع زندگی؟ (3) بعد از ساعات كار كه صرف كسب درآمد میشود، زمان استراحت ما فرا میرسد ـ یعنی ساعاتی كه همه امید و آمال ما در آن جمع شده است. روزهای تعطیل تنها لحظات زندگی واقعی بنظر می آیند؛ خانه بنظر تنها مكانی می آید كه میتوانیم در آن زندگی خوبی داشته باشیم؛ و سفر در دوره تعطیلات تنها هدف سراسر سال به نظر میاید. حداقل، رویاهای روزانه مان چنین است. در چنین شرایطی، شگفت آور نیست كه "زندگی خصوصی" تا این اندازه برای ما مهم میشود. ماشین، تلویزیون، یك "خانه كوچك مال خودمان"، همه این تصورات پاك و پاكیزه، توهم فرار از این جامعه نفرت انگیز را در ذهن ما می بافد. و معنای فرار، تفریح كردن است. و ساعات تفریح با خانواده پر میشود. بدون خانواده و بدون نیاز به حمایت از خانواده، هیچ چیز در دنیا نمیتواند كارگر را وادار به كار تحت شرایط موجود كند. اگر خانواده نبود كارفرمای سرمایه دار برای به كار واداشتن كارگر مجبور میشد به نیروی قهر برده داران دست یازد.
این اختراع سرمایه داری نیست ـ پیشه وران و دهقانان فقیر نیز مجبور بودند برای بقای خود كار كنند. اما پیشه ور بر نحوه تولید كنترل داشت. او در آن واحد، هم روشنفكری بود كه نقشه كار میریخت و هم كارگری بود كه آن نقشه را بدست خویش عملی میكرد. بنابراین كارش دارای اهمیتی بود كه به زندگی كاری وی غنا می بخشید. محدوده واقعی این زندگی، چاردیواری كارگاهش بود. با وجود این، اینكار بینهایت ارضاء كننده تر از تجربه كاری اخلافش بود. تجربه اخلافش وقتی پیش آمد كه ورود صنایع گسترده پیشه وران را ورشكسته كرد، از ابزار خویش محروم نمود و فنون خط تولید زنجیره ای برده وار را جایگزین مهارتهای سخت بدست آمده وی كرد. اخلاف پیشه ور به سفت كردن پیچ، رنگ زدن بدنه یا تعمیرات ماشین پرداختند. (4) البته راه حل این نیست كه به روزهای مقدس دوره پیشه وری (صنعت دستی) برگردیم. بدون شك سرمایه داری زمانی كه دیوارهای حائل میان حرفه های گوناگون را در هم میشكست و افق محدود پیشه وران را (كه هر یك در رشته های خود تخصص داشتند اما از رشته های دیگر كاملا بی خبر بودند) بهم میریخت،
 یك نیروی پیشرو بود. آفرینش پرولتاریا یعنی نیروئی كه توانائی اندیشه در مقیاسی جهانشمول و طرحریزی یك جامعه برابر برای تمامی نوع بشر را دارد نیز یك پیشرفت بود. اما تا زمانی كه ابزار تحقق این ایده ناروشن بماند یا خود این ایده خدشه دار شود، خود همین پرولتاریا ناتوان خواهد ماند. و در زمانی كه موقتا از داشتن اهداف انقلابی محروم است، زندگی برایش هیچ معنائی ندارد جز جستجوی ایده ال توهم انگیز استراحت و آرامش. ستمدیدگان همه امید خویش را به خانواده می بندند. تاسف و رنج آنها بیشتر است زیرا رویاهای بزرگ خود را از آن انتظار دارند.
وقتی شكاف میان كاری كه از كارگر بیگانه است و تفریحی كه به قصد فرار از كار انجام میشود كاهش یابد، تغییرات ناگزیری در خانواده ببار خواهد آمد. خانواده از یك پناهگاه دروغین به یك كلكتیو پایه ای در بین سایر كلكتیوها تبدیل خواهد شد؛ درهایش بروی جامعه باز خواهد شد و در یك رابطه هماهنگ با جامعه قرار خواهد گرفت.
این امر در تجربه چین مشهود است. برای فهمیدن خانواده نوین در چین باید آنرا بر بستر تحولات اجتماعی در نظر بگیریم؛ باید جایگاهی را كه هر یك از اعضای خانواده میروند تا در جامعه اشغال كنند در نظر بگیریم. در غیر این صورت این پدیده نوین را بهیچوجه نمیتوانیم بشناسیم. شما بجای اینكه مردان و زنان و كودكان چینی را بطور مجرد در نظر بگیرید باید زنی نظیر "مایو یین" از كارخانه "چائو یان" را بخاطر آورید. زنی كاملا آگاه كه در آفرینش جمعی زندگی نوین شركت دارد و به تغییر جهان كمك میكند تا خودش را هم دگرگون كند.
زنی این چنین كه هر روز صبح به كارخانه می رود تا "انقلاب كند" ، شباهتی با خانه داران دنیای ما ندارد كه لنین درباره شان می گفت: ..."برده خانگی" هستند چون "بار بی معناترین، طاقت فرساترین و حوصله سربرترین زحمات در آشپزخانه و امور خانوادگی را بدوش می كشند" (5) شما برای مثال باید یك بچه واقعی مثل "لی" كوچك در مدرسه "نانكین" را در نظر بیاورید. یك بچه آگاه به واقعیت اجتماعی كه می داند هدف از مبارزات برای دگرگون ساختن مدرسه چیست؛ بچه ای كه در دنیائی كه دیگر فقط دنیای بزرگسالان نیست ادغام شده است؛ بچه ای كه همراه با دوستانش انواع و اقسام فعالیت ها ـ از آزمونهای علمی گرفته تا امور پزشكی، بحث در مورد سیاستهای بین المللی، آموزش نظامی، تشكیل جوخه های كودكان و نظافت خیابانها ـ را سازماندهی میكند. چنین بچه ای، شباهتی به بچه های ما ندارد. شباهتی با صغیرهای مطیع و تحت ستمی كه تحلیل از وضعیت روحی آنها در راس مثلث خانواده قرار گرفته ندارد. شما باید یك مرد مشخص، یكی از میلیونها دهقان، نظیر مردی كه در "شوان" زندگی می كند را مجسم كنید. این مرد یك كارگر زراعی است و خود یك رعیت زاده است. او بود كه نخستین تیم كمك متقابل را در "شوان" سازمان داد و اینك صدر كمیته انقلابی است. او هنوز همراه بقیه در مزارع كار می كند، هنوز با طبیعت و دشمنان طبقاتی مبارزه می كند تا یك دنیای نوین بیافریند. این مرد كه وصله كردن جورابها برایش طبیعی است، و وقتی همسرش برای آموزش ماركسیسم می رود وظیفه خود می داند كه از بچه ها نگهداری كند را دیگر نمی توان یك كارگر ستمدیده یا یك ستمگر مذكر در دنیای ما دانست. چنین زنان، بچه ها و مردان نوینی استثنا نیستند. آنها كمونیستهای سرمشق برای همه خلقند، نمایندگان جهتی هستند كه انقلاب دارد میرود. ما باید زمانی كه درباره خانواده در چین صحبت می كنیم، آنها را بیاد داشته باشیم ـ نوع جدید كار و اهمیت نوینی كه به كار می دهند از قلب خانواده گذر میكند. خانواده را تصحیح و آزاد می كند.     


 11 - ایده "ملی كردن"و نتایج مرگبار آن برای خانواده

افراد كهنسال جامعه
هیچ تصویری از خانواده نوین در چین كامل نخواهد بود مگر اینكه مقداری هم به جایگاه افراد كهنسال در آن بپردازیم. قانون ازدواج مقرر می كند كه افراد بالغی كه از سلامت جسمانی برخوردارند باید از والدین بازنشسته خود حمایت كنند (1) در این چارچوب باید
دانست كه كارگران بازنشسته حقوقی برابر با حدود 80 درصد دستمزد خویش را دریافت
می كنند. از طرف دیگر، در زمان نگارش این كتاب، دهقانان حق بازنشستگی نمی گیرند؛ و سن بازنشستگی منحصرا به وضع جسمانی آنها بستگی دارد. بطورعمومی، آنها هرچه پیرتر میشوند كار كمتری می كنند، بیشتر به مشاغلی می پردازند كه خستگی كمتری ببار می آورد. مثلا درگیر پرورش خوك یا خرگوش و امثالهم می شوند. هر قدر ساعات كار آنها كمتر میشود نسبت به بزرگسالان توانا، درآمد كمتری بدست می آورند. روشن است كه این بند قانون ازدواج یك اهمیت اقتصادی دارد و تضمین می كند كه خانواده یك عملكرد واقعی اقتصادی را حفظ كند. اگر دهقانان پیر نتوانند كاملا یا قسما خود را تامین كنند، نسل بعدی خانواده مسئولیت كامل حمایت از آنها را بدوش می گیرد. این در تمامی مناطق روستائی صدق می كند و یكی از جوانب دوگانگی است كه هنوز بین شهر و روستا وجود دارد. سیاست كاهش تفاوتها از سوی حزب وضع بسیاری از خانواده های دهقانی را بمیزان قابل توجهی بهبود بخشیده است. بدون شك خدمات درمانی در نواحی روستایی توسعه یافته و نتیجه اش تامین درمان مجانی برای افراد مسن هنگام بروز هرگونه بیماری است. در مقابل، آنها سالانه باید یك حق بیمه اسمی 2 یوانی بپردازند. بعلاوه، ایجاد درمانگاه های كوچك بیشمار در سراسر چین مانع می شود كه افراد پیر و مریض به بیمارستانهای بزرگ مراكز بروند و از خانواده شان دور بیفتند. این بسیار با تصویر اسفناك جامعه ما فرق می كند. در جامعه ما افراد پیر واقعا از همه مناسبات عاطفی دور می افتند. هم بستگان رهایشان می كنند و هم جامعه؛ و در درمانگاه ویژه افراد مسن به دام افسردگی گرفتار می آیند.
ناهار خوری های عمومی و كارگاههای تعمیر و شستشوی لباس، بخش قابل توجهی از بار خانواده هائی كه افراد مسن دارند را بر میدارند. بهبود مداوم خدمات گوناگون جمعی و رشد نیروهای مولده باید به جامعه  آینده اجازه دهد كه مسئولیت كامل رفع تمامی نیازهای مادی نسل قبل را بعهده بگیرد.
اشتباه است اگر فكر كنیم جوانها فقط برای برآورده كردن نیازهای ناشی از موقعیت كنونی توسعه اقتصادی، به مراقبت از پیرها می پردازند. حتی در مواردی كه پیرها حق بازنشستگی می گیرند و قادرند بخود متكی باشند كماكان با بچه ها و نوه های خود زندگی می كنند. این تركیب مداوم سنین مختلف در چین ـ از نوزاد گرفته تا افراد مسن ـ یك اهمیت سیاسی واقعی دارد.
یك زن یا مرد كارگر مسن چینی برخلاف همگنانش در غرب، یك موجود بی مصرف یا سربار بحساب نمی آید. تركیب كیفیات پیر و جوان یعنی پختگی سیاسی، تجربه سالها مبارزه طبقاتی، در آمیزش با شور و شوق و جرات و تهور جوانان یك مخلوط انفجاری بوجود می آورد كه توان عظیمی به انقلاب می بخشد.
از زمان انقلاب فرهنگی، فعالیتهای اجتماعی افراد مسن بیشتر شده و افق فعالیتهایشان وسیعتر گشته است. كمیته افراد مسن در شهر شانگهای از ما برای بحث جمعی بر سر این نكته دعوت كرد. وقتی از میان یك رشته آپارتمان بسمت محل ملاقات می رفتیم، "نوئل" به یاد فضای یكی از خانه های سالمندان كه در آن مدتی كار میكرد، افتاد. نوئل میگفت كه آن خانه سالمندان شبیه بیمارستان است؛ بیمارستانی كه شبیه سربازخانه است؛ و سربازخانه ای كه شبیه زندان است. او از تنهایی غیرقابل تحمل، از روزهای بی پایان انتظار ـ بی آنكه چیزی پیش آید ـ از انتظار نامه هایی كه نخواهند آمد، برایمان گفت. از غذا خوردن كه صرفا برای گذراندن وقت بود، از ساعات بازدید یكشنبه ها كه هیچكس نمی آمد، از امیدی كه هیچگاه برآورده نمی شد؛ از خواست مرگ.
رهبر كمیته سالمندان شانگهای كه توسط رفقایش انتخاب شده بود، زنی كوتاه قد با صورتی پرچین و چروك و مویی سپید بود. او یك كت و شلوار پنبه دوزی شده بسیار مرتب پوشیده بود. نامش "هویائوچین" بود. بما گفت:
"در گذشته، پیری در عینحال كه یك امتیاز محسوب می شد یك بدبختی بزرگ هم بود. امتیاز بود زیرا فلاكت مردم آنقدر زیاد بود كه حد متوسط عمر بسیار پائین بود و بیشتر افراد فقیر قبل از سنین كهولت می مردند. یك بدبختی بزرگ بود زیرا كسانی كه جان بدر می بردند بمحض اینكه دیگر استفاده ای برای فئودالها یا سرمایه داران نداشتند به خیابان پرتاب می شدند...
. اكثر مردم اغلب آنقدر فقیر بودند كه نمی توانستند جائی برای والدینشان جور كنند. پیرها یا مجبور بودند توان ناچیز خود را بفروشند یعنی برای یك دستمزد مسخره بكار طاقت فرسا تا دم مرگ بپردازند، یا اینكه مجبور به گدایی شده و به موجودیتی حیوانی تن دهند. پیروزی انقلاب باعث تغییر شد. این شامل ما پیرها هم می شد. جامعه ما را غرق در حسن نیت میكند؛ به مسائل درمانی ما، مسائل رفاهی و شادی ما توجه زیادی میشود. تحت دیكتاتوری پرولتاریا روزهای ما روشنایی یافته است."
انقلاب فرهنگی رفتار پیرها را بطور قابل ملاحظه ای دستخوش تغییر ناگهانی كرد. آنها سریعا فهمیدند كه تنها ادامه انقلاب میتواند از احیای جامعه كهن جلوگیری كند. آنها به نوشتن و نصب روزنامه های دیواری در شهر پرداختند كه در آنها احكام بورژوائی در مورد بی فایده بودن پیرها مورد حمله قرار می گرفت. آنها در نشستهای انقلابی برای تهیه انتقادات انقلابی سهم گرفتند؛ به تحقیق در شهرها و حومه پرداختند تا نسبت به نیازهای خلق بیشتر آگاه شوند تا بتوانند فعالیتهای خود را در جهت موفقیت انقلاب به پیش برند. آنها تیمهای افراد مسن را سازمان دادند تا كارهای خانه پیرهایی كه قادر به كار نیستند را انجام دهند.
"اینكه در حال حاضر ما از حق بازنشستگی كافی بهره مندیم و برای ادامه زندگی نیاز به كار كردن نداریم باعث نمی شود كه از ساختمان سوسیالیسم كناره بگیریم." این را یك كارگر بازنشسته هنگام تشریح دیدگاهش در مورد فعالیت افراد مسن بیان كرد. خیلی از كسانی كه توان كافی جسمانی دارند چند ساعتی در روز بكار در كارگاه خدماتی، مهد كودك یا مدارس می پردازند. آنها اغلب وقت آزاد خود را صرف نشان دادن كارخانه ها یا بیمارستانها به بچه ها می كنند؛ به آنها در تحقیقاتشان و همچنین در كسب یك دید طبقاتی كمك میكنند. این افراد، نمایشگاههای عمومی و نشستهای عمومی بر سر مبارزه طبقاتی برگزار می كنند و در این مجامع اسناد یا خاطراتی از جامعه كهن را ارائه می دهند. (ما پیشتر از نقش فعالی كه افراد مسن در مدارس بازی می كنند صحبت كردیم و مشخصا به درسهای آنها در زمینه تاریخ معاصر آنگونه كه خود تجربه كرده اند اشاره نمودیم.) نتیجه بلافصل این قبیل فعالیتها در هر عرصه، ادغام پیرها در حیات سیاسی كل جامعه است. آنها تقریبا همین اواخر مطالعه ماركسیسم ـ لنینیسم را هم آغاز كردند تا بتوانند در فعالیتها، نقشی اساسی ایفاء كنند. كمیته بما گفت كه اگر پیرها تئوری انقلابی را نیاموزند نمی توانند دروس تجارب طولانی خود را استخراج كرده و این شناخت ارزشمند را به نسلهای بعدی منتقل كنند. بدون شك دامنه سیاسی شدن پیرها می تواند با میزان علاقه ای كه به اوضاع بین المللی نشان می دهند سنجیده شود.
در غرب معمول است كه افق دید پیرها را محدود ترسیم كنند و بگویند كه زندگی آنها از مسائل بی اهمیت تشكیل شده است. اگر چنین باشد علتش اینست كه  جامعه آنها را به حاشیه رانده و در یك زندگی گیاه وار و فقر زده رهایشان كرده است. این به هیچوجه سرنوشت طبیعی پیرها نیست، بلكه برخاسته از نحوه سازمانیابی جامعه است.
یك چینی پیر بما گفت: "وقتی كه سه چهارم نوع بشر هنوز تحت استثمار بسر می برند چگونه می توانیم نگران مشكلات جزئی و بی دوام خود باشیم؟ وقتی ما برخی كارهای محله را انجام می دهیم برای افزایش تولید، نیرو آزاد می كنیم. این نه فقط كمك به خلق چین، بلكه كمك به سایر ملل در مبارزه علیه امپریالیسم است. بهمین خاطر می گوئیم كه كار در كارگاههای خدماتی یك تبارز روشن انترناسیونالیسم از جانب افراد پیر است." این نوع تفكر پیروزمند در اهمیتی كه به تربیت بدنی داده می شود انعكاس می یابد. بارها افراد پیر را در حال ورزش مشاهده كردیم و شنیدیم كه آنها منظما به ورزشهای گوناگون می پردازند و بین تیمهای افراد مسن معمولا مسابقاتی صورت می گیرد.
بعد از مباحثه ای كه با كمیته داشتیم به شنیدن آواز گروه كر آنها نشستیم. شنیدن سرود انترناسیونال با آن روحیه و حرارت از دهان پیرها ـ كه گاه بگاه صدایشان بعلت پیری ضعیف و لرزان می شد ـ فوق العاده تكان دهنده بود. نقش پیران و احترامی كه به آنها می گذارند اصلا با احترام تعارف گونه ای كه ما به آنها میگذاریم و در واقع مرخص كردن مودبانه آنهاست، قابل مقایسه نمیباشد. ما همه احساسات و فعالیتهای افراد پیر را نادیده می گیریم بی آنكه حس تحقیر خود را نشان دهیم. مقاله ای كه تحت عنوان "یك
زن هشتاد و هفت ساله تبتی خواندن یاد می گیرد" در یك گاهنامه چینی منتشر شده بود را با كنجكاوی مطالعه كردم. باید اعتراف كنم در مورد منافعی كه پشت این اقدام وجود داشت سوءظن داشتم. من كه می دانستم آموختن علائم خط چینی بحدی كه بتوان روزنامه خواند چند سال طول می كشد با خود فكر كردم: "او مطمئنا پیش از تحقق هدفش جان سپرده است." در آن مقاله، ماجرای زندگی این زن نقل شده بود. او سابقا یك برده بود كه فقط با بندگی و كتك خوردن و تحقیر آشنائی داشت. همه عمر را كار می كرد؛ در آشپزخانه زنجیرش كرده بودند و آنچنان تحت ستم اربابان بود كه هرگز یك ساعت هم وقت استراحت نداشت؛ او هرگز یك بار هم نتوانسته بود وسط روز در آستانه خانه زیر آفتاب بنشیند و یك لیوان چای داغ یاسمن بنوشد. او به سوالی كه در ذهن من بود چنین پاسخ داد: "امروز زنان می توانند بیاموزند و چیزهایی یاد بگیرند. من هم می خواهم خواندن یاد بگیرم." چقدر برای ما سخت است كه طرز تفكر بازاری خود را كنار بگذاریم و در هر مورد از حساب و كتاب آنچه حاصل می شود دست بكشیم! بدون شك این مائیم كه ستمدیده واقعی هستیم.
اكنون به سادگی میتوانم تصور كنم كه پیرزن دهقان در اتاق سفیدی نشسته و می كوشد علائم خطی بزرگ را كه دختر بچه ای روی تخته ترسیم كرده، بیاد آورد. جای هیچ تعجبی نیست. این كار وقت تلف كردن نیست. چه كسی در حال تعلیم گرفتن است؟ آن برده سابق یا آن دختر بچه؟
این ماجرا كاملا نشان میدهد كه آنچه در میان است كسب دستاوردهای شخصی از طریق آموزش نیست بلكه آن است كه توده های محروم و ستمدیده و تحقیر شده میتوانند به سروران دنیا تبدیل شوند. نهایتا چه فرقی می كند كه ما از یك زن در آستانه مرگ صحبت كنیم یا از یك كودك در روزهای نخست زندگی؟ در جامعه ای كه دیگر ارزشها با سود یا حاصل سرمایه گذاری محاسبه نمیشوند، بلكه فقط برحسب این معیار سنجیده میشوند كه در انطباق با نیازهای آحاد خلق قرار دارند یا نه، شرط رهائی تك تك ما منجمله زنان به یك اصل اجتماعی تبدیل میشود.
اگر جامعه كاملا به گروههای سنی تقسیم شده بود، بنحوی كه پیرها از پیرها نگهداری می كردند و جوانها از جوانها، افراد پیر هرگز نمی توانستند نقش مهمی را كه اینك بعهده دارند بازی كنند. این یكی از دلایل اهمیت بسیار كلكتیوهای پایه ای نظیر خانواده است كه در آن همه نسلها در پراتیك كمونی متحد شده اند. تا زمانی كه پیرها یك بخش لاینفك از كل فعالیتهای اجتماعی بوده و تا آنجا كه توان دارند در این فعالیتها سهم می گیرند، خانواده بنحو قابل ملاحظه ای بواسطه حضور آنها غنا خواهد یافت.
در واقع فقط دو امكان وجود دارد: یا اینطور فكر میشود كه پیرها باید نقشی مهم ایفاء كنند و نتیجتا همه اقدامات مادی، ایدئولوژیك و سیاسی لازم برای ادغام آنها در كلیه فعالیتهای اجتماعی بعمل می آید؛ یا بر مبنای این دید حركت میشود كه پیرها دیگر فایده اجتماعی خود را از دست داده اند و سرنوشت آنها وابسته به  میزان ثروت یا "بربریت" جامعه است. یا باید آنها را در خانه سالمندان، "ملی" كرد و یا به حال خود واگذاشت. این ایده كه جامعه باید مسئولیت نگهداری افراد سالخورده را از دوش خانواده های منفرد بردارد، اغلب با این ایده یكی گرفته شده كه مسئولیت نگهداری سالخوردگان، بیماران و یا نوجوانان باید بعهده دولت باشد. ایجاد خانه سالمندان بعنوان گواه انكار ناپذیر پیشرفت اجتماعی معرفی میشود ـ بویژه توسط كسانی كه برای نابودی خانواده مبارزه میكنند و كنترل دولتی را بعنوان نوشداروی هر دردی ستایش میكنند. حال آنكه چنین نیست! وقتی دیگر سود هدایت كننده جامعه نباشد، وقتی دیگر مفید بودن با سودآوری اندازه گیری نشود، آنگاه مناسبات جامعه با اعضای سابقا "غیر مولد" آن از اساس تغییر خواهد كرد. چنین جامعه ای صدقه نمیدهد زیرا نیازش به پیرها همانقدر است كه نیاز پیرها به جامعه. سپردن مسئولیت كامل مراقبت از سالخوردگان به بوروكراسی، در واقع نفی فایده غیر قابل جایگزین تمامی اعضای جامعه است.
كسانی كه معتقدند باید پیرها را به حال خود گذارد و میكوشند این را یك تئوری پیشرو جا بزنند، شدیدا برحسب بیگانگی اوقات كار و اوقات فراغت (كه قبلا از آن صحبت كردیم) فكر میكنند. مثلا میگویند: "آنها واقعا باید بعد از یك عمر كار، استراحت كنند"،
"حالا كه دیگر نمیتوانند معاش خود را تامین كنند مستحق كمی تفریحند." بدین ترتیب، بازنشستگی بعنوان یك دوره ممتاز در زندگی افراد در نظر گرفته میشود؛ دوره ای كه فقط شامل تفریح است. اما واقعیت، همانگونه كه در جامعه چین می بینیم، چیز دیگری است. زمانیكه فعالیتهای اجتماعی بنحوی آزادانه و غنی جریان دارد، اگر شما زن یا مردی را از این فعالیتها محروم كنید در واقع هیچ لطفی به او نكرده اید.
البته انتقاد ما از نگهداری پیرها توسط دولت، معادل با این پیشنهاد نیست كه هر خانواده را باید مجبور كرد تا آنجا كه میتواند از افراد پیر خود نگهداری كند. شك نیست كه افراد در دوره بازنشستگی باید حقوقی بگیرند تا از لحاظ اقتصادی مستقل باشند. این امری صحیح و برحق است. چین نیز بطور بلامنازعی میرود تا استقلال مادی همه آحاد جامعه را تامین كند. بعلاوه، من پیشنهاد نمیكنم كه خانه های سالمندان را تعطیل كنیم. در چین نیز تعدادی از این خانه ها وجود دارد و افراد پیری كه فامیل نزدیك ندارند در آنجا بسر میبرند. اما این خانه ها تنها انتخاب مقابل پای سالمندان نیست. شنیدیم كه ساكنان خانه سالمندان برخی اوقات نزد بستگان دور خود میروند و با آنها زندگی میكنند؛ یا حتی نزد خانواده دوستانی میروند كه پدربزرگ و مادربزرگ ندارند. این مناسبات در صورت رضایت طرفین برقرار میشود. در واقع یك نوع قیمومیت متقابل است. خانه سالمندان در دل مجتمع های مسكونی ساخته شده و درهایش بروی همگان باز است. افراد ساكن در این خانه ها نظیر سایر اهالی، به تنهائی یا همراه با بقیه افراد پیر، در زندگی اجتماعی محله شركت میكنند. اما چینی ها، خانه های سالمندان را بعنوان یك موسسه نوین اجتماعی نمونه یا سرمشق معرفی نمیكنند.

درباره فرزند خواندگی
در چین یتیم خانه وجود ندارد. چینی ها برای تبدیل نمودن مراقبت به یك وظیفه اجتماعی جا افتاده، اهمیت سیاسی قائلند. نداشتن یتیم خانه نشانه اهمیتی است كه به این مسئله میدهند. آنها اعتقاد دارند كه جامعه انقلابی باید بدبختیهای فردی را نه بوسیله دستگاه اداری بلكه با ابزار همبستگی طبقاتی و قدرت تعهد انقلابی حل كند.
پرسیدیم: "اما چه بر سر بچه های یتیم می آید؟" و پاسخ شنیدیم كه این امر هیچ مشكل خاصی ایجاد نمیكند. چون این بچه ها همیشه پدربزرگ یا مادربزرگ، عمو یا دائی، دوستان یا حتی همسایگانی دارند كه آنها را به فرزند خواندگی میپذیرند. بسیار ساده است. اگر آنها هنوز نوزاد باشند معمولا تحت سرپرستی بستگان ـ حتی اگر در دوردست زندگی كنند ـ قرار میگیرند. اگر مدرسه رو باشند و دوست و آشنا و پیوندهای عاطفی در محیط داشته باشند، معمولا همسایگان سرپرستی آنها را بعهده میگیرند. هنگام تصمیم گیری، خواسته های بچه ها در نظر گرفته میشود. دولت بابت هر یتیم، حق نگهداری می پردازد. بنابراین مسئولیت مالی نگهداری او را از دوش خانواده سرپرست برمی دارد. چینی ها معتقدند كه برای یتیمان زندگی در كنار سایر بچه ها بهتر است تا در یتیم خانه بسر بردن.
میتوان با رجوع به یك رسوائی كوچك در فرانسه، برخورد چینی ها و غربیها به مسئله نگهداری از بچه ها را با هم مقایسه كرد و نتایج جالبی بدست آورد. چندین سال بود كه كارگر نیمه ماهر یكی از كارخانجات اتوموبیل سازی فرانسه با زن و پنج فرزندش در یك واگن متروكه در خرابه ای دورافتاده زندگی میكرد. او علیرغم تقاضا نامه های بیشماری كه تهیه كرد، هیچگاه صاحب یك خانه مناسب نشد. روزی همسرش سخت مریض شد و به بیمارستان رفت. او را برای دوره ای نامعلوم بستری كردند. شوهر كه شیفتی كار میكرد، برای انجام كارهای خانه كه قبلا بدوش همسرش بود خود و بچه های بزرگترش را سازماندهی كرد. كل خانواده كه یك بچه چند ماهه را هم شامل میشد، چند هفته اینطور سر كردند. بالاخره یك مددكار اجتماعی كه برای سركشی آمده بود متوجه وخامت اوضاع شد. اداره فعال و انساندوست محل در مواجهه با این وضع تاسف بار تكان خورد و "گام هائی ضروری" برداشت.


فكر میكنید چه اتفاقی افتاد؟ آیا فورا یك خانه قابل قبول در اختیارشان گذاشتند؟ خیر! فقط ایده الیستهای اصلاح ناپذیرند كه چنین تخیلاتی در سر دارند. نوابغ پشت میزنشین، در نهایت خردمندی، راه حل مناسبی ارائه كردند. پدر را در همان واگن متروكه رها نموده و پنج فرزندش را از او دور كردند. كم سن و سال ترین آنها را به قیم سپردند. بزرگترینشان را به شبانه روزی دولتی فرستادند. اگر این اقدامات بنظرتان چندان هم بد نمی آید بهترست تصویر دقیقتری از سخاوتمندی این اداره دولتی بدهم. آنها با بذل دقت فراوان پرستار بی تفاوتی در شهر "نوور" را برای نگهداری طفل چند ماهه یافتند. فرزند 2 ساله را به مادر خوانده ای در شهر "آنژه" سپردند. بچه سوم را به شمال فرستادند و دو بچه دیگر كه بزرگتر از بقیه بودند را در دو شهر دور از هم به مدرسه فرستادند! بله، دولت بخوبی تعهداتش را انجام داد. این دیگر بانوان ثروتمند بیكاره نیستند كه لطف میكنند و بر زخمهای اجتماعی ما مرهم میگذارند؛ امروزه دولت اینكار را با آگاهی و حساسیت كامل انجام میدهد. و اگر كارگر بدبخت از نتیجه این اقدامات ناراضی باشد، و اگر پسر بزرگتر فرار كند تا دوباره به خانواده اش بپیوندد، علتش فقط میتواند ناسپاسی تهیدستان یا عقاید پلید چپ گرایانه آنها باشد.
سیاست چینی ها در مورد سرپرستی، آشكارا نقطه مقابل برخورد شوروی ها در سالهای 1920 است. آن سالها در شوروی قانونی تصویب شد كه طبق آن زوج های بدون بچه از گرفتن سرپرستی یتیمان یا بچه های سرگردان منع میشدند. توجیه این سیاست آن بود كه مسئولیت این بچه ها به گردن دولت است. این اقدام، در چارچوب هدف سیاسی نابودی خانواده ـ كه در آن دوره رایج شده بود ـ منطقی جلوه میكرد. دیدگاه چینی ها كاملا خلاف این است. آنها میگویند ترك فرزندان غیرقانونی است و تمامی یتیمان باید به فرزندی پذیرفته شوند.
"وه چن" و "چان كوا" برادرند؛ یكی 8 ساله است و دیگری 10 ساله. والدین آنها كه در شانگهای كارگر بودند، هر دو در عرض چند ماه مردند. طولی نكشید كه بچه ها از بی سرپرستی درآمدند. از آنجا كه آنها نمیخواستند مدرسه یا دوستان خود را ترك كنند، همسایگان بطور جمعی سرپرستی شان را بعهده گرفتند. دولت هزینه لازم برای نگهداری آنها را پرداخت. آنها بعنوان یتیم همراه با بچه های دیگر یك خانواده بزرگ شدند؛ اما سایر خانواده ها هم به دقت مراقبشان بودند. با رسیدن فصل سرما، همه در پی تامین پوشاك مناسب برای آنها بودند. آنها هر شب میتوانستند در رستوران محل همراه با سایر بچه ها یا با یكی از خانواده ها شام بخورند. مسئولیت جمعی باعث كم توجهی به سلامت آنها نشد. بطور مشخص، كمیته افراد پیر آنها را اغلب به شنیدن خاطرات روزهای گذشته دعوت میكرد؛ درست همان كاری كه پدربزرگهای چینی برای نوه هایشان میكنند. كسی باید تضمین میكرد كه آنها تصویری طبقاتی از دوران گذشته بدست آورند. این دو برادر هرگز از محبت محروم نماندند. هیچ جشن خانوادگی نبود كه آنها دعوت نداشته باشند. همه نگران تكالیف مدرسه آنها بودند؛ همه بفكر بازیهای آنها بودند. البته به آنها انتقاد هم میشد؛ اما نه با روحیه ترحم و دلداری. این مناسبات، بازتاب صمیمیت یك جامعه انقلابی بود.
قانون از تضمین سرپرستی یتیمان فراتر میرود. بند 13 قانون ازدواج كه به مناسبات والدین و فرزندان می پردازد، ترك فرزندان را ممنوع میكند. "والدین موظف به نگهداری و آموزش فرزندان میباشند. فرزندان موظف به حمایت از والدین و كمك به آنها میباشند. والدین و فرزندان نباید با یكدیگر بدرفتاری كرده یا یكدیگر را ترك نمایند. این شرط قانونی شامل قیم ها و فرزند خوانده ها هم میشود.
" (2)
وظایف والدین در قبال فرزندان كاملا معادل وظایف فرزندان در قبال والدین است. این نشان میدهد كه مناسبات بین آنها یك رابطه مالكیت یك جانبه نیست. پشت این قانون، اقتدار پدر و مادر نهفته نیست. غیاب حق پدر و مادری در این قانون متكی بر استقلال مادی فزاینده فرزندان است. و این اتفاقی نیست؛ یك نمایش دمكراسی هم نیست. این امر در جهت تقویت و تاكید مبارزاتی است كه اینك جریان دارد؛ مبارزه برای تضمین این كه آگاهی و وحدت سیاسی به تنها معیار انضباط در كل حیات اجتماعی، منجمله درون خانواده ها، تبدیل شود.
پیشگیری از حاملگی
دیگر فرزند، تنها فلسفه وجودی زن نوین چینی نیست؛ دیگر مادر بودن یگانه سرنوشت وی نیست. میتوان دامنه رهائی زنان را با بررسی موضوع بسیار مهم و بسیار عملی پیشگیری اندازه گرفت.
ما را به "لی چان"، زن جوانی كه مسئول برنامه تنظیم خانواده در كمون "شاوان" است، معرفی كردند. او بحثش را با توضیح اینكه چند سال پیش چگونه مركز تنظیم خانواده به تقاضای چند زن ایجاد شد، آغاز كرد. در آن زمان، یك پزشك و دو پرستار از نزدیكترین بیمارستان به محل آمدند تا به این زنان كمك كنند. در عرض چند روز، به آنها در حد ضروری فیزیولوژی و همه فنون پایه ای را آموختند و به بازدید خانواده ها رفتند. پاسخ ها گوناگون بود. برخی زنان مخالف محدود كردن خانواده خود به دو یا سه فرزند بودند؛ بویژه اگر فقط فرزند دختر داشتند. برخی شوهران قبول نمیكردند كه مسئله پیشگیری به آنها ربط دارد؛ فقط بعد از مباحثات طولانی بود كه قانع شدند. از طرف دیگر، گاهی با زنانی هم روبرو میشدند كه فورا به گروه می پیوستند و كار گروه با گامهای سریعتر پیش میرفت.
"لی چان" ادامه داد: "ما به اهالی روستا شیوه های گوناگون پیشگیری را آموختیم. و فكر میكنم امروزه عقیم كردن و دیافراگم، رایج ترین شیوه های مورد استفاده باشند.
" ما از این حرف تعجب كردیم و حتی اندكی تكان خوردیم؛ اما زن جوان اضافه كرد: "می دانید؛ در روستا از كل 85 مورد، 70 عمل عقیم كردن بروی مردان انجام شده است. زیرا ما همواره تلاش بسیار داریم به اهالی روستا بفهمانیم كه پیشگیری با امر رهائی زنان ارتباط تنگاتنگ دارد. وجود خانواده بزرگ كماكان مانعی بر سر راه زنی است كه میخواهد از محیط خانه خارج شود.
""دانیل" پرسید: "آیا اصلا از قرص ضد بارداری استفاده میكنید؟" "لی چان" پاسخ داد: "بله. اما در توزیع آن احتیاط میكنیم. زیرا هنوز در مرحله آزمایشی قرار دارد. ما در چین همه تلاش خود را برای كنترل تاثیرات درازمدت تمامی داروها بكار می بندیم."
او گفت امكانات برای سقط جنین كاملا در دسترس متقاضیان است و تقریبا مجانی است (حدود 3 یوان). زنان در این مورد نیز ـ نظیر سایر معالجات ـ از دو هفته استراحت با حقوق برخوردار میشوند. او خاطر نشان كرد كه به زوج های بدون فرزند یا آنها كه فقط یك فرزند دارند در مورد خطر عقیم شدن در صورت سقط جنین توضیح داده میشود. با آنها بحث میشود تا ببینند آیا راه دیگری غیر از سقط جنین برای حل مشكلاتشان وجود دارد یا نه (مثلا خانه بهتر یا تنظیم ساعات و برنامه كاری). با این وجود، تصمیم گیری نهائی بعهده خود زوج است. او همچنین روشن كرد كه در موارد نادری كه شوهر مخالف سقط جنین است، فقط تصمیم زن بحساب می آید.
"لی چان" توضیح داد كه اگرچه وزارت بهداری، كل مسئولیت تنظیم خانواده را بعهده دارد اما هر تیم در روستا یا كارخانه یا محله، كارش را حول نیازهای مشخص آن ناحیه سازمان میدهد؛ بنابراین خود مردم بر موالید و تعداد افراد خانواده هایشان كنترل مستقیم دارند.
دیدار از یك زایشگاه و شیرخوارگاه در بیمارستان زنان پكن، مكمل بحث ما با "لی چان" بود. هر زن بطور منظم تاریخ عادت ماهانه اش را ثبت میكند و این سابقه توسط یكی از كاركنان بهداشت مرتبط با زنان هر واحد تولیدی معین، نگهداری میشود. این سوابق، مصالح ارزشمندی را برای تحقیقات پزشكی و ردیابی سریع بیماریهای زنانه فراهم میكند. بعلاوه، آزمایشات بارداری بمحض اینكه عادت ماهانه عقب افتاد، میتواند انجام شود. این نه تنها امكان سقط جنین سریع تحت مساعدترین شرایط (به خواست زن) را بوجود می آورد، بلكه نظارت پزشكی بر دوره بارداری را از ابتدائی ترین مراحل ممكن میسازد. طی دوران بارداری، وضع سلامتی زن از نزدیك دنبال میشود. ممكنست او فورا به مشاغلی منتقل شود كه خستگی كمتری ببار می آورند. ممكنست تحت آزمایشات منظم قرار گیرد تا هرگونه بیماری محتمل یا هر خطر دیگری كه میتواند برای بچه دار شدنش پیش آید را تشخیص دهند. چنین برنامه ای كه میتوان نظیرش را بخوبی در غرب به پیش برد، بطور قابل ملاحظه ای از خطر هر نوع نارسائی یا معلولیت مادرزاد می كاهد. هر ماهه معاینات قبل از تولد منظما تا 6 ماه انجام میگیرد. سپس تا 8 ماهگی، هر ماه دو بار زن باردار را معاینه میكنند. طی 8 ماهگی و 9 ماهگی، معاینات هفتگی خواهد بود.
بحثهائی كه در مورد پیشگیری در بیمارستان پكن شنیدیم همان بود كه در "شاوان" به ما گفته بودند: "پیشگیری را نباید صرفا یك تكنیك دانست. در مورد آن باید به آموزش ایدئولوژیك عمیق پرداخت. پیشگیری، یك عمل سیاسی با مفاهیم گسترده میباشد كه هدف از آن دستیابی زنان به ابزار كنترل طبیعت است؛ تا بدین ترتیب بتوانند در تمامی فعالیتهای اجتماعی بطور كامل شركت كنند. این وسیله ای برای پیشبرد امر رهائی زنان است."       



فصل پنجم
مدخلی بر بحث مسئله جنسی در چین

مقدمه
رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج در چین اكیدا ممنوع است. خیلی ها از این جنبه از واقعیات چین بیش از هر جنبه دیگر مطلعند. با این وصف درك درستی از آن ندارند. خیلی ها فورا اخلاقیات جنسی در چین را جلوه ای از خلوص گرائی بورژوائی یا یك انحراف بوروكراتیك استالینیستی، یا حتی گواهی بر ناممكن بودن رهائی زنان تحت سوسیالیسم قلمداد می كنند. خلاصه آنكه این مناسبات را در چین ستمگرانه می دانند.اما مسئله پیچیده تر از بحثهای انتقادی ساده انگارانه است.

12 - نیازهای طبیعی و نیازهای فرهنگی
وقتی پای بحث از مناسبات جنسی انقلابی وسط می آید، همه صاحبنظرند. همه دقیقا به چم و خم این امر واردند و همین یك معیار و پیش شرط برایشان كافی است كه حكم بر شكست انقلاب چین بدهند. می گویند مردم در چین هنوز ازدواج می كنند، اما قرار بود ازدواج ملغی شود. مردم شدیدا بر پایه یكتاهمسری جلو می روند، در حالی كه یكتاهمسری زندان جنسی است و امثالهم.
این نوع استدلالات راه به جائی نمی برد. فقط و فقط ما را به دور باطلی گرفتار می كند كه بگوئیم این یا آن مناسبات، سركوبگرانه است چون آزاد نیست؛ و یا آزاد نیست چون سركوبگرانه است. متاسفانه هیچكس حتی یك گام در توضیح مختصات این آزادی بر نمی دارد. كاری كه می شود فقط و فقط حدس زدن است؛ حتی تلاش برای معین كردن مفهوم آزادی هم سركوبگرانه قلمداد می شود.
تئوری رابطه جنسی "طبیعی" كه پشتوانه این بحثهاست، دم دست ترین استدلال است. این تئوری میگوید، همه ما نیازها و انگیزه های طبیعی جنسی داریم. معیارهای گوناگون اجتماعی این نیازها و انگیزه ها را تحت سركوب و ستم قرار می دهند تا مردسالاری را تضمین كرده و حس فرودستی و احترام آكنده از ترس را در ما جا بیندازند. پس، اگر چنین معیارهائی از بین برود و بطور كلی اخلاقیات نابود شود، رابطه جنسی رها شده و جلوه "طبیعی" خود را خواهد یافت. و همزمان، این عمل تخریبی، ضرورتا ریشه های اقتدار را كه در عبودیت ایدئولوژیك است و محصول ستمگری جنسی میباشد، خواهد سوزاند.
اینها استدلالات مناسبی بنظر می رسند، اما متاسفانه كاملا اشتباهند. چیزی بعنوان رابطه جنسی "طبیعی" وجود ندارد؛ یا به بیان دیگر اشكال گوناگون روابط جنسی كه طی تاریخ برقرار شده همگی "طبیعی" بوده اند. در جامعه فئودالی، این امری طبیعی است كه مرد بخاطر لذت جوئی هر زنی را كه می خواهد تصاحب كند؛ حتی بزور تصاحب كردن زنان مایه لذت اوست. در برخی جوامع اولیه، برقراری چند همسری برای مرد و زن امری طبیعی است. در جامعه سرمایه داری طبیعی اینست كه زن بهنگام ازدواج باكره باشد. و سپس همسری وفادار برای مردی كه در عمل قبل و بعد از ازدواج چندهمسره است. و این هم طبیعی است كه در تمامی جوامع مبتنی بر استثمار، زنان به سوژه تجارت جنسی و ابزار لذت جوئی مردان تنزل یابند. اینكه هر رابطه جنسی "طبیعی" در خدمت
چیست، فقط زمانی آشكار می شود كه طبقه حاكمه ای سقوط می كند و اخلاقیاتی كه برای خویش ساخته و پرداخته را نیز بدنبال خود می كشد و معلوم میشود كه این رابطه "طبیعی"، تنها نقابی است برای پوشاندن یك مناسبات كثیف استثمارگرانه.
بعلاوه، نه فقط رفتار ظاهرا طبیعی ما جهت ارضای نیازهای جنسی، توسط نظام اجتماعی موجود تعیین می شود بلكه نیازهای جنسی نیز خود محصول جامعه اند. ماركس می گوید: "تولید... از طریق ایجاد نیاز در مصرف كننده (نیاز به اشیائی كه از قبل بعنوان محصول عرضه داشته)... مصرف را بوجود می آورد. بنابراین تولید، ابزار مصرف، شیوه مصرف و خواست مصرف را بوجود می آورد.
" این بحث كاملا در مورد امور جنسی هم صدق می كند.
رابطه جنسی به كالائی دیگر تبدیل می شود و همانند سایر كالاها خرید و فروش می شود، تابع قانون عرضه و تقاضا می شود، و توسط مصرف از میان میرود. فرقی نمی كند كه این كالا از طریق قانونی مبادله شود یا غیرقانونی، دعای خیر جامعه پشت آن باشد و یا بالعكس مورد تایید جامعه نباشد ـ خواه بین دو جنس مخالف باشد، خواه بین دو همجنس. در هر صورت، یك كالاست. باید از خود سئوال كنیم كه فرهنگ جنسی ما به چه كاركردی در جامعه خدمت می كند.
سئوال اساسی اینست و قبل از هر چیز باید به این سئوال پاسخ گفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر