۱۳۹۲/۱۱/۱۶

آمریکا در سراشیب (ریموند لوتا)



 
مقدمه
اقتصاد سیاسی در عصر امپریالیسم و انقلاب پرولتری

اگر قوانین حاكم بر پدیده‌های طبیعی و تاریخی به سادگی با تظاهرات خارجی‌شان یكی بودند تحقیق علمی، غیرضروری می‌شد. هنگامیكه بسیاری از تئوریسین‌های كلاسیك سیاست و اقتصاد بورژوائی، فرد مجزا و بازار مجرد را (كه بظاهر منافع متضاد را به حداكثر رسانده و به هم آشتی می‌دهد) نقطه عزیمت خود قرار می‌دهند، صرفاً به خاطر ارائه یك دفاعیه از نظم اجتماعی مورد نظرشان نیست، بلكه این كارشان همچنین نتیجه آنست كه به برخی از اشكال سطحی آن نظم اجتماعی (كه منطقش را طبیعی و ابدی می‌انگارند) چسبیده و آن‌ها را مطلق می‌کنند. كارل ماركس این پرده ساتر را از هم درید، روابط تولید مسلط بر زیربنای جامعه سرمایه‌داری، تكامل تاریخی این روابط را آشكار ساخت و معلوم كرد كه چرا آن‌ها ضرورتاً اشكال خارجی معینی را به خود می‌گیرند. علم اقتصاد سیاسی ماركسیستی، روابط تولیدی جامعه را بررسی می‌کند: مالكیت بر وسایل تولید، روابط تولیدی بین افراد در روند كار و توزیع فرآورده‌های اجتماعی. این علم نه اشیاء بلكه روابط بین افراد را مورد بررسی قرار می‌دهد. و در جامعه‌ای كه به طبقات متخاصم تقسیم شده است، این روابط نهایتاً در روابط طبقاتی متجلی می‌شوند. معذالك چنین تحقیقی نمی‌تواند به طور محدود انجام گیرد ـ یعنی محدود به كارخانجات یا واحدهای تولیدی مشابه دیگر و یا حتی به ویژه در این عصر، محدود به كشورها شود، انگار كه موجودیت‌های خودكفا هستند. و نیز نمی‌توان یك سیستم (از روابط تولیدی) را جدا از تكامل تاریخی نیروهای مولده به طور ایستا در نظر گرفت. اقتصاد سیاسی باید سیستم‌های در حال تحول را درچارچوب روابط بین‌المللی‌شان و در پروسه تغییراتشان، مورد بررسی قرار دهد.
 ماركس، هنگام شرح تولد خون آلود سرمایه و نشان دادن اینكه تولید سرمایه‌داری حول محور استثمار كار دستمزدی می‌چرخد، ثابت كرد كه چگونه حركت خاص این شیوه تولیدی، پایه‌های مادی نظم اجتماعی عالی تری را بنا می‌نهد و خود عامل نابودی نظم كهن و تحول جامعه را تولید می‌کند؛ نیروئی اجتماعی را كه رهائیش مستلزم نابودی كلیه اشكال استثمار است:
 «هیچ امتیاز ویژه‌ای به خاطر كشف وجود طبقات جامعه مدرن یا مبارزه میان این طبقات، به من تعلق نمی‌گیرد. خیلی پیش از من، تاریخ دانان بورژوا تكامل تاریخی این مبارزه طبقاتی را توضیح داده و اقتصاددانان بورژوا آناتومی اقتصادی طبقات را ارائه داده بودند. آنچه كه من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نكات بود: 1 ـ وجود طبقات صرفا با مراحل تاریخی خاص در تكامل تولید پیوند می‌خورد، 2 ـ مبارزه طبقاتی ضرورتاً به دیكتاتوری پرولتاریا می‌انجامد، 3 ـ این دیكتاتوری خود تنها مرحله گذاری به امحاء كلیه طبقات و به یك جامعه بی طبقه است.» (1)
در نقطه مقابل دیدگاه‌های مذهبی و ایده آلیستی از تاریخ، و نظرگاه‌های معتقد به مافوق انسان و نیروهای ماوراء الطبیعه، یا ذات لایتغیر انسان و شعائر (یا رویداد اتفاقی ناب)، ماركسیسم برتری در تحلیل را به زیربنای مادی جامعه می‌دهد كه نهادها، عقاید، احساسات و جنبشهای اجتماعی و سیاسی اعصار خاص از آن مشتق می‌شوند. در ساختار یك فرماسیون اجتماعی، این عرصه اقتصادی یا وحدت و مبارزه نیروها و روابط تولیدی است كه عمدتاً خصلت و حركت آن فرماسیون را تعیین می‌کند. اما، آنچه در اینجا طرح می‌كنیم، ارائه یك بعدی و مكانیكی علل «نهائی» نیست، بلكه درك ماتریالیستی و دیالكتیكی است از چگونگی به وقوع پیوستن تحول اجتماعی در كوران فعالیت تولیدی بشر و مبارزه طبقاتی، و از اینكه حلقه‌های گوناگون و سطوح متفاوت این «روند زندگی جامعه» كدامند. (2) به طور مشخص، در اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری، ما با یك روند پیچیده سرو كار داریم: تعیین تضاد مابین تولید اجتماعی شده با تملك خصوصی و تاثیر متقابل این تضاد با دیگر تضادهایی كه از خود این روند منتج شده‌اند و یا در این روند تركیب شده‌اند؛ روابط درونی بین تولید، مبادله و توزیع كه در میان آن‌ها عرصه تولیدی كلاً مسلط بوده و نهایتاً تعیین كننده است، و بالاخره حركت پیوسته، گسست و تغییر (از كالا به پول و بالعكس، كار انسانی به كار مكانیكی، سرمایه‌های متعدد به تعداد كمتری از سرمایه، گذر از انبساط به بحران و غیره) كه در طی آن این شیوه تولیدی و تضادهای آن در سطحی عالی‌تر بازتولید می‌شوند.
 ماركسیسم حركتی از تاریخ را ارائه می‌دهد كه استوار است بر نیروهای واقعی مادی و اجتماعی كه در جامعه بشری در حال عملند. اعتقاد بر این امر كه عوامل عینی، در حركت و تغییر دخیل هستند، برابر با این حكم نیست كه سیر تكوین حوادث قابل پیش بینی است: مسیر ویژه‌ای كه به جهان امروز و مشخصات آن منتهی شد مسلما یگانه مسیر ممكن نبود.
 جنگ‌های پیروز شده می‌توانستند به شكست منجر شوند و انقلابات شكست خورده می‌توانستند به پیروزی بینجامند و بالعكس و نیز تحلیل پویای ماركسیستی از تاریخ متكی بر رشد یكنواخت و تك خطی آن نیست. نابودی روابط تولیدی كهنه و ظهور روابط نوین، یك پروسه مستمر مملو از جهش‌های به پیش و سیر قهقرائی، پروسه‌ای مالامال از مبارزات طبقاتی پیچیده است. پدیده‌ها چه در طبیعت و چه در جامعه از طریق مبارزه اضداد و از طریق حركت مارپیچی شكل كه با وقفه‌های عمیق رقم خورده، تكامل می‌یابند. پس، سرمایه‌داری باید به مثابه یك شیوه تولیدی كه تابع قوانین خاص آن شیوه تولیدی است و بر طبق آن‌ها تكامل می‌یابد، درك شود. معذالك این به معنای آن نیست كه بر طبق مسیر تكاملی از پیش تعیین شده‌ای جلو می‌رود. آن را باید در تعین و رخداد تاریخیش مطالعه كرد و گزینش‌های انجام شده، و خوب انجام شده، توسط گردان‌های نقش آفرین بشری عناصر مهمی از آن تعین و رخداد تاریخی هستند. به هر حال، مسلم آنست كه تضاد اساسی سرمایه‌داری حادتر می‌شود و مكرر، و انفجار آمیز راه حل می‌طلبد. دست یافتن به نظم اجتماعی عالی تری كه شرایط مادی آن توسط سرمایه‌داری فراهم شده است، تنها می‌تواند از طریق مبارزه و تغییر هر چه آگاهانه‌تر به وقوع بپیوندد.
 سرمایه‌داری به مرحله عالی تری ارتقاء یافته است، یعنی آخرین مرحله اش. مرحله‌ای كه محصول همان قوانین انباشت است كه توسط ماركس كشف شده است. همانگونه كه لنین نتیجه گرفت :
 «امپریالیسم به طور كلی در نتیجه تكامل سرمایه‌داری و ادامه مستقیم خواص اساسی آن به وجود آمده است. ولی سرمایه‌داری در مرحله معینی از تكامل خود و آن هم در مدارج بسیار عالی تكامل خود به امپریالیسم سرمایه‌داری مبدل شد و این هنگامی است كه بعضی از خواص اساسی سرمایه‌داری به نقیض خود بدل شد و در تمام جهات علائمی به وجود آمده و مشاهده می‌شود كه مختص به دوران انتقال از سرمایه‌داری به نظام اجتماعی ـ اقتصادی عالی تری است.» (3)
 این خصوصیات و اهمیت برجسته تاریخی آن‌ها هدف تحلیل لنین بودند. روابط ساختاری نوین، كه پایه‌های مادیش دركشورهای پیشرفته در پیدایش انحصار قرار دارد، از محیط عمومی سرمایه‌داری، رقابت و تولید كالائی سر برآورد. اما انحصار در تلاش برای فائق آمدن بر محیطی كه درآن گرفتار است برخورد و آنتاگونیسم شدیدتری را به وجود می‌آورد. لنین تاكید کرد كه عصر امپریالیسم آستانه قهرآمیز ورود به چیزی عالی‌تر است: سرمایه‌داری در مرحله امپریالیستی خود به جامعترین وضعی به تولید، جنبه اجتماعی می‌دهد و سرمایه‌داران را علیرغم اراده و شعور آنان به نوعی نظام اجتماعی نوین می‌كشاند. امپریالیسم عبارتست از مرحله انتقال از رقابت آزاد كامل به اجتماعی شدن كامل ... اینكه سرمایه انحصاری تا چه ‌اندازه به حدت تمام تضادهای سرمایه‌داری افزوده است مطلبی است بر همه معلوم ... این حدت تضادها پرقدرت ترین نیروی محرك آن دوران انتقال تاریخی است ...» (4)
 هدف از این فصل مقدماتی بررسی قوانین حركت نظام امپریالیستی و نشان دادن این است که چگونه این قوانین عوامل بالقوه انقلاب را افزایش می‌دهند. و ضرورتاً در دفاع و در امتداد تحلیل در بارۀ امپریالیسم است زیرا امپریالیسم کماکان چارچوبِ اساسی درک از روندهای متنوع این عصر است. لیكن، همانطور كه امپریالیسم بر پایۀ سرمایه‌داری سربلند کرد، لنینیسم نیز بر اساس علم مشخصی ـ یعنی ماركسیسم ـ برخاست. جهت پی بردن به قوانین خاص مرحله امپریالیستی رشدِ سرمایه‌داری، درك قوانین عام این شیوه تولیدی، ضروری است. این فصل از كتاب دو وظیفه مهم بر عهده دارد. اول اینكه ثابت کند که قوانین درونی سرمایه که توسط مارکس کشف و تشریح شدند کماکان قلبِ انباشت در عصر امپریالیسم هستند. دوم اینکه اثر لنین را تائید کرده و تکامل داده و قوای محرکۀ خاصی که بر فرآیند انباشت جهانی در این عصر حاکم هستند را توضیح دهد. با بررسی خصوصیات سرمایه که توسط مارکس کشف شدند آغاز می‌کنیم.

پانویسها
1ـ ماركس به ژوزف ویدمیر در نیویورك (پنجم مارس 1852) در « منتخب مكاتبات ماركس و انگلس» (مسكو، انتشارات پروگرس 1975، ص 46
2ـ ماركس، سرمایه، جلد یكم، صفحه 8. كلیه نقل قول‌ها، از سه جلد سرمایه چاپ انتشارات پروگرس مسكو، 1971 هستند.
3ـ لنین، امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه‌داری (پكن، انتشارات زبان‌های خارجی، 1975) صفحه 4ـ همچنین در مجموعه آثار لنین به انگلیسی (مسكو، انتشارات پروگرس)، جلد 22، صفحه 265. از این به بعد ابتدا به «امپریالیسم، بالاترین ...» چاپ پكن استناد می‌كنیم و به موازات آن از مجموعه آثار چاپ مسكو نیز در پرانتز نقل قول خواهیم آورد. تمام استنادها به کلیات آثار لنین به انگلیسی و مربوط به چاپ سال 1977 هستند.
4ـ ماركس، سرمایه، جلد یكم، صفحه 8. كلیه نقل قولها، از سه جلد سرمایه چاپ انتشارات پروگرس مسكو، 1971 هستند.



فصل اول

سرمایه‌داری: قانون ارزش، کالا، بازار


آنچه در همه فرماسیون‌های اجتماعی مشترك است، پروسه كار است. جامعه واسطه سازمان یافته‌ای است كه موجودات بشری در آن و از طریق آن احتیاجات زندگیشان را تولید (و بازتولید) می‌کنند ـ در یك كلام، كار می‌كنند. و در روند كاركردن است كه همزمان این نیازها را برآورده كرده و تغییر می‌دهند؛ آن‌ها خود نیز تغییر می‌كنند. تولید در برگیرنده مبادله اجتناب ناپذیر بین انسان و طبیعت است. اما تولید ـ این مبارزه با طبیعت ـ در وحدت دیالكتیكی با روابط و مبارزه بین انسان‌ها قرار دارد:
«در تولید، انسان‌ها نه تنها به روی طبیعت بلكه به روی یكدیگر نیز عمل می‌كنند. آن‌ها تنها با نوعی همكاری و تبادل دو جانبه فعالیت هایشان تولید می‌كنند. انسان‌ها به خاطر تولید، وارد روابط و مناسبات مشخص با یكدیگر شده و تنها درون این ارتباطات و روابط اجتماعی است كه فعالیت آن‌ها روی طبیعت، یعنی تولید انجام می‌پذیرد.»(1)
سرمایه‌داری صرفاً یك مرحله تاریخی مشخص از جامعه بشری است كه در تطابق با سطح معینی از رشد نیروهای مولده (یعنی مصالح و تكنیكهای ابداع شده توسط كار انسانی و مهارت‌های خودِ آن كار) است؛ سطح رشدی كه ارتباطات و مناسبات مشخصی را الزام آور می‌سازد. جامعه سرمایه‌داری كه یك پروسه تولیدی است و شبكه‌ای از روابط اجتماعی و طبقاتی است بر محور تولید كالائی می‌چرخد: یعنی تولید نه برای استفاده یا مصرف فوری و مستقیم، بلكه جهت مبادله سازمان یافته و كنترل شده توسط افراد یا گروه‌هایی از افراد. (2)
در كلیه جوامع مكانیسمی باید وجود داشته باشد كه امر توزیع ابزار تولید و كار را به منظور تولید یك مازاد اجتماعی و استفاده از آن را تعیین كرده و تنظیم کند. در جامعه سرمایه‌داری، فرآورده‌های كار كنكرت یا ارزش‌های مصرفی (زیر بنای مادی تمامی ثروت)، همزمان خود را به مثابه ارزش عرضه می‌كنند: آن‌ها دارای مقدار معینی از كار مجرد، مقدار معینی از كل كار خرج شده توسط جامعه ـ یعنی كاربرد نیروی كار به طور عام، مجرد از شكل خاصش ـ هستند، و بر این مبنا است كه این فرآورده‌ها می‌توانند در مقادیر معینی مبادله شوند و كار اجتماعی نیز تخصیص یابد. این قانون ارزش است:
 «هر كودكی هم می‌داند كه اگر ملتی، كار نكند (نمی گویم برای مدت یكسال بلكه حتی برای چند هفته)، نابود می‌شود. همچنین هر كودكی می‌داند كه حجم فرآورده‌های منطبق بر نیازهای متفاوت، محتاج صرف مقدار متفاوت و از نظر كمی مقدار معینی، از كل كار جامعه است. به خودی خود آشكار است كه هیچ شكل ویژه‌ای از تولید اجتماعی نمی‌تواند ضرورت توزیع كار اجتماعی در ‌اندازه‌های معین را از میان بردارد، بلكه تنها می‌تواند شیوه بروز آن را تغییر دهد... و در یك نظام اجتماعی كه پیوستگی درونی كار اجتماعی از طریق مبادله خصوصی فرآورده‌های مجزای كار خود را بروز می‌دهد، شكل توزیع متناسب كار دقیقاً منطبق است به ارزش مبادله‌ای این فرآورده‌ها.» (3)
 در جامعه سرمایه‌داری تخصیص یابی كار انسانی و فرآورده‌های آن به طور آگاهانه صورت نمی‌گیرد؛ تولید اجتماعی مستقیماً توسط زمان كار محاسبه نمی‌شود. این عمل به طور غیر مستقیم از طریق مبادله و با واسطه روابط ارزش، انجام می‌گیرد. تحت نظام سرمایه‌داری، پروسه‌های كار به طور مجزا از یكدیگر سازمان یافته‌اند و انگیزه سود یابی در فرماندهی هر كدام قرار دارد. سرمایه‌های مجزا یا بلوك بندی‌های سرمایه تعیین می‌كنند كه چه چیزی و به چه مقدار تولید شود و ثمرات كار اجتماعی را تحت كنترل خود دارند. با این وصف هر پروسه كار خاص به طور عینی به دیگر پروسه‌ها متصل بوده و به آن‌ها وابسته است. قانون ارزش، این اجزاء پراكنده را در یك مجموعه واحد اجتماعی متحد می‌کند. از طریق وسوسه سود و علائم قیمت‌ها (كه نهایتاً توسط هزینه كار زنده تنظیم می‌شود) یك تقسیم كار اجتماعی مشخص شكل می‌گیرد و خود را اعمال می‌کند.‌ اندازه گیری مستقیم ارزش در ارزیابی های واقعی سرمایه‌داران جایی ندارد؛ آن‌ها با پدیده‌های پولی (مشخصاً تفاوت بین قیمت هزینه و قیمت فروش) سر و كار دارند. با توجه به سازمانیابی خصوصی پروسه كار، طور دیگری هم نمی‌تواند باشد. در مبادله، بویژه مبادله پولی، كار كنكرت منفرد به طور مستقیم به مثابه ضد خودش ـ یعنی كار اجتماعی مجرد ـ ارائه می‌شود.(4) ارزش، تبارز كار اجتماعی مختص به جامعه تولید كالائی است. قانون ارزش و به طور اخص تولید ارزش اضافی و تبدیل آن به سرمایه، نیروی مرتبط كننده و جهت دهنده جامعه سرمایه‌داری است.
 سرمایه در واقع به وسیله یك دست نامرئی هدایت می‌شود، اگر چه نه به آن شكلی كه آدام اسمیت فرض می‌کرد. سرمایه‌های منفرد جامعه به مثابه واحدهائی از سرمایه اجتماعی كل، با یكدیگر تداخل دارند. آنچه كه محصول اراده آزاد سرمایه‌داران بنظر می‌آید، در حقیقت بیانگر فشار درونی یك مكانیسم اجتماعی است. همانگونه كه ماركس توضیح داد:
 «جوهر جامعه بورژوائی دقیقاً عبارت است از اینكه از قبل نقشه آگاهانه ای برای تنظیم اجتماعی تولید وجود ندارد.» (5)
 قوانین اقتصادی سرمایه‌داری بدون آگاهی سرمایه‌های مجزا عمل می‌كنند. رقابت، این چماق هماهنگ كننده جهان اقتصاد سیاسی بورژوائی، در واقع یك جنگ مهلك است. به علاوه، این قوانین از طریق و در میان تغییرات بی وقفه محقق می‌شوند: قانون ارزش كالاها نهایتاً تعیین می‌کند كه جامعه چه میزان از زمان كار قابل مصرفش را به تولید نوع خاصی از كالا اختصاص دهد. اما این گرایش مداوم عرصه‌های گوناگون تولید به ایجاد تعادل، فقط در قالب واكنشی در برابر برهم خوردن مداوم این تعادل اعمال می‌شود. (6)
 ماركس در جائی دیگر در بحث پیرامون انحرافات ارزش قیمت اشاره می‌کند كه : نظم كل این حركت در بی نظمی آنست. (7) به علاوه، این شیوه تولیدی بر پایه تضاد آنتاگونیستی طبقاتی قرار گرفته و توسط آن مختل می‌شود.
 خلاصه اینكه سرمایه‌داری، نه بر طبق نوعی تعادل ذاتی عمل می‌کند و نه بر پایه چنین تعادلی قابل فهم است. پروسه تنظیم كننده آن، خود مولد تصادم و عدم تعادل هستند و به وسیله تضاد و عدم تعادل عمل می‌کند. سرمایه‌داری یك وحدت متضاد و آنتاگونیستی است.
 كالا، نطفه روابط اجتماعی سرمایه‌داری است. سرمایه‌داری از درون تولید كالایی بیرون می‌آید و عالی ترین حد تكامل آن را نمایندگی می‌کند ـ در واقع آن را عمومیت می‌بخشد. تبدیل نیروی كار به كالا در مركز این تولید كالایی عمومیت یافته قرار دارد. مبادله این كالای منحصر به فرد درمقابل سرمایه اساسی ترین مبادله در جامعه سرمایه‌داری است؛ در درون آن مبداء ارزش اضافی، مبداء سود قرار دارد. ماركس نوشت:
 «تفاوت اساسی بین اشكال متفاوت اقتصادی جامعه، به طور مثال تفاوت بین جامعه متكی بر كار بردگی و جامعه متكی بر كار دستمزدی، تنها در شیوه ایست كه به توسط آن كار اضافه از گرده تولید كننده واقعی یعنی كاركن، بیرون كشیده می‌شود.» (8)
جداسازی قهرآمیز تولید كنندگان مستقیم از ابزار تولید، پایه اجتماعی تحول سریع سرمایه‌داری در نقاطی از اروپا بود. قوانین گوناگون ضد فقرا و خانه به دوشان در قرون شانزدهم و هفدهم و قوانین حصار كشی زمین، كه جاده را برای انقلاب صنعتی در انگلستان هموار کردند، تبارزات نهادی مهمی بودند از شكل گیری و نظم بخشی به یك طبقه غیر قانونی از پرولترها. این جدا سازی در هسته روابط سرمایه جای دارد:
«تفكیك شرایط تولید در یكسو، از تولید كنندگان در سوی دیگر... مفهوم سرمایه را تشكیل می‌دهد.» (9)
 ماركس گفت شرایط تاریخی موجودیت سرمایه‌داری:
 «به هیچ وجه توسط گردش پول و كالا تعیین نمی‌شود. فقط زمانی می‌تواند ظهور یابد كه صاحب ابزار تولید و وسائل معاش در بازار با كارگر آزادی كه حاضر به فروش نیروی كار خویش است روبرو شود. و این یك شرط تاریخی در بر گیرنده تاریخی از جهان است. بنابراین، سرمایه از همان نخستین لحظه پیدایش خویش عصر نوینی را در پروسه تولید اجتماعی اعلام می‌دارد.» (10)
كارگر دستمزدی ـ به مثابه یك فرد ـ از بردگی یا تعهد شخصی و مرسوم آزاد است. بدانگونه كه یك برده در برده داری در تملك بود، كارگر دستمزدی در تملك كسی نیست. لیكن كارگر دستمزدی از دسترسی و كنترل بر ابزار تولید محروم بوده و مجبور است كه جهت كسب دستمزد برای گذران زندگی، تنها مایملكش، یعنی نیروی كار (توانایی كار كردن) خود را به فروش بگذارد. كارگر، برده دستمزدی می‌شود؛ برده‌ای نه متعلق به یك سرمایه خاص بلكه سرمایه به طور اعم:
 «برده رومی در زنجیر نگاه داشته می‌شد: كارگر دستمزدی با ریسمان‌های نامرئی به صاحبش متصل است. ظاهر استقلال، به وسیله تغییر مداوم كارفرما و توسط حكم خیالی یك قرار داد، حفظ می‌شود.» (11) پرولتاریا از مالكیت بر ابزار تولید آزاد است و در انتخاب اینكه كار كند یا گرسنگی بكشد نیز آزاد است. انحصاری شدن ابزار تولید توسط طبقه سرمایه‌دار و وجود كار دستمزدی آزاد، به سرمایه‌دار اجازه می‌دهد كه ابزار تولید و نیروی كار را به طور سیال و قابل انعطاف (در این یا آن خط سرمایه‌گذاری، در این یا آن منطقه خاص، در جواب به این یا آن شرایط بازار) در جهت كسب سود، ممزوج کند.
مقوله كار مجرد یك ساخته اختیاری یا یك مخرج مشترك منطقی نیست، بلكه منعكس كننده جایگزینی تاریخی صنعتگران و پیشه روان توسط كارگران بی چیز و متحرك و جدائی كار از زمین است: بی تفاوتی نسبت به كارها مشخص در تطابق با شكلی از جامعه است كه در آن افراد به راحتی می‌توانند از یك كار به كاری دیگر منتقل شوند و كسب نوع مشخصی از كار برایشان شانسی بوده و بنابراین برایشان بی تفاوت است. (12) بنابراین كار مجرد منعكس كننده وقوع تحول عینی در پروسه كار، اجتماعی شدن و همگون شدن آن است. این تبدیل نیروی كار به كالا بود كه به كار معادل( كار به عنوان ارزش) واقعیت مادی بخشید.
 جدا سازی تولید كنندگان از ابزار تولید، آن‌ها را از فرآورده‌های كارشان و از پروسه‌ای كه در طول آن این فرآورده‌ها تولید می‌شوند، بیگانه می‌سازد. كار همانگونه كه ماركس آن را با عمق بسیار توضیح داد، از خود بیگانه می‌شود ـ در یكسو كارگر وجود دارد و در سوی دیگر نیروی جسمی و روحی كارگر برای خرید و فروش، قرار دارد. (13) نه تنها فرد از فعالیتش ـ فعالیتی كه سرمایه‌دار كنترلش می‌کند ـ كنده می‌شود بلكه خود این فعالیت تولیدی به شرایط مادی ادامه و گسترش بردگی مزدوری، شرایط برای باز تولید روابط سرمایه‌داری، روابط طبقاتی استثماری، تبدیل می‌شود. پرولتاریا با چیزهائی كه خود خلق كرده رو در رو شده و تحت سلطه آن قرار می‌گیرد.
 با عمومیت یافتن تولید كالائی، كل زندگی اجتماعی به یكباره مهر روابط مبادله‌ای كه بخشی از روابط پولی عریان گشته و در هاله‌ای از اسرار پیچیده شده است، را می‌خورد:
 (یك) رابطه اجتماعی مشخص بین انسان‌ها ... به چشم آن‌ها به صورت شكل خارق العاده‌ای از رابطه بین اشیاء در می‌آید. بنابراین، برای اینكه مشابهی پیدا كنیم، باید به مناطق مه آلود جهان مذهب رجوع كنیم. در آن جهان، محصولات مغز انسان بصورت موجودات مستقلی كه در آن‌ها روح دمیده شده ظاهر می‌شوند، و نژاد بشر وارد روابط می‌شوند. در جهان كالاها نیز وضع فرآورده‌های دست انسان به همین گونه است. من این را فیتیشیسم می‌نامم كه به مجرد آنكه فرآورده‌های كار انسان به صورت كالا تولید می‌شوند خود را به آن‌ها می‌چسباند. متصل و بنابراین از تولید كالاها لایتجزا است. (14)
 تحت تولید كالایی، روابط میان مردم در تولید و روابط اجتماعی بین آن‌ها به طور اعم در پوشش روابط بین اشیاء، بین فرآورده‌ها، بین كالاها، پنهان می‌ماند. انسان‌ها در برابر یكدیگر به مثابه صاحبان این یا آن كالا ظاهر می‌شوند و این واقعیت كه آن‌ها بخشی از كار اجتماعی وسیع تری هستند تنها زمانی روشن می‌شود كه در بازار به مبادله كالا می‌پردازند (از طریق بازار كار مجزا، خصلت اجتماعی خویش را نشان میدهد و اعتبار می‌یابد.) به كار اجتماعی به صورت كار اجتماعی برخورد نمی‌شود؛ به شكل مستقیم و آگاهانه توسط كل جامعه مورد استفاده قرار نمی‌گیرد. اینكه كار رشته پیوند مابین مردم در جامعه است، اینكه در واقع اساس جامعه است، پنهان می‌ماند به این دلیل كه كار توسط گروه هائی از افراد (به طور خصوصی سازمان یافته) كه به لحاظ اجتماعی پراكنده‌اند، انجام می‌گیرد. بنابراین، هر قسمت معین از كار اجتماعی بلافاصله به همانگونه كه هست یعنی قسمتی از كل كار جامعه، مورد شناسائی قرار نمی‌گیرد. و به جز هنگام مبادله كالاها مهر كار اجتماعی نمی‌خورد. (15) به طور خلاصه، در نتیجه تكوین خود به خودی تقسیم كار اجتماعی و نقش واسطه گری پول و پروسه مبادله در این تقسیم كار، زمان‌های كار به طور غیر مستقیم مقایسه شده و كار اجتماعی به طور غیر مستقیم توزیع می‌شود.
نقش تاریخاً مترقی سرمایه‌داری (جدا از ایجاد بازار جهانی) عبارت بود از تمركز بخشیدن و تبدیل كردن ابزار تولید محدود و پراكنده به ابزار تولید اجتماعی كه توسط اجتماعی از افراد بكار گرفته می‌شوند ـ و فقط بدین طریق قابل بكار گرفته شدن هستند. سرمایه‌داری تولید را از یك رشته اعمال منفرد كه در آن‌ها ابزار و وسایل عمدتاً توسط یك مزد یا گروه كوچكی از افراد مورد استفاده قرار می‌گرفت و منطبق بر این شرایط سود، به یك رشته از اعمال اجتماعی تبدیل می‌کند كه در آن‌ها فرآورده‌های مجزا با تكامل ابزار پیشرفته‌تر تولید، بیش از پیش به فرآورده‌های اجتماعی تغییر می‌یابند. در مراحل پائینتر جامعه انسان‌ها گاهی در مجموعه‌ای بزرگ به طور دستجمعی كار می‌كردند: در جامعه باستانی در معدن كاری و امور ساختمانی عام المنفعه كار در یك پروسه تجمع می‌یافت و كشاورزی كلان گاه به گاه در جامعه باستانی و قرون وسطی انجام می‌شد. از آنجا كه فعالیت‌های مجزای انسان‌ها بخشی از تقسیم كاری است كه به طور عینی موجود است، بنابراین، ماهیت تولید همیشه اجتماعی است. لیكن سرمایه‌داری با غلبه چشمگیر بر موانع طبیعی و فنی پیشین ماهیت عینیتا اجتماعی تولید را به سطح كیفیتاً نوینی ارتقاء داد، و كار اجتماعی را بر پایه تركیب و تداخل كار متراكم و سیستم ماشینی خلق کرد. در سرمایه‌داری، كار در درون خود پروسه تولید تبدیل به كار اجتماعی مستقیم شد. (16)
 انرژی و دانش و مهارت كسب شده در ارتباط با انواع گوناگون كار در یك شیوه تعاونی فعالیت جمع شدند و در یك تقسیم كار پیچیده برای تولید یك فرآورده اجتماعی به هم بافته شدند. سرمایه‌داری اكتشافات علمی را تحرك بخشید و این امكان به وجود آمد كه علم در گستره وسیعی در روند تولیدی بكار گرفته شود. تكمیل نظام كارخانه ای و به دنبال آن مكانیزه شدن عملیات كار، كارگر منفرد را به آنچه كه ماركس عضوی از كارگر كلكتیوی (برای) اجرای یكی از فونكسیونهای تبعیش (17) نامید، تبدیل کرد. كارگر كلكتیوی تجسمی از این پروسه تولیدی عمیقا اجتماعی است: استخراج سنگ معدن، ریخته گری فولاد، طراحی و تولید یك ابزار ماشینی، به خودی خود و در ارتباط با یكدیگر پروسه هائی بسیار اجتماعی شده و به هم وابسته هستند. لیكن، این ارگانیسم اجتماعی زنده باید خویشتن را با اوامر سرمایه و سازمان تولیدش تطابق داده و تابع آن‌ها شود.
 تضاد اساسی جامعه سرمایه‌داری تضاد بین تولید اجتماعی شده و تملك خصوصی است. ابزار تولید توسط كار اجتماعی شده تولید می‌شوند و تنها می‌توانند توسط كار اجتماعی شده مورد استفاده قرار گیرند. اما سرمایه‌داری به خاطر انحصاری شدن ثروت و ابزار تولید ثروت توسط طبقه سرمایه‌دار كه نیروی كار را كنترل می‌کند، سدی است در راه سازماندهی اجتماعی مستقیم تولید مایحتاج مادی زندگی (و توزیع آن، كه وابسته به تولید است). در جامعه سرمایه‌داری، پروسه تولیدی مجموعه پیچیده‌ای از عناصر وابسته به یكدیگر و بس در هم بافته است. با این حال، عناصر منفرد تشكیل دهنده این كلیت (اگر چه به طور روزافزونی در رابطه كلكتیو با یكدیگر قرار می‌گیرند) واحدهای مجزای سرمایه‌اند كه موجودیتشان در ضدیت با یكدیگر است، كه به بهای تن دادن به ریسك نابودی و بر مبنای همین روابط مالكیت خصوصی، به سوی پیشی جستن از یكدیگر و خارج ساختن یكدیگر از گود، سوق داده می‌شوند. در جامعه سرمایه‌داری رشد تحول اجتماعی و منافع اجتماعی از طریق عمل متقابل سرمایه‌های رقیب رخ داده و تامین می‌شوند ـ اما تضادهای درونی این بافت اجتماعی مكررا بر آن تاثیر گذارده و متزلزلش می‌سازند.
تولید تحت سرمایه‌داری که متکامل ترین و تعمیم یافته‌ترین شکل تولید کالائی است، در عملکرد نیروهای کور تبلور می‌یابد: گرایش به توسعه بازدهی اجتماعی کار تا به آن حد که گوئی هیچ حدی بر آن متصور نیست، و تصادم این توسعه با مرزهای واقعی که روابط سرمایه‌داری تحمیل می‌کند. و بدین ترتیب، برای مثال ما می‌توانیم در صنعت اتومبیل سازی ایالات متحده رقابت تشدید یافته‌ای را مشاهده کنیم که تقریباً به ورشکستگی یکی از غول‌های ثلاثه انجامید، که می‌توانست زمین لرزه گیج کننده‌ای را موجب شود. یا مثلاً در روابط میان بخش‌های مختلف اقتصادی ناموزونی رایج است: به طور مثال، بین صنایع سنگین و بخش کشاورزی در اتحاد شوروی که در سال‌های اخیر ابعادی بحرانی یافته و فشار شدیدی بر اقتصاد آن وارد می‌آورد. در سطح بین الملی، صنعت فولاد بلوک غرب دارای مازاد ظرفیت بسیار می‌باشد و بازارش اشباع شده است. بعصی کشورهای تحت سلطه مانند مکزیک و برزیل که در آن‌ها امر صنعتی شدن بسیار گسترده و سریع بوده است اکنون با دورنمای فروپاشی اقتصادی و تلاطمات سیاسی روبرو هستند. اگر به اقتصاد جهانی به عنوان یک مجموعه نگاه بیفکنیم، می‌بینیم که سال‌های 1971- 1948 شاهد انبساطی بیسابقه بوده است ـ نرخ متوسط سالانه رشد صنعتی دو برابر نرخ متوسط سالانه کل دوره 1971-1700 بوده است. (17) بااین حال، امروز سرمایه‌داری در جدی ترین بحران عصر خویش غوطه می‌خورد و در پی چنان جنگ جهانی برای فتوحات متقابل است که پنجاه میلیون کشته و خرابی‌های جنگ جهانی گذشته در برابرش ناچیز جلوه خواهد کرد.(18)
هر چه اجتماعی شدن تولید تکامل بیشتر می‌یابد، موجودیت سرمایه‌داری را بیشتر تضعیف می‌کند؛ و تضاد اساسی بین اجتماعی شدن تولید و تملک خصوصی را به آنتاگونیسمی حادتر از پیش می‌کشاند. این تضاد در طی طریق انکشاف تاریخیش، تمامیت عصر سرمایه‌داری را شکل داده و رقم زده است- در عصر امپریالیسم و انقلاب پرولتری این امر بگونه‌ای حادتر و فراگیر‌تر صادق است. سرمایه‌داری، برای جهان درکلیت آن، بنیان‌های دست یافتن به یک مرحله کاملاً نوین در تاریخ بشری و غلبه بر کمیابی را که سر چشمه نهائی برخورد آنتاگونیستی اجتماعی است، بنا نهاده است. اما این کار را از طریق استثمار، غارت و تحریف عظیم توزیع و تخصص غیر عقلانی منابع جهان- انجام داده است. تنها آنگاه که انقلاب جهانی پرولتری به کلیه روابط اجتماعی سرمایه خاتمه دهد، عصر کمونیسم آغاز می‌شود. تنها این انقلاب است که بر پایه‌های استثمار، ستم و نابرابری اجتماعی ضربه وارد آورده و آن‌ها را ریشه کن می‌کند. تنها از طریق نیل به کمونیسم است که جامعه می‌تواند به طور عقلانی با طبیعت برخورد کرده و آن ـ و نیز خویشتن ـ را دگرگون کند.

پانویس ها
1ـ مارکس، کار دستمزدی و سرمایه، منتخب آثار مارکس و انگلس (مسکو، انتشارات پروگرس1973) جلد اول، صفحه 159.
2ـ در ادامه از تشریحات آون ناتا استفاده خواهیم کرد: کالا، سرمایه‌داری، تقسیم بندی طبقاتی ـ و امحاء آن‌ها با حصول به کمونیسم) در کمونیست، جلد اول، شماره یک(اکتبر 1976)، صفحات 3 تا 22
3ـ مارکس به لودویک کوگلمان در هانوفر (یازدهم ژوئیه 1968) منتخب مکاتبات، صفحه 196
4ـ کالاها‌ اندازه مسلمی از ارزش خود را به بیان پولی کسب می‌نمایند ـ ارزش در قلمرو گردش، شکل خارجی قیمت را به خود می‌گیرد ـ و در تبدیل شدن به تبارزات کار اجتماعی مجرد (عام) کالاها می‌توانند به همین گونه عمل کنند، یعنی می‌توانند متناسب با ارزش خود با کالاهای دیگر مبادله شوند. رجوع کنید به مارکس، تئوری‌های ارزش اضافه، جلد سوم (مسکو، انتشارات پروگرس 69-1968 و 1971 به ترتیب برای بخش‌های یکم، دوم و سوم) صفحات 130 تا 136. وجود عینی کار مجرد، به پول اجازه می‌دهد که به عنوان ‌اندازه گیری ارزش عمل کند.
5ـ مارکس به گوگلمان، منتخب مکاتبات، صفحه 196
6ـ سرمایه، جلد اول، صفحه 336
7ـ مارکس، کار دستمزدی و سرمایه، منتخب آثار مارکس و انگلس، جلد اول، صفحه 157.
8ـ سرمایه، جلد اول، ص 209
9ـ سرمایه، جلد اول، ص 246
10ـ سرمایه، جلد اول، ص 167
11ـ سرمایه، جلد اول، ص 538
12ـ مارکس، گروندریسه، ترجمه و مقدمه مارتین نیکولاس(لندن، انتشارات پنگوئن،1973) ص 104. در مورد پایه مادی و اجتماعی کار مجرد رجوع کنید به لوچو کولتی، برنشتاین و مارکسیسم انترناسیونال دوم، در از روسو تا لنین(لندن انتشارات چپ نو،1972) صفحات 76 تا 78
13ـ سرمایه، جلد اول، ص77
14ـ نوسانات در قیمت‌ها علائمی هستند مبنی بر اینکه در عرصه‌های معینی از تولید ‌اندازه‌ای زیاد یا کم از کار اجتماعی به کار برده شده است. در پاسخ به این علامت‌های بازار، کار اجتماعی از نو مجددا تخصیص می‌یابد. تغییر در عرضه و تقاضا، در قیمت کالاها در پیرامون ارزش آن‌ها نوساناتی به وجود می‌آورد. اگر کالای خاصی اضافه تولید شود، قیمت آن پائین‌تر از ارزش سقوط خواهد کرد و تولیدکنندگان (سرمایه‌داران) آن خط تولیدی قادر نخواهند بود ارزش کامل آن کالاها را دریافت نمایند. اگر از سوی دیگر: تقاضا برای کالای خاصی بیش از عرضه آن باشد، آن گاه تولید کنندگان، ارزش بیشتری از ارزش کار اجتماعاً لازم انجام شده روی آن کالا را به شکل پول دریافت می‌کنند. قیمت بازاری کالاها، از بیان پولی مستقیم ارزش کالاها انحراف حاصل خواهد کرد، لیکن، جمع کل قیمت‌ها با جمع کل ارزش‌ها برابر خواهد بود.
15ـ رجوع کنید به انگلس، آنتی دورینگ، (مسکو، انتشارات پروگرس، 1969) صفحات 318و 139. سرمایه، جلد سوم، صفحات 104. 266
16ـ سرمایه، جلد اول، ص 476
17ـ و.و.روستو، اقتصاد جهانی: تاریخچه و دورنماها (انتشارات دانشگاه آستین تگزاس، 1978)، صفحات 48،49،662-659 (منابع این آمار در مورد تولید صنعتی جهان به همراه بحث در باره متدولوژی ذکر شده‌اند .) نرخ کل رشد، بلوک شوروی و جهان سوم را در دوره پس از جنگ جهانی دوم شامل می‌شود. نرخ‌های رشد برای دوره‌های پیشتر بر اساس جامع ترین اطلاعات قابل دسترس در مورد جمع کل در جهان است.)
18ـ در حقیقت، ابعاد و سرعت پیشرفت تکنیکی و علمی در این قرن در تاریخ بشری همتا نمی‌شناسد. چنین برآورده شده که کل دانش بشری به طور حرفه‌ای تعلیم یافته‌اند هم اکنون در قید حیات هستند. (روستو، اقتصاد جهانی:...ص 630) این همه در شرایطی است که در این قرن دو بار تلاش اصلی کشورهای صنعتی متوجه توسعه و تولید تسلیحات شده است ـ مبلغی که صرف ساختن نخستین بمب اتمی شد بیش از مبلغی بود که برای تحقیقات و تحولات علمی از شروع تمدن بشری صرف شده بود. (ژ.د.برنال، علم در تاریخ، جلد سوم، انتشارات ام آیتی، کمبریج، ص 834)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر