۱۳۹۲/۱۰/۱۳

مجموعه ای از مقالات باب آواكيان (بخش دوم)



پایه واقعی برای تغییر و آلترناتیو های واقعی

این است وضعیت کنونی جامعه بشری. راههای ممکنی که در مقابل آن هست و میتواند آن ها را در پیش گرفته و خود را سازمان دهد کدامند؟ یک راه ارائهی آلترناتیوی رادیکال در مقابل نظام سرمایه داری- امپریالیستی که امروز بر جهان سلطه دارد است؛ آلترناتیوی که با دوام و زنده ماندنی است چون با اتکاء بر نیروهای مولدهی دم دست پیشروی میکند و با ایجاد تغییر در روابط اجتماعی و از همه اساسی تر با ایجاد تغییر در روابط اقتصادی امکان رهائیِ افزونتر نیروهای مولده را فراهم میکند. و در ارتباط دیالکتیکی با آن روبنای سیاسی و ایدئولوژیک را دگرگون می کند و از طریق این دگرگونی و اساسا دگرگونیِ شرایط مادی زیربنائی، یک نظام اقتصادی نوین بنیادا متفاوت را به مثابه شالودهی یک جامعه بنیادا متفاوت بنا می کند.  یا این راه باید اتخاذ شود و یا بازگشت به   آن چه  ادعا میشود تنها آلترناتیو در جهان امروز است کشیده شدن به درون جامعهای که در حصارهای تولید و مبادلهی کالائی محبوس و وابسته به شرایط آن است و مشخصا قفل شدن به روابط تولیدی و فرآیند انباشت و دینامیک های سرمایه داری و روابط اجتماعی و روابط قدرت سیاسی، فرهنگ،  ایدئولوژی و اخلاقیات منطبق بر آن . یا این و یا آن دیگری . این ها دو انتخابِ ممکن در مقابل جامعهاند.
ممکن است بپرسند: شما فکر می کنید کی هستید که چنین ادعائی می کنید؟ جواب این است که ما مفسرین واقعیت هستیم؛  مفسرین واقعیت هستیم، بازرسان علمی و سنتزکنندهگان واقعیت هستیم. اینها را واقعیت میگوید و امروزه ما هستیم که این واقعیت را درک کرده ایم نه از طریق فرآیندهای تخیلی و مذهبی بلکه از طریق بکاربست علمی که تکامل یافته و مرتبا در حال تکامل است.
بنابراین یا این راه و یا آن دیگری. تمامیِ طرح های دیگر به این یا آن راه ختم میشوند. اگر راه اول آگاهانه اتخاذ نشده و برای ایجاد جهانی نوین و بنیادا متفاوت تلاش نشود، آن راه دوم غلبه کرده و ما را به عقب خواهد برد و در این حالت جهان کهنهی موجود شما را درون خود ادغام کرده و یا خُردتان خواهد کرد. اگر تلاش كنید منطقهی امنی را ایجاد کنید یا دنبال راه هائی باشید که بتوانید مستقل از نظام جهانی عمل کنید، نظام جهانی یا زنده زنده شما را خواهد خورد یا مانند تفالهای به بیرون پرتاب خواهد کرد. ممکنست تا مدتی تبدیل به یک خلاف جریان نه چندان مهم شوید اما اگر هم بطور سیاسی سرنگون نشوید توسط عملکرد و دینامیک های نظام جهانی غرق شده و دیر یا زود زنده زنده خورده خواهید شد.
این نظام مانند هر نظام دیگر بر اساس دینامیك های معین و بکاربست روابطی معین عمل می كند. در نتیجه، مادام كه به شكلی رادیكال از آن نظام گسست نكنید و نظام دیگری را که با دوام و زنده ماندنی باشد جایگزین آن نکنید، با فشار به درون نظام کهن کشیده خواهید شد: یعنی به درون آن نظام مالكیت خصوصی بر ابزار تولید، آن نظام سرمایه، آن نظام تولید و مبادلهی كالایی، آن نظامی که توسط هرج و مرج تولید رانده می شود و منجر به نزاع میان سرمایه داران می شود، آن نظامی که سرمایه نه به شکل یک بلوک عظیم بلکه به مثابه سرمایه های بسیارِ رقیبِ یکدیگر شکل می گیرد، آن نظامی که مرتبا زیر فشار دینامیک های تولید و مبادله کالائی و هرج و مرج در تولید از ریل خارج شده و مکررا توسط همان دینامیک ها در هم شکسته می شود. فقط نگاهی به تاریخ این کشور منجمله در دوره های اخیر کنید: حتا  مجتمعهای عظیم سرمایه سقوط کرده و قطعه قطعه می شوند و در وجود تجمع دیگری از سرمایه مجددا تشکیل می شوند. همه این ها نتیجهی عملکرد دینامیک های بنیادین این نظام است. اگر گسست رادیکالی از این  دینامیک ها نکنید از طریق انقلابی در روبنا و سپس دگرگون کردن رادیکال زیربنای اقتصادی و تبدیل آن به زیربنائی  بادوام و زنده ماندنی که بتواند به جای دینامیک های نظام قبلی نشسته و عمل کند آنگاه دینامیکهای نظام کهن دوباره سربلند کرده و غلبه خواهند کرد زیرا  مردم بایستی غذا بخورند و نیازمندی های زندگی خود را تامین کنند. و این امر به این یا آن شکل و بطور کلی در انطباق با نیروهای مولدهی موجود صورت خواهد گرفت. و اگر آگاهانه یک شکل بنیادا متفاوت را به وجود نیاورید آن دیگری غلبه خواهد کرد.  اگر آگاهانه با آن گسست نکنید و دست به انقلابی برای ریشه کن کردن کامل نظام سرمایه داری نزنید و آن را با سوسیالیسم و راه پیشروی به سوی استقرار کمونیسم در سراسر جهان جایگزین نکنید، آنگاه نظام سرمایه داری از راه های متفاوت دوباره بازگشته و غلبه خواهد کرد.

گسستی مهم، بنیانی عمیق تر در ماتریالیسم: «نیروی محركه آنارشی» به عنوان دینامیک تعیین كننده سرمایه داری

در سال های 1980 حزب ما در جریان پژوهش برای درک عمیق ترِ دینامیك های سرمایه داری و بروز و کنش تضادهای جهانی، متوجه شد که در واقع دینامیک عمدهی سرمایه داری «نیروی محرك آنارشی» است و نه (آنطور که قبلا میپنداشتیم) مبارزهی طبقاتیِ میان بور‍‍ژوازی و پرولتاریا. تاکید بر این نکته به  دو دلیل بسیار مهم است. یکم، در صفوف حزب خودمان نیز درک نازلی از آن هست و دوم اینکه، تکامل این درک پایهی مهمی در گسست ما از اکونومیسم بود. (4) به دلیل این تحلیل، حملات سخت و شریرانهای به ما شد. برخی گفتند كه كه ما مردم و مبارزه طبقاتی را از معادله کنار گذاشته ایم و اینکه این تحلیل برخاسته از عدسی و پیش داوریهای مرتبط با زیستن در كشوری امپریالیستی است و غیره.  اما این تحلیل بواقع پیشرفت مهمی بود که ما را قادر به کسب درکی ماتریالیستی تر از آنچه در حال انجامش هستیم، در چه مرحله ای هستیم و چه کاری برای زمینه چینی و تدارک انقلاب باید انجام دهیم، کرد.
مسئله اینجاست که آیا نقطه عزیمت ما واقعیت عینی و تشخیص پایههای تغییر رادیکال در دینامیکهای متضاد واقعیت عینی است یا اینکه صرفا میخواهیم از یك رشته ایدهها حرکت کنیم و آن ها را به واقعیت تحمیل کنیم منجمله ایدهآلیزه کردن تودهها و نگاه کردن به تودهها و بطور کلی به واقعیت عینی به مثابه «لوح سفید نانوشته»؟
این نوع دیدگاه در تضاد است با درك ما مبنی بر اینکه در نظام سرمایه داری که آماج مبارزهی ماست، محرکهی آنارشی نقش عمده را در رانشِ نظام ایفا می کند و صحنه و شالوده اولیه را برای فعالیت ما در زمینهی تغییر رادیکال جامعه و جهان تنظیم می کند. ممكن است ما از این واقعیت خوشمان نیاید ولی ما با این واقعیت روبرو هستیم. ممكن است از این حقیقت كه سرمایه داری و دینامیکهای آن هنوز در جهان غالب است و صحنهآرایِ مبارزات ضروری ماست خوشمان نیاید اما این واقعیت است. و پایهی تغییر رادیکال در این واقعیت موجود است و راه تغییر رادیکال مواجهه با این واقعیت و تلاش برای دگرگون کردن آن است. هیچ راه دیگری جز این نیست. خصلت متناقضِ واقعیت عینی جادههائی را برای تغییر رادیکال خود باز میکند. فعالیت برای تغییر رادیکال جامعه تشخیص این جادهها و عمل کردن بر روی آنهاست.
بنابراین تشخیص این مسئله که «نیروی محركه آنارشی» دینامیک عمدهی سرمایهداری است، گشایش مهمی بود. و این ربط دارد به کلیهی موضوعاتی که در بارهاش سخن گفتم: اینكه چرا این نظام را نمی توان اصلاح كنید و چرا دلخواهانه نمی توانید جای آن طرحهای اتوپیایی قدیمی را نشانده و بر واقعیت تحمیل کنید-- با هر نیت و ادعائی.
همراه با این دینامیکهای سرمایه داری كه درباره اش صحبت كردم، روابط تولیدی علاوه بر نظام  مالكیت دارای جنبههای دیگر نیز هست که تجسم عملکرد کلی سرمایهداری اند. یا روابط اجتماعی دیگری نیز هست که در نظام سرمایهداری تجسم یافتهاند. برای مثال آن چه كه ما آن را تضاد کار فكری و یدی می نامیم (تضاد میان کسانی كه كار یدی و فیزیكی انجام می دهند و آنان كه كار فكری انجام می دهند)؛ پدرسالاری و ستم بر زنان؛ ستم بر ملل و خلق های مختلف (ستم ملی)؛ تفاوت های منطقه ای كه می توانند خصمانه شوند و اغلب میشوند. و تضادهای مهم دیگر در چهارچوب یك كشور مشخص و میان كشورهای متفاوت و یا قسمت های دیگر جهان و میان ائتلاف های گوناگون كشورها. اینها اساسا در دینامیكهای زیربنائی سرمایهداری حضور دارند و بیان آن هستند. این است وضعیت کنونی جامعهی بشری در این مقطع از تکاملش. رسیدن به این وضعیت مقدر نبوده است اما تکامل تاریخی انسان اینگونه پیش رفته و ما را به اینجا آورده است.

اگر می خواهید جهان را به شكل اساسی تغییر دهید بایستی انقلاب كنید و قدرت دولتی انقلابی مستقر کنید

اما همان گونه كه تاكید كردم، طرف دیگر تضاد (که در آن زیربنای اقتصادی نهایتا و اساسا تعیین كننده است) این واقعیت است که ایجاد تغییرات رادیكال و كیفی در شالودهی اقتصادی (یا زیربنای اقتصادی) و روبنای سیاسی- ایدئولوژیك فقط در صورتی ممکن میشود و در صورتی راه برای آن باز میشود که قدرت دولتی حاکم را بطور قاطع شکست دهیم، قدرت سیاسی و نظامیِ خفه کنندهای را که طبقهی حاکمهی نظام کنونی اعمال می کند درهم شکنیم و به جای آن یک قدرت دولتی انقلابی نوین مستقر کنیم. هرچقدر هم بر اهمیت این مسئله تاکید کنیم باز کم گفتهایم. ایدههای زیادی در مورد تغییرات ضروری و مطلوب در جامعه و جهان می توانیم داشته باشیم و دیگران نیز می توانند با اندیشههای خلاق خود به این روند خدمت کنند بخصوص اگر این افکار در چهارچوبه صحیحی از نو غالب ریزی شوند و بازتاب درك درست از واقعیت باشند. اما اگر این تبدیل به جنبشی نشود که به موقع و وقتی امکانش فرامیرسد موفق به مغلوب کردن و درهم شکستن ارگانهای سرکوب و بطور کلی درهم شکستن تمام نهادها و ابزار قدرت نظام حاکم کنونی شود؛ هیچ تغییر رادیکالی رخ نخواهد داد. به همین سادگی!
مردم می توانند در مورد «ایجاد تغییر بدون کسب قدرت سیاسی» حرف بزنند. البته میتوان تغییرات كوچك در حاشیه یا خلل و فرج نظام ایجاد کرد اما در زمینه خصلت اساسی جامعه و جهان، بدون کسب قدرت سیاسی هیچ غلطی نمیتوان کرد. از طریق مبارزه توده ای، به شكل مناسب و هنگامی كه شرایط آن به ظهور برسد، باید ارگانها و نهادهای طبقهی حاکمهی کهن را شکست داده و درهم شکست و آن را با نظام نوینی جایگزین کرد نظامی که منطبق بر زیربنای اقتصادی نوین و روبنای سیاسی آن است و تجسم قدرتی است که مداوما جامعه را دگرگون می کند. به همین سادگی!
نمی خواهید مردم در خیابانها و بطور مکرر توسط پلیس مورد اصابت گلوله قرار بگیرند و بعد قاتلان تحت عنوان «قتل موجه» تبرئه شوند؟ می خواهید متوقف شود ؟ باید قدرت دولتی متفاوتی داشته باشیم.  چرا ما قدرت دولتی می خواهیم ؟ چرا دائما در باره آن صحبت میکنیم؟ چون نمیخواهیم این بیداد گریهای ضد مردمی و نظامی که این فجایع بیان فشردهاش هستند ادامه پیدا کنند. میخواهید ریشه تجاوز به زنان را بکنید؟ میخواهید فقر مردم را خاتمه دهید؟ و نقطه پایانی بر دهشت های جامعه و جهان بگذارید؟ باید روابط اجتماعی و اقتصادی متفاوتی داشته باشیم و بعنوان پشتوانه و پیشبرندهی این ها باید روابط قدرت متفاوتی داشته باشیم. باید فرهنگ و ایدئولوژی متفاوتی داشته باشیم. و بدون داشتن قدرت دولتی نوین قدرت دولتی بنیادا متفاوت ولی قدرت دولتی نمی توانیم به این ها دست یابیم. به همین سادگی!
هیچ یک از فجایعی که مورد دهشت و نفرت مردم است و مرتبا علیه آن اعتراض و شورش میکنند جنگ، شکنجه، رفتار بد با مهاجرین، و تمام بیدادگریهای دیگر تا زمانی که قدرت دولتیِ موجود پابرجاست از بین نخواهند رفت. این دولت باید مغلوب و درهم شکسته شده و با قدرت دولتی نوینی که بنیادا متفاوت است جایگزین شود و بر این مبنا زیربنای اقتصادی دگرگون شود و روبنای سیاسی بازهم بیشتر متحول شود و این روند پیش و پس ادامه یابد و جهت همهی این تحولات به سوی هدف نهائیِ استقرار یک جهان کمونیستی باشد.
درک عمیق و همه جانبهی این مسئله بسیار ضروری و مهم است و نباید به آن کم بهائی داد. نه تنها باید این مسئله را عمیق و همه جانبه درک کنیم بلکه باید بر پایهی این درک مثل «پیت بول» حرکت کنیم منجمله در طرح مستمر آن در میان مردم حول مسئله انقلاب: ضرورت  انقلاب برای درهم شکستن چنگالهای قدرت دولتی ارتجاعی کهن که تمام روابط ستم و استثمار و بیدادگری های منتج از آن را اِعمال می کند؛ و ضرورت جایگزینیِ آن با قدرت انقلابی نوین که نماینده جهشی حقیقی و بزرگ در راه محو تمامی این روابط پوسیده و بیدادگریهائی که مستمرا از دل آن زاده می شود و تخاصماتی که دائما در میان نوع بشر دامن میزند.
به طور خلاصه، تغییر واقعا رادیكال در جامعه بطور کلی، تغییر در ماهیت بنیادین آن، فقط از طریق انقلاب ممکن است. و اولین جهش بزرگ انقلاب در روبنا صورت می گیرد بخصوص در حوزهی  سیاست (اگر چه حوزه ایدئولوژی و فرهنگ نیز فوقالعاده مهم است كه بعدا درباره اش صحبت می كنم) و بطور مشخص تر در حوزه قدرت سیاسی برای حكومت كردن و تعیین شرایط جامعه بطور کلی. این مبارزه در مقطعی در نبرد برای كسب قدرت سیاسی و تعیین تکلیف قطعیِ خصلت و جهت جامعه فشرده می شود. این انقلاب پس از موفق شدن در جهش بزرگ اولیه اش ، بایستی برای تغییر زیربنای اقتصادی و روابط اجتماعی و همچنین خود روبنا بطور کلی، حوزه فرهنگی و ایدئولوژیک (منجمله اخلاقیات) و همچنین حوزه سیاست، ادامه یابد.
در واقع اصل مطلبِ مقالهی «در تداوم جهان کنونی هیچ گونه "ضرورت ابدی" دخیل نیست، از طریق انقلاب می توان جهانی اساسا متفاوت و بهتر بنا کرد» همین است. (5) این چیزی است كه مداما باید تکرار کنیم:نظام موجود دارای هیچ گونه «ضرورت ابدی» نیست. در بطن واقعیت عینی که در مقابل ماست، در بطن دینامیکهای متناقض آن، امکان برپائی جهانی اساسا متفاوت وجود دارد نمیگویم  تضمین شده و اجتناب ناپذیر است بلکه فقط امکان آن هست، یک امکان واقعی. و این امکان را فقط بر آن پایهای که گفتم میتوان محقق کرد.

مشی ماتریالیستی و نه اتوپیایی برای تغییر جهان

ارزش دارد كه بار دیگر تكرار كنم آن نوع تغییر رادیکال كه لازم و ممکن است هیچ ربطی به طرح اتوپیائی یا درکهای فلسفی ایدهآلیستی در مورد اینکه جامعه چگونه باید باشد ندارد. این طرحهای اتوپیائی و درکهای فلسفی ایدهآلیستی کاملا از شرایط واقعی موجود و تضادهائی که جامعه را میرانند منتزعاند. طرح ما تغییر واقعیتی است که با آن مواجهیم. این واقعیت متناقض است: هم جادههای تغییر را در بطن خود می پرورد و هم موانعی را در مقابل آن برپا می کند. از تشبیهی در زمینه تکامل جهان طبیعی استفاده کنیم. تکامل نمیتواند به دلخواه صورت بگیرد
در حقیقت، این یكی از شواهد تكامل است. درست بر خلاف «طرح هوشمندانه» یا تغییرات خداخواسته، گونههای جدید بدون اینکه ارتباطی با گونه های قبلی داشته باشند بوجود نمیآیند. تغییرات در جهان طبیعی بر مبنای آنچه در هر زمان موجود است رخ می دهند. در همان حال که در بطن آن جادههای تغییر باز می شود، اما همین واقعیت که تغییر باید برمبنای آنچه هست انجام شود محدودیت هائی را بر سر راه تغییر بر پا می کند.  همین مسئله در مورد تكامل تاریخی بشری و انقلاب نیز صادق است. بدین خاطر است که نمی توان طرح های اتوپیایی یا اندیشههای فلسفی ایدهآلیستی خلق شده را بر واقعیت تحمیل کرد.
بنابراین مهم است كه پایهی مادی هدفی را که برایش مبارزه می کنیم،  پایههای مادیِ تغییر رادیکال جامعه را درک کنیم. واقعیت مادی دارای ماهیت متناقضی است که برای هدف ما هم دارای جوانب مثبت است و هم منفی. هم امکاناتی را برای تغییر رادیکال فراهم می کند و هم موانعی را در مقابل آن به پا می کند. اگر کمی فکر کنید به نظرتان واضح خواهد آمد زیرا ما مرتبا با این موانع برخورد می کنیم. اما این موانع ریشه در واقعیت مادی دارند. فقط برخی خصایل سرسخت تودهها نیست که بطور مثال بسیج آنان را بحول اهداف انقلاب مشكل می كند. البته این یکی از عوامل است. مثلا، اكراه مردم در خطر کردن برای انقلاب بر سر راه بسیج آن ها مانع ایجاد می كند. اما این نیز ریشه در واقعیت مادی، در شرایط بنیادینی دارد که مستقل از اراده مردم عملی می کند و بزرگتر از افرادیست که در هر مقطع زمانی در عرصه سیاست با آنان مواجه می شویم. نكته ای است كه در مانیفست حزب ما تاكید شده و مهم است كه آن را عمیقا و محكم جذب كنیم كه هم پایه برای تغییر وجود دارد و هم موانع و قیود و مشكلات این در طبیعت متضاد واقعیتی كه ما با آن روبرو هستیم در هر زمان مشخص و واقعیتی مداوما در حال تغییر مطرح است و ریشه دارد. این نکته ایست که در مانیفست حزبمان بر آن تاکید شده است و درک عمیق و محکم آن بسیار مهم است. اینکه، ماهیت واقعیتی که ما با آن مواجهیم و مرتبا در حال تغییر است متناقض می باشد: هم پایهی تغییر رادیکال را در بطن خود می پرورد و هم موانعی را بر سر راه آن می گذارد.
همه اینها بر نكته ای كه پیش تر اشاره کردم پرتو می افكند. شرایط مادیِ جهان امروز منتج از تکامل تاریخی جامعه بشری منتج است. منظورم آن نیست که «مقدر» بود چنین شود بلکه آن را به عنوان یک فاکت تاریخی چیزی که شد -- میگویم. این شرایط در ارتباط با خصلت و جهت آیندهی جامعه بشری و اینکه چگونه اداره خواهد شد اساسا دو آلترناتیو ارائه میدهد: یا نظام سرمایهداری برجای مانده و طبقه استثمارگر، بویژه طبقه سرمایهدار (یا بورژوازی)، با واسطهی کارگزاران سیاسی واداری و نظامی و بوروكراتیكش، قدرت سیاسی را نگه داشته و اعمال می كند. و این قدرت سیاسی بطور فشرده در داشتن انحصار بر نیروهای مسلح «مشروع» بروز می یابد. و دینامیکهای انباشت سرمایه زیربنای آن را تشکیل میدهد. این دو (قدرت سیاسی و دینامیکهای انباشت سرمایه م) دست در دست هم مختصات جامعه و شرایط عملکرد آن را تعیین و تنظیم میکنند. یا   نظام سوسیالیستی برقرار میشود که در آن جامعه طبق بزرگترین منافع طبقهی سابقا استثمارشونده، پرولتاریا، اداره میشود و قدرت سیاسی بطور فزایندهای توسط تودهها و زیر رهبریِ یک پیشاهنگ کمونیست اداره میشود و برنامهریزی اجتماعیِ آگاهانهی تولید جای نیروهای محرکهی آنارشی تولید سرمایهداری را میگیرد (البته همیشه جهل در کنار دانش بقا خواهد یافت و انسانها همواره با ضرورت و چالش مبارزه برای تبدیل ان به آزادی مواجه خواهند بود.)
اگر بخواهیم در مورد تبلور این دو آلترناتیو در روبنا صحبت کنیم و صحبت ها را در یک لفظِ سیاسیِ پایهای فشرده کنیم باید بگوئیم در این بُرهه از تاریخ بشر تنها دو آلترناتیو هست: دیكتاتوری بورژوازی به این یا آن شکل و یا دیکتاتوری پرولتاریا و تاکید کنیم با وجود تفاوت های رادیكال میان این دو، هر دو دیکتاتوری طبقاتی هستند.
قانون اساسیِ جمهوری سوسیالیستی در آمریكای شمالی (پیشنویس پیشنهادی) که حزب ما منتشر کرده است (6) این واقعیت و تفاوت های رادیكال میان این دو را بطور نافذ و قدرتمندی بازتاب می دهد. در آن جا هم می توانیم ببینیم که برای داشتن یک نظام نوین نیاز به دولت هست. و در مقایسه با سرمایهداری میبینیم که هم دولت دارای ماهیتی بنیادا متفاوت است و هم بطور کلی جامعه و دینامیکهای آن.

تجربه ای با ارزش و درس هایی با ارزش در روش و ماتریالیسم

در اینجا میخواهم کمی تامل کرده و داستانی را تعریف کنم که بر این نکات و اینکه چرا داشتن درکی ماتریالیستی از کلیهی مسائل مربوط به مبارزهمان اهمیت دارد پرتو میافکند. فکر کنم ارزشش را دارد. ماجرا به زمان اتحادیه انقلابی (گروه قبل از حزب ما) و دورهای که داشتیم روی اوراقِ سرخ شماره 7 در مورد اتحاد شوروی و تحلیل از آن به عنوان دولت سوسیال امپریالیستی (سوسیالیست در نام و امپریالیست در عمل) کار میکردیم، برمیگردد. این  تحلیل مناقشه و جدال زیادی در جنبش برانگیخت. بخصوص در میان كسانی كه مدعی ردای كمونیسم بودند. برای نمونه گروهی بود به نام حزب كارگر كمونیست که طی مقاله ای امكان تئوریك احیا سرمایه داری در كشوری که سابقا سوسیالیستی بود را رد کرد. آنها برای اثبات حرفشان دست به تشابهی میزدند و میگفتند مگر میشود بچهی تازه متولد شده را دوباره به رحم بازگرداند! این استدلال و درکهای دیگرشان فهم ماتریالیست مكانیكی آنان از جامعه را بیان می كرد! اما آن عده از ما که روی روی اوراقِ سرخ شماره  7 کار میکردیم یک فرآیند مشقتباری از سر گذراندیم تا واقعیت و دینامیکهای احیاء سرمایهداری در یک کشور سابقا سوسیالیستی را بفهمیم.
کار ما در حدی که بفهمیم و قانع شویم تز سوسیال امپریالیست یا سرمایهداری بودن اتحاد شوروی درست است و واقعیت را در خطوط اولیهاش به درستی منعکس میکند، کافی بود. اما ما در تکاپوی آن بودیم که بفهمیم: چرا غلبهی خط سیاسیِ رویزیونیستی در یک کشور سوسیالیستی به ناگزیر به احیای سرمایهداری منجر میشود؟ میخواستیم این را عمیقا درک کنیم تا بتوانیم بطور زنده آن را تشریح کنیم. بنابراین گام به گام کل فرآیند را از نظر گذراندیم: ببینیم اگر خط رویزیونیستی در رهبری جامعهای که سوسیالیستی بود قرار گیرد چه اتفاقی میافتد؟ عملکرد جامعه بخصوص اقتصاد آن را چگونه اداره خواهید کرد؟ در زیربنای اقتصادی و دینامیکهای اقتصادی از چه اصولی پیروی کرده و کدامین اصول در فرماندهی قرار خواهند گرفت؟ ضمن این «گذر گام به گام» به این نتیجه رسیدیم كه با خطی رویزیونیستی نمیتوانید یک برنامهریزی واقعا سوسیالیستی را عملی کنید و تحولات سوسیالیستی را در روابط اقتصادی --  در نظام مالكیت، در تقسیم كار، و توزیع ثروت ناشی از آن پیش ببرید. و با یك خط رویزیونیستی نمی توانید توده ها را رهبری كنید و اساسا به آنان اتكا كنید که آگاهانهتر از پیش توسعه اقتصادی و دگرگونی سوسیالیستی روابط اقتصادی را پیش ببرند. به جای این، برای تنظیم اقتصاد دست آخر مجبور می شوید به روش های بوروکراتیک روی آورید زیرا باید راهی برای ممانعت از فروپاشی پیدا كنید و مجبور می شوید به دینامیکهای نظام سرمایهداری، به تولید و مبادله کالائی که قانون ارزش در فرماندهی آن است، بازگردید.
در اینجا دارم واقعه را به شکلی خلاصه میگویم ولی در واقعیت واقعا موشکافیِ گام به گامی را از سر گذراندیم زیرا نمیخواستیم ماجرا را ساده برگزار کنیم و فقط اظهار كنیم: «بله وقتی خط رویزیونیستی دارید به سرمایه داری میرسید دو دو تا چهارتا! حالا برویم سر موضوع بعدی.» خیر! ما واقعا می خواستیم این دینامیکها را بفهمیم بنابراین هفته ها وقت صرف كردیم. در واقع گروهی از ما كه روی این كار می كردیم به شكل دوره ای دیدار داشتیم اما زمانی كه به انتشار اوراق سرخ 7 نزدیک شدیم خیلی بیشتر همدیگر را می دیدیم و مسئله را زیر و رو میکردیم. می رفتیم در اتاقی می نشستیم و بعد از خوردن قهوه و روشهای دیگری که می دانید مشاجره می كردیم: خوب دینامیك های واقعیِ درگیر در این ماجرا چیستند؟ چرا نمیتوانید زیربنای اقتصادی سوسیالیستی را با خطی رویزیونیستی اداره کنید؟ بدون اتکاء به مکانیزمهای بازار و انباشت خصوصی سرمایه و غیره نیازهای توده مردم و نیازهای بزرگتر انقلاب در یک کشور و جهان را چگونه برآورده خواهید کرد بدون اینکه دوباره تودهها را تبدیل به ماشین تولید بدون فکری کنید که با فرآیندی که خود پیش میبرند نیز بیگانهاند؟ با زیر و رو کردن این فرآیند واقعا برایمان روشن شد که بدون اینکه یک خط انقلابی در فرماندهی باشد کل این فرآیند فرو میپاشد.
این تجربه بر روی موضوعاتی که داشتم بحث میکنم پرتوافکنی میکند: آلترناتیو یکی از این دو نظام است و میان زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و ایدئولوژیک رابطهی دیالکتیکی موجود است.
اما ضمن همه اینها باید مکررا به این واقعیت بازگردیم و بر آن تاکید کنیم که نظام سوسیالیستی بطور رادیکال از نظام سرمایهداری- امپریالیستی و کلیهی نظامهای تحت حاکمیت طبقات استثمارگر متفاوت است. و منافع پرولتاریا (به معنای وسیع کلمه و نه تمعنای تنگ نظرانه و اکونومیستی) بطور رادیکال از تمام طبقات حاکمهی پیشین متفاوت است: منافع اساسی پرولتاریا به مثابه یک طبقه، واقعا وابسته به رهائی بشریت از نظامهائی است که بر شالودهی استثمار قرار داشتهاند و روابط اجتماعیِ اساسی و ضروریشان در تضاد خصمانه با رویکرد اجتماعیِ آگاهانه نسبت به کنش با بقیهی طبیعت قرار دارد.  این ها نکاتی است که با تعریف تجربهی نگارشِ اوراق سرخ شماره 7 و دست یافتن به درکی عمیقتر از ماهیت و دینامیکهای اتحاد شوری به مثابه یک دولت سرمایه داری (سوسیال امپریالیستی) میخواستم بگویم.
سوسیالیسم ضمن آنکه یک نظام اقتصادی و شکلی از حاکمیت طبقاتی (دیکتاتوری پرولتاریا) است، دوران گذاری است به جامعه و جهانی که بطور رادیکال از سوسیالیسم نیز متفاوت است. هدف این گذار ایجاد دگرگونی بیشتر در زیربنای اقتصادی و نیز روبنای سیاسی/ ایدئولوژیك است با هدف دستیابی به محو کلیهی تمایزات طبقاتی، و عموما محو کلیهی روابط استثماری و ستمگرانه در میان آحاد بشر در تمام جهان و به همراه آن محو نیاز و امكان دیكتاتوری از هر نوع و توسط هر طبقه یا گروهی. به عبارت دیگر محو دولت به مثابه ابزار حاكمیت یك طبقه علیه طبقه دیگر و برای سركوب طبقات و نیروهائی که تهدیدی برای منافع طبقه حاکمه به حساب میآیند. این، دوران گذار به جهانی است که در آن دیگر هیچ گروهی در مقایسه با گروهی دیگر و یا در ضدیت با گروه یا افرادی دیگر قدرت را در دست خود نهادینه نمیکند و یا در رابطه با تعیین خصلت و جهت گیری اساسی روابط میان انسانها و میان انسان و بقیه طبیعت، نفوذی بیش از دیگران اِعمال نمیکند.

روشنفكران دمكرات، اندیشههای ایدهآلیستی و نیاز به ماتریالیسم

در اینجا بازمیگردیم به موضوع روشنفكران دمكرات و مغازهدار (که مارکس ما را با وجوه اشتراک و تفاوتهایشان آشنا کرد). ایدهی «برابری مطلق» و اولترا دمكراسی كه برخی روشنفكران دمكرات علاقهی وافری بدان دارند با موقعیت اجتماعیِ عینیِ روشنفكر دمكرات و نیز مغازه دار منطبق است. البته به قول مارکس این در حالیست که میان آنها تفاوت «زمین تا آسمان» هم هست. آرزوی روشنفكر دمكرات (و یا دستكم برخی از آنان) نداشتن هیچگونه «هیرآرشی»، هیچگونه نابرابریِ آتوریته و قدرت، بخصوص نوع نهادینهی آن منطبق است بر جهانبینیِ «مغازه داران» (یا بطور عام مالكان خرد و صاحبان داراییهای کوچک) كه درگیر شبکهی تار عنکبوتی تولید و مبادلهی كالائی هستند و میخواهند تولید و مبادلهی کالائی بر مبنای برابری (کامل) بدون جبر انحصار یا امتیاز ویژه ( دست جبری كه طرف خودشان نیست و در رقابت با آنهاست!) پیش برود. آنها (حداقل تا زمانی که خودشان در موقعیت ممتاز قرار نگرفته اند) میخواهند هیچ مانعی در مقابل «عملکرد ناب» تولید و مبادله کالائی نباشد. اما این در تضاد با واقعیت است زیرا دینامیکهای خودِ تولید و مبادلهی کالائی منجر به شرایط نابرابری، قطبی شدن و در واقع انحصاری شدن در دست معدودی میشود و جز این نیز نمیتواند باشد.
تشبیه روشنفکر دموکرات به «مغازهدار» بیان شوخطبعانه و به قولی بیان «عالیتر از زندگی» (شاید هم «پائین تر از زندگی») شکلی خاص از تفکر خرده بورژوائی است.  در مقایسه با این دیدگاه خرده بورژوائی و بر خلاف آن دیدگاه، متد و رویکرد کمونیستی ما را به درکی علمی از تاریخ تکامل جامعهی بشری و تشخیص جادههائی که واقعیت عینی برای تغییر رادیکال جامعه ارائه میدهد رهنمون میشود. انقلاب کمونیستی نمایندهی جادهی تغییر رادیکالِ واقعا ممکن است. این انقلابی واقعا رهائیبخش است و دربرگیرندهی رهائی استثمارشوندهگان و ستمدیدهگان تمام جهان و بطور کلی تمام بشریت از کلیهی روابط ستم و استثمار است که دائما نزاعهای نابود کنندهی این جهان را تولید میکنند.
این كلیتِ نكته و تاكید ماركس است در مورد اینکه جامعه بشری و بطور کلی بشریت باید «به ورای افق حقیر حق بورژوائی»، به ورای کلیه روابطی که در مقولهی بورژوائیِ «حق» نهفته است برود. اینجا ارزش دارد بار دیگر روی آنچه در ابتدای سخنرانیِ «انقلاب کردن و رهائی بشریت» (7) گفتم تامل کنیم. در آنجا گفتم آنچه الزاما حق بورژوایی را همراهی خواهد کرد بازگشتِ روابطی است که امروز در جهان حاکم است همراه با تمام دهشت هایی كه لازمهی عملکرد موثر حق بورژواییاند. حق بورژوائی میتواند این روابط را حتا در جائی که به حد قابل توجهی محو شده بودند بازگرداند. این حقیقت به ضرورت رفتن به ورای آنچه در واقع افق تنگ حق بورژوائی و تمام ملازمات آن است، افق و اهمیت میبخشد.
این مسئله به یکی از اظهاریههای دیگر مارکس نیز مربوط است که دارای معنای بسیار حیاتی است، بویژه امروز که جامعهی بشری با اضطرار زیست محیطی مواجه است. اما دارای معنا و اهمیت گستردهتر نیز هست. مارکس میگوید: «از منظرِ اشکال اقتصادی عالیتر (سوسیالیسم و كمونیسم)، مالكیت خصوصیِ جهان توسط این فرد و آن فرد کاملا همانقدر نامعقول است که مالكیت یك فرد توسط فردی دیگر. حتی كل یك اجتماع، ملت و یا جوامعِ همزمان موجود با هم نیز نمیتوانند مالک کره زمین باشند. آنان صرفا متصرفین آن، بهرهمند شوندهگان آن هستند و بایستی آن را در وضعیت بهبود یافتهتر به نسل های آینده بسپارند.» (سرمایه ، جلد3 ، فصل 46)
امروز ما به شکلی دراماتیک تجربه میکنیم که چرا در سرمایه داری ممکن نیست که انسانها و جامعهی آنان محافظان شایستهی کره زمین باشند. اوضاع به واقع همانطور است که در نقل قول بالا از ماركس آمده است. زندگی در حصارهای این نظام و ایده های غالب در این جامعه موجب میشود گفتهی مارکس تکان دهنده به نظر آید که: «از منظرِ اشکال اقتصادی عالیتر (سوسیالیسم و كمونیسم)، مالكیت خصوصیِ جهان توسط این فرد و آن فرد کاملا همانقدر نامعقول است که مالكیت یك فرد توسط فردی دیگر.» اما اگر کمی تامل کرده و نیم نگاهی به آیندهای که واقعا امکان پذیر است بیندازید، پیشاپیش به نظرتان خواهد آمد که تا چه حد نامعقول است.
این گفتهی ماركس هم بر نقش انسانها به عنوان محافظان کره زمین اشاره دارد و به این واقعیت که فقط با سوسیالیسم و کاملتر از آن با کمونیسم است که برنامه ریزی و تنظیم آگاهانهی تولید ممکن میشود. فقط در آن نظامها میتوان به شکلی كیفیتا نوین و اساسا متفاوت از تولید سرمایه داری كه توسط نیروی محركهی آنارشی شكل می گیرد، و متفاوت از چشم بستن بر عواقب تولید و دیگر فعالیتهای انسان که مشخصهی تمام جوامع پیشا سوسیالیسم و کمونیسم است،  تولید را آگاهانه برنامهریزی و تنظیم کرد. همانطور که مارکس اشاره دارد، این اشكال اقتصادیِ عالیتر بخصوص با فرارسیدن مرحله استقرار کمونیسم در سراسر جهان انسان را قادر خواهند کرد که در سطحی کاملا نوین و طرق کاملا نوین و بنیادا متفاوت واقعا محافظان کره زمین باشند.
بنابراین نكتهای كه مداوما درینجا طرح می شود و لازم است آن را مرتبا به طریقهای زنده و از زوایای مختلف از درون واقعیت منتج کنیم زیرا واقعیت پایهی طرح مکرر آن را فراهم میکند این ضرورت است که از آنچه هست حرکت کنیم و بر این پایه جلو برویم و نه اینکه آرزوی خود را بر واقعیت بنشانیم و سپس تلا شکنیم ان را بر واقعیت تحمیل کنیم كه در واقعیت به جهان بینی و طرح های خرده بورژوایی ( و به طور مشخص روشنفکران دمكرات) منطبق است و نه بر جهان بینی و اهداف کمونیسم.

ماهیت سلسله مراتبی این جامعه .... ریشههای عمیقتر و پیآمدهای بزرگتر

خیلیها، منجمله کسانی که به طرح های اتوپیائی اعتقاد داشته و گرفتار تصورات ایده آلیستیاند، به سطح جامعه سرمایه داری ( یا به جامعه کنونی با هر تعریفی که برایش دارند ) نگاه کرده و واكنش نشان می دهند. می بینند كه این جامعه مانند جوامع قبل از آن (مثلا فئودالیسم) به طبقات و گروه های مختلف تقسیم شده است و به شدت سلسله مراتبی است. به طور عینی با این واقعیت روبرو می شوند که این جامعه از طریق دیکتاتوری یک طبقه، طبقه سرمایه دار که به لحاظ اقتصادی مسلط است اداره می شود. و این طبقه با وجود اینکه اقلیتی از جامعه است اما قدرت سیاسی را به انحصار خود در آورده و در کلیهی عرصههای دیگر جامعه از اقتصاد گرفته تا هر جنبهی دیگر اعمال سلطه و نفوذ می کند. اما (و این نكته مهمی است): با وجود اینکه بسیاری، منجمله کسانی که عملکرد این جامعه آنان را الینه می کن، خصلت «سلسله مراتبی» جامعه را تشخیص می دهند اما درک کمی از دلایل آن دارند. چرا اینگونه است؟ درین مورد بخصوص در زمانهی کنونی آگاهی بسیار کمی موجود است. در نتیجه، آگاهی کمی در رابطه با تغییر این وضع دارند در مورد امکان تغییر آن و نیز راه تغییر آن. همان گونه كه در گفتگو با برخی از رفقای رهبری حزبمان گفتم:
جهان خیلی معوج است، همه جوامع امروز بسیار معوجاند. با اولترا دمكراسی نمیتوان این معضل را حل كرد. همه می توانند ببینند كه جامعه سلسله مراتبی است، اما اکثرا دلایل مادیِ ریشه دار آن را نمی بینند. این وضع به دلخواه بوجود نیامده. سرمایه داری ذر جوهر خود طمع ورزی یا اعمال نفوذ غیر ضروریِ عدهای یا گروههائی در جامعه که دلبخواهانه تصمیم گرفتهاند آتوریته اعمال کنند نیست. دست کم در جوهر خود چنین نیست. درك ماتریالیستی اندكی در مورد کارکرد جوامع موجود است. اگر کسی فکر کند مسئله فقط طمع ورزی و اعمالِ آتوریتهی دلبخواهانهی عدهای است، به نظرش خواهد آمد كه راه حل بسیار ساده تر از آن چیزی است كه واقعا هست... ولی وقتی برای اولین بار مزهی سختی و پیچیدگی کار را چشید فورا جا خواهد زد و دست از تغییر واقعی و اساسی جهان خواهد کشید مگر اینکه جهش کرده و درکی ماتریالیستی و دیالکتیکی برسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر